لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 52
استان آذربایجان غربی
این استان براساس آخرین تقسیمات کشوری 12 شهرسان ،28 بخش،22 شهر، 103 دهستان و 3227 آبادی دارای سکنه دارد و مرکز آن شهر تاریخی ارومیه است. شهرستان های استان آذربایجان غربی عبارتند از ارومیه، بوکان، پیرانشهر، تکاب، خوی، سردشت، سلماس، شاهین دژ، ماکو، مهاباد و میاندوآب و نقده.
شهرستان تکاب
شهرستان تکاب باوجــود آثار باستانی ، منابع طبیعی و معدنی در اطراف آن ، یکی از محروم ترین شهرهای استان آذربایجان غربی است . صنعت در این شهر رونق چندانی نیافته و اقتصاد آن وابسته به کشاورزی و دامداری اغلب سنتی می باشد. همه ساله صدها نفر از نقاط مختلف دنیا از آثار باستانی این شهر به خصوص تخت سلیمان بازدید میکنند. از مناطق دیدنی این شهر کوه زندان ، آبشار قینرجه ، آبهای گرم ، چمن متحرک و .. می باشد.
کوه بلقیس در نزدیکی تکاب یکی از زیباترین مکانهای گردشی و تفریحی است و در تابستان از آب و هوای بسیار خوبی برخوردار است.
تخت سلیمان
موقعیت مکانی
این اثر در جنوب شرقی استان آذربایجان غربی واقع در 43 کیلو متری شهرستان تکاب قرار داد و فاصله آن از تهران تقریبا 500 کیلومتر است که میتوانید در 6 ساعت از تهران به این مکان سفر کرد .
تخت سلیمان یکی یا آتشکده آذر گشنسب (به معنی اسب نر) در تکاب آذربایجان، یکی از بزرگترین آتشکدهها و مورد احترام همه بوده است. گفته شده است که در هنگام تاجگذاری و جنگ پیاده از تیسفون به آنجا میرفتهاند.
در آنجا برکهای است که آب بطور طبیعی در آن میجوشد. آن گونه که یاقوت میگوید: «آب دئماً بوسیله هفت نهر از آن بیرون میآید و هفت آسیاب را میگردانده است» اکنون این چشمه بصورت خم ژرف در آمده در سوبات بجای مانده نشان میدهد که حدوداً هزار سال است که آب آن روان است. آتشکده، فضای گنبدداری است که در جلوی آن ایوان بوده و نیز دروازه عمومی و خصوصی برای ورود به آن داشته است. در کنار آن ایوان خسرو یا محل تاجگذاری خسرو قرار داشته است. این فضا بعداً در دوره هلاکو بازسازی و درون آن کاشیکاری شده است که شاید اقامتگاه تابستانی او بوده است. در سمت چپ آتشکده یک مدرسه و در پشت آتشکده، رصدخانه و در کنار آن جایی برای نیایش به مرور زمان ویران شده است. این بنا را میتوان یک مجموعه کامل و یکی از الگوهای همه مجتعهای ساختمانی که بعدها در ایران ساخته شده است، دانست.
ساختمانهای تخت سلیمان از شیوه پارتی بجای مانده بود. یک ارسن از ساختمانها گرداگرد آتشکده آذرگشنسب که پیش از اسلام جایگاه بسیار ارزشمندی بود، تشکیل یافته بود. پس از اسلام ایلخانان مغول دوباره به آن توجه کردند (674 ه.ق). با بهرهگیری از ویژگیهای بومی آنها، بویژه چشمه جوشان آن یک کاخ تابستانی در آن ساختند. همچنین تالار خسرو (جایگاه تاجگذاری خسرو پرویز) را که با سنگ لاشه ساخته شده بود، کاشیکاری کردند. بازمانده آن در مرز ایوان هنوز یافت میشود.
هنگامی که اعراب مسلمان، به نخستین پایتخت هخامنشیان وارد شدند، از دیدن بنایی سنگی و هرمی شکل که با قطعه سنگ های سفید آهکی برپا شده بود، حیرت کردند. آنان ساخت این بنا را که به مقبره ای با شکوه میمانست، از قدرت بشر خارج می دانستند.
از همان سال های نخستین حضور اسلام در ایران بود که آرامگاه ساخته شده در دشت مرغاب به گور سلیمان نبی معروف شد. بی شک سلیمان می توانست با کمک دیوان، سازه ای با ویژگی های آرامگاه مرغاب بنا کند.
مدت درازی از زمان کشف هویت واقعی گور سلیمان یا گور مادر سلیمان نمی گذرد. پژوهش های 200 سال اخیر نشان داده است که آن چه در دشت مرغابی یا جلگه پاسارگاد مشهد مادر سیلمان معروف است، آرامگاه کوروش پادشاه انساندوست و انسانپرور هخامنشی است.
«مردمان بعد از اسلام بسیاری از ساختمان های مهم و عظیم سنگی که ساخت آنها را از عهده بشر خارج دانسته، از زمان و بانی ساخت آنها بی اطلاع بودند، به سلیمان نسبت داده اند. تصورشان این بود که چون دیوان گوش به فرمان وی بودند، برای او کاخ ها و عمارت های عظیم سنگی می ساختند. آرامگاه ساخته شده در دشت مرغاب معروف به گور سلیمان و بنای مرتفع سنگی ساخته شده بر بلندای تپه ای واقع در این دشت، موسوم به تخت سلیمان از جمله این بناها محسوب می شوند. اسم گذاری خرابه های قصر اشکانیان در آذربایجان غربی به تخت سلیمان نیز از همین تفکر نشات می گیرد.»
آرامگاه کوروش اولین بنایی است که در بدو ورود به محوطه تاریخی پاسارگاد با آن رو به رو می شویم. بنایی سنگی که به صورت هرمی شکل ساخته شده است. شش ردیف پلکان مرتفع بازدید کننده را از سطح دشت به اتاقک بالایی سازه راهنمایی می کنند.
سنگ های تشکیل دهنده بنا بدون ملات و با استفاده از بست های آهنی به صورت دم چلچله ای، روی یکدیگر قرار گرفته اند. اما پاسارگاد تنها به یک بنا یا محوطه خاص محدود نمی شود. از زمانی که پاسارگاد به عنوان محوطه ای تاریخی شناسایی و حصارکشی شد یعنی از اوایل دهه پنجاه شمسی، مجموعه ای از آثار هخامنشی تا اسلامی، در این حوزه، شناسایی شده و جملگی تحت حفاظت و مرمت قرار گرفتند.
جلگه پاسارگاد که در منطقه مرتفع شمال غرب استان فارس در 138 کیلومتری شیراز قرار گرفته، به مستطیلی شباهت دارد که بخش شمالی آن 10 تا 12 کیلومتر طول دارد و بخش شرقی و غربی آن 25 کیلومتر، جنوب غربی این دشت به تنگ های باریک به نام تنگ بلاغی منتهی می شود. طول این تنگه 12 کیلومتر است و با عرضی به پهنای 200 تا 500 متر بر پهنه دشت گسترده شده است.
نام پاسارگاد را به عنوان مهم ترین طایفه و عشیره پارسیان که شاهان هخامنشی از تیره آنان اند، دانسته اند، اگر چنین نام گذاری درست تلقی شود، پاسارگاد را باید یکی از مهم ترین اقامتگاه های هخامنشیان به شمار آورد. پس باید به دنبال شهر و تختگاهی بود که مردمان به آن داخل شده و به رفع و رجوع امور روزانه بپردازند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
فلسفه اخلاق غربی و اخلاق اسلامی
از آنجا که در این وبلاگ، بنا بر این شده که مطالب مربوط به فلسفه اخلاق نیز در کنار منابع فلسفه حقوق مورد توجه قرار بگیرد (که بیان دلایل اتخاذ این رویکرد خود مقاله که حتی رساله ای در سطح دکتری می طلبد) یادآوری یک نکته مهم ضروری است:
اول اینکه حسب آنچه در برخی از نوشته های اخلاقی بیان شده، فلسفه اخلاق در غرب به دنبال آن است که در غیاب دین و تعالیم آن «خوب» و «بد» و «حسن» و «قبح» را برای بشر مشخص کند و به او بگوید که چه کاری خوب است و چه کاری بد. به گفته James Rachels که ترجمه کتاب فلسفه اخلاقش امسال توسط انتشارات حکمت به چاپ رسیده،
«اخلاق عبارت است از تلاش برای قرار دادن رفتار خود تحت هدایت عقل، یعنی کاری را انجام دهیم که مناسب ترین دلایل برای انجام آن وجود دارد»
با این تعبیر، غربیها کوشیده اند تا با جایگزینی معیارهای عقلانی -که البته در این معیار و انواع آن بحثهای زیادی است- سعادت را برای انسان به ارمغان آورند. دراین میان مکاتب متعدد فلسفه اخلاق هر یک با معیار و تعریف خود از «رفتار عقلانی»، کوشیده اند تا برنامه ای را برای زندگی بشر ارائه دهند؛ یکی معیار سود و لذت را مهم دانسته و دیگری خرد جمعی. آن یکی قائل به نسبی گرایی فرهنگی شده و آن دیگری دم از خودگرایی روانشناختی زده است. در واقع این مکاتب به دنبال هدایت کردن «رفتارهای انسان» هستند که در نهایت مشخص کنند چه «رفتار»ی اخلاق است و چه «رفتاری» غیر اخلاق.
دوم اینکه متاسفانه یک غلط مصطلح بسیار بزرگی، حتی میان فلاسفه مشهور ایرانی وجود دارد که: آری؛ در برابر مکاتب فلسفه اخلاق غربی، مکتب فلسفه اخلاق اسلام وجود دارد چرا که ما در کنار احکام شرعی و عقاید اسلامی، مبحث مطولی به نام فلسفه اخلاق داریم و چه و چه. به نظر آنان آنچه که در معارف اسلامی به نام اخلاق در عرض فقه و کلام قرار گرفته، به عنوان یک مکتب اخلاقی قائل عرضه است؛ حال آنکه موضوع علم اخلاق اسلامی «ملکات انسانی» است که بر «قلب» و «روح» عارض می گردد و نه بر «رفتار». در واقع این ملکات رذیله ویا فاضله ابتدا بر روح و قلب انسان سیطره می یابند و سپس نتایج آن به شکل «رفتار»های مختلف بروز می یابد. به عنوان مثال، ملکه رذیله حسد وقتی در انسان پدید می آید و قلب و روح انسان را متاثر می سازد، در نتیجه آن برخی رفتارها در قالب غیبت و دروغ و حتی صدمه جسمانی به افراد دیگر از انسان صادر می شود که نمودی از آن ملکات است. پس اصولا اخلاق اسلامی متعرض رفتارهای انسانی نمی شود، بلکه به دنبال بررسی ملکات فاضله و رذیله قلبی است.
سوم اینکه اساسا تمدن مبتنی بر اومانیسم غربی هنوز مفهوم روح را نپذیرفته و مفاهیم مرتبط با آن را در قالب مباحث روانشناسی تفسیر می کند و به همین دلیل منطقاً نمی تواند راجع به ملکات و خصائص فاضله و یا رذیله این مفهوم، نظری داشته باشد. در واقع غرب اعتقادی به روح ندارد.علیهذا موضوع فلسفه اخلاق در غرب روح و قلب نیست، بلکه همانگونه که تاکید شد، «رفتار انسان» موضوع این علم است. اگر بخواهیم مفهومی را درمقابل فلسفه اخلاق در غرب قرار دهیم، می توان با تسامح «فقه اسلامی» و فلسفه فقه را در مقابل فلسفه اخلاق در غرب قرار داد چرا موضوع این علم نیز رفتارهای مکلفین است و از این نظر قابل مقایسه با فلسفه اخلاق است.
نتیجه آنکه اساسا قیاس اخلاق غربی با اخلاق اسلامی قیاس مع الفارق است و علت این همه سرگردانی و آشفته گویی را می توان در جهل نسبت به تفاوت این دو معنا، یا سهو در به کاربردن این الفاظ و یا غرض ورزیهای فراعلمی جستجو کرد.
از آن جا که قرآن و سنت جزو منابع عرفان اسلامی هستند، بدیهی است که عرفان اسلامی برتری خاصّی نسبت به سایر مکاتب داشته باشد که این نکته با نظری اجمالی، به برخی از مکاتب عرفانی روشنی بیشتری خواهد یافت. هر چند عرفای مسلمان از تمامی این مکاتب بهره برده اند ولی آن چه باعث مزیت و رجحان ایشان است، آموزه های دین اسلام می باشد. صوفیان و عرفای مسلمان برخلاف راهبان مسیحی، ازدواج کرده و صاحب زن و فرزند بوده اند و به تعبیر دیگر در جامعه حضور داشته اند و نیز پیروان سایر مذاهب و ادیان را به آسانی تحمل می کردند، عشق در عرفان مسیحی منحصر به اقنوم دوم از اقانیم ثلاثه است که حضرت مسیح می باشد ولی عشق در اسلام طریق و وسیله ای است که عارف را به اتحاد و فنا و ذات حق می رساند. در قیاس با تعالیم هندیان، نیز می بینیم که موضوع خدا و بقای نفس و زندگی اخروی در آن مکاتب مورد تأکید نیست. بودائی ها فقط تربیت اخلاقی و تصفیه باطن را در نظردارند و در واقع صرفاً خویشتن سازی است ولی عارف در پی رسیدن به خداست.
هدف ریاضت های هندی رهایی از بدبختی های زندگی است چرا که زندگی را شوم می دانند، ولی در تصوف اسلامی، زندگی را مقدمة اهداف والای خود می دانند و بهره وری از غرایز را پس از طی مراحلی، مخالفت تعالیم روحی نمی دانند و در تعالیم هندی فنا آخرین هدف است در حالی که در عرفان اسلامی فناء پایه ای برای «بقاء بالله» است و در تصوف اسلامی به جز مواردی اندک سخن از فنای صفت است، در حالی که در بودایی نفی ذات مراد است و بالاخره در آموزه هایی هندیان بر سر عشق و عواطف، پا نهاده اند و به انهدام کامل وجود روانی و ذهنی رسیده اند. در مقایسه با افلاطونیان نیز علیرغم شباهت های فراوان به امید اعتقاد آنها به خدایان متعدد و عقیده به تناسخ اختلاف در تفسیر وحدت وجود و مخالفت آنان با مذهب، برتری عرفان اسلامی مشهود است. برخی از تفاوت هایی که در بالا ذکر شد در مقایسه میان عرفان اسلامی با باورهای گنوسی، آیین های چینی، و ادیان و مکاتب ایران باستان نیز به چشم می آیند. نتیجه با نظر به آن چه آمد، مشخص می شود که اولاً عرفان ریشه در فطرت و دین فطری دارد، و در میان اقوام و ادیان دیگر نیز وجود دارد. ولی عرفای مسلمان با بهره گیری از آموزه های اسلام و همراه کردن اندیشه های خود با فلسفه، عرفان نظری و عملی را اغنای خاصی بخشیدند. و از قرن هفتم و با ظهور ابن عربی عرفان نظری تبدیل به یک علم منسجم شده است، که در مقایسه با سایر مکاتب عرفانی از امتیازات ویژه ای برخوردار است. آخرین کلام این که دانش عرفان از آن جا که موضوعش به ذات و اسماء خداست و هدفش رسیدن به توحید می باشد، برترین علم شمرده شده است. و به گفتة قیصری هر چند مقام و حکمت نیز از خداوند بحث می کنند ولی در آن دو علم از کیفیت وصول بنده به خدا بحث نمی شود. در حالی که هدف از تحصیل همة علوم و انجام طاعات همین یک نکته است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
فلسفه اخلاق غربی و اخلاق اسلامی
از آنجا که در این وبلاگ، بنا بر این شده که مطالب مربوط به فلسفه اخلاق نیز در کنار منابع فلسفه حقوق مورد توجه قرار بگیرد (که بیان دلایل اتخاذ این رویکرد خود مقاله که حتی رساله ای در سطح دکتری می طلبد) یادآوری یک نکته مهم ضروری است:
اول اینکه حسب آنچه در برخی از نوشته های اخلاقی بیان شده، فلسفه اخلاق در غرب به دنبال آن است که در غیاب دین و تعالیم آن «خوب» و «بد» و «حسن» و «قبح» را برای بشر مشخص کند و به او بگوید که چه کاری خوب است و چه کاری بد. به گفته James Rachels که ترجمه کتاب فلسفه اخلاقش امسال توسط انتشارات حکمت به چاپ رسیده،
«اخلاق عبارت است از تلاش برای قرار دادن رفتار خود تحت هدایت عقل، یعنی کاری را انجام دهیم که مناسب ترین دلایل برای انجام آن وجود دارد»
با این تعبیر، غربیها کوشیده اند تا با جایگزینی معیارهای عقلانی -که البته در این معیار و انواع آن بحثهای زیادی است- سعادت را برای انسان به ارمغان آورند. دراین میان مکاتب متعدد فلسفه اخلاق هر یک با معیار و تعریف خود از «رفتار عقلانی»، کوشیده اند تا برنامه ای را برای زندگی بشر ارائه دهند؛ یکی معیار سود و لذت را مهم دانسته و دیگری خرد جمعی. آن یکی قائل به نسبی گرایی فرهنگی شده و آن دیگری دم از خودگرایی روانشناختی زده است. در واقع این مکاتب به دنبال هدایت کردن «رفتارهای انسان» هستند که در نهایت مشخص کنند چه «رفتار»ی اخلاق است و چه «رفتاری» غیر اخلاق.
دوم اینکه متاسفانه یک غلط مصطلح بسیار بزرگی، حتی میان فلاسفه مشهور ایرانی وجود دارد که: آری؛ در برابر مکاتب فلسفه اخلاق غربی، مکتب فلسفه اخلاق اسلام وجود دارد چرا که ما در کنار احکام شرعی و عقاید اسلامی، مبحث مطولی به نام فلسفه اخلاق داریم و چه و چه. به نظر آنان آنچه که در معارف اسلامی به نام اخلاق در عرض فقه و کلام قرار گرفته، به عنوان یک مکتب اخلاقی قائل عرضه است؛ حال آنکه موضوع علم اخلاق اسلامی «ملکات انسانی» است که بر «قلب» و «روح» عارض می گردد و نه بر «رفتار». در واقع این ملکات رذیله ویا فاضله ابتدا بر روح و قلب انسان سیطره می یابند و سپس نتایج آن به شکل «رفتار»های مختلف بروز می یابد. به عنوان مثال، ملکه رذیله حسد وقتی در انسان پدید می آید و قلب و روح انسان را متاثر می سازد، در نتیجه آن برخی رفتارها در قالب غیبت و دروغ و حتی صدمه جسمانی به افراد دیگر از انسان صادر می شود که نمودی از آن ملکات است. پس اصولا اخلاق اسلامی متعرض رفتارهای انسانی نمی شود، بلکه به دنبال بررسی ملکات فاضله و رذیله قلبی است.
سوم اینکه اساسا تمدن مبتنی بر اومانیسم غربی هنوز مفهوم روح را نپذیرفته و مفاهیم مرتبط با آن را در قالب مباحث روانشناسی تفسیر می کند و به همین دلیل منطقاً نمی تواند راجع به ملکات و خصائص فاضله و یا رذیله این مفهوم، نظری داشته باشد. در واقع غرب اعتقادی به روح ندارد.علیهذا موضوع فلسفه اخلاق در غرب روح و قلب نیست، بلکه همانگونه که تاکید شد، «رفتار انسان» موضوع این علم است. اگر بخواهیم مفهومی را درمقابل فلسفه اخلاق در غرب قرار دهیم، می توان با تسامح «فقه اسلامی» و فلسفه فقه را در مقابل فلسفه اخلاق در غرب قرار داد چرا موضوع این علم نیز رفتارهای مکلفین است و از این نظر قابل مقایسه با فلسفه اخلاق است.
نتیجه آنکه اساسا قیاس اخلاق غربی با اخلاق اسلامی قیاس مع الفارق است و علت این همه سرگردانی و آشفته گویی را می توان در جهل نسبت به تفاوت این دو معنا، یا سهو در به کاربردن این الفاظ و یا غرض ورزیهای فراعلمی جستجو کرد.
از آن جا که قرآن و سنت جزو منابع عرفان اسلامی هستند، بدیهی است که عرفان اسلامی برتری خاصّی نسبت به سایر مکاتب داشته باشد که این نکته با نظری اجمالی، به برخی از مکاتب عرفانی روشنی بیشتری خواهد یافت. هر چند عرفای مسلمان از تمامی این مکاتب بهره برده اند ولی آن چه باعث مزیت و رجحان ایشان است، آموزه های دین اسلام می باشد. صوفیان و عرفای مسلمان برخلاف راهبان مسیحی، ازدواج کرده و صاحب زن و فرزند بوده اند و به تعبیر دیگر در جامعه حضور داشته اند و نیز پیروان سایر مذاهب و ادیان را به آسانی تحمل می کردند، عشق در عرفان مسیحی منحصر به اقنوم دوم از اقانیم ثلاثه است که حضرت مسیح می باشد ولی عشق در اسلام طریق و وسیله ای است که عارف را به اتحاد و فنا و ذات حق می رساند. در قیاس با تعالیم هندیان، نیز می بینیم که موضوع خدا و بقای نفس و زندگی اخروی در آن مکاتب مورد تأکید نیست. بودائی ها فقط تربیت اخلاقی و تصفیه باطن را در نظردارند و در واقع صرفاً خویشتن سازی است ولی عارف در پی رسیدن به خداست.
هدف ریاضت های هندی رهایی از بدبختی های زندگی است چرا که زندگی را شوم می دانند، ولی در تصوف اسلامی، زندگی را مقدمة اهداف والای خود می دانند و بهره وری از غرایز را پس از طی مراحلی، مخالفت تعالیم روحی نمی دانند و در تعالیم هندی فنا آخرین هدف است در حالی که در عرفان اسلامی فناء پایه ای برای «بقاء بالله» است و در تصوف اسلامی به جز مواردی اندک سخن از فنای صفت است، در حالی که در بودایی نفی ذات مراد است و بالاخره در آموزه هایی هندیان بر سر عشق و عواطف، پا نهاده اند و به انهدام کامل وجود روانی و ذهنی رسیده اند. در مقایسه با افلاطونیان نیز علیرغم شباهت های فراوان به امید اعتقاد آنها به خدایان متعدد و عقیده به تناسخ اختلاف در تفسیر وحدت وجود و مخالفت آنان با مذهب، برتری عرفان اسلامی مشهود است. برخی از تفاوت هایی که در بالا ذکر شد در مقایسه میان عرفان اسلامی با باورهای گنوسی، آیین های چینی، و ادیان و مکاتب ایران باستان نیز به چشم می آیند. نتیجه با نظر به آن چه آمد، مشخص می شود که اولاً عرفان ریشه در فطرت و دین فطری دارد، و در میان اقوام و ادیان دیگر نیز وجود دارد. ولی عرفای مسلمان با بهره گیری از آموزه های اسلام و همراه کردن اندیشه های خود با فلسفه، عرفان نظری و عملی را اغنای خاصی بخشیدند. و از قرن هفتم و با ظهور ابن عربی عرفان نظری تبدیل به یک علم منسجم شده است، که در مقایسه با سایر مکاتب عرفانی از امتیازات ویژه ای برخوردار است. آخرین کلام این که دانش عرفان از آن جا که موضوعش به ذات و اسماء خداست و هدفش رسیدن به توحید می باشد، برترین علم شمرده شده است. و به گفتة قیصری هر چند مقام و حکمت نیز از خداوند بحث می کنند ولی در آن دو علم از کیفیت وصول بنده به خدا بحث نمی شود. در حالی که هدف از تحصیل همة علوم و انجام طاعات همین یک نکته است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
فلسفه اخلاق غربی و اخلاق اسلامی
از آنجا که در این وبلاگ، بنا بر این شده که مطالب مربوط به فلسفه اخلاق نیز در کنار منابع فلسفه حقوق مورد توجه قرار بگیرد (که بیان دلایل اتخاذ این رویکرد خود مقاله که حتی رساله ای در سطح دکتری می طلبد) یادآوری یک نکته مهم ضروری است:
اول اینکه حسب آنچه در برخی از نوشته های اخلاقی بیان شده، فلسفه اخلاق در غرب به دنبال آن است که در غیاب دین و تعالیم آن «خوب» و «بد» و «حسن» و «قبح» را برای بشر مشخص کند و به او بگوید که چه کاری خوب است و چه کاری بد. به گفته James Rachels که ترجمه کتاب فلسفه اخلاقش امسال توسط انتشارات حکمت به چاپ رسیده،
«اخلاق عبارت است از تلاش برای قرار دادن رفتار خود تحت هدایت عقل، یعنی کاری را انجام دهیم که مناسب ترین دلایل برای انجام آن وجود دارد»
با این تعبیر، غربیها کوشیده اند تا با جایگزینی معیارهای عقلانی -که البته در این معیار و انواع آن بحثهای زیادی است- سعادت را برای انسان به ارمغان آورند. دراین میان مکاتب متعدد فلسفه اخلاق هر یک با معیار و تعریف خود از «رفتار عقلانی»، کوشیده اند تا برنامه ای را برای زندگی بشر ارائه دهند؛ یکی معیار سود و لذت را مهم دانسته و دیگری خرد جمعی. آن یکی قائل به نسبی گرایی فرهنگی شده و آن دیگری دم از خودگرایی روانشناختی زده است. در واقع این مکاتب به دنبال هدایت کردن «رفتارهای انسان» هستند که در نهایت مشخص کنند چه «رفتار»ی اخلاق است و چه «رفتاری» غیر اخلاق.
دوم اینکه متاسفانه یک غلط مصطلح بسیار بزرگی، حتی میان فلاسفه مشهور ایرانی وجود دارد که: آری؛ در برابر مکاتب فلسفه اخلاق غربی، مکتب فلسفه اخلاق اسلام وجود دارد چرا که ما در کنار احکام شرعی و عقاید اسلامی، مبحث مطولی به نام فلسفه اخلاق داریم و چه و چه. به نظر آنان آنچه که در معارف اسلامی به نام اخلاق در عرض فقه و کلام قرار گرفته، به عنوان یک مکتب اخلاقی قائل عرضه است؛ حال آنکه موضوع علم اخلاق اسلامی «ملکات انسانی» است که بر «قلب» و «روح» عارض می گردد و نه بر «رفتار». در واقع این ملکات رذیله ویا فاضله ابتدا بر روح و قلب انسان سیطره می یابند و سپس نتایج آن به شکل «رفتار»های مختلف بروز می یابد. به عنوان مثال، ملکه رذیله حسد وقتی در انسان پدید می آید و قلب و روح انسان را متاثر می سازد، در نتیجه آن برخی رفتارها در قالب غیبت و دروغ و حتی صدمه جسمانی به افراد دیگر از انسان صادر می شود که نمودی از آن ملکات است. پس اصولا اخلاق اسلامی متعرض رفتارهای انسانی نمی شود، بلکه به دنبال بررسی ملکات فاضله و رذیله قلبی است.
سوم اینکه اساسا تمدن مبتنی بر اومانیسم غربی هنوز مفهوم روح را نپذیرفته و مفاهیم مرتبط با آن را در قالب مباحث روانشناسی تفسیر می کند و به همین دلیل منطقاً نمی تواند راجع به ملکات و خصائص فاضله و یا رذیله این مفهوم، نظری داشته باشد. در واقع غرب اعتقادی به روح ندارد.علیهذا موضوع فلسفه اخلاق در غرب روح و قلب نیست، بلکه همانگونه که تاکید شد، «رفتار انسان» موضوع این علم است. اگر بخواهیم مفهومی را درمقابل فلسفه اخلاق در غرب قرار دهیم، می توان با تسامح «فقه اسلامی» و فلسفه فقه را در مقابل فلسفه اخلاق در غرب قرار داد چرا موضوع این علم نیز رفتارهای مکلفین است و از این نظر قابل مقایسه با فلسفه اخلاق است.
نتیجه آنکه اساسا قیاس اخلاق غربی با اخلاق اسلامی قیاس مع الفارق است و علت این همه سرگردانی و آشفته گویی را می توان در جهل نسبت به تفاوت این دو معنا، یا سهو در به کاربردن این الفاظ و یا غرض ورزیهای فراعلمی جستجو کرد.
از آن جا که قرآن و سنت جزو منابع عرفان اسلامی هستند، بدیهی است که عرفان اسلامی برتری خاصّی نسبت به سایر مکاتب داشته باشد که این نکته با نظری اجمالی، به برخی از مکاتب عرفانی روشنی بیشتری خواهد یافت. هر چند عرفای مسلمان از تمامی این مکاتب بهره برده اند ولی آن چه باعث مزیت و رجحان ایشان است، آموزه های دین اسلام می باشد. صوفیان و عرفای مسلمان برخلاف راهبان مسیحی، ازدواج کرده و صاحب زن و فرزند بوده اند و به تعبیر دیگر در جامعه حضور داشته اند و نیز پیروان سایر مذاهب و ادیان را به آسانی تحمل می کردند، عشق در عرفان مسیحی منحصر به اقنوم دوم از اقانیم ثلاثه است که حضرت مسیح می باشد ولی عشق در اسلام طریق و وسیله ای است که عارف را به اتحاد و فنا و ذات حق می رساند. در قیاس با تعالیم هندیان، نیز می بینیم که موضوع خدا و بقای نفس و زندگی اخروی در آن مکاتب مورد تأکید نیست. بودائی ها فقط تربیت اخلاقی و تصفیه باطن را در نظردارند و در واقع صرفاً خویشتن سازی است ولی عارف در پی رسیدن به خداست.
هدف ریاضت های هندی رهایی از بدبختی های زندگی است چرا که زندگی را شوم می دانند، ولی در تصوف اسلامی، زندگی را مقدمة اهداف والای خود می دانند و بهره وری از غرایز را پس از طی مراحلی، مخالفت تعالیم روحی نمی دانند و در تعالیم هندی فنا آخرین هدف است در حالی که در عرفان اسلامی فناء پایه ای برای «بقاء بالله» است و در تصوف اسلامی به جز مواردی اندک سخن از فنای صفت است، در حالی که در بودایی نفی ذات مراد است و بالاخره در آموزه هایی هندیان بر سر عشق و عواطف، پا نهاده اند و به انهدام کامل وجود روانی و ذهنی رسیده اند. در مقایسه با افلاطونیان نیز علیرغم شباهت های فراوان به امید اعتقاد آنها به خدایان متعدد و عقیده به تناسخ اختلاف در تفسیر وحدت وجود و مخالفت آنان با مذهب، برتری عرفان اسلامی مشهود است. برخی از تفاوت هایی که در بالا ذکر شد در مقایسه میان عرفان اسلامی با باورهای گنوسی، آیین های چینی، و ادیان و مکاتب ایران باستان نیز به چشم می آیند. نتیجه با نظر به آن چه آمد، مشخص می شود که اولاً عرفان ریشه در فطرت و دین فطری دارد، و در میان اقوام و ادیان دیگر نیز وجود دارد. ولی عرفای مسلمان با بهره گیری از آموزه های اسلام و همراه کردن اندیشه های خود با فلسفه، عرفان نظری و عملی را اغنای خاصی بخشیدند. و از قرن هفتم و با ظهور ابن عربی عرفان نظری تبدیل به یک علم منسجم شده است، که در مقایسه با سایر مکاتب عرفانی از امتیازات ویژه ای برخوردار است. آخرین کلام این که دانش عرفان از آن جا که موضوعش به ذات و اسماء خداست و هدفش رسیدن به توحید می باشد، برترین علم شمرده شده است. و به گفتة قیصری هر چند مقام و حکمت نیز از خداوند بحث می کنند ولی در آن دو علم از کیفیت وصول بنده به خدا بحث نمی شود. در حالی که هدف از تحصیل همة علوم و انجام طاعات همین یک نکته است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
فلسفه اخلاق غربی و اخلاق اسلامی
از آنجا که در این وبلاگ، بنا بر این شده که مطالب مربوط به فلسفه اخلاق نیز در کنار منابع فلسفه حقوق مورد توجه قرار بگیرد (که بیان دلایل اتخاذ این رویکرد خود مقاله که حتی رساله ای در سطح دکتری می طلبد) یادآوری یک نکته مهم ضروری است:
اول اینکه حسب آنچه در برخی از نوشته های اخلاقی بیان شده، فلسفه اخلاق در غرب به دنبال آن است که در غیاب دین و تعالیم آن «خوب» و «بد» و «حسن» و «قبح» را برای بشر مشخص کند و به او بگوید که چه کاری خوب است و چه کاری بد. به گفته James Rachels که ترجمه کتاب فلسفه اخلاقش امسال توسط انتشارات حکمت به چاپ رسیده،
«اخلاق عبارت است از تلاش برای قرار دادن رفتار خود تحت هدایت عقل، یعنی کاری را انجام دهیم که مناسب ترین دلایل برای انجام آن وجود دارد»
با این تعبیر، غربیها کوشیده اند تا با جایگزینی معیارهای عقلانی -که البته در این معیار و انواع آن بحثهای زیادی است- سعادت را برای انسان به ارمغان آورند. دراین میان مکاتب متعدد فلسفه اخلاق هر یک با معیار و تعریف خود از «رفتار عقلانی»، کوشیده اند تا برنامه ای را برای زندگی بشر ارائه دهند؛ یکی معیار سود و لذت را مهم دانسته و دیگری خرد جمعی. آن یکی قائل به نسبی گرایی فرهنگی شده و آن دیگری دم از خودگرایی روانشناختی زده است. در واقع این مکاتب به دنبال هدایت کردن «رفتارهای انسان» هستند که در نهایت مشخص کنند چه «رفتار»ی اخلاق است و چه «رفتاری» غیر اخلاق.
دوم اینکه متاسفانه یک غلط مصطلح بسیار بزرگی، حتی میان فلاسفه مشهور ایرانی وجود دارد که: آری؛ در برابر مکاتب فلسفه اخلاق غربی، مکتب فلسفه اخلاق اسلام وجود دارد چرا که ما در کنار احکام شرعی و عقاید اسلامی، مبحث مطولی به نام فلسفه اخلاق داریم و چه و چه. به نظر آنان آنچه که در معارف اسلامی به نام اخلاق در عرض فقه و کلام قرار گرفته، به عنوان یک مکتب اخلاقی قائل عرضه است؛ حال آنکه موضوع علم اخلاق اسلامی «ملکات انسانی» است که بر «قلب» و «روح» عارض می گردد و نه بر «رفتار». در واقع این ملکات رذیله ویا فاضله ابتدا بر روح و قلب انسان سیطره می یابند و سپس نتایج آن به شکل «رفتار»های مختلف بروز می یابد. به عنوان مثال، ملکه رذیله حسد وقتی در انسان پدید می آید و قلب و روح انسان را متاثر می سازد، در نتیجه آن برخی رفتارها در قالب غیبت و دروغ و حتی صدمه جسمانی به افراد دیگر از انسان صادر می شود که نمودی از آن ملکات است. پس اصولا اخلاق اسلامی متعرض رفتارهای انسانی نمی شود، بلکه به دنبال بررسی ملکات فاضله و رذیله قلبی است.
سوم اینکه اساسا تمدن مبتنی بر اومانیسم غربی هنوز مفهوم روح را نپذیرفته و مفاهیم مرتبط با آن را در قالب مباحث روانشناسی تفسیر می کند و به همین دلیل منطقاً نمی تواند راجع به ملکات و خصائص فاضله و یا رذیله این مفهوم، نظری داشته باشد. در واقع غرب اعتقادی به روح ندارد.علیهذا موضوع فلسفه اخلاق در غرب روح و قلب نیست، بلکه همانگونه که تاکید شد، «رفتار انسان» موضوع این علم است. اگر بخواهیم مفهومی را درمقابل فلسفه اخلاق در غرب قرار دهیم، می توان با تسامح «فقه اسلامی» و فلسفه فقه را در مقابل فلسفه اخلاق در غرب قرار داد چرا موضوع این علم نیز رفتارهای مکلفین است و از این نظر قابل مقایسه با فلسفه اخلاق است.
نتیجه آنکه اساسا قیاس اخلاق غربی با اخلاق اسلامی قیاس مع الفارق است و علت این همه سرگردانی و آشفته گویی را می توان در جهل نسبت به تفاوت این دو معنا، یا سهو در به کاربردن این الفاظ و یا غرض ورزیهای فراعلمی جستجو کرد.
از آن جا که قرآن و سنت جزو منابع عرفان اسلامی هستند، بدیهی است که عرفان اسلامی برتری خاصّی نسبت به سایر مکاتب داشته باشد که این نکته با نظری اجمالی، به برخی از مکاتب عرفانی روشنی بیشتری خواهد یافت. هر چند عرفای مسلمان از تمامی این مکاتب بهره برده اند ولی آن چه باعث مزیت و رجحان ایشان است، آموزه های دین اسلام می باشد. صوفیان و عرفای مسلمان برخلاف راهبان مسیحی، ازدواج کرده و صاحب زن و فرزند بوده اند و به تعبیر دیگر در جامعه حضور داشته اند و نیز پیروان سایر مذاهب و ادیان را به آسانی تحمل می کردند، عشق در عرفان مسیحی منحصر به اقنوم دوم از اقانیم ثلاثه است که حضرت مسیح می باشد ولی عشق در اسلام طریق و وسیله ای است که عارف را به اتحاد و فنا و ذات حق می رساند. در قیاس با تعالیم هندیان، نیز می بینیم که موضوع خدا و بقای نفس و زندگی اخروی در آن مکاتب مورد تأکید نیست. بودائی ها فقط تربیت اخلاقی و تصفیه باطن را در نظردارند و در واقع صرفاً خویشتن سازی است ولی عارف در پی رسیدن به خداست.
هدف ریاضت های هندی رهایی از بدبختی های زندگی است چرا که زندگی را شوم می دانند، ولی در تصوف اسلامی، زندگی را مقدمة اهداف والای خود می دانند و بهره وری از غرایز را پس از طی مراحلی، مخالفت تعالیم روحی نمی دانند و در تعالیم هندی فنا آخرین هدف است در حالی که در عرفان اسلامی فناء پایه ای برای «بقاء بالله» است و در تصوف اسلامی به جز مواردی اندک سخن از فنای صفت است، در حالی که در بودایی نفی ذات مراد است و بالاخره در آموزه هایی هندیان بر سر عشق و عواطف، پا نهاده اند و به انهدام کامل وجود روانی و ذهنی رسیده اند. در مقایسه با افلاطونیان نیز علیرغم شباهت های فراوان به امید اعتقاد آنها به خدایان متعدد و عقیده به تناسخ اختلاف در تفسیر وحدت وجود و مخالفت آنان با مذهب، برتری عرفان اسلامی مشهود است. برخی از تفاوت هایی که در بالا ذکر شد در مقایسه میان عرفان اسلامی با باورهای گنوسی، آیین های چینی، و ادیان و مکاتب ایران باستان نیز به چشم می آیند. نتیجه با نظر به آن چه آمد، مشخص می شود که اولاً عرفان ریشه در فطرت و دین فطری دارد، و در میان اقوام و ادیان دیگر نیز وجود دارد. ولی عرفای مسلمان با بهره گیری از آموزه های اسلام و همراه کردن اندیشه های خود با فلسفه، عرفان نظری و عملی را اغنای خاصی بخشیدند. و از قرن هفتم و با ظهور ابن عربی عرفان نظری تبدیل به یک علم منسجم شده است، که در مقایسه با سایر مکاتب عرفانی از امتیازات ویژه ای برخوردار است. آخرین کلام این که دانش عرفان از آن جا که موضوعش به ذات و اسماء خداست و هدفش رسیدن به توحید می باشد، برترین علم شمرده شده است. و به گفتة قیصری هر چند مقام و حکمت نیز از خداوند بحث می کنند ولی در آن دو علم از کیفیت وصول بنده به خدا بحث نمی شود. در حالی که هدف از تحصیل همة علوم و انجام طاعات همین یک نکته است.