لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
برهان فطرت
فطرت چیست
علاقه مادر نسبت به فرزندش ، جستجو از علت هر حادثه پس از بروز آن ؛ علاقه هر حیوان به خفظ نفس و بقاء زندگی ، عاطفه ی جنسی و به غقیده ی بعضی میل انسا ن به زندگی اجتماعی و نظائر آنها ، از جمله اموری هستند که ریشه آنها در درون انسان یا حیوان وجود دارد و نیازی نیست که از خارج فرا گرفته شوند .
اینگونه امور را « فطری » گویند .
فطرت خداشناسی
یک از مسائل فطری کنجکاوی انسان از علت وجود خود و دیگر موجودات است ، و نیز میل به شکر گزاری از کسیکه به آدمی نعمت داده و نیکی کرده است و خمچنین توجه به موجود کامل و پناه خواستن از او در هنگام یأس از اسباب و عوامل ظاهری است .
از اینگونه تمایلات به « فطرت خداشناسی » تعبیر می شود .
غفلت از تمایلات فطری
می دانیم که علاقه به حفظ سلامت و استفاده از نعمت زندگی در نهاد همه هست و هر حیوان جانداری خود را دوست دارد و برای باقی ماندن تلاش می کند ، با این وجود ، تا دستور های بهداشتی رعایت نشود و هنگام بروز بیماری برای درمان آن اقدام نگردد ، این خواسته ی فطرت انسان یعنی حفظ سلامتی و بقای حیات ، خود به خود به دست نمی آید .
و نیز گاهی انسان تحت تاثیر محیط اجتماعی ، یا طبیعی ، به چیزی عادت پیدا می کند بر خلاف اصول بهداشتی است ، و باصطلاح برای شخص «طبیعت دوم » محسوب می شود .
بهمین ترتیب ، در مورد فطرت خداشناسی نیز ، اگر برای حفظ آن اقدام مناسب به عمل نیاید و مراقبت در تقویت آن نشود ، چه بسا ، در آن انحرافاتی پیدا شود و پرده های غفلت مانع بروز آثار این نیروی باطنی گردد .
اما با وجود این ، وقتی انسان از امور محسوس و مانوس و وسایل ظاهری که موجب سرگرمی و غفلت از آن نیروی موثر است ، مایوس و ناامید گردید ، توجه به محبوب واقعی آشکار می گردد .
بنابراین ، می توان گفت : تمام افراد آدمی ، خواه ناخواه ، دارای فطرت خداشناسی هستند ، منتهی در برخی موارد موانعی در برابر این فطرت پیدا می شود و در شرایط خاصی ناگهان پرده ها عقب می رود و این خواسته درونی جلوه می کند .
5- علت پیدایش انحراف از فطرت خداشناسی
کسانی که امروز گرفتار اعتیادهای خطرناک شده اند ، در ابتدا با مقاومت شدید مزاجی خود روبه رو بوده اند ، تا سرانجام در اثر تکرار خود را گرفتار طبیعت دوم یعنی عادت کرده اند از آنجا که انس و معاشرت ظاهری آدمی با امور مادی و محسوس است وقتی از صاحب نعمت خود جویا می شود به امور ظاهری می پردازد و هنگامی که از وجود دهنده و آفریدگار خود جستجو می کند در علل و عوامل نزدیک و محسوس متوقف می شود و به مبدا اصلی توجهی پیدا نمی کند .
اما در هر حال فطرت آدمی به موجودی کامی گرایش دارد که قدرتش فوق قدرتهاست و اگر گاهی بطور سطحی آنرا انکار می کند علل و جهاتی عارضی دارد که برخی از آنها عبارتند از:
غلبه خواسته های نفسانی ، نگرانی از وضع زندگی و اخلاق و رفتار برخی از معتقدان به خدا که دچار غرور و غفلت شده اند ، اشتباهاتی که از مدعیان خدا پرستی ملاحظه می شود و سوء استفاده هایی که در زمینه های مختلف اخلاقی و اجتماعی به عنوان خدا و دین شده است نتایج غلطی که از اعتقاد ناقص به خدا گریبانگیر جمعی شده است بدانگونه که بدنبال علل و عوامل حوادث نمی روند و یکسره آن را معلول اراده مستقیم و بلافاصله خدا می دانند بی خبر از این که در هر حال خواست خدا این است که حوادث مادی علل مادی داشته باشد و کارها با اسباب متناسبی که خدا در طرح خلقت برای آنها تعیین کرده است سرانجام گیرند.
مشاهده این احوال باعث بدبینی ها و انحرافاتی در این زمینه شده است . اما با وجود این همان کسانی که احیانا به زبان خدا را انکار دارند در باطن خود توجه به موجودی کامل یعنی خدا دارند و لذا در واقع حتی «اگریستا نسیا لیست ها» نیز منکر خدا نیستند بلکه در حقیقت می گویند :«خدایا (ای خدای واقعی)جهان را از شر این خدایان «خیالی» نجات بخش » (نقل از پیروان ژان پل سارتر – مکاتب فلسفی)
ه- فطرت ، پایه اساسی خدا شناسی
رجوع به فطرت مهمترین پایه و اساس خداشناسی و پیدایش محبت بین انسان وآفریدگار جهان است و استدلالهای گوناگون دیگر برای جلب توجه انسان به باطن خویش است ، تا به آنچه فطرت و سرشت اصلی او ایجاب می کند متوجه گردد.
بقول پاسکال ، فیلسوف و ریاضی دان معروف :« مردم نتوانسته اند دربیابند که ادراک کننده ی خدا دل است نه عقل »ازاینرو لازم است ، در این بحث ابتدا درباره ی سرشت و فطرت انسان و ارتباط غیر قابل اجتناب بین آدمی و آفریدگار مطالبی یاد آوری شود و پس از آن به قسمتی از استدلالهای دیگر که موجب آمادگی ذهن برای توجه انسان به نهاد و سرشت خویش است و انس و علاقه او را به مبدا آفرینش کاملتر می کند اشاره گردد.
بدین ترتیب ، پس از بحث فطرت ، برهان عنایت ، نظم ، حساب احتمالات و غیره بیان می شود
راهی به سوی بیداری فطرت
چگونه از توجه و هم بستگی جهان و سیر و حرکت عمومی آن بسوی کمال فطرت خداشناسی ما بیدار می شود ؟
اگر با دقت به این عالم بنگریم ، به خوبی در میابیم که هر موجود خواه ناخواه ، راهی در پیش دارد و به سوی مقصدی روان است و می کوشد به وضع بهتری در آید و سرانجام به سر حد کمال مناسب برسد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 37
برهان نظم:
برهان نظم (به انگلیسی: Teleological argument) یکی از مهمترین، رایجترین و آشناترین برهانهای اثبات وجود خدا است، و در کنار برهانهای مبتنی بر علیت، دو رکن مهم از باور استدلالی به خدا را تشکیل میدهند.
خلاصه برهان
معمولاً منظور از نظم در برهان نظم، نظم غایی است و به همین خاطر به آن برهان غایی (teleological) نیز گفته میشود. از دیدگاه مدافعین این برهان، مجموعهای منظم است که هدفمند باشد و اعضای آن مجموعه به گونهای در کنار یکدیگر قرار گرفته باشند که آن مجموعه در مسیر نیل به آن هدف رفتار کند.
از نظر مدافعین این برهان، جهان یک مجموعه منظم است که نمیتواند اتفاقی به وجود آمده باشد و باید ناظم باشعوری داشته باشد. جهان ما نشان دهندهٔ وجود نوعی انتخاب است، نه اتفاقی کور. این انتخاب کننده خداست.
با آنکه در کلام اسلامی به آن توجه چندانی نمیشود و بیشتر به مسیحیت تعلق دارد، مفسرین بسیاری از آیات قرآن را بیان کنندهٔ این برهان میدانند. برهان سادهاست، و برای همین عمومیت زیادی دارد:
در جهان شکلهای مختلفی از نظم وجود دارد، و میدانیم که نظم بدون ناظم ممکن نیست، و یک مجموعهٔ منظم نمیتواند اتفاقی شکل گرفته باشد، پس جهان ناظمی دارد.
بدون شک مثالهای زیادی در این مورد وجود دارد. مثلاً میگویند، ساعت به آن کوچکی طوری است که نمیتوان قبول کرد سازندهای نداشته باشد، حال چطور میتوانیم قبول کنیم که کل جهان با عظمتی بسیار بیشتر از آن بتواند سازندهای نداشته باشد؟
برهان نظم از منظر شهید مطهری برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
بهترین راه کوتاهترین راه:
برای طی طریق برهانی برای اثبات وجود خداوندگار بهترین شیوه آن است که از کوتاهترین راه حرکت کنیم. چرا که علاوه بر آن که زودتر به مقصود میرسیم با موانع کمتری هم مواجه خواهیم شد. اما کوتاهترین راه در این مسیر آن است که از مقدمات کمتری بهره گرفته شود و مقدماتش نیز به سادگی و با اندک تأملی قابل اثبات باشند. در طول تاریخ فلسفه و کلام، اندیشمندان برای دستیابی به چنین راهی تلاشهای زیادی کردهاند (شکرالله مساعیهم) و دستآوردهای زیادی داشتهاند اما شاید یکی از بهترین و دقیقترین آنها همان است که جناب شیخالرئیس بوعلی سینا مبتکر آن بوده است. برهان مرحوم شیخالرئیس به برهان وجوب و امکان معروف است. از این برهان تقریرات گوناگونی شده است و به صورتهای مختلفی طرح گردیده است که شاید بهترین صورتش همان باشد که در کتاب شریف اشارات و تنبیهات آمده است.
برهان وجوب و امکان
وجوب و امکان دو اصطلاح فلسفی هستند. میدانیم که موضوع فلسفه، موجود است (یا موجود بما هو موجود) و یکی از بحثهای فلسفی، مباحث تقسیمی فلسفه است که با تقسیم موجود به اقسام گوناگون، مسائل مختلف فلسفی ایجاد میشود و در فلسفه از آنها بحث میشود. مثل تقسیم موجود به ذهنی و خارجی یا تقسیم موجود به علت و معلول. یکی از آن بحثها نیز تقسیم موجود به واجبالوجود و ممکنالوجود است. با این توضیح که:
اگر به موجودات جهان نظری بیفکنیم از دو حال خارج نیستند, یا وجود برای آنها ضروری است به طوری که حتما باید وجود داشته باشند و در صورتی که نباشند محال پیش میآید و یا وجود برای آنها ضروری نیست یعنی این طور نیست که حتماً باید وجود داشته باشند بلکه هم وجودشان ممکن است و هم نبودشان ممکن. یعنی در واقع نه وجود برایشان ضروری است و نه عدم. به گروه اول از موجودات واجبالوجود و به گروه دوم ممکنالوجود گفته میشود.
میتوان تقسیم بالا را به شکل دیگری نیز مطرح کرد. هر مفهومی را در نظر بگیریم و آن را با وجود بسنجیم از سه حال خارج نیست: یا وجود برایش ضروری است به طوری که محال است وجود از او گرفته شود. یعنی حتماً باید موجود شود پس عدمش محال است و یا برعکس عدم و نیستی برایش ضروری است به طوری که محال است بوجود بیاید و حتماً باید معدوم باشد و یا نه وجود برایش ضروری است و نه عدم، یعنی این طور نیست که حتماً باید موجود باشد به طوری که عدمش محال باشد یا حتما باید معدوم باشد به طوری که وجودش محال باشد بلکه هم میتواند وجود داشته باشد و هم میتواند معدوم باشد. به قسم اول واجبالوجود و به قسم دوم ممتنعالوجود و به قسم سوم ممکنالوجود گفته میشود. واجبالوجود مانند: خداوند متعال، ممتنعالوجود مانند: شریک خدا و ممکنالوجود مانند: انسان. هریک از این سه گروه یعنی واجبالوجود و ممکنالوجود و ممتنعالوجود، احکام ویژة خود را دارند که به تدریج بعضی از آنها بیان میشود.
باید دانست که این تقسیم در واقع تقسیمی عقلی است یعنی دوران بین نفی و اثبات است و به گونهای است که محال است قسمی به آن افزوده یا قسمی از آن کاسته شود. همانطور که ویژگی همهی تقسیمات عقلی همین است. در حقیقت تقسیم مفاهیم به این صورت است که هر مفهوم را که با وجود بسنجیم یا وجود برایش ضروری است و یا ضروری نیست. قسم اول واجب الوجود نام دارد. حال اگر وجود برایش ضروری نبود یا عدم برایش ضروری است یا عدم برایش ضروری نیست. قسم اول (که عدم برایش ضروری است) ممتنع الوجود و قسم دوم ممکن الوجود نامیده میشود.
اگر توجه کرده باشید در تقسیم موجودات آنها را تنها به دو قسم واجبالوجود و ممکنالوجود تقسیم کردیم و نامی از ممتنعالوجود نبردیم. اما در تقسیم مفاهیم، آنها را به سه گروه تقسیم کردیم. علت این است که در تقسیم موجودات نمیتوان ممتنعالوجود را به عنوان یک قسم از موجودات فرض کرد زیرا ممتنعالوجود وجودش محال است و بنابراین چیزی که وجودش محال است نمیتواند قسمی از موجودات فرض شود. اما در تقسیم مفاهیم با چنین مشکلی روبرو نیستیم زیرا میتوان گفت که یک مفهوم را اگر با وجود بسنجیم، اگر وجود پیداکردنش در خارج از ذهن محال بود، ممتنعالوجود نام دارد.
حال با توجه به مقدمة بالا به اصل برهان میپردازیم.
هر موجودی را در جهان خارج اگر در نظر بگیریم همان طور که در مقدمة بالا توضیح داده شد، یا واجبالوجود است و یا ممکنالوجود و همان طور که گفته شد، محال است که موجودی از این تقسیم خارج باشد. یعنی، نه واجبالوجود باشد و نه، ممکن الوجود. یا، هم واجبالوجود باشد و هم ممکنالوجود. حال اگر این موجود واجبالوجود بود ما به مطلوب خود که اثبات خداوند باشد رسیدهایم زیرا واجبالوجود موجودی است که وجودش ضروری است و عدمش محال است (که اگر خواستیم از تعابیر دینی از او یاد کنیم میگوییم خداوند). اما اگر آن موجود ممکنالوجود باشد خواهیم گفت که به دلیلی خصوصیتی که ممکنالوجود دارد، حتماً نیازمند واجبالوجود خواهد بود.
پس به طور خلاصه هر موجودی را که در خارج از ذهن در نظر آوریم یا واجبالوجود است و یا نیازمند به واجبالوجود (زیرا ممکنالوجود برای موجود شدنش به واجبالوجود نیاز دارد). پس در هر صورت واجبالوجود اثبات میشود. اما چرا اگر آن موجود، ممکنالوجود باشد، به واجبالوجود نیازمند است؟ دلیل این امر خاصیت خود ممکنالوجود است. زیرا همان طور که گفته شد، ممکنالوجود موجودی است که نه وجودش ضروری است و نه عدمش یعنی ذاتش نسبت به وجود و عدم مساوی است. روشن است که چنین موجودی اگر بخواهد موجود شود باید علتی او را بوجود آورد. زیرا اگر موجودی که ذاتش نسبت به وجود و عدم مساوی است و هیچ یک از وجود و عدم برایش ضروری نیست، بخواهد بدون علت موجود شود معنایش این است که ناگهان و بدون دلیل وجود برایش ضروری شده است و واجبالوجود شده است. در هر حالی که چنین چیزی علاوه برآن که محال است، برخلاف فرض ماست. زیرا ما فرض کرده بودیم که آن شئ ممکنالوجود است در حالی که الآن میگوییم واجبالوجود است [1].
پس به طور خلاصه روشن شد که هر ممکنالوجودی نیازمند علت است. اکنون میگوییم که علت آن ممکنالوجود از سه فرض خارج نیست، یا واجبالوجود است و یا ممکنالوجود دیگری است. در صورت اول ما به مطلوبمان رسیدهایم. زیرا گفتیم که اگر آن موجود ممکنالوجود باشد به واجبالوجود نیازمند است. در صورت دوم که بگوییم علت آن ممکنالوجود یک ممکنالوجود دیگری است سخن خود را دربارة آن ممکنالوجود دوم تکرار میکنیم و میگوییم این ممکنالوجود هم نیازمند علت است و علت او یا واجبالوجود است که در این صورت به مطلوبمان رسیدهایم یا علتش همان ممکنالوجود اول است که این امر محال است زیرا این همان «دور» است که محال بودنش بدیهی است [2]، یا علتش ممکنالوجود سومی است. همین سخن را دربارة ممکنالوجود سوم ادامه میدهیم که در نتیجه یا به واجبالوجود میرسیم و یا به ممکنالوجود چهارمی میرسیم. اما این سلسلة ممکنالوجودها نمیتواند تا بینهایت ادامه یابد زیرا تسلسل محال است. در نتیجه باید در نهایت به واجبالوجود برسیم.
تنها نکتهای که در این استدلال باقی میماند آن است که محال بودن تسلسل را اثبات کنیم. برای اثبات محال بودن تسلسل در علت و معلول برهانهای متعددی در فلسفه اقامه شده است که از جملة معروفترین آنها برهان مرحوم بوعلی سینا به نام «وسط و طرف» و برهان معلم ثانی مرحوم فارابی با نام «اسد و اخصر» است. اما شاید باطل بودن تسلسل در علت و معلول نیز مانند باطل بودن دور بدیهی باشد و تنها تصور صحیح مطلب موجب تصدیق آن گردد و دیگر نیازی به برهان در مسئله نباشد. برای تصور صحیح مسئله به یک مثال توجه کنید. فرض کنیم در اتاقی شخص فقیری که هیچ پولی در جیبش نیست وارد شود. روشن است که با گذشت زمان تا وقتی که کسی پولی به آن فقیر ندهد، امکان ندارد که او در جیبش پولی پیدا شود. حال اگر فقیر دیگری نیز که هیچ پولی در جیب ندارد به فقیر اول اضافه شود. بازهم در نتیجه تفاوتی حاصل نخواهد شد. یعنی با گذشت زمان امکان ندارد که در جیب این دو فقیر پولی پیدا شود مگر آن که شخص پولداری به آنها پول دهد. حال اگر به فقیرهای این اتاق، فقیر سوم یا چهارم را هم اضافه کنیم بازهم نتیجه یکسان است. یعنی با گذشت زمان خود به
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 12 صفحه
قسمتی از متن .doc :
تحلیل و بررسى آخرین برهان دکارت
پس از بحث و بررسى پیرامون «برهان وجودى» نوبت به نقد و بررسى برهان سوم دکارت مى رسد. این برهان مبتنى بر چند مقدمه است که ما ابتدا این مقدمات را توضیح مى دهیم هر چند خود او این مقدمات را در کتب خود به وضوح تفکیک نکرده است(233):1- مقدمه اول: هیچ امر حادثى بدون علت نمى تواند باشد. گفتنى است که دکارت ملاک نیاز شیئى به علت را «حدوث» دانسته است. 2- مقدمه دوم: حقیقت علت کمتر از حقیقت معلول نیست. همیشه علت بیش از معلول داراى حقیقت است. مقدمه دوم مبهم است اما خود دکارت آن را در مواردى معنا کرده است - در واقع مراد این است که علت، کمالى کمتر از معلول خود ندارد. کمال علت لااقل به اندازه کمال معلول است و کمتر از معلول نیست.3- مقدمه سوم: مفهوم کمال، مفهومى است فطرى. این مقدمه در استدلال چندان مهم نیست و در مجراى بحث اهمیتى ندارد.قبلاً گفتیم که دکارت مفاهیم را سه دسته مى داند و مفهوم کمال را یک مفهوم فطرى مى داند. به راستى او از چه راهى اثبات مى کند که مفهوم کمال فطرى است؟ از این راه اثبات مى کند که مفهوم کمال خارجى و جعلى نیست، به این ترتیب که هر چه با حواس خودمان به خارج رجوع کنیم مطلقاً کمال را نمى بینیم و چون مفاهیم خارجیه، مصادیقشان به توسط حواسمان ادراک مى شوند و در اینجا مصداق مفهوم کمال توسط حواس ادراک نمى شود پس این مفهوم از مفاهیم خارجیه (یا ماهوى) نیست. اما مفهوم کمال، یک مفهوم مجعوله هم نیست، ذهن ما آن را نساخته است، زیرا مفاهیم مجعوله یک سلسله ویژگیهایى دارند یکى از این ویژگیها این است که کم و بیش کردن این ها به دست خود ماست، مثلاً «انسان پنج سر» را مى توانیم «چهارسر» یا بزرگ و کوچک بکنیم چون مال ما و ساخته ماست لذا کاملاً در اختیار و آلت دست ماست. اما مفهوم کمال اینطور نیست نمى توانیم آن را کم و بیش بکنیم و همین که نمى توانیم هرگونه دخل و تصرفى در آن بکنیم نشان مى دهد که این مفهوم مجعوله نیست. پس فطرى و مادرزادى است و از وقتى که دنیا آمده ایم، ولو به شکل بالقوه، این مفهوم، مورد فهم ما بوده است و آن را با خود داشته ایم (البته در این مطلب اختلاف است که فطریات، در انسان بالقوه هستند یا بالفعل. کسانى که به مفاهیم فطرى معتقدند مثل دکارت و اسپینوزا و مالبرانش و لایب نیتس در این جهت اختلاف دارند دکارت مى گفته است بالقوه در ما هستند).پس مفهوم کمال را با اثبات دو مطلب سلبى، از فطریات دانستیم. البته وقتى مقدمه دوم را به همان معنائى که او اراده کرده است بگیریم مفهوم کمال به میدان مى آید. یعنى بگوئیم: علت ناقص تر از معلول نیست بلکه کامل تر از اوست، حال مى گوئیم اگر این حرف را هم بزنیم باز مقدمه سوم در حاشیه مى ماند و در متن استدلال اهمیت و نقش مهمى ندارد.4- مقدمه چهارم: تصور، امرى حادث است. از این جمله شاید 3 چیز مراد شود که در بیان دکارت کاملاً تفکیک نشده است.الف: یک بار منظور از تصور، عملى نفسانى است که ما انجام مى دهیم، مثل تخیل و اراده. در اینجا به معناى مصدرى خود به کار رفته است، یعنى صورت چیزى را در ذهن حاضر کردن.ب: گاهى تصور معناى اسم مفعولى دارد - یعنى منظور، متصوّر است مثلاً: تصور آب در ذهن من است یعنى متصوّر در ذهن من است، به اقتضاى زبان، گاهى مصدر به معناى اسم مفعولى به کار مى رود، مثلاً مى گوئیم علم یا تصور است یا تصدیق. اگر علم، معناى مصدرى داشته باشد تصور و تصدیق هم معناى مصدرى خواهند یافت اما ما علم را معمولاً به معناى اسم مفعولى مى گیریم یعنى معلومات ما یا تصورند یا تصدیق، یعنى معلومات ما یا متصوَّرند یا مصدَّقٌ به هستند که تصور و تصدیق، هر دو را به معناى اسم مفعولى گرفته ایم.ج: ممکن است معناى اسم مفعولى باشد - متصور - اما فرقش با متصور قبلى این است که در آنجا متصور را از لحاظ وجود ذهنى داشتن آن در نظر مى گیریم، اما در اینجا از لحاظ حاکویّت از خارج در نظر مى گیریم. بنابراین به متصور مى توان از 2 دید نظر کرد:1- متصور موجودى از موجودات است که موطن آن ذهن انسانى است.2- متصور حاکى از خارج است، غیر خود را نشان مى دهد و حالت مرآت را دارد.مثال قدماى ما «آینه» است. وقتى مى خواهید آینه را بخرید به آن نگاه مى کنید به عنوان یک موجود، اما یک بار به آینه نگاه مى کنید تا خود را در آن ببینید، نه اینکه ببینید ویژگیهاى آن آینه چیست.از بیان دکارت معلوم است که منظور او از تصور، معناى مصدرى آن نیست که خود این عمل امر حادثى باشد (گرچه خود این عمل هم امر حادثى است) بلکه مراد و معناى اسم مفعولى تصور است. این تصور، امر حادثى است یعنى زمانى بوده که این تصور نبوده است. اما در معناى اسم مفعولى کدام معنا مراد است؟ مراد او از متصور به ما، این که وجود ذهنى دارد نیست بلکه از این رو که حاکویّت از خارج دارد به آن نظر مى کند.5- مقدمه پنجم: تصور موجود کامل زائیده نفس انسانى نمى تواند باشد. این مقدمه وقتى معنا پیدا مى کند که مقدمه 1 و 4 را به هم منضم کنیم و نتیجه این دو مقدمه این است:1- هیچ امر حادثى بدون علت نمى تواند باشد +4- تصور، امرى حادث است ر تصور، امرى بدون علت نمى تواند باشد. خوب علت آن چیست؟ یا در من است یا خارج از من است. در مقدمه پنجم مى گوید: علت آن در من نیست تا بعداً بگوید که علت آن خارج از من است، من نمى توانم و این کفایت را ندارم که بتوانم این تصور را استقلالاً در خودم ایجاد کنم. این مقدمه را دکارت از کجا اثبات مى کند؟ از این رو اثبات مى کند که نفس انسانى ناقص است یا انسان ناقص است. چرا نفس انسانى ناقص است؟ دکارت 2 دلیل مى آورد:الف: وجود یک سلسله از عوارض انسانى، مثل شک و خواهش یا شهوت به معناى عام. مى گوید: عوارض بر نفس من عارض مى شوند که عروض این ها بر نقص نفس من ادلّ دلیل است. چون وقتى کسى معروض شک واقع مى شود دال بر این است که جاهل است - عالم معروض شک واقع نمى شود - و جهل هم البته نقص است، خواهش هم همینطور. عروض خواهش بر انسان نشان مى دهد که نیازمند است و نیاز علامت نقص است یا خود، نقص است.ب: دلیل دوم: اگر نفس انسانى کامل بود به غیر خود محتاج نبود یعنى در وجود، استقلال مى داشت در اینصورت مى توانست تا هر وقت که بخواهد وجود خود را استمرار ببخشد و مهم همین است. در واقع حاقّ مطلب این است که استمرار وجود آدمى به دست خود آدمى نیست. ما نه مى توانیم بدون «حدّیقف» باشیم و نه حتى مى توانیم حدّیقف وجود خودمان را خودمان تعیین کنیم.پس نفس انسانى ناقص است. در مقدمه دوم هم گفتیم علت ناقص تر از معلول و کامل تر از اوست. اگر نفس انسانى که ناقص است بخواهد علت براى تصور موجود کامل باشد، پس باید از تصور موجود کامل، کامل تر باشد با اینکه کامل تر نیست (و اینجا نقطه ضعف اساسى استدلال دکارت معلوم مى شود) و تصور موجود کامل، کامل است و هیچ نقصى در آن نیست. پس تصور موجود کامل معلول نفس انسانى نیست.6- مقدمه ششم: تصور موجود کامل زائیده موجود دیگریست (غیر از نفس انسانى).7- مقدمه هفتم: آن موجود دیگر خداست. یعنى خداست که در من و شما تصور یک موجود کامل را ایجاد کرده است.اکنون پس از توضیح مبسوط مقدمات و مضمون استدلال دکارت نوبت به نقّادى و ارزیابى آن مى رسد.ابتدا باید بگوئیم که این استدلال او مثل دو استدلال دیگر او در اثبات وجود خدا، از «درون من» آغاز مى شود و این یکى از مهمترین نکاتى است که منتقدان فلسفه دکارت به آن توجه کرده اند. مورخان فلسفه گفته اند که فلاسفه قبل از دکارت و دکارت و اسپینوزا، نظامهاى فلسفى شان از یک دیدگاه فرق عمده اى با هم دارند، تمام فلاسفه قبل از دکارت در این امر مشترک بودند که از وجود خارج از نفس انسانى اثبات وجود خدا مى کردند (در فلسفه اسلامى ما هم همینطور است) یعنى امرى را پله اول استدلال مى گرفتند که این امر در خارج از نفس انسانى تقرر داشت (از حادثها، معلولها، نظم ها و...).«دکارت» خلاف این راه را رفت. او از وجود جهان داخل نفس انسانى اثبات وجود خدا کرد. هر سه استدلال او در اثبات وجود خدا از «من» شروع مى شود.اما اسپینوزا، از وجود خدا، وجود جهان را (اعم از جهان داخل نفس انسان و خارج آن) اثبات کرد. در واقع اسپینوزا اثبات وجود خدا نکرده است، با فرض وجود خدا وجود جهان را اثبات مى کند.به تعبیرى باید بگوئیم در نظام فلسفى دکارت نفس، مبدأ و خدا، مقصد است در حالى که در نظام فلسفى اسپینوزا خدا مبدأ است و نفس و جهان، مقصد هستند(234).در استدلال اخیر دکارت سخن اصلى در مقدمه چهارم گفته مى شود که درباره تصور است و مى دانیم که تصور چیزى است که فقط در نفس انسان وجود دارد.در بررسى استدلال دکارت اشکالى وجود دارد که ملاک نیاز شیئى به علت «حدوث» نیست، از این اشکال صرف نظر مى کنیم. سخنى داریم درباره گفتن این مطلب از سوى دکارت. قرار بود که شماى دکارت هیچ چیز را اثبات نکرده باشید و اولین قدم شما اثبات نفس خودتان بود. اما اینکه مى گوئید هیچ امر حادثى بدون علت نیست، این یعنى پذیرش اصل
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 37
برهان نظم:
برهان نظم (به انگلیسی: Teleological argument) یکی از مهمترین، رایجترین و آشناترین برهانهای اثبات وجود خدا است، و در کنار برهانهای مبتنی بر علیت، دو رکن مهم از باور استدلالی به خدا را تشکیل میدهند.
خلاصه برهان
معمولاً منظور از نظم در برهان نظم، نظم غایی است و به همین خاطر به آن برهان غایی (teleological) نیز گفته میشود. از دیدگاه مدافعین این برهان، مجموعهای منظم است که هدفمند باشد و اعضای آن مجموعه به گونهای در کنار یکدیگر قرار گرفته باشند که آن مجموعه در مسیر نیل به آن هدف رفتار کند.
از نظر مدافعین این برهان، جهان یک مجموعه منظم است که نمیتواند اتفاقی به وجود آمده باشد و باید ناظم باشعوری داشته باشد. جهان ما نشان دهندهٔ وجود نوعی انتخاب است، نه اتفاقی کور. این انتخاب کننده خداست.
با آنکه در کلام اسلامی به آن توجه چندانی نمیشود و بیشتر به مسیحیت تعلق دارد، مفسرین بسیاری از آیات قرآن را بیان کنندهٔ این برهان میدانند. برهان سادهاست، و برای همین عمومیت زیادی دارد:
در جهان شکلهای مختلفی از نظم وجود دارد، و میدانیم که نظم بدون ناظم ممکن نیست، و یک مجموعهٔ منظم نمیتواند اتفاقی شکل گرفته باشد، پس جهان ناظمی دارد.
بدون شک مثالهای زیادی در این مورد وجود دارد. مثلاً میگویند، ساعت به آن کوچکی طوری است که نمیتوان قبول کرد سازندهای نداشته باشد، حال چطور میتوانیم قبول کنیم که کل جهان با عظمتی بسیار بیشتر از آن بتواند سازندهای نداشته باشد؟
برهان نظم از منظر شهید مطهری برهان نظم از منظر شهید مطهری: مقدمه: عمومی ترین و ساده ترین طریقت در اثبات وجود خداوند برهانی است که از آن به برهان نظم یا غایت شناختی یاد می کنند. معمول ترین ادله بر وجود خداوند در تمامی ادیان و مذاهب الهی در طول تاریخ همواره برهان نظم بوده است. از این رو چه در تفکر اسلامی و چه در تفکر غربی مناظرات و جدلهای فراوانی حول این برهان شده است. بسیاری بر این اعتقادند که برهان نظم اساسا یک برهان فلسفی نیست بلکه ریشه و پایه ی تجربی دارد. زیرا اساس شکل گیری برهان نظم را روش تمثیل می دانند. از اینرو ادله ی نظم را دارای استحکام کمتری نسبت به سایر براهین خداشناختی می دانند. ویلیام پالی معاون اسقف کارلیسل و فیلسوف برجسته ی قرن هجدهم برهان نظم را در کتاب " الاهیات طبیعی " اینگونه تقریر کرده است: " فرض کنید در حال عبور از صحرایی پای من به سنگی برخورد کند و با این سوال رو برو شوم که چگونه این سنگ در آنجا قرار گرفته است. ممکن است پاسخ دهم که تا آنجا که من می دانم، این سنگ همواره اینجا بوده است. احتمالا اثبات نامعقول بودن این پاسخ چندان آسان نخواهد بود. اما فرض کنید که بر روی زمین ساعتی یافته ام و باید بررسی شود که بودن ساعت در آن مکان چگونه اتفاق افتاده است. بسیار بعید است که پاسخ قبلی به ذهن من خطور کند. یعنی اینکه تا آنجا که می دانم این ساعت همواره اینجا بوده است. اما چرا این جواب نباید آنگونه که برای سنگ مفید بود برای ساعت مفید باشد؟ چرا جواب مذکور آنگونه که در مورد اول قابل قبول بود در مورد دوم پذیرفتنی نیست؟ تنها دلیل آن است که وقتی ساعت را وارسی می کنیم می بینیم اجزای گوناگون آن برای هدفی پرداخته و به یکدیگر مرتبط شده اند. ( چیزی که در مورد سنگ نمی توان کشف نمود. ) مثلا این هدف که اجزای مذکور آنگونه طرح ریزی و به هم پیوند داه شده اند که تولید حرکت کنند و حرکت مذکور چنان تنظیم شده است که زمان را در شبانه روز نشان دهد. یعنی اگر اجزای مختلف به گونه ای متفاوت از آنچه هستند ساخته می شدند، مثلا در اندازه ای متفاوت با آنچه که دارند یا به هر روش یا ترتیب دیگری غیر از وضعیت کنونی تعبیه شده بودند، در این صورت یا اساسا هیچ حرکتی در ساعت به وقوع نمی پیوست و یا هیچ حرکتی که تامین کننده ی کاربرد کنونی آن باشد، واقع نمی شد. " در حقیقت پالی برهان خود را اینگونه مطرح می کند: او می پرسد اگر ساعتی را در بیابان ببینید در مورد آن چه فکری می کنید؟ مسلما هیچوقت فکر شما به این سمت سوق پیدا نمی کند که به طور اتفاقی این ساعت در بیابان و با کمک پدیده های طبیعی ساخته شده است. بلکه تصور می کنید این ساعت با این نظم و هماهنگی بین اعضایش باید صانعی آگاه و مدبر داشته باشد. زیرا عوامل طبیعی دارای خصیصه و ابزار مناسبی برای ایجاد این تدبیر نیستند. مهمترین عاملی که وجود صانع را تایید می کند وجود هدف و غایت به خصوصی ( نمایش زمان ) برای این شئ است که تعیین آن تنها از عهده ی شعوری آگاه بر می آید و امکان شکل گیری تصادفی این ساعت را منتفی می کند. بدین سبب حتی اگر هماهنگی و نظم موجود در شئ تصادفی و وابسته به خصائل ذاتی طبیعت باشد غایتمندی آن تنها می تواند معلول شعوری مدبر باشد. بنابراین هماهنگی ای که غایتمند باشد دلالت بر وجود ناظمی آگاه دارد و این هماهنگی متناسب با نوع و میزان آگاهی و تدبیر ناظم است. در نتیجه نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم آگاه تر است. با توجه به این دانسته ها پیلی به اقامه ی برهانی می پردازد: 1- هر نظمی (هماهنگی غایتمندی ) دال بر وجود ناظمی است و نظم گسترده تر حاکی از وجود ناظم بزرگتر است. 2- با توجه و دقت به ساختار اجزای عالم به این نتیجه می رسیم که نظمی بس عظیم و سترگ در عالم موجوداست. 3- بنابراین وجود عالم حاکی از وجود ناظم بزرگی است. روش تمثیل در تفکر غربی دست مایه ی انتقادات محکم بسیاری از فیلسوفان برجسته ی اروپایی شد و این باعث شد تا از قدرت برهان نظم به مرور زمان بیشتر و بیشتر کاسته شود. بسیاری از فلاسفه از هیوم گرفته