دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

مقاله درمورد تفسیر سوره مبارکه مریم

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 13

 

تفسیر سوره مبارکه مریم

سورۀ مریم در مکه نازل شده و شامل 98 آیه است.

این سوره از نظر محتوی دارای چندین بخش مهم است.

1- مهمترین بخش این سوره را قسمتی از سرگذشت زکریا و مریم و حضرت مسیح (ع) و یحیی وابراهیم قهرمان توحید و فرزندش اسماعیل و ادریس و بعضی دیگر از پیامبران بزرگ الهی تشکیل می دهد که دارای نکات تربیتی خاصی است.

2- قسمت دیگری از این سوره که بعد از بخش نخست مهمترین بخش را تشکیل می دهد، مسائل مربوط به قیامت و چگونگی رستاخیز و سرنوشت مجرمان و پاداش پرهیزکاران و مانند آنست.

3- بخش دیگر مواعظ و نصائحی است که در واقع مکمل بخش های گذشته می باشد.

4- بالاخره آخرین بخش اشارات مربوط به قرآن و نفی فرزند از خداوند و مسئلۀ شفاعت است که مجموعاً برنامه تربیتی مؤثری را برای سوق  نفوس انسانی به ایمان و پاکی و تقوی تشکیل می دهد.

فضیلت این سوره: از پیامبراکرم(ص) نقل شده است : هرکس این سوره را بخواند به تعداد کسانی که زکریا را تصدیق یا تکذیب کردند و همچنین یحیی و مریم وعیسی و موسی و هارون و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل، آری، به تعداد هریک از آنها خداوند ده حسنه  به او می دهد.

همچنین به تعداد کسانی که(به دروغ و تهمت ) برای خداوند فرزندی قائل شدند و نیز به تعداد کسانی که فرزند قائل نشدند.

در حقیقت این حدیث دعوت به تلاش و کوشش در دو خط مختلف می کند، خط حمایت از پیامبران و پاکان و نیکان، وخط مبارزه با مشرکان و منحرفان و آلودگان، زیرا می دانیم این ثوابهای بزرگ را به کسانی نمی دهند که تنها      الفاظ را بخوانند و عملی انجام نمی دهند ، بلکه این الفاظ مقدس مقدمه ای است برای عمل.

آیات 6-1) دعای گیرای حضرت زکریا- باردیگر به حروف مقطعه درآغاز این سوره برخورد می کنیم( کهیعص) درخصوص

 

حروف مقطعه این سوره دو دسته از روایات در منابع اسلامی دیده می شود.

نخست: روایاتی است که هریک از این حروف را اشاره به یکی از اسماء بزرگ خداوند(اسماء الحسنی) می داند.

کاف: اشاره به کافی، که از اسماء بزرگ خداوند است .

ها : اشاره به هادی

یا: اشاره به ولی

عین: اشاره به عالم

صاد: اشاره به صادق الوعد ، کسی که در وعده خود صادق است.

دوم : روایاتی است که این حروف مقطعه را به داستان قیام امام حسین(ع) در کربلا تفسیر کرده است.

کاف: اشاره به کربلا

ها: اشاره به هلاک خاندان پیامبر(ص)

یا: به یزید

عین: به عطش

صاد: به صبر و استقامت امام حسین(ع) و یاران جانبازش

- در هنگامیکه از نداشتن فرزند سخت ناراحت و غمناک بود رو به درگاه خدا آورد.

آیات 12- 7) مربوط به زکریا (ع) - اینکه زکریا به آرزوی خود رسید و فرزندی بنام یحیی به او داده شد.

آیات 15-12) مربوط به صفات برجستۀ حضرت یحیی(ع)- خداوند چگونه در هنگام پیری زکریا به او مرحمت فرمودند .

کتاب خدارا با قوت بگیر .(منظور تورات است)

نکته: کتاب آسمانی را با قوّت و قدرت بگیر .

درآیه 145 سورۀ اعراف) حضرت موسی، مأموریت پیدا کرد که تورات را با قوّت بگیرد.

در آیه 63 و 97 سورۀ بقره) همین خطاب نسبت به قوم بنی اسرائیل دیده می شود ، به هرحال، این آیه پاسخی است برای

 

همۀ آنهایی که گمان می کنند از موضع ضعف  می توانند مشکلات را حل کنند .

* دو سه روز مشکل در سرنوشت انسان : تعبیر به « سلامٌ عَلَیهِ یومَ وُلِد وَیومَ یمُوت وَیومَ یبُعَثُ حَیاً » نشان می دهد در تاریخ زندگی انسان و انتقال ازعالمی به عالم دیگر سه روز سخت وجود دارد : روز ورود به این دنیا« یومَ وُلِد » روز مرگ و انتقال به جهان دیگر « َیومَ یمُوت » و روز برانگیخته شدن در جهان دیگر « َیومَ یبعَثُ حَیاً » .

هرچند این تعبیر در دو مورد در قرآن مجید آمده « در مورد یحیی(ع) و زکریا( ع) » اما در مورد یحیی(ع) تعبیر قرآن امتیاز خاصی دارد ، چرا که گوینده این سخن خداوند است چنانچه در مورد حضرت مسیح( ع) گوینده خود اوست.

سوم: نبوت در خردسالی: این آیه پاسخ دندان شکنی است، برای کسانی که می گفتند حضرت علی(ع) در ده سالگی به اسلام روی آورد ، چون کودک 10 ساله نمی تواند ایمان بیاورد.

چهارم: شهادت حضرت یحیی(ع) : تولد حضرت یحیی شگفت آور بود شهادت ایشان هم از پاره ای جهات عجیب بود.

- داستان ازدواج پادشاه با دختر برادرش که در تورات با آن مخالفت کرده اند و به مبارزه با آنها برخاست ، سرانجام آن دختر، از عموی خود درخواست کرد که سر یحیی را برایش بیاورد و او یحیی (ع) را شهید کرد  و سر آن حضرت را برای آن زن نا بکار برد.

در احادیث اسلامی می خوانیم که سالار شهیدان امام حسین(ع) فرمودند: از پستیهای دنیا، اینکه سر یحیی بن زکریا (ع)  را برای زن بدکاره ای از زنان بنی اسرائیل بردند.

شرایط من و یحیی از این نظر نیز مشابه است ، چرا که یکی از هدفهای قیام من مبارزه با اعمال ننگین طاغوت زمانم، یزید است.

آیات 21-16) سرآغاز تولد حضرت مسیح(ع) است.

بعد از بیان سرگذشت یحیی( ع) رشته سخن را به داستان تولد حضرت عیسی (ع) و سرگذشت مادرش مریم(س) می کشاند ، چرا که پیوند بسیار نزدیکی در میان این دو ماجراست.

 

 

نکته ها :

منظور از ( روح خدا) چیست؟ تقریباً همۀ مفسران معروف روح را در اینجا ، جبرئیل فرشته بزرگ خدا تفسیر کرده اند، تفسیر روح خدا، بخاطر آنست که روحانی است، و هم وجودی حیات بخش ، چرا که حامل رسالت الهی به پیامبران است که احیا کننده همه انسانهای لایق می باشد.

ضمناً از این آیه استفاده می شود که نزول جبرائیل مخصوص پیامبران نبوده ، البته به عنوان وحی و آوردن شریعت و کتب آسمانی، منحصراً برآنها نازل شده ولی برای رساندن پیامهای دیگر( مانند پیام فوق به مریم) مانعی ندارد که با غیر پیامبران نیز روبرو شود.

تمثل چیست؟ منظور آنکه آن فرشته الهی به صورت انسانی درآمد.



خرید و دانلود مقاله درمورد تفسیر سوره مبارکه مریم


تحقیق در مورد داستان گل مریم 124 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 156

 

به نام خدا

گل مریم

وفا کنیم وملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن

(حافظ)

این یک داستان نیست ، یک خواب هم نیست ، یک زندگی است آن هم واقعی واقعی . . .

در سال1340درخانواده ایی متوسّط و مهربان به دنیا آمدم . پدرم کارمند ساده دریک ادارة دولتی بود . من فرزند سوّم خانواده بودم و آخرین فرزند ، آنها اسمم را ، ارمغان نهادند زیرا من را هدیه ای از طرف خدا می دانستند . برادربزرگم نامش علی بود و خواهرم ارغوان نام داشت . مرور زمان و کودکی را چون ابر و باد که درگذرند ، درک نکردم ، تا به سن هفت سالگی رسیدم . پدرو مادرم سعی فراوان در تربیت صحیح ما فرزندانشان می نمودند ومن را دریکی از بهترین و نزدیکترین مدارس آن زمان ، نام نویسی کردند . روز اوّل مدرسه گویی طوفانی در دلم به پا شده بود . صبح موقعی که با مادرم برای مدرسه رفتن آماده شده بودیم ، خانم همسایة دیوار به دیوار ما نیز از خانه اشان بیرون آمد . آنها شروع به صحبت و احوال پرسی با هم کردند و من یک پسربچّة ، تقریباْ هم سن و سال خودم را دیدم ، که خودش را پشت مادرش پنهان می کرد . خانم همسایه دست پسرش را گرفت و از پشت سرش او را به جلو آورد و نزدیک من شد . آن پسرکه تا به حال او را ندیده بودم ، همکلاسی من بود . مادرم گفت : ارمغان خانم این آقا پسر خجالتی همکلاسی توست . او به سمت من آمد و سلام کرد . پاک ماتم برده بود . مادرم گفت : ارمغان خانم ، جواب سلام یادت رفته؟

با دستپاچگی گفتم : سلام . جلو آمد و گفت : اسم من ارسلانه و دستم را محکم گرفت . دستهایش سرد ، سرد بود ولی برعکس ، دستهای من گویِ آتش . این اوّلین پیوند من و ارسلان بود . گویی طنابی محکم ، دستهای ما را به هم گره زده بود . درکلاس درس نیز دریک میز و نیمکت بودیم ، امّا ما تنها نبودیم ، یک پسردیگرکه بعداْ فهمیدم ، نامش امیراست و او نیز در همسایگی ما زندگی می کند ، با ما درهمان نیکمت می نشست . امیر پسر خجالتی و محجوب بود . جالب این بود که پدرهردو نفر ، آنها در یک صانحة تصادف کشته شده بودند و هر دوی آنها یتیم بودند .

ثلثها یکی بعد از دیگری گذشت و من و ارسلان و امیر در یک نیکمت با هم رقابت می کردیم . ثلث آخر ، من شاگرد اوّل ، ارسلان شاگرد دوّم و امیر سوّم شدیم .

روزیکه کارنامه هایمان را به خانه می بردیم ، برایم اتّفاقی افتاد . هنگامی که با خوشحالی کارنامه ام را در دستم گرفته بودم و از جوی آبی پریدم ، ناگهان کارنامه از دستم رها شد و به آب افتاد . نمی دانستم که چه کار کنم ولی ارسلان و امیر را دیدم ، که هر دو به دنبال آن می دوند و ارسلان خودش را به آب انداخت . آنرا زودتر از آب گرفت و برایم آورد . کارنامه ام خیس ، خیس شده بود . ارسلانم خیس خیس شده بود . چشمانم که به کارنامة خیس شده افتاد ، شروع به گریه کردم . ارسلان اشکهایم را با دستانش پاک کرد و گفت : حالا که طوری نشده ، این جور مثل دُخترای لوس گریه می کنی ، الآن با تو میایم خونه تون و ماجرا رو برای مامانِت تعریف می کنیم .

ولی من با بغض درگلو گفتم : لازم نکرده ، خودم زبون دارم که تعریف کنم و با شتاب به سمت خانه دَویدم . ارسلان و امیر ، هر دو با هم داد زدند ، صبرکن و بعد ازمن شروع به دویدن کردند ، گویی مسابقه ای بین من ، ارسلان و امیر بود . من زودتر به خانه رسیدم و دَر زدم . دوباره در زدم . صدای مادرم را شنیدم که می گفت : اُمَدم بابا اُمَدم چه خبره ؟ تا در را باز کرد ، پریدم تو بغلش وشروع به گریه کردن کردم . مادرم اوّل تعجّب کرد و بعد با دستان پُر مِهرش ، سرم را نوازش کرد وگفت : خُب ارمغان خانم می گی چی شده یا نه ؟

برگشتم به صورت مادرم نگاه کردم و کارنامة خیس را به او نشان دادم . مادرم با تعجب نگاهی به کارنامه کرد و دید ، مُهر قبولی و شاگرد اوّلی من ، کمی آب خورده .

شروع به خندیدن کرد و به من نگاه کرد و گفت : فِکه کنم ، این قدرخوشحال شدی که یک شکم سیر روی کارنامه گریه کردی .

ناگهان ارسلان و امیر سررسیدند . هردو نفس نفس زنان سلام کردند ، مادرم جواب آنها را داد .

بعد ، هردو با هم شروع به تعریف ماجرا کردند ، مادرم که ماجرا را شنید ، خندید و از آنها تشکّر کرد . من با غرور رو به مادرم کردم و گفتم : تشکّر دیگه لازم نیست و دررا محکم بستم . مادرم از این کار من خیلی ناراحت شد و به من گفت : تو باید از اونا تشکّر می کردی . مخصوصاْ از ارسلان .

تابستان آن سال ، با تمام گرمایش ، به اندازة ذوب یک قالب یخ کوتاه بود . خیلی زود دوباره پاییزشد و فصل مدرسه ها . بعداز ثبت نام و تعیین کلاس ، فهمیدم با هردو نفر آنها دریک کلاس هستم . روز اوّل مدرسه مادرم با من نیامد . او مرا از زیرآیینه و قرآن رَدکرد و صورتم را بوسید و گفت : دخترم امسال ام سعی خودتو رو بکن ، تا مثل پارسال شاگرد اوّل بشی . من هم به او قول دادم و از خانه بیرون آمدم . ارسلان و امیر هم ازخانه هایشان بیرون آمدند . امیر و ارسلان که سرتاسر تابستان گذشته را با هم بودند ، به هم سلام کردند و به سوی من آمدند . من که تابستان گذشته ، آنها را ندیده بودم ، پشت به آنها کرده و به سمت مدرسه به راه افتادم



خرید و دانلود تحقیق در مورد داستان گل مریم 124 ص


مقاله در مورد داستان گل مریم 124 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 156

 

به نام خدا

گل مریم

وفا کنیم وملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن

(حافظ)

این یک داستان نیست ، یک خواب هم نیست ، یک زندگی است آن هم واقعی واقعی . . .

در سال1340درخانواده ایی متوسّط و مهربان به دنیا آمدم . پدرم کارمند ساده دریک ادارة دولتی بود . من فرزند سوّم خانواده بودم و آخرین فرزند ، آنها اسمم را ، ارمغان نهادند زیرا من را هدیه ای از طرف خدا می دانستند . برادربزرگم نامش علی بود و خواهرم ارغوان نام داشت . مرور زمان و کودکی را چون ابر و باد که درگذرند ، درک نکردم ، تا به سن هفت سالگی رسیدم . پدرو مادرم سعی فراوان در تربیت صحیح ما فرزندانشان می نمودند ومن را دریکی از بهترین و نزدیکترین مدارس آن زمان ، نام نویسی کردند . روز اوّل مدرسه گویی طوفانی در دلم به پا شده بود . صبح موقعی که با مادرم برای مدرسه رفتن آماده شده بودیم ، خانم همسایة دیوار به دیوار ما نیز از خانه اشان بیرون آمد . آنها شروع به صحبت و احوال پرسی با هم کردند و من یک پسربچّة ، تقریباْ هم سن و سال خودم را دیدم ، که خودش را پشت مادرش پنهان می کرد . خانم همسایه دست پسرش را گرفت و از پشت سرش او را به جلو آورد و نزدیک من شد . آن پسرکه تا به حال او را ندیده بودم ، همکلاسی من بود . مادرم گفت : ارمغان خانم این آقا پسر خجالتی همکلاسی توست . او به سمت من آمد و سلام کرد . پاک ماتم برده بود . مادرم گفت : ارمغان خانم ، جواب سلام یادت رفته؟

با دستپاچگی گفتم : سلام . جلو آمد و گفت : اسم من ارسلانه و دستم را محکم گرفت . دستهایش سرد ، سرد بود ولی برعکس ، دستهای من گویِ آتش . این اوّلین پیوند من و ارسلان بود . گویی طنابی محکم ، دستهای ما را به هم گره زده بود . درکلاس درس نیز دریک میز و نیمکت بودیم ، امّا ما تنها نبودیم ، یک پسردیگرکه بعداْ فهمیدم ، نامش امیراست و او نیز در همسایگی ما زندگی می کند ، با ما درهمان نیکمت می نشست . امیر پسر خجالتی و محجوب بود . جالب این بود که پدرهردو نفر ، آنها در یک صانحة تصادف کشته شده بودند و هر دوی آنها یتیم بودند .

ثلثها یکی بعد از دیگری گذشت و من و ارسلان و امیر در یک نیکمت با هم رقابت می کردیم . ثلث آخر ، من شاگرد اوّل ، ارسلان شاگرد دوّم و امیر سوّم شدیم .

روزیکه کارنامه هایمان را به خانه می بردیم ، برایم اتّفاقی افتاد . هنگامی که با خوشحالی کارنامه ام را در دستم گرفته بودم و از جوی آبی پریدم ، ناگهان کارنامه از دستم رها شد و به آب افتاد . نمی دانستم که چه کار کنم ولی ارسلان و امیر را دیدم ، که هر دو به دنبال آن می دوند و ارسلان خودش را به آب انداخت . آنرا زودتر از آب گرفت و برایم آورد . کارنامه ام خیس ، خیس شده بود . ارسلانم خیس خیس شده بود . چشمانم که به کارنامة خیس شده افتاد ، شروع به گریه کردم . ارسلان اشکهایم را با دستانش پاک کرد و گفت : حالا که طوری نشده ، این جور مثل دُخترای لوس گریه می کنی ، الآن با تو میایم خونه تون و ماجرا رو برای مامانِت تعریف می کنیم .

ولی من با بغض درگلو گفتم : لازم نکرده ، خودم زبون دارم که تعریف کنم و با شتاب به سمت خانه دَویدم . ارسلان و امیر ، هر دو با هم داد زدند ، صبرکن و بعد ازمن شروع به دویدن کردند ، گویی مسابقه ای بین من ، ارسلان و امیر بود . من زودتر به خانه رسیدم و دَر زدم . دوباره در زدم . صدای مادرم را شنیدم که می گفت : اُمَدم بابا اُمَدم چه خبره ؟ تا در را باز کرد ، پریدم تو بغلش وشروع به گریه کردن کردم . مادرم اوّل تعجّب کرد و بعد با دستان پُر مِهرش ، سرم را نوازش کرد وگفت : خُب ارمغان خانم می گی چی شده یا نه ؟

برگشتم به صورت مادرم نگاه کردم و کارنامة خیس را به او نشان دادم . مادرم با تعجب نگاهی به کارنامه کرد و دید ، مُهر قبولی و شاگرد اوّلی من ، کمی آب خورده .

شروع به خندیدن کرد و به من نگاه کرد و گفت : فِکه کنم ، این قدرخوشحال شدی که یک شکم سیر روی کارنامه گریه کردی .

ناگهان ارسلان و امیر سررسیدند . هردو نفس نفس زنان سلام کردند ، مادرم جواب آنها را داد .

بعد ، هردو با هم شروع به تعریف ماجرا کردند ، مادرم که ماجرا را شنید ، خندید و از آنها تشکّر کرد . من با غرور رو به مادرم کردم و گفتم : تشکّر دیگه لازم نیست و دررا محکم بستم . مادرم از این کار من خیلی ناراحت شد و به من گفت : تو باید از اونا تشکّر می کردی . مخصوصاْ از ارسلان .

تابستان آن سال ، با تمام گرمایش ، به اندازة ذوب یک قالب یخ کوتاه بود . خیلی زود دوباره پاییزشد و فصل مدرسه ها . بعداز ثبت نام و تعیین کلاس ، فهمیدم با هردو نفر آنها دریک کلاس هستم . روز اوّل مدرسه مادرم با من نیامد . او مرا از زیرآیینه و قرآن رَدکرد و صورتم را بوسید و گفت : دخترم امسال ام سعی خودتو رو بکن ، تا مثل پارسال شاگرد اوّل بشی . من هم به او قول دادم و از خانه بیرون آمدم . ارسلان و امیر هم ازخانه هایشان بیرون آمدند . امیر و ارسلان که سرتاسر تابستان گذشته را با هم بودند ، به هم سلام کردند و به سوی من آمدند . من که تابستان گذشته ، آنها را ندیده بودم ، پشت به آنها کرده و به سمت مدرسه به راه افتادم



خرید و دانلود مقاله در مورد داستان گل مریم 124 ص