دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

دانشکده

دانلود فایل ها و تحقیقات دانشگاهی ,جزوات آموزشی

نقوش خانواده در زندگی انسان 16 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 16

 

فهرست صفحه

اخلاق خانواده .................................................................... 1

رابطه فرزند با پدر و مادر ........................................................ 1

رابطه زن و شوهر ................................................................. 3

خانواده در دنیای امروز .......................................................... 8

نابسامانی های موجود در رابطه با خانواده ..................................... 9

ضرورت امروزی توجه به خانواده ............................................... 10

اسلام و خانواده ................................................................. 11

منبع .............................................................................. 13

اخلاق خانواده

مطلوبیت زندگى اجتماعى و پیوند دادن زندگى فرد با فرد یا افراد دیگر، از آن رو است‏که نیازهاى مادى و معنوى افراد در زندگى‏هاى دست جمعى (اجتماعى) بهتر تأمین مى‏شود .در همین رابطه باید گفت اصیل‏ترین نیازهاى آدمى در ظرف خانواده تأمین مى‏گردد، زیرا در محیط خانواده است که نیاز تکوینى فرزند به پدر و مادر و نیاز مستقیم زن و شوهر به یکدیگر و نیازهاى عاطفى اعضاى خانواده به یکدیگر، پاسخ‏هاى خود را مى‏گیرند.

رابطه فرزند با پدر و مادر

مهم‏ترین رابطه میان انسانى با انسان دیگر، رابطه فرزند با پدر و مادر است که اصل وجود فرزند وابسته به آنها است.آنچه پدر و مادر براى فرزند انجام مى‏دهند، به هیچ وجه قابل جبران و مقابله نیست و از این رو نمى‏توان بر اساس قاعده قسط و عدل رفتار آنان را پاسخ داد.گویا به همین دلیل است که قرآن کریم معیار ارزش را در رابطه با پدر و مادر، احسان قرار داده است و در هیچ آیه‏اى نیامده که فرزند باید با پدر و مادر رفتارى عادلانه داشته باشد؛ زیرا در چنین موضوعى، عدل کارایى ندارد.

قرآن کریم در آیات فراوانى فرزند را توصیه به احسان به پدر و مادر خویش مى‏کند و تعبیرهاى خاصى در این باره به کار مى‏برد که حاکى از اهمیت فوق العاده مسأله است.در آیه 36 از سوره نساء پس از امر به عبادت خدا و شرک نورزیدن به الله، بى‏درنگ مى‏فرماید: «و به پدر و مادر احسان کنید» . (1)

در آیه 23 از سوره اسراء تعبیر و قضى ربک الا تعبد الا ایاه و بالوالدین احسانا؛ «و پروردگار تو مقرر ساخت که جز او را مپرستید و به پدر و مادر خویش احسان کنید» .قضا در این جا به معناى تکلیف حتمى و مؤکد است.بالاترین تکلیف انسان عبادت خداوند است و پس از آن احسان به پدر و مادر قرار دارد.در آیه‏اى دیگر مى‏فرماید: «ما به انسان سفارش کردیم که نسبت به پدر و مادر خویش به خوبى رفتار کند» .و از آن جا که این سفارش ممکن است موجب این توهم شود که فرزند باید به طور کامل تسلیم پدر و مادر باشد، مى‏فرماید : «اما اگر آنان کوشش کردند تو را به کفر بکشانند دیگر اطاعت نکن» . (2) تقارن این دو مطلب بیانگر آن است که انسان چه اندازه باید در برابر پدر و مادر خویش خاضع و تسلیم باشد.نفس این‏استثنا حاکى از گستره لزوم اطاعت و سرسپارى و فروتنى در برابر والدین است.در سوره لقمان پس از بیان همین مطلب که «اگر تو را وادارند تا درباره چیزى که تو را به آن دانشى نیست به من شرک ورزى، از آنان فرمان مبر» سفارش مى‏کند در عین حال که ایشان مشرک‏اند و تو را به شرک فرا مى‏خوانند، باید در دنیا به خوبى با آنان معاشرت کنى و رفتارت نسبت به آنان نیکو باشد. (3) از دیگر تعابیر شگفت قرآن در این باره آن است که مى‏فرماید: ان اشکر لى و لوالدیک؛ (4) «[به انسان سفارش کردیم‏] که شکرگزار من و پدر و مادرت باش» .در هیچ جاى دیگر از قرآن این



خرید و دانلود  نقوش خانواده در زندگی انسان 16 ص


نقش دین و خداشناسی در زندگی انسان 19 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 19

 

نقش دین و خداشناسی در زندگی انسان

شناخت خداوند یک تکلیف است ، اما منظور ، شناخت حقیقت ذات خدا نیست بلکه مراد ، شناخت صفات او به اندازه طاقت بشری است که تحقق آن در دو مرحله انجام می‌پذیرد ، شناخت خود و درک اوصاف آن و سلب جهات نقص از آن، یعنی در واقع شناخت صفات خداوند ، به ادراک آن چه که سابقاً در نفس خود شاهد بوده ایم باز می گردد .

دین هرگز بشر را به سوی جهل ارجاع نمی‌دهد بلکه نوعی انقلاب فکری است که انسان را در همه عرصه‌ها به سوی کمال و ترقی سوق می‌دهد.

این عرصه‌ها چهار بعد دارند :

الف : منظم کردن افکار و عقاید و پاکسازی آنها از اوهام و خرافات .

ب : تضمین اصول اخلاقی

ج : تحکیم ارتباطات اجتماعی

د – لغو تفاوتهای نژادی و قومی

وانسان تنها در سایه ایمان به خداوند و معرفت او وادیان الهی به این اهداف چهارگانه می‌رسد: در عرصه اول یعنی اصلاح افکار و عقیده ، هرگز ممکن نیست که انسان بدون داشتن عقیده زندگی کنند ، حتی کسانی که الحاد پیشه کرده‌اند و شعار بی‌دینی برگزیده اند نمی‌توانند بدون داشتن اعتقادی در تبیین و تفسیر وجود و فرجام حیات زندگی کنند .این دین است که جهان ونظم موجود در آن را با تفسیری واقع گرایانه و غایت انگار تشریح نموده وقوانین حاکم بر عالم را بر پایة مبانی مستحکمی توضیح می دهد . بشر ، در تفسیر دینی هرگز بطور عبث بر صفحه وجود ظاهر نشده وبه طور تصادفی خلق نشده است ، بگونه‌ای که برای تکوین وخلقت او در این سیاره ، غایتی وجود دارد که می‌توان در سایه تعالیم انبیاء و هدایت مبعوثین خالق ، بدان دست یافت ودر نتیجه تفسیر دینی ومعنوی کاملاً با تفاسیر مادی انگارانه متفاوت است . ماده انگاران عقیده دارند که ماده اولیه جهان ، قدیم بوده و خود به خود نظم یافته است یعنی نه دارای غایتی است و نه انسان در آن جایگاهی دارد . ولی کائنات در دیدگاه انسان الهی ، آغاز و انجامی دارد یعنی از خداوند نشات گرفته و در نهایت نیز بسوی خداوند باز می‌گردد .

به ذهن هر انسان سلیم النفس سه پرسش ابتدائی خطور می کند :

1- از کجا آمده است ؟

2- به سوی کجا می‌رود ؟

3- چرا خلق شده است ؟

آنها معتقدند که آغاز وانشاء هرچیز از خدا است و در نیز همه موجودات به او باز می گردند «إنا لله وإنا إلیه راجعون» یعنی غایت خلقت ، تخلق به ارزشها و آرمانهای اخلاقی و شناخت و به اسماء و صفات پاک او است . این در حالی است که ماده انگاران وملحدین هیچ پاسخ رضایت بخش و قانع کننده ای به آن سه پرسش نمی دهند .

با مقایسه بین تفکر الهی و روش مادی در پاسخ گویی به این سه سوال است که انسان در می‌یابد تکامل فکری ومعنوی تنها در سایه دین محقق شده وتوسط آن ، آفاق وسیعی در برابر عقل و اندیشه او گشوده می‌شود . این در حالی است که ماده انگاران ، همواره ذهن بشر را با جهل و ابهام پر می‌کنند و اندیشه او را بسوی شکاکیت ، نسبی انگاری وخرافات سوق می‌دهند .

از آنها باید پرسید چگونه ممکن است ماده دارای نیرویی باشد که به خود نظم ببخشد ؟ آیا ممکن است علت و معلول ، فاعل و مفعول ، و یا جاعل و مجعول یکی باشند ؟ آیا می توان پذیرفت که این نظم دقیق وشگفت انگیز در جای جای عرصه گیتی ، حاصل یک تصادف کور باشد ؟

قطعاً پاسخ به تمام این پرسشها منفی خواهد بود .

در بارة نقش دین در توسعه وتضمین اخلاق باید گفت که عقاید دینی همواره پشتوانه محکمی برای اصول اخلاقی است ، زیرا تقید وپایبندی به ارزشها واصول و رعایت آنها ، غالباً با دشواریها ومشقتهایی همراه است و اجرا شدن این اصول اخلاقی در جامعه ، مستلزم تحمل آلام و دشواریهایی می باشد .

در اینجا این پرسش مهم مطرح می‌شود که ضمانت اجرا وتحقق این اصول متعالی اخلاقی چیست ؟ اعتقاد به وجود خدای متعال وروز آخرت وثواب وعقاب ، عامل مهمی در تشویق و تحریک انسان به اجرای اصول اخلاقی در حیات دنیوی می‌باشد ، در حالی که اگر این اعتقاد وجود نداشت ، اخلاق ودستورهای آن صرفاً به پند و اندرزهایی تو خالی تبدیل می‌شد که هیچ ضمانت اجرایی برای آن وجود نمی داشت .

مؤرخ معاصر « ویل دورانت » در بارة ارتباط دین واخلاق می نویسد :

« دین باعث تجلی اخلاق است ، یعنی بر خلاف مبادلات اقتصادی که غایت آن موفقیت مادی ودنیوی است، اخلاق می تواند در برخی زمینه ها مغایر با تمایلات ولذائذ شخصی باشد ، واین اعتقاد دینی است که می تواند احساس مسئولیت را در قبال رعایت اصول اخلاقی در روح انسان ایجاد کند» .

دیگر نقش مهم دین ، تحکیم وتوسعه ارتباطات اجتماعی است زیرا داشتن عقیده دینی قطعاً اصول اجتماعی را پا برجا می‌کند . به خاطر اینکه انسان متدین دارای تکالیفی ضروری است که او را به سوی عمل و فعالیت در



خرید و دانلود  نقش دین و خداشناسی در زندگی انسان 19 ص


نقش خانواده در زندگی انسان 16 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 16

 

فهرست صفحه

اخلاق خانواده .................................................................... 1

رابطه فرزند با پدر و مادر ........................................................ 1

رابطه زن و شوهر ................................................................. 3

خانواده در دنیای امروز .......................................................... 8

نابسامانی های موجود در رابطه با خانواده ..................................... 9

ضرورت امروزی توجه به خانواده ............................................... 10

اسلام و خانواده ................................................................. 11

منبع .............................................................................. 13

اخلاق خانواده

مطلوبیت زندگى اجتماعى و پیوند دادن زندگى فرد با فرد یا افراد دیگر، از آن رو است‏که نیازهاى مادى و معنوى افراد در زندگى‏هاى دست جمعى (اجتماعى) بهتر تأمین مى‏شود .در همین رابطه باید گفت اصیل‏ترین نیازهاى آدمى در ظرف خانواده تأمین مى‏گردد، زیرا در محیط خانواده است که نیاز تکوینى فرزند به پدر و مادر و نیاز مستقیم زن و شوهر به یکدیگر و نیازهاى عاطفى اعضاى خانواده به یکدیگر، پاسخ‏هاى خود را مى‏گیرند.

رابطه فرزند با پدر و مادر

مهم‏ترین رابطه میان انسانى با انسان دیگر، رابطه فرزند با پدر و مادر است که اصل وجود فرزند وابسته به آنها است.آنچه پدر و مادر براى فرزند انجام مى‏دهند، به هیچ وجه قابل جبران و مقابله نیست و از این رو نمى‏توان بر اساس قاعده قسط و عدل رفتار آنان را پاسخ داد.گویا به همین دلیل است که قرآن کریم معیار ارزش را در رابطه با پدر و مادر، احسان قرار داده است و در هیچ آیه‏اى نیامده که فرزند باید با پدر و مادر رفتارى عادلانه داشته باشد؛ زیرا در چنین موضوعى، عدل کارایى ندارد.

قرآن کریم در آیات فراوانى فرزند را توصیه به احسان به پدر و مادر خویش مى‏کند و تعبیرهاى خاصى در این باره به کار مى‏برد که حاکى از اهمیت فوق العاده مسأله است.در آیه 36 از سوره نساء پس از امر به عبادت خدا و شرک نورزیدن به الله، بى‏درنگ مى‏فرماید: «و به پدر و مادر احسان کنید» . (1)

در آیه 23 از سوره اسراء تعبیر و قضى ربک الا تعبد الا ایاه و بالوالدین احسانا؛ «و پروردگار تو مقرر ساخت که جز او را مپرستید و به پدر و مادر خویش احسان کنید» .قضا در این جا به معناى تکلیف حتمى و مؤکد است.بالاترین تکلیف انسان عبادت خداوند است و پس از آن احسان به پدر و مادر قرار دارد.در آیه‏اى دیگر مى‏فرماید: «ما به انسان سفارش کردیم که نسبت به پدر و مادر خویش به خوبى رفتار کند» .و از آن جا که این سفارش ممکن است موجب این توهم شود که فرزند باید به طور کامل تسلیم پدر و مادر باشد، مى‏فرماید : «اما اگر آنان کوشش کردند تو را به کفر بکشانند دیگر اطاعت نکن» . (2) تقارن این دو مطلب بیانگر آن است که انسان چه اندازه باید در برابر پدر و مادر خویش خاضع و تسلیم باشد.نفس این‏استثنا حاکى از گستره لزوم اطاعت و سرسپارى و فروتنى در برابر والدین است.در سوره لقمان پس از بیان همین مطلب که «اگر تو را وادارند تا درباره چیزى که تو را به آن دانشى نیست به من شرک ورزى، از آنان فرمان مبر» سفارش مى‏کند در عین حال که ایشان مشرک‏اند و تو را به شرک فرا مى‏خوانند، باید در دنیا به خوبى با آنان معاشرت کنى و رفتارت نسبت به آنان نیکو باشد. (3) از دیگر تعابیر شگفت قرآن در این باره آن است که مى‏فرماید: ان اشکر لى و لوالدیک؛ (4) «[به انسان سفارش کردیم‏] که شکرگزار من و پدر و مادرت باش» .در هیچ جاى دیگر از قرآن این



خرید و دانلود  نقش خانواده در زندگی انسان 16 ص


لیبرال‌فمینیسم و طبیعت انسان 24 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 24

 

لیبرال‌فمینیسم و طبیعت انسان

لیبرالیسم کلاسیک

براساس نظام فئودالى و روبناى سیاسى منطبق با آن، سلطنت و در راس آن شاه حاکمیت مطلق داشت و پدر رعایا خوانده میشد. در این نظام هیچ احدى آزاد بدنیا نمى آمد و همه بعنوان رعایاى یکى از سلسله مراتب نظام اشرافیت و سلطنت پا به‌دنیا مى‌گذاشتند. در این نظام سلطنت و مذهب رابطه لاینفک و تنگاتنگى داشتند و قدرت شاه به "آدم" بعنوان اولین مخلوق خدا و در نتیجه به خود خدا باز مى‌گشت. خدا، طبیعت و تاریخ همراه و پشتیبان و جزیى از نظم فئودالى و پدرسالارى قلمداد مى‌شد. مدرک ثبوت این مساله، "کتاب آفرینش" (Genesis) بود که در آن آمده: خداوند "آدم" Addamرا بعنوان منشا سلطنت و شاه خلق کرد.

با تحول ساختارهاى سیاسى و اجتماعى و زوال بنیانهاى نظام فئودالى، لیبرالیسم در تقابل با این نظام و بعنوان پرچم جنبش اجتماعى و تفکر نظام جدید یعنى مناسبات تولید سرمایه‌دارى پا بعرصه وجود گذاشت. تناقض تفکر پدرسالارانه فئودالیسم با لیبرالیسم در قرن هفدهم در عین حال بمعنى تحولى در دیدگاه بشر نسبت به طبیعت انسان و ماهیت جامعه بود. ارزشهاى محورى لیبرالیسم مانند "اختیار" (Autonomy) فرد در قرن هفدهم طرح شد و گسترش یافت. طبق ارزشهاى نظام فئودالى، معدودى یعنى دستگاه سلطنت و اشراف بطور موروثى بر توده وسیع مردم یعنى "رعایا" و "زیردستان" (Subjects) برترى و حاکمیت داشتند. در تقابل با فئودالیسم، لیبرالیسم به برابرى طبیعى و حقوق فردى و مدنى افراد (فرد بعنوان واحد حقوقى انسان در نظام سرمایه‌دارى) مانند حق راى، آزادى بیان و حق مالکیت معتقد بود.

فلسفه لیبرالى چنانکه گفته شد با رشد سرمایه‌دارى ظهور یافت. دمکراسى کلاسیک و آزادیهاى فردى خصلت مشخصه تفکر لیبرالیسم بودند. این نظام منطبق با نیازهاى نظام تجارى و صنعتى رو به رشد سرمایه‌دارى و بر علیه محدودیتهاى حقوقى‌اى بود که نظام کهنه و رو به زوال فئودالى در مقابل حق سفر، امور مالى، و اختیار در برپا کردن کارخانه و نظام مانوفاکتورى قرار داده بود و در مقابل گسترش آنها مقاومت مى‌کرد. ایدئولوژى لیبرالیسم و آزادى فردى آن در ابتدا منحصر به مردان صاحب مالکیت و بعدها به مردانى که در بازار‌کار حضور داشتند تعلق داشت و تا مدتهاى مدید به موقعیت و حقوق زنان کارى نداشت.

لیبرالیسم کلاسیک و طبیعت زن

لیبرالیسم کلاسیک و سنتى منشا دادن حق به انسان را ظرفیت آن در "تعقل" و قدرت استدلال مى دید. منظور از "انسان" در این فلسفه البته مرد صاحب مالکیت بود. انکار توانایى و ظرفیت زنان در استدلال و تعقل سابقه‌اى چند هزار‌ساله داشت. ارسطو معتقد بود که: "مرد بنا به سرشت خود برتر و زن بنا به ماهیتش زیردست است. زن تعقلى مشورتى و بدون اختیار و اتوریته دارد". "یکى فرمان مى راند و دیگرى فرمان مى برد". متفکرین قرون وسطى هم با فلاسفه یونانى هم‌عقیده بودند که خدا زنان را بعنوان وسیله‌اى براى خلقت مردان آفریده است و قدرت تعقل زنان کمتر از مردان است. فلاسفه مدرن هم کم و بیش همین نقطه‌نظر را داشتند. "دیوید هیوم"، "ژان ژاک روسو"، "امانوئل کانت"، و "هگل"، همگى در مورد اینکه آیا زنان قدرت عقلى کامل دارند، دچار تردید و شک بودند. بطور مثال هگل عقیده داشت که قدرت عقل و سنجش کمتر و پائین‌تر زنان راجع به امور جهان، آنان را همانطور که گیاهان از حیوانات متمایز مى‌شوند، از مردان متفاوت و متمایز کرده است.

لیبرال‌هاى کلاسیک (تئوریسین هاى ویگ) نظیر "تیرل" (TTyrrell) و "سیدنى" (Sidney) معتقد بودند که تمام طبقات مردم براى بدست گرفتن قدرت سیاسى ناجور و فاقد قدرت راى‌دادن به دولت هستند و عیرغم آنکه نظام فئودالى و روبناى سیاسى آنرا نقد مى‌کردند، اعتقاد داشتند که شرکت‌کنندگان در تعیین حیات و زندگى سیاسى جامعه را باید به صاحبان املاک و کسانى که داراى مالکیت هستند، محدود نمود. لیبرالهاى کلاسیک معتقد بودند که راى و نظر زنان نسبت به دولت و سیاست در راى پدران و شوهرانشان ملحوظ شده است. آنها در عین حال که اعتقادات انجیل و مسیحیت در مورد فرودستى زن را رد مى‌کردند، معتقد بودند که زنان براى زندگى و حیات سیاسى نامناسب و وصله ناجورى هستند.١

"جان لاک" از تئوریسین ها و فلاسفه لیبرالیسم، کسانى را شایسته تصمیم‌گیرى در اداره سیاسى جامعه مى‌دانست که توانایى تعقل و سنجش داشته باشند. جان لاک تماما کلیه اشکال نظام سیاسى فئودالیسم را رد نکرد اما در مورد موقعیت زنان بویژه تفاوتهاى اساسى‌اى با لیبرالهاى کلاسیک داشت. برخلاف سایر فلاسفه لیبرالیسم کلاسیک "جان لاک" معتقد بود که زنان باید از آزادیهاى پایه‌اى که کل آحاد بشر از آن بهره مى‌برند، برخوردار باشند. "جان لاک" بر این تناقض فلسفه لیبرالیسم که همه آحاد بشر را داراى حقوق طبیعى مى‌داند و حق راى مردان را برسمیت مى‌شناسد اما به حقوق زنان بى‌اعتناست انگشت گذاشت. "جان لاک" معتقد بود زنان داراى قدرت تعقل و سنجش هستند، مى‌توانند قرارداد ببندند و حق مالکیت داشته باشند، او معتقد بود که زنان هم مى‌توانند بعنوان فرد (واحد حقوقى انسان در نظام لیبرالى) در نظر گرفته شوند. ٢

ظهور لیبرال‌فمینیسم

دیدگاه لیبرال‌فمینیسم بعنوان درافزوده اى به تئورى و سنت لیبرالیسم از سابقه‌اى طولانى برخوردار است و ریشه آن به قرون هفدهم، هجدهم و نوزدهم و متفکرینى چون "مارى والستون کرافت"، "هریت تایلور"، جان استوارت میل" و "الیزابت کیدى ستنتون" باز‌مى‌گردد. از آنجا که لیبرالیسم کلاسیک حقوق انسان را بر مبناى قدرت تعقل آن تعیین مى‌کرد، لیبرال‌فمینیستهاى اولیه باید ثابت مى‌کردند که زنان قدرت استدلال و تعقل دارند.

لیبرال‌فمینیستهایى نظیر "مارى والستون کرافت" و "جان استوارت میل" با آراى لیبرالیسم کلاسیک به مقابله برخواستند. آنها در مقابل استدلالات موجود لیبرالهاى کلاسیک ضمن برسمیت شناختن تفاوتهاى فیزیکى و جسمى زنان با مردان استدلال مى‌کردند که این تفاوتها در فلسفه لیبرالى داراى اهمیتى نیستند. اما حتى با به کرسى نشاندن این نظر آنها باید ثابت مى‌کردند که چرا و چگونه زنان قدرت عقلى و فکرى یکسانى با مردان دارند. از آنجا که لیبرالیسم منشا دادن حق به انسان را قدرت عقلى او مى‌دانست، لیبرال‌فمینیستها بطور مداوم بر دادن فرصت آموزش و فراگیرى علم براى زنان کمپین مى‌کردند و دلیل عقب‌افتادگى زنان نسبت به مردان را در عدم دسترسى به امکانات یکسان در کسب علم و دانش مى دانستند. ٣

چنانکه مى‌بینیم لیبرال‌فمینیستهاى اولیه نهایتا و رسما راجع به اینکه زنان واقعا داراى برابرى مطلق با مردان هستند، صراحت ندارند و آن را به دادن فرصت براى آموختن علم و دانش و کسب قدرت تعقل مشروط و موکول مى‌کنند. لیبرالهایى مانند جان استوارت میل، ولستون کرافت، و کیدى ستنتون معتقد بودند که زنان ضمن اینکه مانند مردان باید موجوداتى صاحب حق راى و حقوق سیاسى و مدنى باشند، تفاوتهایى طبیعى با مردان دارند و حاملین خلوص مذهبى، پرهیزگارى جنسى(puritanism) و ارزشهاى سنتى هستند.



خرید و دانلود  لیبرال‌فمینیسم و طبیعت انسان 24 ص


مقاله درباره مقاله انسان مکلف1شهریور

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 30

 

انسان مکلف ازدیدگاه آیت الله جوادی آملی ، آیت الله حسن زاده آملی ، کانت و هیوم

محمدی

چکیده:

حق و تکلیف، بیانگر نوعی رابطه است که به رابطه انسان با همنوع خود و عالم و مبدأ عالم نظر دارد. بر اساس حق و تکلیف، موضع گیری های فردی و جمعی نوع بشر در حیات خود طراحی و ترسیم می شود و او می تواند مرز تصرفات مختلف خود را بیابد. اساساً کمال انسان در گرو وجود تکالیف و امر و نهی شرعی است، و این در صورتی ممکن است که آدمی با اختیار خود به سمت کمال گام بر دارد و با التزام به حقوق و تکالیف دینی، به سمت سعادت ابدی رهنمون شود. این امر در دو حیطه «فردی» و «اجتماعی» واقع می شود. هدف از این مقاله مطالعه و بررسی مفهوم انسان مکلف ازدیدگاه آیت الله جوادی آملی ، آیت الله حسن زاده آملی ، کانت و هیوم می باشد. تحقیق حاضر از نوع پژوهش های توصیفی –تحلیلی است. ابزار گرداوری اطلاعات فیش برداری بوده و سعی شده است با مطالعه کتب و مقالات و یادداشتهای صاحب نظران ، به بررسی مفهوم انسان مکلف پرداخته شود. یافته های این پژوهش نشان می دهد که به اعتقاد کانت و هیوم ، انسان ها در شناخت وظایف اخلاقی، به دین و خدا محتاجند، نه برای یافتن انگیزه. آنها برای عمل به وظیفه خود به دین نیازی ندارند، بلکه اخلاق به برکت عقل محض خود، بسنده و بی نیاز است. اما در دیدگاه جوادی آملی و حسن زاده آملی، اولاً، انسان مخلوق خداست و تحت ربوبیت او قرار دارد و موجودی ابدی به حساب می آید؛ ثانیاً، آدمی علاوه بر دو بعد حیوانی و انسانی، از لایه دیگری برخوردار است که بعد الهی نامیده می شود.

کلیدواژه ها: انسان مکلف ، تکلیف ، حق ، فلسفه اخلاق،کانت ، هیوم ، جواد زاده آملی ، حسن زاده آملی

مقدمه:

حق و تکلیف، بیانگر نوعی رابطه است که به رابطه انسان با همنوع خود و عالم و مبدأ عالم نظر دارد. بر اساس حق و تکلیف، موضع گیری های فردی و جمعی نوع بشر در حیات خود طراحی و ترسیم می شود و او می تواند مرز تصرفات مختلف خود را بیابد.

مسئله حق و تکلیف و نیز سایر مسائل حقوقی و فقهی، تا زمانی که به صورت ریشه ای تجزیه و تحلیل نشود، راهگشای بهینه و پیشبرد روابط اجتماعی انسان نخواهد بود. انسان در نحوه وجود و واقعیت خود، با همه موجودات دیگر، اعم از جماد و نبات و حیوان متفاوت است، زیرا هر موجودی که پا به جهان می گذارد، واقعیت و چگونگی هایش همان است که به دست عوامل خلقت ساخته می شود؛ اما انسان آن چیزی نیست که آفریده شده است، بلکه مجموعه عوامل تربیتی و اراده و انتخاب او مشخص می کند که چه باشد و چگونه سیر کند. در واقع، بذر انسانیت در وجود انسان به صورت «بالقوه» قرار داده شده است که اگر به آفتی برخورد نکند، آن بذرها به تدریج از زمینه وجود انسان سر برمی آورد و وجدان فطری و انسانی او را می سازد.( این باربور،1362)

انسان بر خلاف جماد و نبات، شخصی دارد و شخصیتی. شخص انسان، یعنی مجموع جهازات بدنی او، بالفعل به دنیا می آید. انسان در آغاز تولد، از نظر جهازات بدنی، مانند حیوانات دیگر، بالفعل است؛ ولی از نظر جهازات روحی، از نظر آنچه بعداً شخصیت انسانی او را می سازند، موجودی بالقوّه است، ارزش های انسانی او در زمینه وجودش بالقوّه موجود است و آماده روییدن و رشد یافتن است.

طرح مساله:

نقش آفرینی و اثرگذاری مبانی هستی شناختی و فلسفی در نظریه های «حق و تکلیف» چندان بررسی نشده است، اما حضور مستقیم یا غیرمستقیم اصول پذیرفته شده فلسفی ما در این حوزه انکار ناشدنی است و از همین جاست که حقوق باید در قامت ((فلسفه حقوق))((به عنوان یکی از فلسفه های مضاف، قلمداد گردد)).

تحلیل ها و توضیح های نظری و جهان نگری و جهان فهمی فلسفی نخست چرایی شی ء و روابط گوناگون آن را تفسیر استدلالی و عقلی می کند. این نگاه همه جانبه به امور هستی و مبنای وحدت، کثرت، زمان و حرکت آنها، در حقیقت تفسیرگر روابط انسان ها با یکدیگر و با عالم و مبدأ عالم نیز هست، و می تواند پایگاه بنیادین نظریه حقوقی ما را طراحی و فراهم سازد؛ برای مثال، اگر نظریه اصالت ماهیت را بپذیریم ـ همان گونه که در نزاع میان اصالت وجود و اصالت ماهیت تأکید شده است - از توانایی توجیه وحدت امور هستی و بالتبع از تشریح رابطه انسان با هستی و مبدأ هستی عاجز بوده و صاحب تکیه گاه محکم فلسفی برای دانش حقوقی خود که بیانگر رابطه میان انسان، جهان و خداست نخواهیم بود.

انسان سه بعد روحی، عقلی و تجربی دارد. نوع برداشت فکری ما از هر یک از این سه حوزه و نحوه تعامل آنها با یکدیگر و نیز رابطه مقوله جبر و اختیار با این سه حوزه، در پایه ریزی هر نظریه حقوقی تأثیر می گذارد.

برای مثال، اگر در مبانی انسان شناختی ما، عقل از توانمندی قهری ذاتی یا خدادادی در درک بخشی از حقایق نفس الامر برخوردار باشد، طبیعی است که دانش حقوق در این عرصه نمی تواند، جولان دهد و به ارائه روابط حقوقی بپردازد. از زاویه دیگر، اساساً اگر معیار و ملاک درک و معرفت صحیح را در سرمایه های درونی انسان خلاصه نکنیم و از معارف وحیانی که عالی ترین درجه معرفت هستند، سخن بگوییم، در این صورت، باید معترف بود که انسان نمی تواند، حقوق بشر را تعیین کند و به وضع قانون بپردازد، بلکه باید به مبدأ فاعلی خود (خداوند) روی آورد.

مسئله دیگر در این باره، موضوع مالکیت انسان است. تردیدی نیست که انسان ها صاحب عقل، اراده و تصمیم گیری بوده و قادر به انجام اعمال خود هستند؛ اما پرسش مهم این است که آیا انسان بر حیات و زندگی خویش مالکیت مستقل دارد یا اینکه هستی انسان و هویت شخصیت وی، امانت الهی است و او امانتدار خداست و نمی تواند در سرنوشت خود، به هر نحوی که خواست، دخالت کرده، آن را رقم بزند؟ روشن است که با دو مبنای اعتقادی و دو نگاه نظری به موضوع مالکیت انسان، می توان دو گونه نظم حقوقی تدوین و پیشنهادهای متفاوتی در این خصوص ارائه کرد.

تأثیر مبحث انسان شناسی در نظریه حقوقی را می توان فراتر از آنچه گفته شد، نگریست و در مقام جامعه شناسی و تاریخ شناسی به مطالعه آن پرداخت؛ به این معنا که اگر در مبنای جامعه شناختی خود، ترکیب و هماهنگی انسان ها دارای اصالت و حقیقت باشد و جامعه انسانی، امری ورای تک تک انسان ها دانسته شود، این امر بر رهیافت های حقوقی نیز سایه می اندازد و موجب می گردد، جامعه به مثابه یک «کل»، از حقوقی فراتر از حقوق تک تک افراد آن بهره مند باشد؛ اما در صورت اعتباری بودن جامعه، چنین باوری باطل خواهد بود. از سوی دیگر، نگاه تاریخ شناسانه ما که انسان را در گستره ای به موازات تاریخ مشاهده می کند و به جهت و مراحل سیر او می پردازد، دانش حقوقی ما را متأثر و مقیّد می سازد؛ برای نمونه، به نظر می رسد، به دلیل آنکه لیبرال دموکراسی در پندار اغلب نظریه پردازان غربی به عنوان آخرین منزل کاروان بشری و معقول ترین و تواناترین نظریه بشری است؛ از این رو، نظریه های حقوقی که در سطح توسعه، تنظیم و ابلاغ می گردد و بر رفتارهای فردی و ملی و جهانی انسان ها حکومت می کند، همگی بر محور لیبرال دموکراسی و گسترش آن در جامعه جهانی شکل گرفته اند.

بر پایه مبانی پیش گفته که پیش فرض ها و پیش انگاره های نظریه های حقوقی به شمار می روند، می توان با نگاهی دقیق تر در این عرصه، دیدگاه های موجود پیرامون مفهوم «حق» و «تکلیف» را جست وجو و دسته بندی کرد. در این باره، سه دسته نظریه وجود دارد: دسته نخست نظریاتی هستند که با اتّکا و بهره مندی از معارف الهی و آموزه های اسلامی ارائه می شوند و در آنها انگیزه و تلاش اصلی این است که از اصول حقانی، حکیمانه و سعادت بخش اسلامی عدول نشود.

دسته دوم، دیدگاه هایی هستند که در درجات مختلف، محصول ترکیب و التقاط باورهای غربی و خودبنیاد با اندیشه های دینی اند. دسته سوم، همان نظریه ای است که در مجامع بین المللی و با تکیه بر مبانی الحادی و اومانیستی مورد پذیرش قرار گرفته و به نحو همه جانبه، در میان برخی نویسندگان جامعه ما نیز طرفدار دارد.بحثی که در این نوشته بدان می پردازیم، تبیین «حق» و «تکلیف» در دیدگاههای دو اندیشمند اسلامی یعنی جوادی آملی و حسن زاده آملی و اندیشمند غیر مسلمان یعنی کانت و هیوم می باشد.

دیدگاه آیت الله جوادی آملی پیرامون انسان مکلف:

دیدگاه استاد جوادی آملی پیرامون «حق و تکلیف» و انسان مکلف را در دو محور کلی می توان تبیین کرد: اول، حق بشر چیست؟ دوم، دیدگاه اسلام در این باره کدام است؟ پس باید به توضیح «چیستی حق و کیستی انسان» از یک سو، و «رابطه دین و حق انسان» از سوی دیگر پرداخت.

چیستی حق و کیستی انسان

حق معنای جامعی دارد و چند معنای خاص. معنای جامع آنکه مشترک میان همه معانی است؛ اگر به شکل مصدری استعمال شود، به معنای «ثبوت» است و اگر به صورت وصفی به کار رود، به معنای(( ثابت))است. معنای خاص و جزئی آن، از راه تقابل فهمیده می شود؛ گاهی ))حق(( در برابر «باطل» قرار می گیرد و گاهی در برابر «ضلال و گمراهی»؛ گاهی در مقابل «سحر و جادو» می آید - که مصداق باطل اند - و گاهی هم در مقابل «هوا».

از نظر آیت اللّه جوادی آملی، هیچ یک از معانی یاد شده، در بحث کنونی موردنظر نیست، بلکه مقصود از حق در دانش حقوق، حق در برابر تکلیف است:



خرید و دانلود مقاله درباره مقاله انسان مکلف1شهریور