لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
صفات مؤمن واقعی:
رُوِىَ انّ رسولَ الله(ص) قال: «لا یکمل المؤمن ایمانه حتى یحتوى على مائة و ثلاث خصال، فعل و عمل و نیة و باطن و ظاهر» . فقال امیرالمؤمنین(ع) : «یا رسول الله ما المائة و ثلاث خصال» ؟ فقال: «یا على، من صفات المؤمن ان یکون جوّال الفکر ، جوهرى الذکر ، کثیراً علمه ، عظیما حلمه ، جمیل المنازعة ، کریم المراجعة ، اوسع الناس صدرا و اذلهم نفسا ، ضحکه تبسما و اجتماعه تعلما مذکر الغافل ، معلم الجاهل ، لایؤذى من یؤذیه و لا یخوض فیما لایعنیه ، و لایشمت بمصیبة و لایذکر احدا یغیبة ، بریئا من المحرمات ، واقفا عند الشبهات ، کثیر العطاء ، قلیل الاذى ، عونا للغریب ، وابا للیتیم ، بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه ، متبشرا بفقره ، احلى من الشهد و اصلد من الصلد ، لایکشف الاسرار و لایهتک سترا ، لطیف الحرکات حلو المشاهدة کثیر العبادة ، حسن الوقار ، لین الجانب. طویل الصمت ، حلیما اذا جهل علیه. صبورا على من اساء الیه ، یبجّل الکبیر و یرحم الصغیر ، امینا على الامانات ، بعیدا من الخیانات ، الفه التقى و حلفه الحیاء کثیرالحذر قلیل الزلل ، حرکاته ادب و کلامه عجب مقیل العثرة و لا یتتبع العورة ، وقورا صبورا رضیا شکورا ، قلیل الکلام صدوق اللسان ، برّا مصونا حلیما رفیقا عفیفا شریفا، لا لعّان و لا کذّاب و لا مغتاب و لا سباب، و لا حسود و لا بخیل ، هشّاشا بشّاشا لا حسّاس و لا جسّاس یطلب من الامور اعلاها و من الاخلاق اسناها ، مشمولا بحفظ الله مؤیّدا بتوفیق الله، ذا قوة فى لین و عزمة فى یقین، لایحیف على من یبغض و لا یأثم فیمن یحبّ ، صبورا فى الشدائد ، لایجور و لا یعتدى و لا یاتى بما یشتهى ، الفقر شعاره والصبر دثاره قلیل المؤنة کثیر المعونة ، کثیر الصیام طویل القیام قلیل المنام ، قلبه تقى و عمله زکى ، اذا قدر عفى و اذا وعد وفى ، یصوم رغبا و یصلى رهبا و یحسن فى عمله کانه ناظر الیه ، غضّ الطرف، سخىّ الکف لا یرد سائلا و لا یبخل بنائل ، متواصلا الى الاخوان، مترادفا للاحسان، یزن کلامه و یخرس لسانه ، لایغرق فى بغضه و لایهلک فى حبه و لایقبل الباطل من صدیقه و لا یرد الحق على عدوه و لایتعلم الا لیعلم و لا یعلم الا لیعمل ، قلیلا حقده کثیرا شکره ، یطلب النهار معیشته و یبکى اللیل على خطیئه ، ان سلک مع اهل الدنیا کان اکیسهم و ان سلک مع اهل الآخره کان اورعهم ، لایرضى فى کسبه بشبهة و لایعمل فى دینه برخصة ، یعطف على اخیه بزلته و یرعى م
صفات نیک:
خصال پسندیده انسانى، از معصوم روایت شده که خداوند تبارک و تعالى پیامبرانش را به صفاتى نیکو برگزیده پس شما خود را بیازمایید اگر آن صفات در وجود شما بود خدا را سپاس گوئید وگرنه از خدا بخواهید که آنها را به شما عنایت فرماید و پیوسته درصدد کسب آن صفات باشید ، و آن صفات ده است: یقین و قناعت و بصیرت و شکر و علم و حسن خلق و سخاوت و غیرت و شجاعت و مردانگى.
پیغمبر اکرم(ص) فرمود: شش صفت را براى من تعهد کنید تا من بهشت را براى شما تعهد کنم: هنگام سخن گفتن دروغ مگوئید و چون به کسى وعده اى مى دهید تخلف مورزید و چون امانتى به دستتان آید خیانت مکنید و چشم خویش را از نامحرم ببندید و عورت خود را از حرام باز دارید و دست و زبان خود را از آنچه خدا نهى کرده جلوگیرى کنید.
امام صادق(ع) فرمود : ما آن دسته از شیعیانمان را دوست داریم که عاقل و فهمیده و دانا به احکام دین و بردبار و مردمدار و شکیبا و راستگو و باوفا باشند.(بحار:69/372)
رسول اکرم(ص) فرمود: خداوند دوست دارد که بنده اش در نزد شبهات باریک بینى و دقت نظر به کار برد و هنگام بروز شهوت عقل خویش را کاملا به کار اندازد و دوست دارد گذشت و سخاوت را گرچه در مورد چند دانه خرما باشد، و شجاعت را هر چند به کشتن مارى یا کژدمى بود . (کنزالعمال حدیث 43527)
نیز فرمود: سخاوتمند باش که خداى تعالى سخاوتمند را دوست دارد، و شجاع باش که خداوند شجاع را دوست دارد، و غیرتمند باش که خداوند شخص غیور را دوست دارد و چون کسى حاجتى از تو خواست آن را برآور که اگر او شایسته نباشد تو خود را شایسته آن دان.(کنزالعمال : حدیث 4384)
امام صادق فرمود: مى خواهید شما را به صفات والا(ى انسانى) آگاه سازم؟ گذشت از مردم و همیارى با برادران دینى در مال و بسیار به یاد خدا بودن.(بحار:69/370)
صفاتیه:
گروهى از قدماء متکلم اند که براى خداوند تعالى صفاتى به عنوان صفات ازلیه مثل علم وقدرت وحیات واراده وسمع وبصر وکلام وجلال واکرام وجود وانعام وعزت وعظمت اثبات مى کردند وبین صفات ذات وصفات فعل فرقى نمى گذاشتند. بلکه در هر دو باب به یک شکل سخن مى راندند ودر نتیجه این ترتیب صفاتى نیز به عنوان صفات خیریه مثل دو دست وصورت براى خداوند تعالى اثبات نمودند وبه تأویل آنها نمى پرداختند ومى گفتند چون این صفات در شرع وارد شده ما آنها را به اسم صفات خیریه مى خوانیم.
چون معتزله از خداوند نفى صفات مى کردند وقدماى اهل حدیث وسنت در اثبات آنها سعى داشتند این طایفه اخیر را به همین نظر صفاتیه ومعتزله را معطله خوانده اند .
کار بعضى از اثبات کنندگان صفات به آنجا کشید که حتى صفات ایزدى را به صفات محدثه اقتصار کردند که افعال بر آنها دال است ودر خبر نیز وارد شده ودر این مرحله به دو فرقه منقسم گردیدند ، جماعتى آن صفات را از روى احتمالاتى که از لفظ آنها بر مى آید تأویل مى نمودند وجماعتى دیگر مى گفتند که مقتضاى عقل به ما چنین مى فهماند که هیچ چیز به خداى تعالى مانند نیست وهیچیک از مخلوقات به او شباهت ندارد واز این رو یقین حاصل مى شود که ما از ادراک معنى بعضى الفاظ که در این باب وارد شده عاجزیم ونباید در تأویل آنها بکوشیم مثلاً در باب قول خداوند که : (الرحمن على العرش استوى) و (خلقت بیدى) و (جاء ربک) وامثال اینها ما مکلف نیستیم که تفسیر این آیات را بدانیم وآنها را تأویل کنیم بلکه تکلیف ما اعتقاد داشتن است به اینکه براى خداوند شریک ومانندى نیست واین جمله از راه یقین بر ما مبرهن گشته است .
جمعى دیگر از متأخرین بر آنچه اسلاف ایشان در باب صفات گفته بودند زوائدى آورده گفتند : باید آیات را همانطور که ظاهر آنها حاکى است گرفت وبدون تأویل آنها را به شکلى که وارد شده تفسیر کرد وبه ماندن در حد ظاهر نیز اکتفا ننمود ، این طایفه بر خلاف عقیده اسلاف گرفتار تشبیه صرف شدند .
وتشبیه صرف حتى در میان یهود هم عمومیت نداشت بلکه یک دسته از ایشان که قرائین خوانده مى شدند چون به الفاظ زیادى در تورات برخوردند که بر آن دلالت داشت به آن پرداختند . اما در میان مسلمین از شیعه جماعتى راه غلوّ رفتند وعدّه اى راه تقصیر .
به این شکل که طایفه اول بعضى از ائمه خود را در صفات به خداوند تعالى تشبیه کردند ، طایفه دوم خداوند را به یک تن از مخلوق مانند ساختند وچون معتزله ومتکلمین اولیه ظاهر شدند بعضى از شیعه از راه غلو
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 8
صفات خدا در قرآن
واژة اسم کاربردهای مختلفی دارد. در گستردهترین کاربرد به معنی هر لفظی است که بر معنایی دلالت میکند. اسم در این کاربرد مترادف با کلمه است، و حرف و فعل در اصطلاح علمای نحو را نیز شامل میشود. دومین کاربرد اسم همان است که در اصطلاح علمای نحو به کار میرود. و یکی از اقسام کلمه و قسیم حرف و فعل است. سومین کاربرد آن معنایی است که در اصطلاح متکلمان مقصود است. و آن عبارت است از لفظی که بر ماهیت و ذات من حیث هی و بدون در نظر گرفتن اتصاف آن به صفتی از صفات دلالت میکند. مانند الفاظ سماء (آسمان)، ارض (زمین)، رجل (مرد) و جدار (دیوار). واژة صفت نیز کاربردهای مختلفی دارد. حکما مبادی مشتقات را صفت، و مشتقات را اسم میگویند. از نظر آنان علم و قدرت صفاتاند، و عالم و قادر یا علیم و قدیر اسم، ولی متکلمان مشتقات را صفات نامیده و مبادی مشتقات را «معنی» میگویند. بنابراین، علم و قدرت، معنی، و عالم و قادر یا علیم و قدیر صفاتاند. به عبارت دیگر، هرگاه ذات و ماهیت را از آن جهت که موصوف به وصف یا معنای ویژهای است، در نظر آوریم واژة صفت به کار میرود«الصفة هی الاسم الدال علی بعض احوال الذات، و ذلک نحو طویل و قصیر و عاقل و غیرها» «ان الصفة فی الحقیقة ما أنبأت عن معنی مستفاد یخص الموصوف و ما شارکه...».یاد آور میشویم، این گونه ملاحظات در عمل چندان رعایت نمیشود، و هر یک از اسم و صفت به جای دیگری به کار میرود. یگانه واژهای که معنای وصفی نداشته، و به عنوان اسم مخصوص خداوند، شناخته شده است؛ اسم جلالة (الله) است. اما واژههای دیگر چون عالم، قادر، حی، رازق، باقی و غیره هم به عنوان اسماء الهی به کار میروند، و هم صفات خداوندی، چنان که در روایات معروفی که برای خداوند نود و نه اسم بیان شده است، جز اسم جلاله، همگی از مشتقات و صفات میباشند. تقسیمات صفات صفات الهی را از جهات گوناگون تقسیم کردهاند: 1. صفات جمال و صفات جلال: صفات جمال یا صفات ثبوتی صفاتیاند که بر وجود کمالی در خداوند دلالت میکنند. مانند عالم و علم، قدرت و قادر، خلق و خالق، رزق و رازق و غیره. و صفات جلال یا صفات سلبی صفاتیاند که چون بر نقصان و فقدان کمال دلالت میکنند، از خداوند سلب میشوند. مانند: ترکیب، جسمانیت، مکان، جهت، ظلم، عبث و غیره. صدر المتألهین در این باره گفته است: «این دو اصطلاح (صفت جمال و جلال) با تعبیر ذی الجلال و الاکرام در آیة کریمة: «تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» هماهنگ است زیرا صفت جلال عبارت است از آنچه ذات خداوند را از مشابهت با غیر آن منزه میدارد، و صفت اکرام عبارت است از آنچه ذات الهی به آن آراسته است، پس خداوند با صفات کمال وصف میشود، و با صفات جلال از نواقص پیراسته میگردد».
صفات سلبی کاربرد دیگری نیز دارد، و آن صفاتی است که بر سلب نقص از خداوند دلالت میکنند، مانند غنی، واحد، قدوس، حمید و مانند آن.
2. صفات ذات و صفات فعل: در تقسیم صفات الهی به صفات ذات و صفات فعل دو اصطلاح و دو نظریه است: الف: هر گاه برای انتزاع صفتی از ذات و وصف کردن ذات به آن صفت، تصور ذات کافی باشد، و تصور فاعلیت خداوند لازم نباشد، آن صفت، صفت ذات یا ذاتی خواهد بود. مانند صفت حیات و حی، اراده و مرید، علم و عالم، قدرت و قادر. و هر گاه تصور فاعلیت خداوند لازم باشد، آن را صفت فعل یا فاعل گویند. مانند خلق و خالق، رزق و رازق، اماته و ممیت، احیاء و محیی، مغفرت و غافر، انتقام و منتقم، و مانند آن. ب: هر صفتی که بتوان خداوند را به مقابل و ضد آن وصف کرد، صفت فعل است، و هر صفتی را که نتوان خداوند را به مقابل و ضد آن وصف کرد، صفت ذات است. بنابراین قدرت، علم و حیات از صفات ذاتی الهیاند، چون خداوند به مقابل و ضد آنها وصف نمیشود، زیرا مقابل آنها نقص وجودی است، ولی اراده از صفات ذات نخواهد بود، زیرا وصف خداوند به مقابل آن محال نیست، مثلاً گفته میشود خداوند ظلم به بندگان خود را اراده نکرده است، «وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ» بر این اساس، عدل از صفات ذات الهی خواهد بود، ولی بنابر اصطلاح نخست از صفات فعل است. از دو اصطلاح یاد شده، اصطلاح نخست در کتب فلسفه و کلام مشهور و رایج است. محدث کلینی در کتاب کافی اصطلاح دوم را برگزیده است، و بر این اساس روایات مربوط به اراده را از صفات فعل دانستهاند، تعیین کرده است. سید شریف گرگانی نیز در کتاب تعریفات همین اصطلاح را آورده است.
3. صفات حقیقی و اضافی: صفات ذات را به دو گونة حقیقی و اضافی تقسیم کردهاند. صفات ذاتی حقیقی آن است که حقیقتاً ذات به آن وصف میگردد مانند علم و قدرت، و صفت اضافی آن است که از صفات حقیقی انتزاع میشود، ولی خود حقیقتاً از صفات ذات نیست، مانند صفت عالمیت و قادریت، که از در نظر گرفتن نسبت علم و قدرت با ذات انتزاع شدهاند، و ورای ذات و صفت علم و قدرت، حقیقتی ندارند. صفت ذاتی حقیقی را به حقیقی محض و حقیقی ذات الاضافه تقسیم نمودهاند. حقیقی محض آن است که به چیزی جز ذات خداوند تعقل ندارد. مانند صفات حیات، و حقیقی ذات الاضافه آن است که به غیر ذات متعلق میشود مانند علم و قدرت. 4. صفات خبریه: برخی از صفات را صفات خبریه گویند. آنها صفاتیاند که در خبر آسمانی (کتاب و سنت) وارد شدهاند و اگر در خبر آسمانی نیامده بودند، به مقتضای یک بحث عقلی برای خداوند اثبات نمیشدند، و از سویی، اگر به مفاد ظاهری آنها قائل شویم، تشبیه و تجسیم لازم خواهد آمد. به عبارت دیگر، این دسته از صفات، مانند وجه، ید، استوا، مجیء، که در آیات ذیل آمدهاند. «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ».«یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ». «الرحمن علی العرش استوی».«جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا». آیا اسماء الله توقیفی است؟
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
صفات سلبی چیست؟
صفات سلبی، صفاتی است که خداوند متعال از آن ها منزه است، مانند جسم بودن خدا؛ این صفت از خداوند سلب می شود زیرا جسم، مرکب از اجزاء است و هر مرکبی نیاز به اجزایش دارد و هر چیزی که نیازمند باشد، ممکن الوجود است و نیاز به علت دارد، در صورتی که خداوند واجب الوجود و ازلی و ابدی است. از طرفی جسمیت خداوند نیازمند اشغال مکان و زمان می باشد و با این وجود محدود به زمان و مکان می شود که از خواص عالم امکان است؛ در حالی که خداوند فوق زمان و مکان است و محیط بر این دو می باشد، پس جسم هم نمی تواند باشد.یکی دیگر از صفات سلبی، داشتن شریک است؛ یعنی موجودی با موجود دیگر در فعل یا صفتی مشترک باشد. زیرا فعل خداوند ایجاد و اعدام هستی می باشد که از هیچ ممکن الوجودی نیاید، زیرا ممکن الوجود از خودش چیزی ندارد که به دیگری عطاء کند.خلاصه این که خداوند موجود بی نیاز است. یعنی اگر نیازمند باشد، باید علّتی نیاز او را برطرف سازد، پس واجب الوجود نخواهد بود
شیعیان معتقدند خداوند یکتا و یگانه است و شریک و مانندی ندارد. او است که خالق همه جهانیان می باشد و او است که به همه جانداران روزی می رساند و او است که جهان و جهانیان را تدبیر می کند. اسم خداوند هم نزدشیعیان الله (ج) می باشد.
تا اینجا عقاید شیعیان با اهل سنت هیچ تفاوتی ندارد . لکن عقیده شیعیان با اهل سنت در بعضی از صفات خداوند تفاوت پیدا می کند . شیعیان به 8 صفت ثبوتی و 7 صفت سلبی در مورد خداوند معتقدند . منظور از صفات ثبوتی صفت هایی است که در خداوند موجود است و خدای تعالی آن صفت ها را دارد مانند حیاة (زنده بودن) ، علم و قدرت . اما صفات سلبی آن دسته صفت هایی است که در خداوند موجود نیست و خداوند منزه است از اینکه دارای آن صفات باشد مثل جسم داشتن ، مرکب بودن از اعضاء و در معرض تغییر و تحول بودن
لهیات اثباتی و الهیات تنزیهی
بحث اسما و صفات الهی از مسائل مطرح و اساسی در علم کلام, فلسفه و عرفان است. این اهمیّت قبل از هر چیز به طرح این اوصاف در متون دینی مرتبط است.
این تحقیق مقایسه ای است میان نظریات ملاصدرای شیرازی(ره) و قاضی سعید قمی(ره) که از یک مقدمه و
چهار فصل تشکیل شده است.
● فصل اوّل:
در این فصل به اهمیّت بحث اسما و صفات الهی اشاره شده است. بحث اسما و صفات الهی از مسائل مطرح و اساسی در علم کلام, فلسفه و عرفان است. این اهمیّت قبل از هر چیز به طرح این اوصاف در متون دینی مرتبط است. وجود اسما و صفات بسیار در قرآن, روایات و ادعیه مأثوره به طور طبیعی این سؤال را طرح می کند که این اسما و صفات به چه معنا هستند؟ آیا آن ها دقیقاً به همان معنایی که در مورد ممکنات به کار می روند در مصداق ربوبی شان معنا می دهند؟ آیا می توان آن ها را شناخت؟ ر ابطه اسما و صفات الهی با ذات الهی چیست؟ و حتی آیا می توان خداوند را متصف به وصفی دانست یا خیر؟ در این فصل, هم چنین به علّت انتخاب مرحوم صدرالمتألهین و مرحوم قاضی سعید قمی برای بررسی مقایسه ای درباره اسما و صفات, اشاره شده است. تلاش هر دو اندیشمند در جمع میان عرفان, فلسفه و دین با دو رویکرد کاملاً متفاوت در بحث اسما و صفات و همچنین بسیاری از مباحث دیگر, مهم ترین انگیزه برای مقایسه آرای این دو اندیشمند بزرگ جهان اسلام و تشیع ذکر شده است. علاوه این که امروزه قرائت رسمی و مورد قبول در کتاب های درسی ـ آموزشی چه در بحث اسما و صفات و چه در زمینه های دیگر عقیدتی و کلامی, قرائت مرحوم صدرالمتألهین است, طرح دیدگاهی مخالف با نظریات مرحوم صدرالمتألهین از یک سو و ناشناخته بودن افکار و نظریات مرحوم ق اضی سعید قمی, مشوق دیگری در پرداختن به چنین مقایسه ای است.
● فصل دوم:
در این فصل به کلیات بحث اسما و صفات الهی از دیدگاه مرحوم صدرالمتألهین پرداخته می شود. تقسیم صفات الهی به صفات سلبیه و صفات ثبوتیه و عینیت ذات حق و صفات ثبوتیه در کنار بحث از اشتراک معنوی وجود و سایر صفات میان واجب و ممکنات, از محوری ترین مواضع مرحوم صدرالمتألهین در بحث اسما و صفات است که در این فصل مورد بررسی قرارگرفته است. استدلالاتی را که مرحوم ملاصدرا(ره) برای وجود صفات ثبوتیه در ذات باری تعالی مطرح می کند متنوعند که عصاره آن ها و به تعبیری کامل ترین تقریر آن بیان زیر است: صفات به طور کلی به دو قسم تقسیم می شوند:
۱) صفاتی که اولاً و بالذات از آنِ موجود بما هو موجود هستند و در اتصاف این اوصاف لازم نیست که موصوف ابتدا طبیعی و یا تعلیمی باشد. صفاتی از قبیل علم, قدرت و اراده از این قسمند.
۲) قسم دیگر صفاتی هستند که در اتصافشان به موصوف, لازم است که موصوف ابتدا طبیعی و یا تعلیمی باشد. برخی از این صفات عبارتند از: حرارت, برودت, کرویت….
از آن جا که واجب الوجود, حقیقت وجود است پس باید صفاتی را که اولاً و بالذات از آن وجود است دارا باشد و همچنین این صفات مانند وجودند در این که صدقشان بر مصادیق به نحو اشتراک معنوی است و تفاوت میان مصادیق تفاوت به تشکیک است. در ادامه این فصل, ادله مرحوم صدرالمتألهین بر عینیّت ذات و صفات الهی و همچنین اشتراک معنوی وجود ارزیابی شده است.
● فصل سوم:
در این فصل به طرح دیدگاه قاضی سعید قمی(ره) در کلیات بحث اسما و صفات الهی پرداخته شده است. از جمله نظریات خاص قاضی سعید که در آن مخالفت با مرحوم صدرالمتألهین نیز وجود دارد, تأکید بر اشتراک لفظی وجود و سایر صفات بین واجب و ممکنات است. در این فصل ب رخی از ادله مرحوم قاضی سعید بر اشتراک لفظی وجود و نقد اشتراک معنوی وجود ذکر شده است. سلبی بودن صفات باری تعالی نیز از جمله آرا و مواضع مرحوم قاضی سعید است که در مکتوبات وی به کرّات مورد تأکید قرار گرفته است. مرحوم قاضی سعید پس از بیان ادله نقلی و عقلی بر سلبی بودن صفات, تقسیم صفات به صفات ثبوتیه و صفات سلبیه را امری اعتباری می داند و صفا ت ثبوتیه را صفاتی می داند که ظاهر اثباتی دارند; ولی در واقع رجوع آن ها نیز به صفات سلبی است. در پایان این فصل جمع بندی آرای مرحوم قاضی سعید درباره اسما و صفات حق بیان شده است: آنچه را مرحوم قاضی سعید قمی درباره سلبی بودن صفات و همچنین اشتراک معنوی وجود بیان کرده, مربوط است به مقام احدیت ذات الهی, و اما نسبت به مقام واحدیت, قاضی سعید قائل به اشتر اک معنوی وجود است و وجود صفات ثبوتیه را برای ذات حق در این مقام می پذیرد. آنچه به عنوان نکته محوری در تمایز آرای مرحوم قاضی سعید قمی با دیگران باید مورد توجه قرار گیرد آن است که مرحوم قاضی سعید مقام واحدیت و مرتبه کثرت اسما و صفات را مخلوق ذات حق می داند به خلاف مرحوم صدرالمتألهین و اصحاب حکمت متعالیه که مقام واحدیت را واجب به عین وجوب مقام احدیت ذات می دانند و آن را تفصیل مقام احدیت معرفی می کنند.
● فصل چهارم:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 11 صفحه
قسمتی از متن .docx :
اسماء و صفات خدا در قرآن
غافر الذنب
این اسم در قرآن یک بار آمده، و همراه با اسمهاى دیگر وصف خدا قرار گرفته است، چنانکه مىفرماید: تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر(غافر، 2 - 3) ترجمه: کتاب نازل شده از جانب خداى نیرومند و دانا، آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت عقوبت، صاحب مکنت، خدائى جز او نیست، بازگشتبه سوى خدا است. «غافر» به صورت جمع همراه باکلمه «خیر» یک بار در قرآن آمده است آنهم وصف خدا قرار گرفته است چنانکه مىفرماید: فاغفر لنا وارحمنا و انتخیر الغافرین(اعراف، 155). ما را ببخش و بر ما رحم کن تو بهترین آمرزندگانى. از ماده «غفر» که به معنى ستر است، سه اسم براى خدا در قرآن مشتق شده است: 1 - غافر; «غافرالذنب» (غافر،3): بخشنده گناه. 2 - غفور; «ربک الغفور ذوالرحمة...»(کهف، 58): پروردگار تو بخشنده و صاحب رحمت است. 3 - غفار; «و انی لغفار لمن تاب...»(طه، 82): ومن کسى را که توبه کند، مىآمرزم. و شگفت این است که براى انسان گنهکار سه اسم معادل اسم غفار، از ماده ظلم یا معادل آن به کار رفته است. 1 - ظالم; «فمنهم ظالم لنفسه»(فاطر، 32: برخى از آنها بر خویش ستمگرند. 2 - ظلوم;«...انه کان ظلوما جهولا»(احزاب، 72): او ستم پیشه و نادان است. 3 - ظلام;«قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمةالله...»(زمر، 53): اى بندگان من که در حق من اسراف کردهاید، از رحمتخدا مایوس نباشید. و اسراف بر نفس در حقیقت عبارت دیگرى از «ظلام» است. با توجه به سه اسمى که خدا در قرآن وانسان نیز دارد مىتوان چنین گفت: خدا مىخواهد برساند که بنده من تو در اثر گناه سه اسم دارى، و من هم که از آن جهت که مبدا رحمت و مغفرت هستم، سه اسم دارم: اگر تو ظالمى من غافرم. اگر تو ظلومى من غفورم. واگر تو ظلامى من غفارم. (1) در گذشته در معناى «غفر» سخن گفتیم و یادآور شدیم که معناى لغوى آن ستر و پوشاندن است. توگوئى خدا گناهان بنده را مىپوشاند. واگر هم به کلاه خود «مغفر» مىگویند، چون سر را پوشانده از آسیب حفظ مىکند. و تفاوت «غفور» با «عفو» به هنگام بحث از اسم «عفو» بیان گردید.
الغالب
لفظ «غالب» سه بار در قرآن آمده و در یک مورد وصف خدا قرار گرفته است. چنان که مىفرماید: و کذلک مکنا لیوسف فی الارض و لنعلمه من تاویل الاحادیث والله غالب على امره و لکن اکثر الناس لا یعلمون(یوسف، 21) . این چنین یوسف را متمکن ساختیم تا تعبیر خواب را به او بیاموزیم، خداوند بر کار خویش چیره است ولى اکثر مردم نمىدانند. مقصود از جمله «والله غالب على امره» چیست؟ در این جمله دو احتمال وجود دارد: یکى این که ضمیر در کلمه «امره» به یوسف برگردد. دیگرى این که به خدا برگردد. بنابر احتمال نخست مقصود این است که خدا در امور مربوط به یوسف توانا است، او را حفظ مىکند، روزى مىدهد و از قعر چاه به نهایت قدرت مىرساند و زعامتیوسف به این شکل جلوهگاه اسم «غالب بودن» است. و بنابر احتمال دوم مقصود این است که خدا در امور مربوط به خویش توانا است. جهان را مىآفریند و آن را تدبیر مىکند، و مغلوب کسى نمىشود و آنجا که اراده کند، احدى را یاراى تمرد و تکبر نیست. در آیه دیگر مىفرماید: ...ان الله بالغ امره...(طلاق، 3). خدا مشیت و تدبیر خود را به پایان مىرساند. سر انجام خدا موجود قاهرى است که قدرتى بالاتر از آن نیست، و مشیت او نافذ و پایدار است.
الغفار
اسم غفار در قرآن به صورت معرفه و نکره پنجبار آمده است چنانکه مىفرماید: و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى(طه، 82). من آمرزنده کسى هستم که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد. و نیز مىفرماید: فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا(نوح، 10). نوح مىگوید به قوم خود گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، او آمرزنده گناهان است. ودر سه مورد دیگر این اسم همراه با اسم «عزیز» آمده است چنانکه مىفرماید: رب السموات والارض و ما بینهما العزیز الغفار(ص، 66). پروردگار آسمانها و زمین و آنچه که در میان آنها قرار دارد که توانا و آمرزنده است. و نیز مىفرماید: کل یجری لاجل مسمى الا هو العزیز الغفار(زمر، 5). هر یک از این اجرام سماوى تا زمان معینى در حرکتند، آگاه باش که او قدرتمند و بخشنده است. و در جاى دیگر مىفرماید: و انا ادعوکم الى العزیز الغفار(غافر، 62). من شما را به سوى خداى توانا و آمرزنده دعوت مىکنم. شاید علت این که غفار همراه عزیز آمده است، این است که بخشایندگى او به خاطر عجز و ناتوانى نیست، بلکه او در عین قدرت مىبخشد و این خود کمال است. نمایش این اسم در زندگى بشر این است که در مواردى که مصلحت ایجاب مىکند در عین قدرت از تقصیر دیگران درگذریم، و در برخى از روایات آمده است از صفات کمال گذشت در عین قدرت است.
الغنى
اسم «غنى» در قرآن به صورت مرفوع و منصوب بیستبار آمده و در هیجده مورد وصف خدا قرار گرفته است و با اسمهائى مانند «حمید، حلیم، کریم» همراه مىباشد چنانکه مىفرماید: 1 - واعلموا ان الله غنی حمید(بقره، 267): بدانید که خدا بىنیاز و ستوده است. 2 - قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذى والله غنی حلیم(بقره، 263): زبان خوش و گذشت، بهتر از صدقهاى است که آزادى به دنبال داشته باشد خداوند بىنیاز و بردبار است. 3 - و من کفر فان ربی غنی کریم(نمل، 40): هرکس کفر ورزد، (شکر نعمت را به جاى نیاورد) پروردگار من بىنیاز و بزرگوار در احسان است. اما معنى لغوى «کریم»; ابن فارس مىگوید: دو معنى اصلى دارد: یکى از کفایت و بىنیازى و دیگرى حاکى از نوعى صدا است. راغب مىگوید: غنا اقسامى دارد: 1 - بىنیازى مطلق و این مخصوص خدا است، چنان که مىفرماید: ان الله لهو الغنی الحمید. 2 - بىنیازى نسبى چنان که مىفرماید: و وجدک عائلا فاغنى تو را فقیر یافتبىنیاز کرد. ولى بهتر استبگوئیم «غنا» یک معنا بیش ندارد و این تفاوت مربوط به مصداق استبرخى از مصادیق آن به خاطر وجوب وجود، بىنیازى مطلق است، ولى غیر آن به خاطر امکان، فقیر مطلق بوده و احیانا در سایه ارتباط با مبدا بىنیاز، غنا و بىنیازى عرضى و نسبى پیدا مىکند. این مطلب در همه صفات خدا جارى است، مثلا خدا جمیل و زیبا است، و آفرینش نیز سهمى از جمال دارد، ولى در این جمال نسبى خود مرهون جمال مطلق است. و به قول شاعر عرب: ارایتحسن الروض فی آصاله اریات بدر التم عند کماله هذا، و ذاک کل شئ رائق اخذ التجمل من فروع جماله هلک القلوب باسرها فیاسره شغفا و شد عقولنا بعقاله (2) مقصود شاعر این است که آن زیبائىهاى باغ به هنگام عصر، و زیبائى ماه در شب بدر، (زیبائى این دو) و زیبائى همه چیز پرتوى از جمال او است، دلها در عشق به این جمال بىطاق شدند و خردهاى ما بسته به عقال او است. و حافظ شیرازى این مطلب فلسفى و عرفانى را چنین ترسیم کرده است: این همه عکس من و نقش نگارین که نمود یک فروع رخ ساقى است که در جام افتاد
الغفور
غفور به صورت مرفوع و منصوب 91 بار در قرآن آمده و با صفاتى مانند: «رحیم، عفو، عزیز، شکور، ودود و حلیم» همراه مىباشد، چنانکه مىفرماید: 1 - ثم یتوب الله من بعد ذلک على من یشاء والله غفور رحیم(توبه، 27): خداوند پس از آن توبه هرکس را بخواهد مىپذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است. 2 - و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى علیه لینصرنه الله ان الله لعفو غفور(حج،6): هرکس به همان اندازه که ستم دیده است، مجازات کند آنگاه باز بر او ستم کنند، خدا او را یارى خواهد کرد خدا بخشایشگر و آمرزنده است. 3 - انما یخشى الله من عباده العلماء ان الله عزیز غفور(فاطر، 28): فقط بندگان دانا از خدا مىترسند، حقا که خدا توانا و آمرزنده است. 4 - لیوفینهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور(فاطر، 30): خدا پاداش آنها را به تمامى بدهد و از فضل خود بر آن بیفزاید، خدا آمرزنده و شکرپذیر است. 5 - انه یبدى و یعید و هو الغفور الودود(بروج، 13 - 14): او است که ایجاد و ابداع مىکند و پس از میراندن باز مىگرداند و او است آمرزنده و بسیار مهربان. 6 - و ان زالتا ان امسکهما من احد من بعده انه کان حلیما غفورا(فاطر، 41): اگر (آسمان و زمین) فرو ریزند جز او کسى نمىتواند آنها را نگه دارد، خدا بردبار و آمرزنده است. سرانجام یادآور مىشویم که «غفور» بر وزن رسول از الفاظى است که دلالتبر مبالغه دارد، و معناى اصلى آن به هنگام بحث از غافر گذشت. حرف فاء
الفاطر
فاطر در قرآن شش بار آمده و در همه موارد به عنوان اسم خدا وارد شده است که برخى را یادآور مىشویم: 1 - قل اغیر الله اتخذ ولیا فاطر السموات والارض(انعام، 14): بگوآیا جز خدا براى خویش سرپرستى بگیرم خدائى که آفریننده آسمانها و زمین است. 2 - فاطر السموات و الارض انت ولیی فیالدنیا و الآخرة(یوسف، 101): اى خداى آفریننده آسمانها و زمین تو سرپرست من در دنیا و آخرتى. 3 - قالت رسلهم افی الله شک