لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 16 صفحه
قسمتی از متن .doc :
«سیکلوپات شخصیت»
1- خود مهم انگاری
3- فکر و آگاهی (هشیاری)
2- توسعه (رشد) متنفر
4- شخصیت سالم تر
5- سایکو پاتولوژی (علوم بیماری های روحی)
یک دامنه از صفات شخصی، یک موفقیت بی بها که شخص را منعکس میکند، یک سطح هوشیاری و هوشیاری فرعی که ضرورت و جوهر طبیعت داخلی ما را به تصویر می کشد، شخصیت می باشد. یک شرح متمایز می تواند به صورت یک دب اکبر بی نظیر و منحصر نبود. از صفات رفتاری سازگار شرح داده شود. اکثر ما مردم، دارای نوعی از هویت یکپارچگی هستیم، یعنی یکپارچگی شخصی/ نوعی تمایلی برای خود بازتابی در ما وجود دارد. بحث به تفسیر این امر می پردازد که چرا خود/ self در توسعه مغز و آناتومی ما مردم اهمیت دارد. فکر و هوشیاری و نگاهی به شخص سالمتر همراه با همتای آن ها را به سمت سایکو پاتولوژی یا اختلافات ذهنی می کشاند.
خود مهم انگاری (خود بزرگ بینی): این امر کافی نیست که درک کنیم که چه چیزی ما باید باشیم همگی اینکه بدانیم که ما چه هستیم و درک نمی کنیم که چه هستیم مگر اینکه بدانیم چه باید باشیم، در روزگار ما، خود را ملزم کرده ایم که «خودمان را پیدا کنیم» و یک آرزویی که همراه ما هست و به این ترتیب هسته وجودی خودمان را گم ک رده ایم، که عمل نکنیم بلکه زندگی کنیم، اصل self hood یا تحقیق فعلی برای ان می تواند توسط نظریه شخصیت شرح داده شود که یک رابطه بین ابعاد هیجانی و ادراکی را بررسی میکند. بعبارت دیگر، آنچه که ما درباره خودمان ، محیطمان و سایرین احساس می کنیم دارای یک ارتباط اندیشه و ادراک این تأثیرات است.
ناحیه رشد و جوانه زنی علاقه ما در داخل روانشناسی مربوط به خود شناسی می گردد. رفتار شما به آن چیزی گره خورده است که نحوه برداشت شما از خودتان در ارتباط با بقیه جهان نامیده می شود، و اینکه شما چگونه کارهای خودتان را کنترل و تعیین کنید بستگی به درک شما از دلایل انجام کار دارد. چنین راهبردهایی برای مدیریت و کنترل زندگی خودما منطبق با خود- کفایی (خود بسندگی) می باشد که به صورت عقیده ما درباره توانایی خودمان برای انجام رفتارهایی شرح داده می شود که باید منجر به پس آمدهای پیش بینی شده (مورد انتظار) گردد: خودکفایی زیاد، اعتماد را نشان می دهد که در آن محدوده ما می توانیم پاسخ های ضروری برای حصول قدرت را اجرا نماییم وخودکفایی کم آشفتگی را نشان می دهد که در آن پاسخ های ضروری ممکن است ماورای توانایی های ما باشد. خودشناسی و خود شایسته پنداری ترکیب می شوند تا یکپارچگی شفعی یا همبستگی شخصیت را شکل دهند. از اطلاعات و نحوه اعمال آن و تعامل با واقعیت همان گونه که توسط دیگران درک می شود یک هویت (یکپارچگی شخصیت) شکل می گیرد. یکپارچگی فردی، توسط هاینرها رتمن بررسی گردید دو ایده استقلال، اگو (نفس) را مطرح کرد. اگو توسط فروید تعریف گردید که مولفه تصمیم گیری شخصیت است، که مطابق با قانون واقعیت عمل میکند که در آن جستجوی تاخیر رضایت از متحرکت های پنهان می پردازد تا اینکه موقعیت های مناسب بتواند پیدا شود. برعکس، بسیاری از اساتید ادعا دارند اگو توسط فروید تعریف گردید که مولفه تصمیم گیری شخصیت است، که مطابق با قانون واقعیت عمل میکند که در آن به جستجوی تاخیر رضایت ازمحرک های پنهان می پردازد تا اینکه موقعیتهای مناسب بتواند پیدا شود. برعکس، بسیاری از اساتید ادعا دارند اگو (نفس) دارای اعمال مهمی می باشد و همراه با اتونومی یا استقلال، یک اگوی آزاد یعنی اگوی حاکم برخودش ایجاد می شود.. افرادی که دارای چنین صنعتی هستند به صورت قانون گذاران حوزه وجودی خودشان عمل می نمایند و به قول معروف رئیس خودشان هستند و به عقیده براهام ماسلو، در پی درک و دریافت حقایق خودشان می باشند.
اگر یک عامل محرک تسیلم ناپذیر است که از اکثر منابع داخلی شاخص به طور موثر استفاده می کنند تا او را به صورت بالقوه ارضاء نماید. البته، بسیاری از ما چنین وضعیت یا چهارچوبی را رعایت نمی کنیم اما ما دارای کیفیت هایی از یکپارچگی شخصی هستیم و نوعی از هوشیاری از اعمال خوشان را داریم که در امتداد واقعیت های زندگی عمل می کنیم.
4-رشد و توسعه مستقر:
روح، صدای تمایلات کالبد (جسم) تن ما می باشد. با مشاهده کردن شیارها و فرورفتگی های مقرر و ترسیم و تخصیصی رفتار به یک ناحیه خاص، شخصی شاید بتواند صنعت شخصیت را تعیین کند یعنی جمجمه شناسی و تعیین
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 37 صفحه
قسمتی از متن .doc :
روانشناسی
شخصیت (سالم)
پیشگفتار
شخصیت سالم چیست؟ دارندهی شخصیت سالم چه ویژگی هایی دارد؟ رفتار و تکفر و احساس چنین آدمی چگونه است؟ ایا ما می توانیم شخصیت های سالمی بشویم؟ نه تها روانشناسان، بلکه میلیونها تن ا زمردم پیش از پیش پاسخ این پرسشنها را می جویند. مردم بسیاری برای کاوش و نمایش درون خود به عنوان درمانهای گروهی پناه می برند. گرفته تا چاق و لاغر، ظاهراً با چنین تجربه هایی ابعاد وسیعتر و استعدادهایی را در شخصیت خود می یابند. که هرگز از وجود آنها آگاهی نداشته اند.
هدف این پژوهش فوق العاده محبوب دست یافتن به شخصیتی سالمتر و تعریق کردن آن است. تاکید این جنبش آن قدر که بر رهایی منابع پنهان استعداد و خلاقیت و نیرو و انگیزش است بر درمان کشمکشهایی دوران کودکی یا جراحتهای عاطفی گذشته نیست. کانون توجه این جنبش این است که آدمی چه می تواند باشد، نه اینک چه بوده یا اکنون چه هست.
نه روانکاوری و نه رفتارگرایی از استعداد بالقوهی آدمی برای کمال، و آرزوی بهتر و بیشتر شدن از آنچه هست بحثی نکرده اند. در واقع این نگرشها تصویر بدبینانه ای از طبیعت انسان به دست می دهند. رفتار گرایان آدمی را پاسخگوی فعلپذیر محرک های برونی و روانکاوان او را دستخوش نیروهای زیست شناختی و کشمکشهای دروه ی کودکی می پندارند.
حامیان جنبش استعداد بشری سطح مطلوب کمال و رشد شخصیت را فراسوی «بهنجاری» می دانند و چنین استدلال می کنند که تلاش برای حصول سطح پیشرفته کمال برای تحقق بخشیدن یا از قوه به فعل رساندن تمامی استعدادهای بالقوهی آدمی ضرورری است. به سخن دیگر، رهایی از بیماری عاطفی یا نداشتن رفتار روانپریشانه برای اینکه شخصیتی را سالم بدانیم کافی نیست. نداشتن بیماری عاطفی تنها نخستین گام ضروری به سوی رشد و کمال است. و انسان پس از این گام راهی دراز در پیش دارد.
لئوتولستوی نویسنده ی روسی، توصیفی ماندگار از مردی به دست داده است که در ظاهر همه چیزش در حد مطلوب است. با این حال چنان گرفتار بی معنایی است که در مرز خودکشی گام بر می دارد. او می پرسد: «چرا باید زندگی کنم؟» تولستوی دردی را که توصیف می کرد به خوبی می شناخت، چرا که از خودش می نوشت.
احساس می کردم چیزی در درونم فرو ریخته زندگیم بر پایه ی آن استوار بود. اجساس می کردم دیگر چیزی نداشتم تا به آن بیاوزیم. و زندگی مغویم از فعالیت باز ایستاده بود. آنگاه به حال خود نظر کردم. مردی سالم و خوشبخت که طناب را پنهان میکند تا خود را از سقف اتاقی که هر شب در آن می خوابد، حلق آویز کند. می دیدم که دیگر تیراندازی نمی کنم. مبادا که تسلیم وسوسهی بسیار آسان پایان بخشیدن به زندگیم با تفنگ بشوم. نمی دانستم که چه می خواستم. از زندگی می ترسیدم. می خواستم رهایش کنم، و با این حال همچنان بهآن امید بسته بودم.
همه ی این احساس ها درست زمانی دست داد که وضع ظاهری زندگیم حکم می کرد. باید کاملاً سعادتمند باشم. همسر خوبی داشتم که دوستم داشت و دوستش داشتم. فرزندانی خوب و ثروت سرشاری داشتم که بی آنکه زحمتی بشکم بر آن افزوده می شد. خویشاوندان و آشنایانم بیش از هر زمان دیگری برایم قایل بودند. بیگانگان مرا سرشار از تحسین می کردند، و بی آنکه تصور مبالعه آمیزی داشته باشم، خودم را آدم سرشناسی می دانستم. وانگهی نه دیوانه بودم و نه بیمار. بع عکس از چنان نیروی جسمی و ذهنی برخوردار بودم که مانندش را در اشخاص دیگری به سن و سال خودم به ندرت دیده ام. می توانستم به خوبی دهقانها درو کنم. می توانستم بی وقفه روزی هشت ساعت کار
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 18
حرف اول
چندی پیش دریکی از مقالات که پیرامون آیه شریفه «و ما علی الرسول الا البلاغ» به رشته تحریر درآمده بود خواندم که رسالت اندیشمندان و عالمان عرصة دین چیزی جز ابلاغ معارف الهی نیست و تکلیف آنان فقط عرضه این معارف عمیق است و در قبال پذیرش یا عدم پذیرش آن از سوی عموم مسؤولیتی ندارند.
درباب این مقاله، اگر چه آیات قرآن مؤید این مطلب هستند که خداوند هر که را بخواهد هدایت میکند، اما اصل مسأله تبلیغ منافاتی با این ندارد که از شیوههای صحیح و کارآمد تبلیغ که متناسب با سطوح مختلف فکری جامعه است بهره بگیریم. هر یک از افراد در فضایی رشد می کنند که مقتضیات خاص خود را دارد و به طبع آن، اولویت ها و دغدغههای ذهنی آنان پیرامون مباحث دینی با یکدیگر متفاوت است و همین تفاوت هاست که رسالت مبلغین را سخت تر می کند. درحالیکه یکی به دنبال کسب معارف قرآن است و از تفاسیر آن استفاده می کند، دیگری در جستجوی مسیری برای تهذیب و تزکیه نفس است و در این بین هستند کسانی که ذهنشان در گیرودار سؤالات بی جواب پیرامون مباحث اعتقادی در حوزه دین است.
مکتب حضرت امیر علیه السلام با سابقه ای که در زمینه ارائه معارف دینی به صورت تخصصی دارد، با وقفه ای طولانی که در روند آن بوجود آمد، همت گمارده است تا فصل جدیدی از فعالیت های خود را در نشر فرهنگ تشیع آغاز کند که دربرگیرنده سطوح مختلف و دغدغه های متفاوت است و نیز به صورتی تخصصی عرضه خواهد گردید. در پایان با عرض تسلیت شمس فروزان عالم امکان، حضرت صدیقه طاهره (س) و با تقدیم این مجموعه به حضور خوانندگان محترم، از الطاف و عنایات آن حضرت و مدد می گیریم تا در این راه قرین توفیقات الهی باشیم.
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی ابن ابیطالب (ع)
منابع و مآخذ :
قرآن کریم، سوره انسان آیه 7
قرآن کریم، سوره کوثر، آیات 1 تا آخر
قرآن کریم، سوره نجم، آیه 3
صحیح بخاری، ج 4 ص 210 باب مناقب قرابت رسول الله
کشف الغمه، اربلی
فاطمه الزهراء شادمانی دل پیامبر، احمد رحمانی همدانی، صص 260-189
الهی نامه، عطار نیشابوری، ص 217
الاتقان، سیوطی، ج پ ص 141
فاطمه الزهراء شادمانی دل پیامبر، احمد رحمانی همدانی، ص 497
نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی، ص 237
نهج الحیاة
محمد دشتی
موسسه تحقیقاتی امیرالمومنین (ع)، قم، 1372، ش، وزیری، 420 صفحه
این کتاب سخنان و روایاتی که اعمال و اخلاق و سایر شئون حضرت زهرا را نقل کرده به صورت موضوعی و به ترتیب حروف الفبا ذکر کرده است.
در خاتمه کتاب فهرست موضوعی جالبی ترتیب داده که به راحتی میتوان به همه موضوعات دست یافت. در حقیقت نام دیگر آن فرهنگ سخنان فاطمه (س) است.
شرح خطبه حضرت زهرا (س) ج 1 و 2
سید عزالدین حسینی زنجانی
دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1370 ش، رقعی
این کتاب از تالیفات عالم بزرگوار آیت الله حسینی زنجانی است که پیرامون خطبه فدک میباشد. هر فصل قطعه ای از خطبه را دربرگرفته و شرح داده شده است. ابتدا ترجمه عبارات و سپس توضیح مفردات و سپس ذکر نکات و دقایق جملات آن به رشته تحریر درآمده است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .Doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 22 صفحه
قسمتی از متن .Doc :
مفهوم شخصیت
از نظر فلسفى مجموعه نفسانیات هر کسى شخصیت او را تشکیل میدهد ولى در اصطلاح عموم،شخصیت اشخاص در نتیجه ظهور و بروز صفت خاصى مشخص و تعیین میگردد مثلا کسى که شم قوى در امور سیاسى داشته باشد شخصیت سیاسى نامیده شده و اگر عالم و دانشمند باشد بعنوان شخصیت علمى از وى نام مىبرند و چون در روانشناسى ثابت شده است که نفسانیات و صفات جسمانى در همدیگر اثر دارند لذا براى معرفى کامل شخصیت هر فردى باید صفات جسمانى و خصوصیات روحى و اخلاقى او را بررسى نمود.
از طرفى براى مطالعه صفات جسمى و خصال روحى اشخاص باید از روش معمول در علوم طبیعى یعنى از مشاهده و تجربه استفاده نمود زیرا حقیقت نفسانیات مانند خود نفس غیر قابل شناخت و مجهول است و فقط از آثار آنها میتوان بوجودشان پى برد.
موضوع دیگر اینکه شناسائى ما درباره شخصیت اشخاص اعم از اینکه این شناسائى سطحى و یا علمى باشد منوط بدارا بودن صفات مشابهى از صفات صاحب شخصیت است بعبارت دیگر انسان از طریق حالات درونى خود بکیفیات نفسانى دیگران نیز پى مىبرد و همین روش در مورد آلام و لذایذ جسمانى نیز صادق میباشد هنگامیکه آدمى از فوت نزدیکان خود متأثر میشود و یا از درد عضوى نالهمیکند تأثر و درد سایرین نیز براى او قابل ادراک میباشد.
از طرفى کیفیات نفسانى هر کسى منحصر بخود او بوده و تشکیل یک سلسله واحدى را میدهند که در اصطلاح روانشناسى آنرا وحدت گویند و این وحدت در طول زمان محفوظ مانده و هویت شخص را نشان میدهد.
با در نظر گرفتن نکات معروضه اگر ما بخواهیم شخصیت على علیه السلام را چه از نظر صفات جسمانى و چه از لحاظ ملکات نفسانى مورد مطالعه قرار دهیم بیک اشکال مهم و لا ینحلى برخورد خواهیم نمود زیرا سجایاى اخلاقى و صفات خجسته و عالیه على علیه السلام که در روح بزرگ او نهفته بود براى ما مجهول است.
على علیه السلام بشر بود ولى خصوصیات وجود او در هیچ بشرى دیده نشده است،کارهاى آنحضرت شبیه سایر مردم نبود تا مردم بتوانند او را از مقایسه با نفس خود بشناسند بلکه او مظهر العجایب و الغرایب بود که تمام افراد بشر را در گذشته و آینده مبهوت نموده و خواهد نمود !
اعمال و افعال او کلا خارق العاده و عجیب بود،کسى که زورمند و توانا باشد تسلیم دیگرى نمیشود و در برابر اجحاف دیگران صبر و تحمل نمیکند زیرا صبر در برابر عجز است نه در برابر توانائى اما على علیه السلام در کمال قدرت و نیرو نهایت صبر و حلم را داشته است و این عمل را جز اعجاز بچه میتوان تعبیر نمود؟
همچنین کسى که ادیب و خوش قریحه باشد فاقد صفت رزمجوئى بوده و بدرد صحنه کار زار نمیخورد اما على علیه السلام ادیب و خطیب منحصر بفرد بود و در عین حال دل و زهره شجعان عرب در میدانهاى جنگ از ترس و هیبت او ذوب میگردید.
سید رضى (رحمة الله علیه) در مقدمه نهج البلاغه میگوید اگر کسى در خطبهها و کلمات على علیه السلام بدون اینکه آنحضرت را بشناسد تأمل و اندیشه نماید یقینا چنین تصور خواهد کرد که گوینده این سخنان باید کسى باشد که از مردم کناره گرفته و جز عبادت و توجه بامور معنوى و اخلاقى بچیز دیگرى اهتمام نورزد،و هرگز تصور نخواهد کرد گوینده این سخنان کسى است که از شمشیرش خون چکیده و چه بسا که یکتنه در میان امواج خروشان دریاى سپاه غوطهور بوده است و این ازفضائل عجیبه آنحضرت است که جمع بین اضداد نموده است.
همچنین ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد که ما هرگز شجاع بخشندهاى ندیدهایم،آنگاه طلحه و زبیر و عبد الله بن زبیر و عبد الملک بن مروان را نام مىبرد که اینها شجاع بودند ولى بخل و حرص داشتند اما شجاعت و سخاوت امیر المؤمنین على علیه السلام معلوم است که بچه مقدار بوده است و این از احوال عجیبه و اوصاف مخصوصه آنحضرت است.
بر همگان معلوم است که اشخاص فروتن و متواضع فاقد هیبت و وقار بوده و بعلت تواضعشان کسى مرعوب آنها نمیگردد ولى على علیه السلام با کمال تواضع و شکسته نفسى که حتى روى خاکها نشسته و ابو ترابش میگفتند چنان هیبت و رعب و شکوهى داشت که دل شیر را آب میکرد چنانکه روزى معاویه بقیس بن سعد گفت خدا رحمت کند ابوالحسن را بسیار خندان و خوش طبع بود،قیس گفت بخدا سوگند با آن شکفتگى و خندانى هیبتش از همگان فزونتر بود و آن هیبت تقوى بود که آنجناب داشت نه مثل هیبتى که اراذل و اوباش شام از تو دارند.
این مطلب نیز بدیهى و مسلم است که هر کس در صفتى و یا در حرفهاى متخصص باشد در آن حرفه و فن مخصوص بر کس دیگرى که اطلاعات کلى و عمومى در چند فن و حرفه داشته باشد فضیلت و ارجحیت دارد مثلا یک پزشک متخصص در بیماریهاى قلبى در مورد معالجه آن عضو نسبت به یک پزشک عمومى که در سایر دستگاههاى بدن من جمله قلب هم اطلاعات کلى دارد مهارت و برترى خواهد داشت بعبارت دیگر هر ذو فنونى مغلوب ذو فن است چنانکه گویند.
هر چند که ذو فنونى اما ذو فن ز ذوفنون بسى به
ولى فقط على علیه السلام بود که با وجود دارا بودن کلیه صفات کمالیه و فضائل نفسانى در هر یک از آنها نیز سرآمد همگان بوده واحدى را یاراى برابرى و مقابله در هیچیک از صفات مزبور با او نبوده است.
نیرو و انرژى بدن در اثر جذب مواد غذائى صورت میگیرد و اگر نیرو و کالرى حاصله از غذا کمتر از انرژى مصرف شده بدن باشد تن آدمى ضعیف و رنجور گردد وبشهادت عموم مورخین خوراک على علیه السلام منحصر بنان جوینى بود که سه لقمه بیشتر نمیخورد ولى نیروى بازوى او توانست درب خیبر را از بیخ و بن بر کند و مرحب خیبرى را با ضربتى بخاک افکنده و همگان را بتحیر و تعجب وادارد چنانکه خود آنحضرت فرماید:
آنکس که نان جوین مرا در سفره دید تعجب کرد که چگونه با این نان جوین بر لشگرى انبوه حمله میکنم و سپاهى را بتنهائى در هم میشکنم!
و باز کسانى که شجاع و خونریز و مرد جنگ و شمشیر باشند فاقد غریزه ترحم و عاطفه بوده و قلب آنان را تیرگى و قساوت فرا میگیرد جز على علیه السلام که ابطال و شجعان عرب را طعمه شمشیر خود میکرد و در عین حال چنان رقت قلب و عاطفه داشت که از مشاهده حال بینوایان اندوهگین میشد و از دیدن طفل یتیمى اشگ چشمش جارى میگشت،چه خوب گفته گوینده این شعر :
اسد الله اذا صال و صاح ابو الایتام اذا جاد و بر
(موقعى که حمله میکرد و صیحه میزد شیر خدا بود و هنگام جود و احسان پدر یتیمان بود) .
و از اینجا است که آنحضرت را اعجوبة العجایب گفتهاند که وجود مبارکش مجمع اضداد و صفات متباین بوده و این خود معجزه بزرگى است زیرا که بظاهر از نظر منطق اجتماع ضدین و نقیضین محال است.
دانشمندان طبیعى و علماى علم النفس ثابت کردهاند که مغز آدمى مرکز ادارکات و تعقلات بوده و چنانچه بناحیهاى از آن آسیب برسد در طرز تعقل و ادراک و بخصوص در قوه حافظه و بایگانى ذهن اختلالاتى پدید میآید که منجر بفراموشى و هذیان و پرت گوئى و امثال آنها میشود،با قبول این مطلب چه اعجازى از این بالاتر که وقتى فرق مبارک على علیه السلام از شمشیر زهر آلود ابن ملجم علیه اللعنة شکافته گردید مغز متلاشى و مسموم شده و اصلا مغزى باقى نمانده بود تا مرکز ادراکات و تعقلات باشد ولى آنحضرت با همانحال میفرمود سلونى قبل ان تفقدونى!و سخنان گهربارى که در وصیتهاى خود فرمود حاوى نکات علمى و اخلاقى بوده وبا خطبههاى دیگر او که در حال سلامت و تندرستى ایراد نموده است کوچکترین فرقى ندارد و باز عجب اینکه ضمن موعظه و وصیت گاهى بحالت اغماء و بیهوشى میافتاد و پس از بهوش آمدن دنباله مطلب را بیان میفرمود بدون اینکه کوچکترین تغییرى در اسلوب کلمات و الفاظ و یا در ارتباط معانى و مضامین آنها بوجود آمده باشد!!
بنابراین همچنانکه در مقدمه این فصل اشاره گردید شرح و توصیف شخصیت على علیه السلام از عهده تقریر همگان خارج بوده و اعمال و رفتار او باقیاسات ما قابل تفهیم نمیباشد.لذا بقول مولوى باید کار پاکان را قیاس از خود نگیریم و بلکه بعجز و ناتوانى خود از درک هویت و شخصیت على علیه السلام اقرار کنیم که افکار کوچک ما قابلیت درک واقعیت آنرا نخواهد داشت.
مطالبى که در فصول آینده براى معرفى و نمایاندن شخصیت آنحضرت با توجه بمناقب و مکارم اخلاقى او نگاشته میشود براى اقناع ذهن ما است و الا درباره شخصیت واقعى على علیه السلام نه زبان را یاراى گفتن است و نه قلم را توانائى نوشتن زیرا آنجناب در تمام فضائل اخلاقى و ملکات نفسانى وارث نبى اکرم صلى الله علیه و آله بوده و بآن کوه مرتفع و بلندى ماند که طایر خیال بقله آن پرواز نتواند نمود و چون اقیانوس ژرفى است که غواص اندیشه را قدرت رسیدن بقعر آن نخواهد بود بدینجهت پیغمبر صلى الله علیه و آله بعلى علیه السلام خطاب فرمود که خدا را سزاوار معرفتش کسى جز من و تو نشناخت و ترا نیز چنانکه باید و شاید کسى جز خدا و من نشناخت:
یا على ما عرف الله حق معرفته غیرى و غیرک و ما عرفک حق معرفتک غیر الله و غیرى (1) .
و مناسب این مقال سخن یکى از متکلمین مشهور بنام نظام است که در حق آنحضرت چنین میگوید :
کار امیر المؤمنین علیه السلام سخت مشکل است چه اگر بخواهیم در مدحو ثناى او باقتضاى حق و مقام سخن گوئیم غالى میشویم،و اگر قصور ورزیم کافر گردیم،و یک حالت میانه میان این دو حال است که بسیار لطیف و دقیق،و ادراک آن منوط بتوفیق است (2) .
پىنوشتها: (1) مناقب ابن شهر آشوب جلد 2 ص .51(2) ناسخ التواریخ زندگانى امام باقر علیه السلام جلد 7 ص .127
ایمان و عبادت على علیه السلام
لم اعبد ربا لم اره.(على علیه السلام)
حقیقت عبادت تعظیم و طاعت خدا و چشم پوشى از غیر اوست،بزرگترین فضیلت نفس ستایش مقام الوهیت و تقرب جستن بساحت قدس ربوبى است،عبادت اگر با شرایط خاص خود انجام شود مقام بسیار بزرگ و افتخار آمیزى است چنانکه از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بوسیله کلمه عبد تجلیل شده و قبل از عنوان رسالت عبودیت او قید گردیده است:
اشهد ان محمدا عبده و رسوله.
براى سیر مراتب کمال بهترین وسیله پیشرفت،تهذیب و تزکیه نفس است که راه عملى آن با عبادت حقیقى صورت میگیرد.انجام عبادت تنها براى رفع تکلیف نیست بلکه وسیله نمو عقل،و موجب تعدیل و تنظیم قواى وجودى است که نفس را از آلودگیهاى مادى باز میدارد،بهترین وجه عبادت انجام امرى است که بدون ریا و سمعه بوده و صرفا براى خدا باشد و در این شرایط است که صفت تقوى ظهور میکند و بدون آن انجام عبادات مقبول نیفتد.
تقوى و ورع انحراف از جهان مادى و فانى بوده و توجه بعالم روحانیت و بقاء است و ایمانیکه بزیور تقوى آراسته شود ایمان حقیقى است و در اثر اخلاص در عبادات،شخص را بمرحله یقین میرساند.
با توجه بنکات معروضه،على علیه السلام در ایمان و تقوى و زهد و عبادت و یقین منحصر بفرد بود در اینمورد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:لو ان السموات و الارض وضعتا فى کفة و وضع ایمان على فى کفة لرجح ایمان على (1) .
یعنى اگر آسمانها و زمین در یک کفه ترازو و ایمان على در کفه دیگر گذاشته شوند بطور حتم ایمان على بر آنها فزونى میکند.
على علیه السلام با عشق و حب قلبى خدا را عبادت میکرد زیرا عبادت او براى رفع تکلیف نبود بلکه او محب حقیقى بود و جز جمال دلرباى حقیقت چیزى در نظرش جلوهگر نمیشد.
على علیه السلام در تقواى دینى و عبادت چنان کوشا بود که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در پاسخ کسانى که از تندى على علیه السلام در نزد وى گله میکردند فرمود:على را ملامت نکنید زیرا او شیفته خدا است (2) !
على علیه السلام هنگامیکه مناجات میکرد و مشغول نماز میشد گوشش نمىشنید و چشمش نمیدید و زمین و آسمان،دنیا و مافیها از خاطرش فراموش میشد و با تمام وجود توجه خود را بمبدأ حقیقت معطوف میداشت چنانکه مشهور است در یکى از جنگها پیکان تیرى بپایش فرو رفته و بقدرى دردناک بود که نمیتوانستند آنرا بیرون بیاورند وقتیکه بنماز ایستاد بیرون کشیدند و او متوجه نشد!
على علیه السلام هنگام وضو گرفتن سراپا میلرزید و لرزش خفیفى وجود مبارکش را فرا میگرفت و چون در محراب عبادت میایستاد رعشه بر اندامش میافتاد و از خوف عظمت الهى اشگ چشمانش بر محاسن شریفش جارى میشد،سجدههاى او طولانى بود و سجدهگاهش همیشه از اشگ چشم مرطوب !شاعر گوید،
هو البکاء فى المحراب لیلا هو الضحاک اذا اشتد الضراب
یعنى او در محراب عبادت بشدت گریان و در شدت جنگ خندان بود.ابو درداء که یکى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله است گوید در شب تاریکىاز نخلستانى عبور میکردم آواز کسى را شنیدم که با خدا مناجات میکرد چون نزدیک شدم دیدم على علیه السلام است و من خود را در پشت درخت مخفى کردم و دیدم که او با خوف و خشیت تمام با آهنگ حزین مناجات میکرد و از ترس آتش سوزان جهنم گریه مینمود و بخدا پناه برده و طلب عفو و بخشش مینمود و آنقدر گریه کرد که بى حس و حرکت افتاد!گفتم شاید خوابش برده است نزدیکش رفتم چون چوب خشگى افتاده بود او را تکان دادم حرکت نکرد گفتم حتما از دنیا رفته است شتابان بمنزلش رفتم و خبر مرگ او را بحضرت زهرا علیها السلام رسانیدم فرمود مگر او را چگونه دیدى؟من شرح ما وقع گفتم،فاطمه علیها السلام گفت او نمرده بلکه از خوف خدا غش نموده است (3) .
على علیه السلام علاوه از نمازهاى واجبى نوافل را نیز انجام میداد و هیچوقت نماز شب آنحضرت ترک نمیشد حتى در موقع جنگ نیز از آن غفلت نمىنمود،در لیلة الهریر نزدیکىهاى صبح بافق مینگریست ابن عباس پرسید مگر از آنسو نگرانى داراى آیا گروهى از دشمنان در آنجا کمین کردهاند؟فرمود نه میخواهم ببینم وقت نماز رسیده است یا نه!
حضرت على بن الحسین علیهما السلام که از کثرت عبادت و سجدههاى طولانى بکلمه سجاد و زین العابدین ملقب شده بود در برابر سؤال دیگران که چرا اینقدر مشقت و رنج بر خود روا میدارى فرمود:
و من یقدر على عبادة جدى على بن ابى طالب؟
کیست که بتواند مثل جدم على علیه السلام عبادت کند؟
ابن ابى الحدید بنحو دیگرى این مطلب را بیان کرده و مینویسد بعلى بن الحسین علیهما السلام که در مراسم عبادت بنهایت رسیده بود عرض کردند که عبادت تو نسبت بعبادت جدت بچه میزان است؟فرمود عبادت من نسبت بعبادت جدم مانند عبادت جدم نسبت بعبادت رسول خدا صلى الله علیه و آله است (4) .
از ام سعید کنیز آنحضرت پرسیدند که على علیه السلام در ماه رمضان بیشتر عبادت میکند یا در سایر ماهها؟
کنیز گفت على علیه السلام هر شب با خداى خود به راز و نیاز مشغول است و براى او رمضان و دیگر اوقات یکسان است.
وقتى که آنحضرت را پس از ضربت خوردن از مسجد بخانه مىبردند نگاهى بمحل طلیعه فجر افکند و فرمود اى صبح تو شاهد باش که على را فقط اکنون(بحکم اجبار) دراز کشیده مىبینى!
ابن ابى الحدید گوید عبادت على علیه السلام بیشتر از عبادت همه کس بود زیرا او اغلب روزها روزه دار بود و تمام شبها مشغول نماز حتى هنگام جنگ نیز نمازش ترک نمیشد،او عالمى بود با عمل که نوافل و ادعیه و تهجد را بمردم آموخت.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 7 صفحه
قسمتی از متن .docx :
شخصیت بچههای ناسازگار
/
والدین- لیلا امینی اسکی: کودکان ناسازگار به کودکانی گفته میشود که از هوش عادی و یا حتی هوشبهر بالایی برخوردارند ولی رفتار غیرعادی و ناهنجار دارند و بهطور عادی قادر به حفظ رابطه با فرد دیگر نیستند.
از لحاظ آماری متاسفانه آمار صحیحی از ناسازگاران در دست نیست زیرا ناسازگاری یک رفتار خاص نیست بلکه معجونی از رفتارهای متعدد است که با توجه به فرهنگ و جوامع مختلف ممکن است این رفتارها کم اهمیت و یا برعکس خشونتبار و جرم تلقی شود.
طبقهبندی کودکان ناسازگار از چند نظر دشوار است از جمله، از نظر متفاوت بودن علل ناسازگاریها، تفاوت کیفیت و چگونگی شروع و پیشرفت ناسازگاریها، اختلاف درجه شدت و مدت ناسازگاریها.
البته بعضی از روانشناسان دستهبندیهایی را برای نارسایی و ناسازگاری رفتاری عنوان کردهاند که در اینجا به چند نوع آن اشاره میکنیم.
1 – نوع اول رفتارهایی هستند که برای جلب توجه، از افراد سر میزند مانند ایجاد سر و صدای بلند، تقلای مداوم، خشونتهای بدنی و زبانی. برای مثال دانشآموزی که بدون سبب دائماً جیغ میزند و مرتب از جای خود به بهانههای مختلف بلند میشود و حرف زشت میزند از این قبیل است.
در حقیقت اینگونه دانشآموزان با این حرکات و رفتارها توجه معلم و دیگران را به خود جلب میکنند. اگرچه این توجه منفی است ولی شاید تنها راهی است که دانشآموز میتواند به معلم بگوید (من هستم.)
2 – علل اصلی رفتارهای نوع دوم که با اضطراب و گوشهگیری همراه است عبارتند از: حساسیت زیاد از حد، احساس حقارت، عدم اعتماد به نفس، ترس و واهمه. این رفتار کودکانی است که بهجای بدرفتاری کردن، کمرفتار عمل میِکنند و این رفتاری است که برای کسی مزاحمت ایجاد نمیکند ولی مشکلات آن از گروه نوع اول کمتر نیست.
3 – در نوع سوم خصوصیات رفتاری عبارتند از: بیعلاقگی، کندی یا عدم فعالیت مناسب، در خواب و خیال بودن، با اجسام صدا درآوردن، خط خط کردن میز و صندلی. اینگونه رفتارها در کودکان بزرگتر احتمالاً تاخیر در رشد رفتاری را نشان میدهد. اختلالات عاطفی- هیجانی و بیماریهای روانی کودک معمولاً بهصورت اختلالات رفتاری نمایان میشود و اگر ادامه پیدا کند مانع رشد طبیعی او شده و یا آن را به تاخیر میاندازد.
در کودکانی که سن بیشتری دارند این اختلالات بر حافظه، تمرکز و حواس و فعالیتهای فکریاش تاثیر میگذارد. در این حالت کودک نمیتواند تکالیف مدرسه را در سطحی انجام دهد که مورد رضایت اولیای مدرسه باشد. مهارتهای کسب شده تدریجی مانند کنترل ادرار در شب ممکن است از بین برود و کودک از نظر رفتاری دچار اختلال و یا حتی انحطاط شود.
بهطور کلی کودک ناسازگار به کودکی گفته میشود که بین رشد عاطفی و روانی او رابطه متناسبی وجود ندارد بلکه با مراحل قبلی رشد وی تطابق دارد. رشد روانی او به این ترتیب متوقف شده و کودک با وجود آنکه سنش بالا میرود قادر به تطبیق خود با تغییرات محیط اطراف خود نیست و با وجود رشد سنی، رفتارش غیرقابل تغییر میماند و به عبارت دیگر در مراحل پایین رشد متوقف میشود.
کودکان ناسازگار نمیتوانند نیازها و همچنین مشکلات خود را بهراحتی ابراز کنند. پیروی از مقررات و احترام به قوانین برای آنها دشوار است. به همین دلیل تربیت و آموزش اینگونه کودکان برای والدین، آموزگاران و مربیان در مقایسه با دیگران دشواریهایی را ایجاد میکند.
کودکان ناسزاگو
امروزه بسیاری از والدین نگران بددهانی یا بدزبانی فرزندانشان هستند و از خود می پرسند که آنها این صحبت ها را چگونه یاد گرفته اند؟ چرا این اتفاق برای فرزند ما افتاده؟ آیا خودمان مقصر بودهایم؟ جمعی از والدین می گویند، ما که این حرف های زشت را بر زبان نمی آوریم، پس چگونه فرزندمان چنین حرف هایی می زند؟! در نهایت نیز این سؤال برایشان مطرح است که چه باید کرد تا کودک این عادت ناپسند را ترک کند. در این نوشتار به علل اصلی بدزبانی و راه حل هایی برای رفع آن اشاره شده است.
علت ها
همان طور که در بحث های گذشته درباره رفتار کودکان متذکر شدیم، بسیاری از اعمال بچهها از عملکرد والدین نشأت می گیرد. کودکان رفتارهای پدر و مادر را به طور ناخودآگاه درونی می کنند. رفتارهای درون فکنی شده جزو معیارهای نهادینه شده کودک قرار می گیرند و سپس او مطابق این معیارها عمل می کند؛ به این فرآیند همانند سازی می گویند. کودک والدین خود را به عنوان اولین الگوهای زندگی می پذیرد و چون به آنها عشق می ورزد و آنان را سمبل هایی قوی می داند، رفتار والدین برای او شاخص و الگو قرار می گیرد.
گاهی بین درون فکنی یک رفتار و بروز آن فاصله زمانی وجود دارد؛ برای مثال، کودک گفتاری ناپسند را ماهها قبل از زبان پدر یا مادر شنیده، اما برون ریزی آن امروز صورت می گیرد. این مدت به تشخیص کودک و شرایط او بستگی دارد که چه زمان، چگونه و در برابر چه کسی کلام زشت را به کار برد
در بعضی خانوادهها، والدین با فرزندان خود بسیار خصمانه رفتار می کنند و در عین حال آنان را آزاد می گذارند. به این گروه از پدر و مادرها، والدین خصمانه آزاد گذارنده می گویند؛ آنها خود از حرف های زشت استفاده می کنند و فرزندان نیز آزادند که این گونه عبارات را به کار برند. یعنی هیچ اقدامی در جهت جلوگیری از این رفتار به عمل نمی