لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 25 صفحه
قسمتی از متن .doc :
درآمدی به فلسفه
ص28 تا سر سگداران
ارسطو(322-384 پیش از میلاد)
ارسطو در سال 384 پیش از میلاد در استاگیروس از شهرهای یونان به دنیا آمد. در هفده سالگی به آتن رفت و به شاگردی آکادمی افلاطون پذیرفته شد وتا زمان مرگ استاد یعنی بیست سال تمام در آکادمی ماند. پس از مرگ افلاطون، چند گاهی به سفر پرداخت و چند سالی به معلمی اسکندر مقدونی که در آن هنگام جوانی 13 ساله بود گماشته شد. ارسطو در سال 335 به آتن بازگشت و آموزشگاهی در محلی به نام لوکیون بنیان نهاد. در سال 323 اسکندر مرد و ارسطو پس از شورش آتنی ها برضد بیگانگان ، به شهر کالکیس گریخت و یک سال پس از ان یعنی در سال 322 در 62 سالگی در گذشت.
افلاطون همان راهی را که سقراط گشوده بود پی گرفته اندیشه استاد را به اوج رسانده بود. ولی کار ارسطو با تحلیل و حتی کالبد شکافی فلسفه زنده و سرشار افلاطون آغاز شد و ارسطو از این راه یعنی تحلیل و سنجش منطقی فلسفه افلاطون و فیلسوفان پیش از او، به اندیشه های خاص خود رسید.
در فلسفه افلاطون ، اندیشه های گوناگون چون بخش های یک کل یگانه، به یکدیگر پیوند می یابند چنانکه برای نمونه کتاب پولیتیا همه گونه موضوع های فلسفی از اخلاق و آیین کشورداری گرفته تا متافیزیک و دانش شناسی را چون اندام های یک کل زنده بررسی می کند. ولی ارسطو که همواره در پی تحلیل است، بخش های گوناگون را از یکدیگر جدا کرده ، به بررسی جداگانه آنها می پردازند. در باره اخلاق نیز چنین است. در این زمینه، سه کتاب به او نسبت داده شده که پژوهندگان، یکی از آنها یعنی «اخلاق نیکوماک» را از خود او می دانند و درباره دو کتاب دیگر، گمان بر این است که از شاگردان اوست.
در آغاز «اخلاق نیکوماک » ارسطو می گوید هر کاری برای دستیابی به مقصودی است. ولی ازآنجا که کارها و مقاصد بسیارند و گوناگون، باید این نکته سنجیده شود که برترین مقصد یعنی آنچه وسیله دستیابی به مقصد دیگر نیست بلکه مقصد و مقصود به خودی خود است، کدام است. شناختن این برترین مقصد یعنی آنچه به خودی خود نیک است، برای آدمی ، به همان اندازه اهمیت دارد که تشخیص نشانه و هدف، برای تیر انداز.
ارسطو این مقصد نهایی را همانا نیکبختی می داند زیرا نیک بختی است که مقصد همه کوشش های آدمی است و هیچگاه وسیله دستیابی به چیزی دیگر نیست. « نیکبختی، چیزی است غائی، خود –بسنده، و مقصود هرگونه کرداری است.»
ارسطو در بررسی مفهوم نیک بختی به سنجش آنچه نیک شمرده می شود پرداخته، می گوید آنچه نیک می نامیم، یا وابسته به تن است (مانند تندرستی)، یا وابسته به روان است (مانند دانش و هنر) ، ویا بیرون از این دو است (مانند هر گونه دارایی) ، اما از این سه ، آنچه براستی نیک است همانا وابسته به روان است زیرا آن دو قسم دیگر اگر چه می توانند برای یک زندگانی همراه با نیک بختی سودمند باشند، نمی توانند غایت حقیقی و مقصد زندگانی شمرده شوند.
ارسطو در روشنگری این نکته به بحث درباره روان و توانایی های آن پرداخته میگوید: کمال هر چیز در به کار آوردن ویژگی ممتاز آن است. ویژگی ممتاز روان انسانی، همانا خرد است . زندگانی ، زمینه مشترک انسان و دیگر جانوران و حتی گیاهان است. تنها خرد است که آدمی را از دیگر جانوران متمایز و ممتاز می کند. از این رو کمال آدمی همانا در به کار آوردن خرد است. « خرد، برترین جنبه روان، راهبر و راهنمای طبیعی ما، و عنصری خدایی است»از این رو بهترین زندگانی ، همانا زندگانی به رهبری خرد است ، کمال انسان در به کار آوردن خرد و کمال خرد در نظاره حقیقت است ، و انسانی که به این پایه از کمال دست یابد، نیکبخت است . در این معنی است که ارسطو نیکبختی را فعالیت مطابق با هنر تعریف کرده، می گوید این گونه فعالیت از سویی با پاک ترین و شگفت انگیزترین خوشایندی همراه است، و آدمی دربه کاربردن خرد و رسیدن به مقام نظاره حقیقت، خدا مانند می شود. زیرا این بی نیازی ویژه خداست که خود، مقصد است و مقصود، از این رو «نیکبختی ، برترین ، شریف ترین و خوشایندترین است.»
ارسطو از فصل دوم تا پایان فصل نهم درباره هنرها سخن گفته انها را به دو بخش میکند: هنرهای نظری وهنرهای اخلاقی. هنر نظری همان است که گفته شد، ولی هنر اخلاقی یعین هنرهایی که با خلق و خو سرو کار دارند، شایستگی هایی هستند که بر اثر تمرین و عادت پدید می آیند. از این رو کسی که به کردارهای شایسته می پردازد، به سوی هنر می رود، و کسی که به کارهای بد رو می کند، به سوی عیب.
سرو کار عیب وهنر اخلاقی، با تأثرات و تمایلات است. آنگاه که تأثرات، آدمی را به زیاده روی بکشانند، عیب پدید می آید و زمانی که انسان بتواند به یاری و راهنمایی خرد، اندازه درست ار بشناسد و از زیاده روی بپرهیزد و راه میانه را درپیش بگیرد، به هنر اخلاقی آراسته می گردد. از این رو هنر اخلاقی همانا آمادگی برای شناختن میانگین و خودداری از زیاده روی هاست. به سخن دیگر هنر، میانه ای است که زیاده روی در هر سوی آن، به عیب می انجامد. برای نمونه، جرأت یک هنر اخلاقی و میانگین دو کرانه نادرست است که یکی بیم است و دیگری گستاخی، ویا خویشتنداری یک هنر اخلاقی است که میانگین دو کرانه نادرست است ، یکی برده میل ها بودن، و دیگری خود آزاری.
ارسطو تأکید می کند که وقتی از میانگین بودن هنرها سخن می گوید، مقصودش فقط هنرهای اخلاقی است و نه هنر نظری. « مراد من ، هنرهای اخلاقی است . زیرا اینها هستند که با تأثرات و کردار سروکار دارند ، ودر این هاست که می توان از بیشی ، کمی ، و میانه، سخن گفت.»او یادآوری می کند که میانه بودن هنر نه از نظر ارج بلکه تنهااز نظر ماهیت و تعریف آن است . یعنی هنر از نظر تعریف، میانه ، و از نظر ارج، در اوج است.
سقراط و افلاطون از هنرهای چهارگانه بنیادی یعنی دانایی، دادگری، جرأت و خویشتنداری سخن گفته بودند، ولی ارسطو از صفت هایی چون آزادگی ، بخشندگی و مهربانی نیز چون هنرهای اخلاقی نام می برد و می کوشد تا در همه آنها حد میانه را از کرانه های نادرست، باز شناسد. ازآنجا که میانه بودن هنر، در برخورداری از نسبت معین و هماهنگی است و این چگونگی بیش از همه در دادگری نمایان است، ارسطو نتیجه می گیرد که دادگری برترین هنر اخلاقی و حتی هنر اخلاقی به طورکلی است. «در این