لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 7 صفحه
قسمتی از متن .docx :
تعریف اخلاق
علم اخلاق عبارت است ازفنى که پیرامون ملکات انسانى بحث مىکند، ملکاتى که مربوط به قواى نباتى وحیوانى وانسانى اوست، به این غرض بحث میکند که فضائل آنها را از رذائلش جدا سازد ومعلوم کند کدام یک ازملکات نفسانى انسان خوب وفضیلت ومایه کمال اوست، وکدامیک بد ورذیله ومایه نقص اوست، تاآدمى بعدازشناسائى آنها خود رابا فضائل بیاراید،وازرذائل دور کند ودرنتیجه اعمال نیکى که مقتضاى فضائل درونى است، انجام دهد تا دراجتماع انسانى ستایش عموم وثناى جمیل جامعه رابه خود جلب نموده، سعادت علمى وعملى خود را به کمال برساند.
تاریخچه علم اخلاق
بىشک بحث هاى اخلاقى اززمانى که انسان گام برروى زمین گذارد آغاز شد، زیرا ما معتقدیم که حضرت آدم علیه السلام پیامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش رابا دستورهاى اخلاقى آشنا ساخت بلکه خداوند از همان زمانى که اورا آفرید وساکن بهشتساخت مسائل اخلاقى را با اوامرو نواهىاش به او آموخت.
سایر پیامبران الهى یکى پس از دیگرى به تهذیب نفوس و تکمیل اخلاق که خمیر مایه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبتبه حضرت مسیح علیه السلام رسید که بخش عظیمى از دستوراتش رامباحث اخلاقى تشکیل مىدهد، وهمه پیروان وعلاقهمندان او،وى را به عنوان معلم بزرگ اخلاق مىشناسند. اما بزرگترین معلم اخلاق پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بود که با شعار«انما بعثت لا تم-م مکارم الاخلاق» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: «و انک لعلى خلق عظیم; اخلاق توبسیارعظیم وشایسته است!» (1) درمیان فلاسفه نیزبزرگانى بودند که به عنوان معلم اخلاق ازقدیم الایام شمرده مىشدند،مانند: افلاطون،ارسطو،سقراط وجمعى دیگراز فلاسفه یونان.
به هر حال بعد از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله امامان معصوم علیهم السلام به گواهى روایات اخلاقى گستردهاى که از آنان نقل شده، بزرگترین معلمان اخلاق بودند; و در مکتب آنها مردان برجستهاى که هر کدام از آنها را مىتوان یکى از معلمان عصر خود شمرد، پرورش یافتند.زندگانى پیشوایان معصوم علیهم السلام و یاران با فضیلت آنان، گواه روشنى بر موقعیت اخلاقى و فضائل آنها مىباشد.
اما این که «علم اخلاق» از چه زمانى در اسلام پیدا شد و مشاهیر این علم چه کسانى بودند داستان مفصلى دارد که در کتاب گرانبهاى «تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام» نوشته آیت الله صدر، به گوشهاى از آن اشاره شده است.
نامبرده این موضوع را به سه بخش تقسیم مىکند:
الف - مىگوید اولین کسى که علم اخلاق را تاسیس کرد امیر مؤمنان على علیه السلام بود که درنامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى علیه السلام ) بعد ازبازگشت ازصفین،اساس وریشه مسائل اخلاقى را تبیین فرمود; وملکات فضیلت وصفات رذیلتبه عالی ترین وجهى درآن مورد تحلیل قرار گرفته است! (2)
این نامه را (علاوه بر مرحوم سید رضى در نهجالبلاغه) گروهى دیگراز علماى شیعه نقل کردهاند. بعضى ازدانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسکرى نیزدرکتاب الزواجروالمواعظ تمام آن را آورده و مىافزاید:
«لو کان من الحکمة ما یجب ان یکتب بالذهب لکانت هذه; اگر از کلمات پندآموز، چیزى باشد که با آب طلا باید نوشته شود، همین نامه است!»
ب - نخستین کسى که کتابى به عنوان «علم اخلاق» نوشت اسماعیل بن مهران ابى نصرسکونى بود که در قرن دوم مىزیست، کتابى به نام صفة المؤمن والفاجر تالیف کرد (که نخستین کتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است).
ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان این علم را اسم مىبرد ( هر چند صاحب کتاب و تالیفى نبودهاند، از آن جمله:
1-«سلمان فارسى» است که ازعلى علیه السلام دربارهاش نقل شده که فرمود: «سلمان الفارسى مثل لقمان الحکیم - علم علم الاول و الاخر، بحر لاینزف، و هو منا اهل البیت; سلمان فارسى همانند لقمان حکیم است - دانش اولین و آخرین را داشت و او دریاى بى پایانى بود و او از ما اهلبیت است.» (3)
2 - «ابوذرغفارى» است( که عمرى رادر ترویج اخلاق اسلامى گذراندو خود نمونه اتم آن بود.درگیرىهاى او با خلیفه سوم«عثمان» وهمچنین «معاویه» درمسائل اخلاقى معروف است; وسرانجام جان خویش رانیزبر سراین کارنهاد.
3 - «عمار یاسر» است که سخن امیرمؤمنان على علیه السلام درباره اوو یارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مىسازد، فرمود: «این اخوانى الذین رکبوا الطریق ومضوا على الحق، این عمار...ثم ضرب یده على لحیته الشریفة الکریمة فاطال البکاء، ثم قال: اوه على اخوانى الذین تلوا القران فاحکموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احیوا السنة واماتوا البدعة; کجا هستند برادران من! همانها که سواره به راه مىافتادند و در راه حق گام بر مىداشتند، کجاست عمار یاسر!... سپس دستبه محاسن شریف خود زد و مدت طولانى گریست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها که قران را تلاوت مىکردند و به کار مىبستند، درفرائض دقت مىکردند و آن را به پامىداشتند، سنتها را زنده کرده،و بدعتها را میراندند!» (4)
4- «نوف بکالى» که بعد از سنه 90 هجرى چشم ازجهان پوشید،وداراى مقام والایى درزهد وعبادت وعلم اخلاق است.
5- «محمد بن ابىبکر» که راه وروش خود را ازامیرمؤمنان على علیه السلام مىگرفت ودرزهد وعبادت گام در جاى گامهاى اومىنهاد، ودرروایات به عنوان یکى از شیعیان خاص على علیه السلام شمرده شده ودراخلاق، نمونه بود.
6- «جارود بن منذر» که از یاران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعیت مقام والائى دارد.
7- «حذیفة بن منصور» که از یاران امام باقر و امام صادق و امام کاظم: بود و درباره او گفته شده: «او علم را از این بزرگواران اخذ کرده و نبوغ خود را در مکارم اخلاق و تهذیب نفس نشان داد.»
8- «عثمان بن سعیدعمرى» که ازوکلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدى ارواحنافداه مىباشد، واز نوادههاى عمار یاسر بود، بعضى درباره اوگفتهاند: «لیس له ثان فى المعارف والاخلاق والفقه والاحکام; اودر معارف واخلاق وفقه واحکام، دومى نداشت!»
و بسیارى دیگر از بزرگانى که ذکر نام همه آنها به درازا مىکشد.
کتابهای اخلاق
درطول تاریخ اسلام کتابهاى فراوانى درعلم اخلاق نوشته شده است که ازآن میان، کتب زیررامىتوان نام برد:
1- در قرن سوم کتاب «المانعات من دخول الجنة» را نوشته جعفر بن احمد قمى که یکى از علماى بزرگ عصر خود بود مىتوان نام برد.
2- درقرن چهارم کتاب «الآداب» وکتاب «مکارم الاخلاق» راداریم که نوشته «على بن احمد کوفى» است.
3- کتاب «طهارة النفس» یا تهذیب الاخلاق وتطهیرالاعراق نوشته ابن مسکویه متوفاى قرن پنجم ازکتب معروف این فن است; اوکتاب دیگرى در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس» نیز دارد که شهرتش درحد کتاب بالا نیست.
4- کتاب «تنبیه الخاطرونزهة الناظر» که به عنوان مجموعه ورام مشهور استیکى دیگرازکتب معروف اخلاقى است که نوشته «ورام بن ابى فوارس» یکى ازعلماى قرن ششم است.
5- درقرن هفتم به آثارمعروف خواجه نصیرطوسى، کتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف وآداب المتعلمین برخورد مىکنیم که هر کدام نمونه بارزى از کتب تصنیف شده در این علم درآن قرن است.
6- درقرون دیگر نیزکتابهایى مانند ارشاد دیلمى، مصابیح القلوب سبزوارى، مکارم الاخلاق حسن بن امین الدین، والآداب الدینیه امین الدین طبرسى، ومحجة البیضاء فیض کاشانى که اثربسیاربزرگى دراین علم است، وجامع السعادات ومعراج السعاده وکتاب اخلاق شبروکتابهاى فراوان دیگر.
مرحوم علامه تهرانى نام دهها کتاب را که درزمینه علم اخلاق نگاشته شده است دراثرمعروف خود «الذریعه» بیان نموده است. (6)
این نکته نیزحائزاهمیت است که بسیارى ازکتب اخلاقى به عنوان کتب سیرو سلوک، وبعضى تحت عنوان کتب عرفانى انتشاریافته است، ونیز بعضى ازکتابها فصل یا فصول مهمى رابهعلم اخلاق تخصیص داده بى آنکه منحصر به آن باشد که نمونه روشن آن کتاب بحارالانوار واصول کافى است که بخشهاى زیادى ازآن درزمینه مسائل اخلاقى مىباشد واز بهترین سرمایهها براى این علم محسوب مىشود.
دسته بندى مسائل اخلاقى
فلاسفه اخلاق تاکنون،به پیروى ازارسطو،اخلاق رابه ملکات راسخه درنفس که دراثرتکرارعمل حاصل مىشود تفسیرکردهاند.واآنجا که منشااعمال و رفتار انسان قواى نفسانى اوست،هماهنگ با تنوع وتعدد قواى نفسانى، فصول اخلاق رابه اقسام متنوعى تقسیم کردهاند.آنان مىگویند: قوایى که درپیدایش فعال وبه دنبال آنهاملکات انسان مؤثرهستند سه دستهاند:1 - قوه عقلیه. 2 - قوه شهریه. 3 - قوه غضبیه.هریک ازاین قواى سه گانه،رفتارها وکردارهاى ویژهاى طلب مىکنند ونیزبه ترتیب اولویت این قوا،به بررسى اعمال ورفتار انسان مىپردازند.وعلماى اخلاق اسلامى هم غالبا به پیروى ازارسطو کم و بیش همین تقسیم بندى رارعایت کردهاند.
اکنون،درارتباط با تقسیم فوق دوسؤال قابل طرح است که دقت درآنهادرجاى مناسب خود قابل ملاحظه خواهد بود: نخست آنکه آیا تقسیم قواى نفس به این سه قوه درست است وآیامىتوان قواى نفس رادراین سه خلاصه کرد؟ دوم آنکه تقسیم اخلاق ورفتاروملکات اخلاقى بر اساس تنوع قواى نفسانى آیا مىتواند مطلوب باشد ویااینکه بهتر است روش دیگرى براى تقسیم آنها پیدا کنیم؟
مىتوان گفت: هردومطلب فوق تاحدى قابل مناقشه است ومامىتوانیم دراین زمینه تقسیمات دیگرى ارائه کنیم که مبتنى بر تنوع قواى نفس نباشد ویا تقسیماتى که مبتنى بر قواى نفس باشد; ولى، قواى نفس رادراین سه قوه منحصر نکنیم وتعداد بیشترى از قوى نفس و تنوع ظریفترى ازآنها رااساس کارخود وریشه تقسیم رفتارها وملکات اخلاقى قرار دهیم چنانکه به یارى خداوند بزودى مطرح خواهیم کرد.
ازنظرماموضوع علم اخلاق اعم ازملکات نفسانى است که فلاسفه اخلاق تاکنون به عنوان موضوع علم اخلاق برآن تاکید داشتهاند وچنانکه قبل ازاین گفتهایم: موضوع اخلاق اعم ازملکات اخلاقى است وهمه کارهاى ارزشى انسان راکه متصف به خوب وبدمىشوند ومىتوانند براى نفس انسانى کمالى رافراهم آورند یاموجب پیدایش رذیلت ونقصى درنفس شوند، دربر مىگیرد و همگى آنها درقلمرواخلاق قرارمىگیرند.
چنانکه به نظرما قرآن کریم وروایات نیزاین سخن راتایید مىکنند. بنابراین، مىتوان گفت: موضوع اخلاق،موضوع وسیعى است که شامل ملکات و حالات نفسانى وافعالى مىشود که رنگ ارزشى داشته باشند.
اکنون، پس ازروشن شدن حد ومرزموضوع اخلاق، مىتوانیم به عنوان طرح بررسى وروش مطالعاتى آن،تقسیمات گوناگونى را، براساس تنوع قواى نفس یا به صورت دیگرى،ارائه دهیم تا درسیرمطالعاتى وتحقیق، نقاط ورود و خروج وتسلسل منطقى مباحث راروشن کند.
ما هم مىتوانیم مسائل اخلاقى رابه تناسب تنوع قواى نفس تقسیم بندى کنیم و هم به تناسب تنوع متعلقات افعال اخلاقى.وبه عبارتى هم مىتوانیم تقسیم را ازمبدافعل شروع کرده وافعال اخلاقى رابه تناسب مبادى گوناگون نفسانى آنهابه گروههاى گوناگون تقسیم ودرردههاى مختلف قراردهیم، چنانکه پیروان ارسطوعمل کردهاند با این تفاوت که تقسیم دیگرى از قواى نفسانى مورد نظر، خواهد بودکه به یارى خداارائه خواهیم داد وهم ممکن است که تقسیم را ازمتعلق وطرف رابطه شروع کرده وموضوعات اخلاقى رابراساس تنوع متعلقات افعال اخلاقى ردهبندى ومنظم سازیم.
درمورد تقسیم به تناسب متعلقات مىگوییم: متعلق افعال اختیارى یا خود فاعل استیا دیگران هستند ویا اینکه باخداى متعال ارتباط پیدا مىکند که مىتوان به تناسب هریک،نام متناسبى نیز برآن اطلاق کرد. نخستین قسم را«اخلاق فردى» بخش دوم را«اخلاق اجتماعى» و بخش سومین را«اخلاق الهى» نام مىگذاریم. واین تقسیمى دلنشینترازتقسیم گذشته خواهد بود.
درتقسیم به تناسب مبادى نفسانى افعال همانطور که در بالا گفتیم: مىتوان مبادى نفسانى افعال وبه عبارتى قواى نفس را به صورتهاى دیگرى تقسیم کرد ومادراینجا یک تقسیم را به این صورت مطرح مىکنیم که افعال انسان: 1 - گاهى منشا غریزى دارد; یعنى، فعل و انفعالاتى بدنى مستقیما منشا انگیزش آنها مىشود مثل: خوردن است.2 - گاهى دیگر منشا افعال، تاثرات روحى انسان نظیر حالات ترس و وحشت واضطراب هستند که در روانشناسى با عنوان انفعالات نام برده مىشوند. 3 - برخى دیگرکارهایى هستند که ازتمایلات عالى انسانى و به اصطلاح تمایلات فطرى نظیر: حقیقت جویى، کمال طلبى، میل به فضایل اخلاقى و پرستش، منشا مىیابند یعنى تمایلاتى که منشا بدنى وعضوى ندارند، برخاسته ازعوامل مادى وفیزیولوژیک نیستند و مبدا وغایت مادى ندارند. 4 - درمواردى نیزرفتارهاى انسانى منشااحساسى وعاطفى دارند که این خود به دونوع تقسیم مىشود: یکى رفتارهایى است که عواطف مثبت انسان مثل انس ومحبت آنهارابرانگیخته است، ودوم رفتارهایى که منشاشان عواطف منفى انسان نظیرحسد وکینه ونفرت خواهد بود.
طرح مورد نظر و شرح آن
ما دراین نوشته طرح وتقسیم بندى به تناسب متعلقات افعال رادنبال مىکنیم به این معناکه آنها راچنانکه گفتیم، تقسیم مىکنیم به: 1 - اخلاق الهى یعنى کارهاى انسانى که به خدا مربوط مىشود، مثل یاد خدا، توجه به خدا، خشوع و خوف از خدا، رجاء وایمان به خدا وغیره که عباداتى براساس آنها انجام مىشود مثل نمازوروزه و غیره. 2 - اخلاق فردى یعنى کارهایى که به خود شخص مربوط مىشودودرانجام دادن آنهااصالتا رابطه با خدا منظور نیست گو اینکه ممکن استبا خدا واحیانا با مردم هم ارتباط پیدا کند;ولى، در آن بالاصاله فقط رابطه با خود انسان ملحوظ است; مثل شکم بارگى، شهوترانى. چه اینکه انسان پرخورباشد یاکم غذا ودنبال شهوات برود یا نرود دراصل به خود شخص مربوط است گرچه به این لحاظ که ممکن است دریک صورت اطاعتخدا ودریک صورت مخالفتخدا باشد، باخداوند هم ارتباط پیدامىکند و یا مثل ارضاء غریزه جنسى که منشاآن صفت نفسانى شهوترانى است و به منظورپاسخگویى به آن انجام مىشود پس اصلابه خود شخص مربوط مىشود ولى این بدیهى است که ناگزیرباشخص دیگرى نیزارتباط پیدا کند. 3 - اخلاق اجتماعى که محوراصلیش ارتباط انسان با دیگران است وازمعاشرت با دیگران وزندگى اجتماعى پدید مىآید: مثل احسان به دیگران، احترام یا توهین به دیگران که محوراصلى آنها راروابط اجتماعى تشکیل مىدهد.
اکنون،اشاره به این حقیقت لازم است که گرچه رفتارهاى انسانى چنانکه در بالا تقسیم کردیم متنوعند ودرسه ردیف اخلاق فردى، اخلاق اجتماعى و اخلاق الهى قرارمىگیرند ولى،همه آنها ازیک سرى مبادى مختلف نفسانى سرچشمه مىگیرند که کلیاتش مشترک است.ما درمباحث انسان شناسى مطرح کردهایم که افعال اختیارى انسان بطور کلى از هر یک از دومبدا نفسانى به وجود مىآید: 1 - بینشها وشناختها 2 - تمایلات وگرایشها. ونیزگفتیم: که این دو نوع مبدا افعال نفسانى نسبتبه انجام فعل دواثرمتفاوت دارند که یکى فقط روشنگرى مىکند واثرش کشف واقعیتهاست، ودیگرى تحریک کننده است و انسان رابه طرف انجام کاربرمىانگیزد که البته این انگیزش باحالات و کیفیاتى نفسانى مثل ترس وامید،توام است که درنتیجه دربسیارى ازموارد به فعالیتبدنى منتهى مىشود ودرمواردى نیزصرفایک فعل درونى تحقق مىیابد وگرچه ممکن