لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 14
مولانا و عشق
«نگاهی به مسأله عشق در مثنوی معنوی »
مقدمه
سخن گفتن از عشق در مثنوی معنوی جلالالدین محمد بلخی آن ستارة درخشان آسمان عرفان و آن یگانة دوران کاری به غایت دشوار است زیرا عشق از دیدگاه حضرت مولانا بحری است بس ژرف و عمیق که کس به ژرفای آن نتوان رسید و سیاحان این بحر برای فراچنگ آوردن در و مروارید آن چه بسا در آن غرقه گشتهاند و آب دریا غریقان این بحر را در ساحل افکنده است اما حضرت مولانا غواصی است ماهر که با پاچیلة معرفت در اعماق ژرف این دریا رفته و گوهرها را به سلک نظم کشیده است.
انصاف را که اگر نفحهای از آن نسیم عشق از انفاس حضرت مولانا بر مشام جان وزیدن گیرد جان از آن نفحة الهی سرمست شود و از آن سرمستی از هر هستی مجازی خویش تهی گردد حسن معشوق آتش در وجود او افکند و او را از خویشتن فانی گرداند.
عشق از دو عالم بیگانه است و مردم عامی که عاشق را که از هفتاد و دو عالم بیگانگی دارد دیوانه میخوانند و در واقع در عشق هفتاد و دو نوع جنون نهفته است. عشق از سویی خلاف عقل است زیرا آثار عقل در همه جا پیداست در حالی که در نهانخانة عالم پنهان است و در واقع عشق پنهانترین پنهانهاست. از نشانههای عشق تحیر است و در مقامات عرفانی وادی حیرت از مقامات سلوک و شرط لازم برای وصول به مرتبة فناست. در نتیجه مولانا از عشق به دریای عدم تعبیر میکند.
عدم در اینجا رمز نیستی و فناست. عشق انسان را از هر هستی مجازی برکنده و او را در هستی حقیقی فانی میسازد. عشق حتی برتر از بند بندگی و خداوندی است.
اندرو هفتاد و دو دیوانگی با دو عالم عشق را بیگانگی
جان سلطانان جان در حسرتش سخت پنهان است و پیدا حیرتش
تخت شاهان تختهبندی پیش او غیر هفتاد و دو ملت کیش او
بندگی بند و خداوندی صداع مطرب عشق این زند وقت سماع
در شکسته عشق را آنجا قدم پس چه باشد عشق دریای عدم
زین دو پرده عاشقی مکتوم شد بندگی و سلطنت معلوم شد
تا ز هستان پردهها برداشتی کاشکی هستی زبانی داشتی
پردة دیگر بدو بستی بدان هر چه گویی ای دم هستی از آن
خون بخون شستن محال است و محال آفت ادراک آن قالست و حال
روز و شب اندر قفس در نی دمم من چو با سودا ئیانش محرمم
دوش ای جان بر چه پهلو خفتهای سخت مست و بیخود و آشفتهای
مثنوی دفتر سوم (29 _4719)
بیماری عشق نیز غیر از همة بیماریهاست و طبیب صوری راهی به درمان آن ندارد. عشق امری ربانی و الهی و رمز خورشید کمال حق است. مولانا عشق را «اصطرلاب اسرار خدا» میخواند. غایت و نهایت عشق وصول به حضرت حق است گو اینکه عشق به تعبیر مولانا عشق «این سری» یا عشق مجازی باشد. عشق از دید مولانا چون صفت حق است. نامتناهی است و بنابراین مانند دیگر اوصاف حق در قالب الفاظ و کلمات نمیگنجد و هر چند انسان بخواهد با کمک الفاظ و روشنگری زبان آن را تفسیر کند بر ابهام آن میافزاید و «عشق بیزبان» خود گویاتر و روشنتر است. خاصه عقل از تبیین عشق عاجز است و به خری ماند که در وصف آن در وحل الفاظ و حروف گرفتار میشود. بهترین راه برای شناختن عشق خود عشق است.
عشق اصطرلاب اسرار خداست علت عاشق ز علتها جداست
عاقبت ما را بدان شه رهبر است عاشقی گر زین سر و گر زان سر است
چون به عشق آیم خجل باشم از آن هر چه گویم عشق را شرح و بیان
لیک عشق بیزبان روشنتر است گرچه تفسیر زبان روشنگر است
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت چون قلم اندر نوشتن می شکافت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت عشق در شرحش چو خر در گل بخفت
گر دلیلت باید از وی برمتاب آفتاب آمد دلیل آفتاب
مثنوی دفتر یکم (16- 110)
به نظر مولانا عشق از اوصاف خداوند بینیاز است و بنابرای عاشق و معشوق حقیقی خود هموست و اطلاق عشق بر ذات حق اطلاق حقیقی و بر غیر حق اطلاق مجازی است. این به جهت آن است که اوصاف کمالیة وجود اولاٌ و بالذات به حضرت حق و ثانیا و بالعرض به موجودات عالم تعلق دارد. بنابراین حسن مطلق از آن خداوند است و زیبایی موجودات عالم را به «حسن زراندود» مانند میکند. عشق خداوندی به مانند نور محض است که از هرگونه عیب و نقصی مبراست و عشق مخلوق به مانند آتشی است که ظاهر آن آتش و باطن آن دود است و اگر نور آتش بمیرد سیاهی دود پیدا گردد.
عاشقی بر غیر او باشد مجاز عشق ز اوصاف خدای بینیاز
ظاهرش نور اندرون دود آمده است زآنک آن حسن زراندود آمده است
بفسرد عشق مجازی آن زمان چون رود نور و شود پیدا دخان
جسم ماند گنده و رسوا و بد وارود آن حسن سوی اصل خود
وارود عکسش زدیوار سیاه نور مه راجع شود هم سوی ماه
مثنوی دفتر ششم (75- 970)
گفتیم که در نظر مولانا عشق وصف حضرت حق است و عشق انسانی عشقی مجازی و حادث است و بین آن دو هر چند در معنای عشق مشترکند تفاوت فراوان است. در انسان وجود عشق و محبت با خوف و بیم و خشیت به هم آمیخته است در حالی که خداوند متصف
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
از نظر ادبیات "عشق، بهانه ای برای زیستن"
درادبیات ما به مدد عشق زندگی رفته را از سر گرفتن مقوله ای آشنا و مانوس است . در عشق نیر ویی نهفته است که با کمک آن می توان به مفهوم زندگی دست یافت .وحشی بافقی در حکایت عشق یوسف و زلیخا بر این باور است که زلیخا به مدد عشق یوسف به جوانی و زندگی دوباره ای دست یافته بود.
وقتی که همه چیز به سوی مرگ و نیستی و فنا و نابودی پیش می روند . وقتی که همه دلایل حاکی از نزدیک شدن مرگ می توانند باشند .چه چیزی غیر از عشق می تواند بهانه ای برای زیستن باشد؟
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحــرگه ز کنار تو جوان برخیـزم
عشق در لغت افراط در دوست داشتن و محبت تام معنی کرده و آن را از کلمه عشقه گرفته اند و آن گیاهی است که در فارسی به نام «لبلاب»نامیده می شود؛ و دارای برگهای نسبتن درشت و ساقه های نازک بلند است که به درخت می پیچد و بالامی رود و به هیچ حیله بازنمی شود و درخت را می خشکاند. می گویند چون این حالت برای انسان دست دهد او را رنجور و ضعیف می کند و رونق حیات او را می برد. عشق صوری جسم صاحبش را خشک و زردرو کند. اما عشق معنوی بیخ درخت هستی عاشق را خشک سازد و او را ازخود بمیراند.
عشق نیز چون هر انسان را به ورطه جنون نزدیک می کند . عاشق بودن که سمبل یگانه آن همانا مجنون نام دارد در لغت مترادف دیوانه بودن است . چرا که عاشق نیز انسانی روانی است که در دنیای دیگری ورای واقعیت ها و مادیات سیر می کند . او از عشق برای خود پلی می سازد برای عبور از دنای واقعی به دنیای آرزوها و رویا هاو تخیلات . هنر نیز به مثابه یک عشق است . چرا که هنرمند نیز همیشه در تلاش است که از رویا ها و خیالپردازی های ذهن به سوی واقعیت های پلی بسازد و در آن امد و شد و حرکت و نوسان را ممکن سازد.
عشق لذتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است [۱]،همچنین احساسی عمیق، علاقهای لطیف و یا جاذبهای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و میتواند در حوزههایی غیر قابل تصور ظهور کند.
عشق و احساس شدید دوست داشتن میتواند بسیار متنوع باشد و میتواند علایق بسیاری را شامل شود.
در بعضی از مواقع، عشق بیش از حد به چیزی میتواند شکلی تند و غیر عادی به خود بگیرد که گاه زیان آور و خطرناک است و گاه احساس شادی و خوشبختی میبشد. اما در کل عشق باور و احساسی عمیق و لطیف است که با حس صلحدوستی و انسانیت در تطابق است.
عشق چیست؟
موضوع بحث، عشق است، که دریایی است بیکران، موضوعی که هر چه درباره آن گفته آید، کم و ناچیز خواهد بود. چنانکه مولوی علیهالرحمه میگوید:هر چه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل باشم از آنبه هر حال در این بحث، طبعاً نخستین سوال باید این باشد که: عشق چیست؟ اکثراً عشق را محبت و دلبستگی مفرط و شدید معنی کردهاند. گویا عشق از «عشقه» آمده است که گیاهی است، چون بر درختی پیچد، آن را بخشکاند و خود سرسبز بماند.(1) از دیدگاه ماتریالیستها، روانشناسان و پزشکان، عشق نوعی بیماری روانی است که از تمرکز و مداومت بر یک تمایل و علاقه طبیعی، در اثر گرایشهای غریزی، پدید میآید، چنانکه افراط و خروج از حد اعتدال در مورد هر یک از تمایلات غریزی، نوعی بیماری است.
عشق حقیقی و مجازی
چون عشق بر اساس کمال است، پس معشوق حقیقی همان کمال مطلق خواهد بود. اما در سریان عشق، در قوس نزول و صعود، طبعاً عشق هم دارای مراتب و درجات شده و عاشقها و معشوقها هم متفاوت خواهند بود و عشق برای هر موجودی نسبت به کمال آن موجود جلوهگر میشود. اما از آنجا که هر کمالی نسبت به کمال بالاتر از خویش ناقص است، عشق در هر مرتبهای به مرتبه بالاتر از آن تعلق خواهد گرفت و چون بالاترین مرتبه کمال، کمال حضرت حق است پس معشوق حقیقی، ذات حضرت حق بوده و عشق حقیقی عشق به ذات او خواهد بود و بقیه عشقها و معشوقها به صورت مجازی و واسطه مطرح خواهند شد.
باب پپنجم گلسان سعدی حکایاتی در باب عشق و جوانی
گویند خواجهای را بندهای نادرالحسن بود و با وی به سبیل مودت و دیانت نظری داشت با یکی از دوستان. گفت دریغ این بنده با حسن و شمایلی که دارد اگر زبان درازی و بی ادبی نکردی. گفت ای
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 8
سخنانی از نهج البلاغه
۱.ارزش عالم و بی ارزشی نادان : (خطبه۱۰۳)
« دانا کسی است که قدر خود را بشناسد و در نادانی انسان همین بس که ارزش خویش را نداند»
نتیجه : یکی از نشانه های افراد دارای اعتماد به نفس این است که برای کسب اطلاعات می کوشند به ویژه اطلاعاتی در رابطه با شناخت خود .
۲. سفارش به تقوا : (خطبه۱۱۴)
« ای بندگان خدا شما را به تقوای الهی سفارش می کنم که زاد و توشه سفر قیامت است . تقوا توشه ای است که به منزل رساند و پناهگاهی است که ایمن می گرداند . »
نتیجه : تقوای الهی داشتن یعنی ترس از خداوند یکی از نشانه های افراد دارای اعتماد به نفس است چون هر کس خود را بشناسد خداوند را نیز می شناسد پس عظمت او را درک کرده و از انجام گناه در درگاه خداوند می پرهیزد .
قسمتی از خطبه ۱۳۰ : « اگر آسمان ها و زمین درهای خود را بر روی بنده ای ببندند و او از خدا بترسد خداوند راه نجاتی از میان آن دو برای او خواهد گشود. آرامش خود را در حق جستجو کن و جز باطل چیزی تو را به وحشت نیاندازد اگر تو دنیای این مردم را می پذیرفتی تو را دوست داشتند و اگر سهمی از آن برمیگرفتی دست از تو بر می داشتند .
نتیجه : یکی از نشانه های اعتماد به نفس آرامش است . که از جمله راههای دست یابی به این آرامش نماز و دیگری دعا است . چون دعا یعنی خواندن خداوند و یاری جستن از قدرت بی کران او و نوعی رابطه عاطفی بین انسان و خداست .
حضرت علی در مورد نماز می فر مایند : نماز به وجود انسان آرامش می بخشد ٬ چشم ها را خاضع و خاشع می گرداند ٬ نفس سرکش را آرام می کند و دل ها را نرم و تکبر و خودبزرگ بینی را محو می کند.
۳. ضرورت خودسازی : (خطبه ۱۷۶)
« ای مردم ! خوشا به حال کسی که عیب شناسی نفس ٬ او را از عیب جویی دیگران باز دارد و خوشا به حال کسی که به خانه و خانواده خود پردازد و غذای حلال بخورد و به اطاعت پروردگار مشغول باشد و بر خطاهای خویش بگرید و همواره به خویشتن خویش مشغول باشد و مردم از او در امان باشند .
نتیجه : افراد دارای اعتماد به نفس برای جلوگیری از خطاهای خود سعی در بروز خطاهای دیگران ندارند چون به رفتار و اخلاق خود اعتماد کافی دارند .
۴. نشانه های پرهیزگاران :
از آن جایی که افراد دارای اعتماد به نفس ٬ خود و در نتیجه خدای خود را شناخته اند پس می توان پرهیزگاران را نیز در این گروه به حساب آورد که طبق فرموده حصرت علی(ع) این ویژگی ها را دارند : در دینداری نیرومنداند و دارای ایمانی پر از یقین ٬ حریص در کسب دانش ٬ با داشتن علم بردبار ٬ در توانگری میانه رو ٬ در عبادت فروتن ٬ در تهیدستی آراسته ٬ در سختی ها بردبار ٬ در جستجوی کسب حلال ٬ در راه هدایت شادمان و پرهیزکننده از طمع ورزی می باشند .
بردباری را با علم و سخن در می آمیزند ٬ مردم را با لقب های زشت نمی خوانند ٬ در مصیبت های دیگران شاد نمی شوند ٬ اگر خاموش هستند سکوتشان غمگینشان نمی کند و اگر بخندند آواز خنده هایشان بلند نمی شود و اگر به او ستمی روا دارند منتظر می ماند تا خدا انتقام او را بگیرد . دور از تکبر و خودپسندی هستند و نزدیک شدن آنها از حیله و نیرنگ نیست.»
و باز آن حضرت می فرمایند : « آگاه باشید با پرهیزگاری ریشه گناهان را می توان برید و با یقین می توان به برترین جایگاه معنوی رسید » و نیز می فرمایند : تقوا دژی محکم و شکست ناپذیر است .
تعدادی حدیث در رابطه با اعتماد به نفس :
امام حسن (ع) می فرمایند : « پناهنده به خدا محفوظ است و دشمنش ترسان و بی یاور »
نتیجه : راه کسب آرامش یاد خداست و آرامش نشانه افراد دارای اعتماد به نفس است .
پیامبر اکرم (ص) فرموده اند : « هرکس دوست دارد از همه مردم نیرومند تر باشد باید به خدا توکل کند»
نتیجه : از نشانه های افراد دارای اعتماد به نفس این است که به خدا توکل می کنند و همه وقایع را به خداوند نسبت می دهند و به آنها نیک می نگرند »
امام رضا (ع) نیز فرموده اند : «پنج چیز است که در هر کس نباشد امید چیزی از دنیا و آخرت به او نداشته باش : کسی که در نهادش اعتماد نبینی ٬ کسی که در سرشتش کرم نیابی ٬ کسی که در خلق و خوی او استواری نیابی ٬ کسی که در نفسش نجات نیابی و کسی که از خدایش ترس نداشته باشد .
عشق و دوست داشتن
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی،دوست داشتن پیوندی خودآگاه واز روی بصیرت روشن و زلال.عشق بیشتر از غریزه آب می خورد وهرچه از غریزه سر زند بی ارزش است،دوست داشتن از روح طلوع می کند وتا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد.عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست،و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارددوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند.عشق طوفانی ومتلاطم است،دوست داشتن آرام و استوار و پروقار وسرشاراز نجابت.عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی "فهمیدن و اندیشیدن "نیست،دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میرودو فهمیدن و اندیشیدن را از زمین میکندو باخود به قله ی بلند اشراق میبرد.عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند،دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.عشق یک فریب بزرگ و قوی است ، دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی،بی انتها و مطلق.عشق در دریا غرق شدن است،دوست داشتن در دریا شنا کردن.عشق بینایی را میگیرد،دوست داشتن بینایی میدهد.عشق خشن است و شدید و ناپایدار،دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار.عشق همواره با شک آلوده است،دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر.ازعشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم،از دوست داشتن هرچه بیشتر ،تشنه تر.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 18
عشق و عفت
ویل دورانت میگوید:
«در سرتاسر زندگی انسان،به اجماع همه،عشق از هر چیز جالب توجهتر است وتعجب اینجاست که فقط عده کمی درباره ریشه و گسترش آن بحث کردهاند.در هرزبانی دریایی از کتب و مقالات،تقریبا از قلم هر نویسندهای درباره عشق پیدا شدهاست و چه حماسهها و درامها و چه اشعار شور انگیز که درباره آن به وجود آمدهاست،و با اینهمه چه ناچیز است تحقیقات علمی محض درباره این امر عجیب واصل طبیعی آن و علل تکامل و گسترش شگفت انگیز آن،از آمیزش سادهپروتوزوئا تا فداکاری دانته و خلسات پتراک و وفاداری هلوئیز به آبلارد.» (1)
ما در صفحات قبل گفتیم آنچه مجموعا از گفتههای علمای قدیم و جدید دربارهریشه و هدف عشق و یگانگی یا دو گانگی آن با میل جنسی استنباط میشود سه نظریهاست،و گفتیم عشق،هم در غرب و هم در شرق از شهوت تفکیک شده و امر قابل ستایش و تقدیسی شناخته شده است،ولی این ستایش و تقدیس آن طور که مااستنباط کردهایم از دو جنبه مختلف بوده است که قبلا توضیح داده شد.
مطلب عمده در اینجا رابطه عشق و عفت است.باید ببینیم این استعداد عالی وطبیعی در چه زمینه و شرایطی بهتر شکوفان میگردد؟آیا آنجا که یک سلسله مقرراتاخلاقی به نام عفت و تقوا بر روح مرد و زن حکومت میکند و زن به عنوان چیزیگرانبها دور از دسترس مرد است این استعداد بهتر به فعلیت میرسد یا آنجا کهاحساس منعی به نام عفت و تقوا در روح آنها حکومت نمیکند و اساسا چنین مقرراتیوجود ندارد و زن در نهایت ابتذال در اختیار مرد است؟اتفاقا مسالهای که غیر قابلانکار است این است که محیطهای به اصطلاح آزاد مانع پیدایش عشقهای سوزان وعمیق است.در این گونه محیطها که زن به حال ابتذال در آمده است فقط زمینه برایپیدایش هوسهای آنی و موقتی و هر جایی و هرزه شدن قلبها فراهم است.
اینچنین محیطها محیط شهوت و هوس است نه محیط عشق به مفهومی کهفیلسوفان و جامعه شناسان آن را محترم میشناسند یعنی آن چیزی که با فداکاری واز خود گذشتگی و سوز و گداز توام است،هشیار کننده است،قوای نفسانی را در یکنقطه متمرکز میکند،قوه خیال را پر و بال میدهد و معشوق را آنچنانکه میخواهد درذهن خود رسم میکند نه آنچنانکه هست،خلاق و آفریننده نبوغها و هنرها و ابتکارهاو افکار عالی است.
بهتر است اینجا مطلب را از زبان خود دانشمندانی که طرفدار اصول نوینی دراخلاق جنسی میباشند بشنویم.ویل دورانت میگوید:
«یونانیان شعر عاشقانه را گرچه در مورد غیر طبیعی آن(عشق مرد به مرد)باشدمیشناختند،و داستانهای هزار و یک شب نشان میدهد که سرودهای عاشقانه ازقرون وسطی جلوتر بود ولی ترغیب عفت و پاکدامنی از طرف کلیسا که او را بهعلت دور از دسترس بودن،جذابیتبخشید مایه نضج غزل عاشقانه گردید.حتیلارشفوکو نویسنده نیش زن بزرگ میگوید:«چنین عشقی برای روح عاشق مانندجان برای بدن است»...این استحاله میل جسمانی را به عشق معنوی چگونه توجیهکنیم؟چه موجب میشود که این گرسنگی حیوانی چنان صفا و لطف بپذیرد که اضطراب جسمانی به رقت روحی تبدیل شود؟آیا رشد تمدن است که به علتتاخیر انداختن ازدواج موجب میشود تا امیال جسمانی بر آورده نشود و بهدرون نگری و تخیل سوق داده شود و محبوب را در لباس رنگارنگی از تخیلاتامیال نابرآورده جلوهگر سازد؟آنچه بجوییم و نیابیم عزیز و گرانبها میگردد. زیبایی یک شئ چنانکه خواهیم دید بستگی به قدرت میل به آن شئ دارد،میلی کهبا ارضاء و اقناع ضعیف میشود و با منع و جلوگیری قوی میگردد.» (2)
هم او میگوید:
«به عقیده ویلیام جیمز حیا امری غریزی نیست،بلکه اکتسابی است.زنان دریافتندکه دست و دل بازی مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند... زنان بیشرم جز در موارد زود گذر برای مردان جذاب نیستند.خود داری از انبساط،و امساک در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شکار مردان است.اگر اعضای نهانیانسان را در معرض عام تشریح میکردند توجه ما به آن جلب میشد ولی رغبت وقصد به ندرت تحریک میگردید.
مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست و بدون آنکه بداند حس میکند که اینخود داری ظریفانه از یک لطف و رقت عالی خبر میدهد.حیا(و در نتیجه عزیزبودن زن و معشوق واقع شدن او برای مرد)پاداشهای خود را پس انداز میکند ودر نتیجه نیرو و شجاعت مرد را بالا میبرد و او را به اقدامات مهم وا میدارد و قواییرا که در زیر سطح آرام حیات ما ذخیره شده استبیرون میریزد.» (3)
هم او میگوید:
«امروز لباسهای سنگین فشار آور که مانند موانعی بودند از میان رفتهاند و دخترامروز خود را با جسارت تمام از دست لباسهای محترمانهای که مانع حمل بود رهانیده است.دامنهای کوتاه بر همه جهانیان بجز خیاطان نعمتی است و تنهاعیبشان این است که قدرت تخیل مردان را ضعیفتر میکند،و شاید اگر مردان قوهتخیل نداشته باشند زنان نیز زیبا نباشند!» (4)
برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق در فصلی که به عنوان«عشق رمانتیک» باز کرده است میگوید:
«اصل اساسی عشق رمانتیک آن است که معشوق خود را بسیار گرانبها و به دستآوردنش را بسیار دشوار بدانیم...بهای زیادی که برای زن قائل میشدند نتیجهروانشناسی اشکال تصرف وی بود.» (5)
و نیز میگوید:
«از لحاظ هنرها مایه تاسف است که به آسانی به زنان بتوان دستیافت و خیلیبهتر است که وصال زنان دشوار باشد بدون آنکه غیر ممکن گردد...در جایی کهاخلاقیات کاملا آزاد باشد انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه داشته باشدعملا بر اثر موفقیتهای متوالی به واسطه جاذبه شخصی خود،ندرتا نیازی به توسلبه عالیترین تخیلات خود خواهد داشت.» (6)
و نیز میگوید:
«کسانی هم که افکار کهنه را پشتسر گذاشتهاند در معرض خطر دیگری در موردعشق به مفهوم عمیقی که ما برای آن قائلیم قرار گرفتهاند.اگر مردی هیچ گونه رادعاخلاقی در برابر خود نبیند یکباره تسلیم تمایلات جنسی شده و عشق را از کلیهاحساسات جدی و عواطف عمیق جدا ساخته و حتی آن را با کینه همراه میسازد.» (7)
عجبا!آقای راسل در اینجا دم از اخلاقیات میزند.مقصود او از اخلاقیاتچیست؟او که عفت و تقوا را محکوم میکند،حتی ازدواج را مانع عشق بلکه مانعهیچ گونه تمتع از غیر همسر شرعی و قانونی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 23
عشق در ادبیات
واژهی "عشق"، که در فارسی "اِشق" تلفظ میشود، در ادبیات فارسی و عرفان ایرانی جایگاهی برجسته دارد. شاید بتوان گفت که شاعران گوناگون فارسیزبان کمتر واژهای را به اندازهی عشق به کار برده باشند. با این حال چنین مینماید که تا کنون چندان پژوهشی که بر پایهی دستاوردهای نوین زبانشناسی تاریخی استوار باشد دربارهی آن نشده است. در این نوشتهی کوتاه داتار (= مؤلف = author) این اندیشه را پیش مینهد که واژهی عشق ریشهای هند-و-اروپایی دارد. این پیشنهاد بر پایهی پژوهشهای ریشهشناختی استوار است. داتار امیدوار است که این نوشته انگیزهای باشد برای جستجوهای بیشتر دربارهی این واژه و دیگر واژههای کم شناختهی زبان فارسی، تا ایرانیان زبان فارسی را بهتر بشناسند و به ارزشها و توانمندیهای والای آن پی ببرند. این نوشته برآیند ِ فرعی ِ پژوهشی است که نویسنده در پدید آوردن "فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک (انگلیسی-فرانسه-فارسی)" دنبال میکند. ریشهشناسی
نویسنده بر این باور است که "عشق" میتواند با واژهی اوستایی -iš به معنای ِ "خواستن، میل داشتن، آرزو کردن، جستجو کردن" پیوند داشته باشد، که دارای جدا شدههای زیر است: -aēša "آرزو، خواست، جستجو"؛ išaiti "میخواهد، آرزو میکند"؛ -išta "خواسته، محبوب"؛ -išti "آرزو، مقصود". همچنین پیشنهاد میکند که واژهی عشق از اوستایی -iška* یا چیزی همانند آن ریشه میگیرد. پسوند ka- در پایین بازنموده خواهد شد. واژهی اوستایی -iš همریشه است با سنسکریت -eṣ "آرزو کردن، خواستن، جُستن"؛ -icchā "آرزو، خواست، خواهش"؛ icchati "میخواهد، آرزو میکند"؛ -iṣta "خواسته، محبوب"؛ -iṣti "خواست، جستجو"؛ واژهی ِ زبان ِ پالی -icchaka "خواهان، آرزومند". همچنین، به گواهی شادروان فرهوشی، این واژه در فارسی ِ میانه به دیسهی ِ ( = صورت ِ) išt "خواهش، میل، ثروت، خواسته، مال" باز مانده است. -- برای ِ آگاهی ِ بیشتر از واژهی ِ "دیسه" = form به "فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک" رجوع کنید. واژههای اوستایی و سنسکریت از ریشهی هند-و-اروپایی نخستین -ais* "خواستن، آرزو کردن، جُستن" میآیند که دیسهی اسمی آن -aisskā* است به معنای "خواست، میل، جستجو". بیرون از اوستایی و سنسکریت، چند زبان دیگر شاخههایی از آن واژهی هند-و-اروپایی نخستین را حفظ کردهاند: اسلاوی کهن کلیسایی isko, išto "جستجو کردن، خواستن"؛ iska "آرزو"؛ روسی 'iskat "جستجو کردن، جُستن"؛ لیتوانیایی ieškau "جستجو کردن"؛ لتونیایی iēsk�t "جستن شپش"؛ ارمنی 'aic "بازرسی، آزمون"؛ لاتین aeruscare "خواهش کردن، گدایی کردن"؛ آلمانی بالای کهن eiscon "خواستن، آرزو داشتن"؛ انگلیسی کهن ascian "پرسیدن"؛ انگلیسی ask. اما دربارهی ریشهی سنتی ِ عشق. لغتنامه نویسان واژهی عشق را به عَشَق (ašaq') عربی به معنای "چسبیدن" (منتهیالارب)، "التصاق به چیزی" (اقربالموارد) پیوند دادهاند. نویسندهی غیاثاللغات میکوشد میان "چسبیدن، التصاق" و عشق رابطه بر قرار کند: "مرضی است از قسم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا میشود و گویند که آن مأخوذ از عَشَقَه است و آن نباتی است که آن را لبلاب گویند چون بر درختی بپیچد آن را خشک کند همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند." از آنجا که عربی و عبری جزو ِ خانوادهی زبانهای سامیاند، واژههای اصیل سامی معمولا در هر دو زبان عربی و عبری با معناهای همانند اشتقاق مییابند. و جالب است که "عشق" همتای عبری ندارد. واژهای که در عبری برای عشق به کار میرود احو (ahav) است که با عربی حَبَّ (habba) خویشاوندی دارد. واژهی دیگر عبری برای عشق "خَشَق" (xašaq) است به معنای "خواستن، آرزو کردن، وصل کردن، چسباندن؛ لذت"، که در تورات عهد عتیق بارها به کار رفته است (برای نمونه: سفر تثنیه ۱۰:۱۵، ۲۱:۱۱؛ اول پادشاهان ۹:۱۹؛ خروج ۲۷:۱۷، ۳۸:۱۷؛ پیدایش ۳۴:۸). بنا بر ا ُستاد سکات نوگل، واژهی عبری xašaq و عربی ašaq' همریشه نیستند. واک ِ "خ" عبری برابر "ح" یا "خ" عربی است و "ع" عبری برابر "ع" یا "غ" عربی، ولی آنها با هم در نمیآمیزند. همچنین، معمولا "ش" عبری به "س" عربی میترادیسد و برعکس. از سوی دیگر، همانندی معنایی این دو واژه در عربی و عبری تصادفی است، چون معنای ریشهی آغازین آنها یکی نبوده است. خشق عبری به احتمال در آغاز به معنای "بستن" یا "فشردن" بوده است، چنانکه برابر آرامی آن نشان میدهد. همچنین، ا ُستاد ورنر آرنولد تأکید میکند که "خ" عبری در آغاز واژه همیشه در عربی به "ح" میترادیسد و هرگز "ع" نمیشود. نکتهی جالب دیگر اینکه "عشق" در قرآن نیامده است. واژهی بهکاررفته همان مصدر حَبَّ (habba) است که یاد شد با جداشدههایش، برای نمونه دیسهی اسمی حُبّ (hubb). همچنین دانستنی است که در عربی نوین واژهی عشق کاربرد بسیاری ندارد و بیشتر حَبَّ