لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
قصهٔ حضرت سلیمان (ع)
حضرت سلیمان (ع) از بلقیس خواستگارى کرد و بلقیس گفت: اگر مىخواهى من با تو ازدواج کنم باید تمام پرندگان، بالاى سرم سایه بیندازند. او نیز پذیرفت. زیرا تمام چرندهها و پرندهها زیر فرمان او بودند. بلقیس گفت: صیغه عقد جارى نمىشود تا اینکه همه حاضر شوند. حضرت سلیمان دستور مىدهد که همه حضور یابند. همه پرندگان حاضر مىشوند. الّا پرندهاى بهنام شوبى (خفاش) که حاضر نشد بیاید. به او گفتند، چرا نمىآئی؟ او گفت، من احترام حضرت سلیمان (ع) را دارم ولى براى چه بیایم اما چون بلقیس ایراد گرفته است من نمىآیم. من از زنان وفائى ندیدهام به همین علت نمىآیم. به او گفتند: چگونه این حرف را مىزنی؟ گفت: پس قصه مرا گوش کنید که در مورد بىوفائى زنان است. فرستاده سلیمان که هدهد بود گفت: من هم قصهاى از وفادارى زنان خواهم گفت تا ببینم قصه کدام یک بهتر است اگر داستان من خوب بود بیا و به حضور سلیمان برو.
شوبى (خفاش) قصهاش را اینطور شروع کرد که در زمانهاى گذشته یک دخترعمو و پسرعمو با هم زندگى مىکردند و هیچ مشکلى نداشتند و با هم شرط کرده بودند که هر کس زودتر بمیرد دیگرى ازدواج نکند. هر دو قبول کردند. بعد از مدتى مرد مىمیرد و زن از شدت ناراحتى هر شب بالاى قبر شوهرش مىرود و گریه مىکند و فانوس کوچکى نیز همراه با خود برمىدارد و هر شب این کار را انجام مىدهد. از قضا دزدى از زندان فرار مىکند. نگهبانانى که او را دنبال مىکنند به قبرستان مىرسند. مىبینند وسط قبرها نورى است. جلوتر که مىروند مىبینند زنى است که بالاى قبر نشسته گریه مىکند و فانوسى در کنار اوست. از او مىپرسند، چرا گریه مىکنی؟ و زن قصه را براى آنها مىگوید که شوهرم فوت کرده و پسرعمویم بوده است و من آنقدر گریه مىکنم تا من نیز بمیرم. مرد به او گفت: این حرفها چیست خودت اگر مرده بودى شوهرت بعد از چهلم مىرفت و زن مىگرفت. اگر من دنبال دزد نبودم خودم به خواستگارى تو مىآمدم. برو به خانهات.
این کارها چیست که تو مىکنی؟ زن به او گفت: مىدانى چه کار بکنیم؟ بهتر است مرده شوهرم را از قبر درآوریم و اینجا بگذاریم تا هم فکر کنند دزدى که فرار کرده این مرد است که حال مرده است. مرد نیز قبول کرد و مرده را از خاک بیرون آوردند. وقتى مرده را از خاک درآوردند نگهبان گفت: ولى آنها باور نمىکنند، چون سر دزد تراشیده بود زن گفت: اینکه کارى ندارد و تمام موهاى شوهرش را کند، نگهبان گفت: بر پشت دزد علامت داغ بود. آن را چه کار کنیم؟ زن گفت: ناراحت نشو با آتش فانوس پشت او را داغ مىکنیم. به هر حال مرده را برداشتند و به داروغه دادند و گفتند: این دزدى است که فرار کرده است. زن نیز چند روز بعد به نزد آن نگهبان رفت و گفت: الوعده وفا. تو قول داده بودى که با من ازدواج کنى نگهبان گفت: این مرد پسرعموى تو بود به او رحم نکردى و بهخاطر وعده ازدواجى که من به تو داده بودم آن بلا را سرش آوردی. حال من که با تو غریبه هستم با تو ازدواج کنم؟ زن دید علاوه بر اینکه او سر قول نایستاده است بلکه معلوم نیست چه بلائى بر سر جنازه شوهرش آمده است.
هدهد گفت: تو درباره بىوفائى زنان داستانى گفتى و من هم برایت داستانى از وفادارى زنان مىگویم و شروع به تعریف کردن قصهاش کرد به این شرح:
در زمانهاى قدیم جوانى زندگى مىکرد که بسیار متدین بود و هر چه خانوادهاش اصرار کردند که چرا زن نمىگیری؟ مىگفت: من زنى مىخواهم که داراى اخلاق و رفتار خوب باشد. اخلاقش با من بسازد و با دین و ایمان باشد. من چنین دخترى را مىخواهم. خانوادهاش نیز آنقدر گشتند تا دخترى را که مناسب پسرشان بود پیدا کردند و او را به عقد پسر درآوردند. مدتى گذشت. روزى دختر به پسر گفت: تو کار و بارى نداری؟ مرد جواب داد: کارم تجارت است و مال مىفروشم ولى از وقتى عروسى کردهام دلم نمىآید تو را تنها بگذارم زیرا دلم براى تو تنگ مىشود. زن جواب داد: این کارى ندارد. برو نقاشى بیاور تا عکس مرا بکشد و بعد عکس را نزد خود نگهدار هر وقت دلت براى من تنگ شد به عکس من نگاه کن تا دلتنگىات رفع شود. جوان گفت: خوب فکرى کردی. روزى نقاشى را آورد و عکس زنش را براى او کشید. جوان نیز عکس را با خود برداشت و رفت. تا از دروازه شهر بیرون رفت سواران پادشاه به او رسیدند و از او نام و مقدار بارهاى او را سؤال کردند. به او گفتند: بارهایت را در کاروانسرا بگذار و شب به خانه پادشاه برو. او نیز قبول کرد و شب به خانه پادشاه رفت و شام را خورد و به او گفتند: چه بازى و شیرینکارى مىتوانى بکنی؟ گفت: شما انجام بدهید. من هیچ نوع بازى بلد نیستم. آنها گفتند: ما گربهاى داریم که او را مىآوریم و گربه روى دو پا مىایستد و به روى دستهایش دو عدد شمع مىگذارد و تا صبح همینطور مىماند، حتى اگر شمعها آب شود او حرکت نمىکند. جوان قبول نکرد و گفت: چنین چیزى ممکن نیست. آنها گفتند: حالا گربه را مىآوریم تا باور کنی، ولى شرطى دارد. اگر ما توانستیم این کار را انجام بدهیم تمام مال و دارائى تو را مىبریم و خودت را به زندان مىاندازیم ولى اگر تو بردى سه برابر اموالت را به تو مىدهیم. جوان شرط را پذیرفت و کاغذ را امضاء کردند.
در این وقت گربه را صدا کردند و دو شمع روى دو دست گربه گذاشتند و گربه تا صبح تکان نخورد و به همین خاطر جوان شرط را باخت و تمام مال و دارائى او را گرفتند و خودش را به زندان انداختند. اتفاقاً در میان وسایل او عکس زن را دیدند و به او گفتند: کیست؟ جوان گفت: این زن من است. به او گفتند: این زن حق پادشاه است. تو باید با دستخط خود براى زنت بنویسى که من مغازهاى باز کردهام و او را به نزد خود بخوانی. جوان قبول نکرد. آنها نیز آنقدر او را شکنجه نمودند که مجبور شد نامه را بنویسد. او نیز با خود گفت اگر زنم زرنگ باشد فکرى به حال خود خواهد نمود. خلاصه نامه را نوشت که خودت همراه با فرستاده نامه بیا. فرستاده نامه به خانه آن مرد رفت و در خانه را زد و نامه را به زن داد و گفت: این نامهاى از شوهر توست و خانه و دکان خریده است ولى چون وقت نداشت که خودش بیاید مرا فرستاده است که شما را ببرم. زن با خود فکر کرد چنین چیزى ممکن نیست. چطور او در عرض دو سه روز توانست مغازه و خانه بخرد؟ حتماً کاسهاى زیر نیمکاسه است. زن حلیهاى بهکار برد و دریچهاى زیر زمین وسط حیاط بود. زن قالى را روى آن پهن کرد و به مرد گفت: شما اینجا بنشین تا برایت چاى بیاورم و استراحت کنى تا من آماده شوم.
مرد تا روى قالى نشست با سر به داخل زیرزمین سقوط کرد. زن بالاى دریچه آمد و به او گفت: اگر به من بگوئى قضیه از چه قرار است تو را از اینجا درمىآورم وگرنه آنقدر در اینجا مىمانى تا از گرسنگى بمیری. مرد نیز حقیقت را براى او گفت که چگونه پادشاه شوهرش را گول زده است و حالا مىخواهد زنش را از دست او بیرون بکشد و حالا نیز شوهرش در زندان است. زن رفت و در گوشهاى از خانه سوراخى دید که چند موش در آنجا بودند. هشت موش را داخل صندوق گذاشت و شروع کرد به غذاهاى خوب به آنها دادن و آنها را چنان دستآموز کرده بود که تا اشاره مىکرد آنها داخل صندوق مىرفتند. زن بعد به بازار رفت و دو اسب خرید و لباس مردانه پوشید و مقدارى بار روى اسب گذاشت تا به شهرى رسید که آنجا شوهرش را گرفته بودند و رسید به همان اطرافیان پادشاه. آنها به او گفتند: بارهایت را در کاروانسرا بگذار و به مهمانى پادشاه بیا. بعد از خوردن شام پرسیدند در شبنشینى چه بازى انجام مىدهید؟ گفت: شما چه بازىهائى دارید؟ آنها گفتند: ما گربهاى داریم که روى دو پا مىایستد و روى دستهاى خود شمع نگه مىدارد که روى دو پا مىایستد و روى دستهاى خود شمع نگه مىدارد و تا صبح حرکت نمىکند. او گفت: چنین چیزى غیرممکن است. آنها نیز گربه را آوردند تا باور کند. آنها به او گفتند: اگر ما بردیم تمام مال و دارائى تو را
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
قصه وقصه پردازی درمثنوی مولوی
ورت زیبای ظاهرهیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
مثنوی ، شاهکار عرفانی قرن هفتم واز ستونهای چهارگانه ادب فارسی ، ازمعدود آثار یست که درعین دیرینگی ، ازبسیاری جوانب همچنان تازگی وطراوت خود را حفظ نموده است . زبان راوی ، سادگی وبی پیرایگی لفظی ، معنی ژرف وسهل وممتنع ، بکارگیری قصه وثمیل وبه تبع آن ، جهان شمول بودن این شاهکار جاوید ادب پارسی بدان تازگی بخشیده است که آنرا از بسیاری جوانب از جمله درساختار داستانی قابل بررسی ساخته است .
دراین مقاله بانگاهی کلی به داستانهای مثنوی ، به بیان نوع ادبی قصه ها ، ذکر برخی ویژگیهای ساختاری وبالاخره بررسی اهم عناصرداستانی درآنها خواهیم پرداخت .
1-موضوع قصه های مثنوی:
داستانها ازدیدگاه محتوا ، موضوع وروح حاکم برآنها ، انواع گوناگونی می یابند که از آن جمله است ؛ داستانهای واقعی ، داستانهای تمثیلی ، داستانهای رمزی ، داستانهای طنزآمیز ، داستانهای وهمی – جادویی، داستانهای رئالیسم جادویی ، داستانهای حادثه پردازانه ، داستانهای عاشقانه ، داستانهای عارفانه ، داستانهای سیاسی – اجتماعی ، داستانهای اساطیری ، داستانهای حماسی ، داستانهای عامیانه ، داستانهای رزمی ، داستانهای حکمی – اخلاقی ، داستانهای فلسفی ، داستانهای قرآنی وداستانهای دینی .
از این میان ، قصه های مثنوی عمدتا حول محورچهارموضوع ؛ یعنی قصه های عارفانه ، قصه های حکمی، قصه های قرآنی وقصه های تمثیلی می گردد .
بیشتر قصه های مثنوی از جنبه ای عرفانی سرشار است . شاعر قصه را ن از جهت ارائه نوع وشیوه پرداخت داستان بلکه باعنایت به لایه های پنهانی قصه ومفاهیم عرفانی آن سروده است . دراین معنی قصه دارای یک روح ویک جسم است ، جسم آن مرئی وروح آن پنهان ودیرباب است وبه آسانی دریافت نمی شود :
گربگویم شمه ای زان نغمها
جانها سربرزنند از دخمها
گوش را نزدیک کن کان دورنیست
لیک نقل آن بتودستورنیست
(دفتر اول ، بیتهای 1982 و 1929) [1]
اما ازسوی دیگر ، مولانا راست که : ‹‹ آنچه یافت می نشوند آنم آرزوست ›› وبدین ترتیب درغالب قصه های مثنوی بنحوی به معنی مقصود نیز اشاره رفته است اما این اشاره درقصه های حکمی وتعلیمی بسی واضحتر ودست یافتنی تر از قصه های عرفانی است ؛ برای مثال درقصه ‹‹ پیرچنگی ›› (دفتر اول ،بیتهای 1950-1913)که ازجمله قصه های عرفانی به شمار می آید ، پیری چنگ زن بسبب آنکه درپایان عمر نمایشی بی خریدارمانده است ، به گورستان رفته وبا گریه وزاری بردرگاه خداوند چنگ می نوازد وچون خداوند حاجت اورا روا می گرداند ،چنگ را به قصد توبه فرو می شکند .عمر خلیفه ، بعنوان مراد ومرشد از او می خواهد که گریه وتوبه رانیز ترک گوید وبه مقام استغراق درآید واوچنین می کند . دراین قصه که بر‹‹ حجاب نور›› نظر دارد ، فهم معنای عرفانی ، آسان نیست ؛ چنگ (وسیله توجه قلبی پیربه خداوند ) خود حجاب درک حق است وشکستن آن وسپس گریه وزاری بدرگاه حق که خود کشف حجاب است درمقامی بالاتر ، حجاب محسوب گردیده وترک آن بایسته است .بدین ترتیب ، درک مقام استغراق عارف واصل حتی برای مولوی نیزغیر قابل دسترس می نماید:
حیرتی آمد درونش آن زمان
من نمی دانم ، تومی دانی بگو!
(دفتراول ،بیتهای 2210و 2211)
برخی قصه های مثنوی جنبه حکمی وتعلیمی دارند . دراین گونه قصه ها ،مقصود اصلی ، تعلیم وحکمت است وآموزه های اخلاقی ممثل قصه هاست چنانکه درحکایت آن واعظ که دعای ظالمان می کرد (دفترچهارم ، بیتهای 112-81) ، این معنی مشهود است .
قصه های قرآنی ،گروهی دیگر از قصه های مثنوی را دربرمی گیرد .مولوی برای بیان اصلی اخلاقی ، دینی یا عرفانی به قصص قرآن توصل می جوید وشاید هم بدین سبب است که استاد شهریار می فرمایند :
هم بدان قرآن که اوراپاره سی ست
مثنوی قرآن شعرپارسی ست
ازجمله این قصه ها می توان از قصه هود وعاد (دفتر اول ، بیتهای 8868-854یا سوره هود ،شماره 11) یاقصه اهل سبا( دفترسوم ؛ بیتهای 397-282یا سوره سبا، شماره 34)ویا قصه فرعون وموسی (دفتر سوم ، بیتهای 1745-840 یا سوره قصص ،شماره 28)نام برد .
درنهایت با اندکی مسامحه می توان تمام قصه های مثنوی ار از نوع قصه تمثیلی (Allegorical tale)[2] دانست ؛ دراین گونه قصه ها مفاهیمی مجسم جانشین مفهوم ، درونمایه ،سیرت ، شخصیت وخصلت داستانی می شود . بدین جهت داستان دوبعد می یابد ؛ نخست بعد نزدیک که صورت مجسم (ممثل به ) است ودیگربعد دورکه مورد نظرقصه پردازاست (ممثل).بطورکلی گذشتگان ادب فارسی ، برای بهتر وعینی تربیان کردن شؤونات اخلاقی – فلسفی وعرفانی ، گفتار خود را به قصه وتمثیل می آراسته اند. همین گونه است قصه های مثنوی که دربیان وتبیین جنبه های اخلاقی وعرفانی بکارگرفته شده است .
1-1 نوع تمثیل درمثنوی :
قصه های تمثیلی رامی توان به دوقسم تقسیم کرد ؛ تمثیل حیوانی یا فابل (Fable)وتمثیل انسانی .
تمثیل حیوانی قصه ایست تمثیلی که شخصیتهای آن را حیوانات تشکیل می دهند . دراین گونه قصه ها ، حیوانات که غالبا درگزینش آنها درارتباط با روحیات شخصیت ممثل ، دقت شده است ،ممثلبه انسانها وجوامع بشری هستند. دیگر ،تمثیلی انسانی است که خود دوشاخه می یابد ؛ مثل گذاری وداستانمثل ، مثل گذاری (Parable )، قصه ایست که درآن اصلی بزرگ واخلاقی (ممثل قبل ،میانه ویا بعد از حکایت تمثیلی (ممثلبه ) ذکر می شود وبعبارت دیگر هم مثل وهم مثلبه هردوحضوردارند. داستانمثل (Exem Plum) قصه ایست که درآن بی هیچ مقدمه ای حکایت تمثیلی ( ممثل به ) ذکر می شود واز موضوع اخلاقی (ممثل ) سخنی به میان نمی آید ، پس خواننده خود به بعد دورقصه دست می یابد .
غالب تمثیلهای مثنوی از نوع مثل گذاری (Parable)است ؛ یعنی تمثیل انسانی که درآن ازممثل وممثل به، هردونشان می یابیم .بنگرید اتصال دوطرف تمثیل را درقصخ ‹‹ بقال وطوطی ››؛
طوطی اندرگفت آمد درزمان
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
قصه وقصه پردازی درمثنوی مولوی
ورت زیبای ظاهرهیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
مثنوی ، شاهکار عرفانی قرن هفتم واز ستونهای چهارگانه ادب فارسی ، ازمعدود آثار یست که درعین دیرینگی ، ازبسیاری جوانب همچنان تازگی وطراوت خود را حفظ نموده است . زبان راوی ، سادگی وبی پیرایگی لفظی ، معنی ژرف وسهل وممتنع ، بکارگیری قصه وثمیل وبه تبع آن ، جهان شمول بودن این شاهکار جاوید ادب پارسی بدان تازگی بخشیده است که آنرا از بسیاری جوانب از جمله درساختار داستانی قابل بررسی ساخته است .
دراین مقاله بانگاهی کلی به داستانهای مثنوی ، به بیان نوع ادبی قصه ها ، ذکر برخی ویژگیهای ساختاری وبالاخره بررسی اهم عناصرداستانی درآنها خواهیم پرداخت .
1-موضوع قصه های مثنوی:
داستانها ازدیدگاه محتوا ، موضوع وروح حاکم برآنها ، انواع گوناگونی می یابند که از آن جمله است ؛ داستانهای واقعی ، داستانهای تمثیلی ، داستانهای رمزی ، داستانهای طنزآمیز ، داستانهای وهمی – جادویی، داستانهای رئالیسم جادویی ، داستانهای حادثه پردازانه ، داستانهای عاشقانه ، داستانهای عارفانه ، داستانهای سیاسی – اجتماعی ، داستانهای اساطیری ، داستانهای حماسی ، داستانهای عامیانه ، داستانهای رزمی ، داستانهای حکمی – اخلاقی ، داستانهای فلسفی ، داستانهای قرآنی وداستانهای دینی .
از این میان ، قصه های مثنوی عمدتا حول محورچهارموضوع ؛ یعنی قصه های عارفانه ، قصه های حکمی، قصه های قرآنی وقصه های تمثیلی می گردد .
بیشتر قصه های مثنوی از جنبه ای عرفانی سرشار است . شاعر قصه را ن از جهت ارائه نوع وشیوه پرداخت داستان بلکه باعنایت به لایه های پنهانی قصه ومفاهیم عرفانی آن سروده است . دراین معنی قصه دارای یک روح ویک جسم است ، جسم آن مرئی وروح آن پنهان ودیرباب است وبه آسانی دریافت نمی شود :
گربگویم شمه ای زان نغمها
جانها سربرزنند از دخمها
گوش را نزدیک کن کان دورنیست
لیک نقل آن بتودستورنیست
(دفتر اول ، بیتهای 1982 و 1929) [1]
اما ازسوی دیگر ، مولانا راست که : ‹‹ آنچه یافت می نشوند آنم آرزوست ›› وبدین ترتیب درغالب قصه های مثنوی بنحوی به معنی مقصود نیز اشاره رفته است اما این اشاره درقصه های حکمی وتعلیمی بسی واضحتر ودست یافتنی تر از قصه های عرفانی است ؛ برای مثال درقصه ‹‹ پیرچنگی ›› (دفتر اول ،بیتهای 1950-1913)که ازجمله قصه های عرفانی به شمار می آید ، پیری چنگ زن بسبب آنکه درپایان عمر نمایشی بی خریدارمانده است ، به گورستان رفته وبا گریه وزاری بردرگاه خداوند چنگ می نوازد وچون خداوند حاجت اورا روا می گرداند ،چنگ را به قصد توبه فرو می شکند .عمر خلیفه ، بعنوان مراد ومرشد از او می خواهد که گریه وتوبه رانیز ترک گوید وبه مقام استغراق درآید واوچنین می کند . دراین قصه که بر‹‹ حجاب نور›› نظر دارد ، فهم معنای عرفانی ، آسان نیست ؛ چنگ (وسیله توجه قلبی پیربه خداوند ) خود حجاب درک حق است وشکستن آن وسپس گریه وزاری بدرگاه حق که خود کشف حجاب است درمقامی بالاتر ، حجاب محسوب گردیده وترک آن بایسته است .بدین ترتیب ، درک مقام استغراق عارف واصل حتی برای مولوی نیزغیر قابل دسترس می نماید:
حیرتی آمد درونش آن زمان
من نمی دانم ، تومی دانی بگو!
(دفتراول ،بیتهای 2210و 2211)
برخی قصه های مثنوی جنبه حکمی وتعلیمی دارند . دراین گونه قصه ها ،مقصود اصلی ، تعلیم وحکمت است وآموزه های اخلاقی ممثل قصه هاست چنانکه درحکایت آن واعظ که دعای ظالمان می کرد (دفترچهارم ، بیتهای 112-81) ، این معنی مشهود است .
قصه های قرآنی ،گروهی دیگر از قصه های مثنوی را دربرمی گیرد .مولوی برای بیان اصلی اخلاقی ، دینی یا عرفانی به قصص قرآن توصل می جوید وشاید هم بدین سبب است که استاد شهریار می فرمایند :
هم بدان قرآن که اوراپاره سی ست
مثنوی قرآن شعرپارسی ست
ازجمله این قصه ها می توان از قصه هود وعاد (دفتر اول ، بیتهای 8868-854یا سوره هود ،شماره 11) یاقصه اهل سبا( دفترسوم ؛ بیتهای 397-282یا سوره سبا، شماره 34)ویا قصه فرعون وموسی (دفتر سوم ، بیتهای 1745-840 یا سوره قصص ،شماره 28)نام برد .
درنهایت با اندکی مسامحه می توان تمام قصه های مثنوی ار از نوع قصه تمثیلی (Allegorical tale)[2] دانست ؛ دراین گونه قصه ها مفاهیمی مجسم جانشین مفهوم ، درونمایه ،سیرت ، شخصیت وخصلت داستانی می شود . بدین جهت داستان دوبعد می یابد ؛ نخست بعد نزدیک که صورت مجسم (ممثل به ) است ودیگربعد دورکه مورد نظرقصه پردازاست (ممثل).بطورکلی گذشتگان ادب فارسی ، برای بهتر وعینی تربیان کردن شؤونات اخلاقی – فلسفی وعرفانی ، گفتار خود را به قصه وتمثیل می آراسته اند. همین گونه است قصه های مثنوی که دربیان وتبیین جنبه های اخلاقی وعرفانی بکارگرفته شده است .
1-1 نوع تمثیل درمثنوی :
قصه های تمثیلی رامی توان به دوقسم تقسیم کرد ؛ تمثیل حیوانی یا فابل (Fable)وتمثیل انسانی .
تمثیل حیوانی قصه ایست تمثیلی که شخصیتهای آن را حیوانات تشکیل می دهند . دراین گونه قصه ها ، حیوانات که غالبا درگزینش آنها درارتباط با روحیات شخصیت ممثل ، دقت شده است ،ممثلبه انسانها وجوامع بشری هستند. دیگر ،تمثیلی انسانی است که خود دوشاخه می یابد ؛ مثل گذاری وداستانمثل ، مثل گذاری (Parable )، قصه ایست که درآن اصلی بزرگ واخلاقی (ممثل قبل ،میانه ویا بعد از حکایت تمثیلی (ممثلبه ) ذکر می شود وبعبارت دیگر هم مثل وهم مثلبه هردوحضوردارند. داستانمثل (Exem Plum) قصه ایست که درآن بی هیچ مقدمه ای حکایت تمثیلی ( ممثل به ) ذکر می شود واز موضوع اخلاقی (ممثل ) سخنی به میان نمی آید ، پس خواننده خود به بعد دورقصه دست می یابد .
غالب تمثیلهای مثنوی از نوع مثل گذاری (Parable)است ؛ یعنی تمثیل انسانی که درآن ازممثل وممثل به، هردونشان می یابیم .بنگرید اتصال دوطرف تمثیل را درقصخ ‹‹ بقال وطوطی ››؛
طوطی اندرگفت آمد درزمان
بانگ بردرویش زد که هی ! فلان !
ازچه ای کل باکلان آمیختی ؟
تومگرازشیشه روغن ریختی ؟
ازقیاسش خنده آمد خلق را
کوچو خود پنداشت صاحب دلق را
کارپاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه ماند درنبشتن شیر ،شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 8
بسم الله الحمن الرحیم
موضوع مقاله :
قصه ها و داستانهای قرآنی پاسخی به نیازهای تربیتی کودکان و نوجوانان دانش آموز
مقدمه :
« و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین » سوره ی اسراء/آیه ی 82
و ما آنچه از قرآن نازل کردیم شفای دل و رحمت الهی برای اهل ایمان است .
قرآن کریم به عنوان آخرین کتاب الهی که از سرچشمه ی وحی الهام گرفته ، گنجینه ای منحصر به فرد و در میان همه ی کتب الهی بی رقیب است ، کتاب هدایت و تبیان کل شی ء است ، اندیشمندان و دانشوران هریک در حد توان خود در این بحر ژرف و عمیق به غور پرداخته و به سهم خود در زمینه ی معارف و علوم قرآنی قلم فرسایی کرده اند ؛ والحق که هر آیه از این کتاب بی همتا سر فصل نوینی برای معارف الهی است .
عظمت و اعجاز جاوید قرآن بر کسی پوشیده نیست ، این کتاب ناسخ ادیان و مذاهب گذشته و ناجی بشریت در حال و آینده است ، در مقام والا و ممتاز قران کریم همین بس که معاندین ، منافقین و دشمنان قسم خورده آن هرگز نتوانسته اند در تحریف آن موفق شوند و همانطور که خداوند فرموده است :
« انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون » سوره ی حجر آیه ی 9
قصص قرآن یکی از علوم قرآنی و شاید دلچسب ترین آنهاست ، قصه ها و داستانها از دیر باز در حیات آدمی نقش بسزایی داشتند و کتب آسمانی به ویژه قرآن به شایستگی از قصه و داستان برای ابلاغ پیام و اتمام حجت استفاده کرده اند .
قصه و داستان گویی مهم ترین وسیله و ابزار کتب آسمانی برای تبشیر و انذار بوده است . در پایان داستان یوسف که منسجم ترین و کامل ترین قصص قرآن است می فرماید :« براستی که در بیان داستان ایشان مایه ی عبرتی برای خردمندان است ، ( واین قرآن ) سخنی ساختگی نیست ، بلکه تصدیق ماجراهایی است که در دیگر کتابهای آسمانی نیز موجود است و روشنگر همه چیز و رهنمود و رحمتی برای اهل ایمان است » و در آیه ی 11 از سوره ی انعام آمده است: « بگو ای پیغمبر در روی زمین بگردید تا عاقبت سخت آنها که تکذیب ( آیات خدا و رسولان او ) کردند ، مشاهده کنید » و این مضمون در بسیاری آیات دیگر با تفاوت های اندک آمده است .
اما قصه های قرآن بر خلاف بسیاری از قصه های ادبی که عنصر خیال و حوادث پنداری نقش بسزایی در آنها دارد و هرچه این عنصر نفوذ بیشتری در ساختار داشته باشد تأثیر آن در شنونده بیشتر است ، در قرآن قصه ها نه تنها بر واقعیت تطبیق دارند ، بلکه این وقایع مهم ترین و حساس ترین وقایع تاریخی انسان هستند ، وقایعی که هرکدام کاروان آدمی را به سو و جهت خاصی سوق داده اند و تا ابد نقش خود را بر پیشانی او خواهند داشت و برای او بیدادگر ، زنده و روشنگر خواهند ماند و قرآن از مجرای این قصص بزرگترین لغزشها و معمولترین انحرافات بشری را به شیوه ای بی نظیر ، زیبا و جذاب به نمایش می گذارد .
راه های انس کودکان و نوجوانان با قرآن کریم :
یکی از اهداف آموزش قرآن ایجاد انس و الفت کودکان و نوجوانان با معارف قرآنی است که توجه به اصول زیر برای انس گیری بهتر و مطلوبتر لازم است :
1) کودکان قرآن را کتابی محترم و مقدس بشناسند ، بدین منظور باید الگوهای رفتاری احترام به قرآن را، به آنان تعلیم داد . مانند اینکه به آنان توصیه کرد تا در کنار قرآن نظیف و با وضو باشد و به احترام قرآن قیام کنند و هنگام خواندن آیات و سوره ها سکوت کنند و به ترجمه ی آیات توجه نمایند .
2) معارف قرآنی را باید به تدریج و با ا دبیات کودکانه برای کودکان و نوجوانان بیان کرد و شایسته است که در مرحله ی اول از طریق قصه های کوتاه قرآنی این کار را شروع کرد و بر اساس برنامه و طراحی مدون آن را پیگیری نمود .
3) اصول زیبا و دلنشین قرآنی را برای کودکان و نوجوانان بر اساس یک برنامه زمان بندی شده و در ساعات مناسب که موجب جذب و تأثیر در روح و روان آنها می شود پخش نماییم .
4) قرآن را باید به کودکان و نوجوانان به عنوان کتاب زندگی آموزش داد و لذا برای بهره گیری از تمثیل های قرانی ، قصص کوتاه و آیات قصار باید قرآن را سرمشق ، رهبر و برنامه ی مطمئن برای زندگی خوب و پر نشاط معرفی کرد و زمینه ی عملی شدن این برنامه را با کودکان و نوجوانان در محیط منزل و مدرسه تکرار نمود .
5) نکته ی دیگری که در زمینه ی انس کودکان و نوجوانان با قرآن بایستی مد نظر قرار داد کیفیت ارتباط و بهره گیری از قرآن توسط والدین و بزرگترها در صحنه های زندگی ، اجتماع و معاشرت آنها با همدیگر می باشد که از حیث الگو گیری تأثیر بسزایی در انس کودکان و نوجوانان با قرآن کریم دارد .
6) آنچه شایسته است در زمینه ی تعلیم و تربیت قرآنی کودکان و نوجوانان مورد توجه قرار گیرد ، این است که این آموزشها باید به گونه ای باشد که کودکان و نوجوانان را وادار به تفکر در پیامها و موضوعات نماید ، نه آنکه باعث شود مطالب و معارف را بی پایه و گذرا بپذیرد تا بعد به سبب فقدان مبانی عقلانی به سرعت در هم فرو ریزند .
شیوه ها و نکات مهم در آموزش و تبیین داستان ها و قصص قرآنی:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
قصه وقصه پردازی درمثنوی مولوی
ورت زیبای ظاهرهیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
مثنوی ، شاهکار عرفانی قرن هفتم واز ستونهای چهارگانه ادب فارسی ، ازمعدود آثار یست که درعین دیرینگی ، ازبسیاری جوانب همچنان تازگی وطراوت خود را حفظ نموده است . زبان راوی ، سادگی وبی پیرایگی لفظی ، معنی ژرف وسهل وممتنع ، بکارگیری قصه وثمیل وبه تبع آن ، جهان شمول بودن این شاهکار جاوید ادب پارسی بدان تازگی بخشیده است که آنرا از بسیاری جوانب از جمله درساختار داستانی قابل بررسی ساخته است .
دراین مقاله بانگاهی کلی به داستانهای مثنوی ، به بیان نوع ادبی قصه ها ، ذکر برخی ویژگیهای ساختاری وبالاخره بررسی اهم عناصرداستانی درآنها خواهیم پرداخت .
1-موضوع قصه های مثنوی:
داستانها ازدیدگاه محتوا ، موضوع وروح حاکم برآنها ، انواع گوناگونی می یابند که از آن جمله است ؛ داستانهای واقعی ، داستانهای تمثیلی ، داستانهای رمزی ، داستانهای طنزآمیز ، داستانهای وهمی – جادویی، داستانهای رئالیسم جادویی ، داستانهای حادثه پردازانه ، داستانهای عاشقانه ، داستانهای عارفانه ، داستانهای سیاسی – اجتماعی ، داستانهای اساطیری ، داستانهای حماسی ، داستانهای عامیانه ، داستانهای رزمی ، داستانهای حکمی – اخلاقی ، داستانهای فلسفی ، داستانهای قرآنی وداستانهای دینی .
از این میان ، قصه های مثنوی عمدتا حول محورچهارموضوع ؛ یعنی قصه های عارفانه ، قصه های حکمی، قصه های قرآنی وقصه های تمثیلی می گردد .
بیشتر قصه های مثنوی از جنبه ای عرفانی سرشار است . شاعر قصه را ن از جهت ارائه نوع وشیوه پرداخت داستان بلکه باعنایت به لایه های پنهانی قصه ومفاهیم عرفانی آن سروده است . دراین معنی قصه دارای یک روح ویک جسم است ، جسم آن مرئی وروح آن پنهان ودیرباب است وبه آسانی دریافت نمی شود :
گربگویم شمه ای زان نغمها
جانها سربرزنند از دخمها
گوش را نزدیک کن کان دورنیست
لیک نقل آن بتودستورنیست
(دفتر اول ، بیتهای 1982 و 1929) [1]
اما ازسوی دیگر ، مولانا راست که : ‹‹ آنچه یافت می نشوند آنم آرزوست ›› وبدین ترتیب درغالب قصه های مثنوی بنحوی به معنی مقصود نیز اشاره رفته است اما این اشاره درقصه های حکمی وتعلیمی بسی واضحتر ودست یافتنی تر از قصه های عرفانی است ؛ برای مثال درقصه ‹‹ پیرچنگی ›› (دفتر اول ،بیتهای 1950-1913)که ازجمله قصه های عرفانی به شمار می آید ، پیری چنگ زن بسبب آنکه درپایان عمر نمایشی بی خریدارمانده است ، به گورستان رفته وبا گریه وزاری بردرگاه خداوند چنگ می نوازد وچون خداوند حاجت اورا روا می گرداند ،چنگ را به قصد توبه فرو می شکند .عمر خلیفه ، بعنوان مراد ومرشد از او می خواهد که گریه وتوبه رانیز ترک گوید وبه مقام استغراق درآید واوچنین می کند . دراین قصه که بر‹‹ حجاب نور›› نظر دارد ، فهم معنای عرفانی ، آسان نیست ؛ چنگ (وسیله توجه قلبی پیربه خداوند ) خود حجاب درک حق است وشکستن آن وسپس گریه وزاری بدرگاه حق که خود کشف حجاب است درمقامی بالاتر ، حجاب محسوب گردیده وترک آن بایسته است .بدین ترتیب ، درک مقام استغراق عارف واصل حتی برای مولوی نیزغیر قابل دسترس می نماید:
حیرتی آمد درونش آن زمان
من نمی دانم ، تومی دانی بگو!
(دفتراول ،بیتهای 2210و 2211)
برخی قصه های مثنوی جنبه حکمی وتعلیمی دارند . دراین گونه قصه ها ،مقصود اصلی ، تعلیم وحکمت است وآموزه های اخلاقی ممثل قصه هاست چنانکه درحکایت آن واعظ که دعای ظالمان می کرد (دفترچهارم ، بیتهای 112-81) ، این معنی مشهود است .
قصه های قرآنی ،گروهی دیگر از قصه های مثنوی را دربرمی گیرد .مولوی برای بیان اصلی اخلاقی ، دینی یا عرفانی به قصص قرآن توصل می جوید وشاید هم بدین سبب است که استاد شهریار می فرمایند :
هم بدان قرآن که اوراپاره سی ست
مثنوی قرآن شعرپارسی ست
ازجمله این قصه ها می توان از قصه هود وعاد (دفتر اول ، بیتهای 8868-854یا سوره هود ،شماره 11) یاقصه اهل سبا( دفترسوم ؛ بیتهای 397-282یا سوره سبا، شماره 34)ویا قصه فرعون وموسی (دفتر سوم ، بیتهای 1745-840 یا سوره قصص ،شماره 28)نام برد .
درنهایت با اندکی مسامحه می توان تمام قصه های مثنوی ار از نوع قصه تمثیلی (Allegorical tale)[2] دانست ؛ دراین گونه قصه ها مفاهیمی مجسم جانشین مفهوم ، درونمایه ،سیرت ، شخصیت وخصلت داستانی می شود . بدین جهت داستان دوبعد می یابد ؛ نخست بعد نزدیک که صورت مجسم (ممثل به ) است ودیگربعد دورکه مورد نظرقصه پردازاست (ممثل).بطورکلی گذشتگان ادب فارسی ، برای بهتر وعینی تربیان کردن شؤونات اخلاقی – فلسفی وعرفانی ، گفتار خود را به قصه وتمثیل می آراسته اند. همین گونه است قصه های مثنوی که دربیان وتبیین جنبه های اخلاقی وعرفانی بکارگرفته شده است .
1-1 نوع تمثیل درمثنوی :
قصه های تمثیلی رامی توان به دوقسم تقسیم کرد ؛ تمثیل حیوانی یا فابل (Fable)وتمثیل انسانی .
تمثیل حیوانی قصه ایست تمثیلی که شخصیتهای آن را حیوانات تشکیل می دهند . دراین گونه قصه ها ، حیوانات که غالبا درگزینش آنها درارتباط با روحیات شخصیت ممثل ، دقت شده است ،ممثلبه انسانها وجوامع بشری هستند. دیگر ،تمثیلی انسانی است که خود دوشاخه می یابد ؛ مثل گذاری وداستانمثل ، مثل گذاری (Parable )، قصه ایست که درآن اصلی بزرگ واخلاقی (ممثل قبل ،میانه ویا بعد از حکایت تمثیلی (ممثلبه ) ذکر می شود وبعبارت دیگر هم مثل وهم مثلبه هردوحضوردارند. داستانمثل (Exem Plum) قصه ایست که درآن بی هیچ مقدمه ای حکایت تمثیلی ( ممثل به ) ذکر می شود واز موضوع اخلاقی (ممثل ) سخنی به میان نمی آید ، پس خواننده خود به بعد دورقصه دست می یابد .
غالب تمثیلهای مثنوی از نوع مثل گذاری (Parable)است ؛ یعنی تمثیل انسانی که درآن ازممثل وممثل به، هردونشان می یابیم .بنگرید اتصال دوطرف تمثیل را درقصخ ‹‹ بقال وطوطی ››؛
طوطی اندرگفت آمد درزمان
بانگ بردرویش زد که هی ! فلان !
ازچه ای کل باکلان آمیختی ؟
تومگرازشیشه روغن ریختی ؟
ازقیاسش خنده آمد خلق را
کوچو خود پنداشت صاحب دلق را
کارپاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه ماند درنبشتن شیر ،شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد