لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 37
جنسیت عمیق
ذوق و خوراک
اکنون قصد دارم به معرفی موضوعی بپردازم که (سرانجام) به عنوان یک مرحلة انتقالی عمل خواهد کرد، مرحلهای انتقالی از مفاهیم سنتی مربوط به هنر زیبا و ارزش زیباییشناسانه به سوی دگرگونی های اعمال شده بر آن سنت که روندهای اخیر در حوزة علم زیبایی شناسی و تجربة هنری را شکل میدهند. دسترسی به این مرحلة انتقالی توسط مسیر تقریباً غیر مستقیمی [منحرفی] حاصل شده است، چرا که ما در اینجا ترتیب زمانی پیشرفت هنر از دورة مدرن تا دورة پسامدرن را در نظر نداریم. بلکه، ما باید ساختار ارزشیای را که به طور مداوم مفاهیم مربوط به خلاقیت، ارزش زیبایی شناسانه و ماهیت هنر را اعلام میکند، مورد تحقیق و بررسی قرار دهیم. ولیکن در ابتدا چنین به نظر میرسد که موضوع آشکار این بحث، در حاشیه و فرع بر تمام این قضایا باشد: خوراک [موضوع اصلی این بحث]. هر چند حاشیهای بودن صوری این بحث تنها هنگامی آشکار میشود که برای تحلیل کامل آن به غور و بررسی در دستگاه بنیادی فلسفه بپردازیم. ممکن است ابراز ادعایی به این بزرگی در ارتباط با موضوع پست [و کم اهمیت] خوراک، که در وهلة نخست اصلاً دارای ارتباط نزدیکی با فلسفه به نظر نمیرسد، غیر محتمل به نظر آید. ولی سودمندی یک تحلیل مربوط به جنسیت دقیقاً به دلیل کشف این نکته است که چرا خوراک و خوردن درون حوزه و قلمرو استاندارد فلسفه قرار نمیگیرند.
این آزمایش برخی از مواردی که پیشتر مطرح شد را پیگیری میکند، این بار به قصد طرح پرسشهایی در خصوص سطحی عمیقتر از تحلیل جنسیت. پیشتر به بررسی این موضوع پرداختیم که چگونه تفکر در باب جنسیت، رنگ و بوی تازهای به علم زیباییشناسی میبخشد. حال وقت آن است که به تحقیق در باب این مسأله بپردازیم که تفکر در باب جنسیت چگونه ضامن صحت فرضهای موجود در مورد موضوعات «فلسفی» میشود. همانطور که در جریان این مطالعه ملاحظه کردیم، تکیه بر چارچوبهای مفهومی با استفاده از تضادهای دوتایی شناخته شده موجب ترجیح عقل بر احساس، ذهن بر جسم، تجرید بر جزئیگرایی و علی هذه شده است، ترجیحی که به طریقی نظاممند واژة «مافوق» (ذهن، عقل، تجرید) را به نقطه مقابل فرضاً مادون آن (جسم، حساسیت عاطفی، جزئی گرایی) مربوط میکند. به دلیل پیوستگی گسترده معانی جنسیتی با مفاهیم همچون [ثنویت] سوبژکتیو ـ سوبژکتیو و کلی ـ جزئی را نیز میتوان با ثنویت مردانه ـ زنانه در یک راستا قرار داد. لذا، اندیشیدن برحسب ازواجی این چنینی [این مفاهیم دوتایی]، به سرعت به واگذاری [مفهوم] جنسیت به پدیدهای میانجامد که کاملاً از افراد مذکر و مؤنث واقعی به دور است. این جفتهای متضاد به طرز ابتدایی و خامی نه تنها به عنوان «مردانه و «زنانه» بلکه همچنین به عنوان «مهم» و «نه چندان مهم» دستهبندی شدهاند، این مسأله در تحقیق ما در باب غفلت فلسفی در مورد خوراک و خوردن اهمیت فراوانی دارد. بنابراین، یافتن نشانههای جنسیت در مفاهیم شکل دهندة مباحث فلسفی، طریقی است برای کشف چگونگی متمایز شدن موضوعات مستحق تحقیق، توسط فلسفه، از دیگر انواع مواردی که لایق توجه دانسته نمیشوند ـ و لذا «غیر فلسفی» به شمار میآیند. جنسیت میتواند دریچهای باشد که به واسطة آن به کشف جنبههای بنیانی خود فلسفه در ریشهایترین حالت ممکن و نیز به کشف چارچوبهای متعارف اندیشهای که مورد حمایت فلسفه است، نائل آییم.
عملکرد نهانی ارزشهای مربوط به جنسیت را میتوان در عمل و حین ارائة تحلیلی فلسفی از حواس مشاهده کرد، و این موضوع سرآغاز کار ما برای بررسی و ملاحظة خوراک خواهد بود. در عین حالیکه تمامی هنرها برای مشخص کردن کیفیات زیباییشناسانهشان متکی به حواس پنجگانه نیستند، [ولی] تجربة حسی برای برخی از هنرها همچون موسیقی و نقاشی ضروری است. لذا نظریههای مختلف در باب عملکرد حواس از جایگاه معینی [استاندارد] در علم زیباییشناسی برخوردارند. حس ذائقه آشکارا در تجربة خوردن نقش قاطعی ایفا میکند، ولیکن روشهای سنتی برای فهم نحوة عملکرد ذائقه، موجب بیرون رانده شدن [قوة] چشایی از [حوزة] تجربة زیبایی شناسانه و خوراک از حوزههای مربوط به هنر شایسته شده است. واضح است که زنان در اغلب موقعیتها و فرهنگها، مسئوول آماده کردن خوراک هستند. آنچه از وضوح کمتر ـ و جذابیت بیشتر ـ برخوردار است، ایدههای مربوط به جنسیت میباشد، ایدههایی در ارتباط با جسم، خوردن، لذت حاصل از حس چشایی، و حس ذائقه که در مقابله با ارزشهایی که حول مفاهیم زیبایی شناسانه و ارزشهای مربوط به هنر زیبا جمع شدهاند، عمل میکنند. به همین دلیل است که شأن جدال برانگیز «هنر آشپرخانهای» از عرف و عادت فراتر رفته و به درون دژهای فلسفی و سنتهای هنری راه پیدا کرده است.
حواس پنجگانه
اندام حسی بیواسطهترین ابزاری هستند که توسط آنها، اطلاعات مختلفی راجع به عالم اطرافمان گردآوری میکنیم. ما اشیاء را لمس و کیفیات قابل لمس آنها را کشف میکنیم، آنها را میبوییم تا رایحهشان را دریابیم، آنها را میبینیم و احساس میکنیم تا شکلشان را تشخیص دهیم، و به اصواتی که منتشر میکنند گوش فرا میدهیم. آنها [اشیاء مختلف] دارای مزههای مختلفی نیز هستند، و اشیایی که کیفیت طعمشان بیشتر از بقیه مورد توجه ماست، همان خوردنیها و نوشیدنیها میباشند. شناسایی حواس پنجگانه ـ باصره سامعه، لامسه، شامه و ذائقه ـ امری دیرینه، فرا فرهنگی و نسبتاً ثابت است، هر چند [حس] لامسه گاهی به انواع مختلف گیرندههای لمسی (برای درد و فشار، گرما و سرما) تقسیم شده است، و برخی از محققان ترجیحاً [حواس] ذائقه و شامه را در یک نظام هماهنگ به یکدیگر متصل کردهاند. آن سلسله مراتبی که این حواس پنجگانه را در خود جا میدهد، بیشترین اهمیت را برای مشرب زیبایی شناسی در بر دارد. [1]
در جریان تاریخ فلسفه غربی، دو تا از حواس ما دارای شأن مخصوصی دانسته شدهاند و نسبت به سه حس دیگر در ردیف ممتازتری قرار گرفتهاند. باصره و سامعه به دلیل قابلیت نسبتاً بزرگتری که برای گردآوری اطلاعات در مورد عالم دارند، حواس «والاتری» دانسته میشوند. باصره به نحوه ویژهای دارای توان تشخیص محدودة وسیعی از جنبههای مختلف یک شی است: اندازه، شکل، رنگ، حرکت و رابطة آن شیء با دیگر اشیاء دور و نزدیک نسبت به آن. تجربة بصری چنان واضح و گسترده است که بیشترین استعارات حسی متعارف برای دانش را فراهم میکند. این کاربرد استعاری به هیچ وجه منحصر به متون فلسفی نیست، چرا که در محاورات معمولی نیز اغلب میگوییم «میبینم» و منظورمان این است که «متوجه میشوم». حواس دیگر نیز کاربردهای مشابهی دارند: «تو را میشنوم»، «او این مفهوم را نمیگیرد» و علی هذه؛ ولیکن متعارفترین استعارات برای دانش و فهم توسط تصاویر بصری حاصل میشوند. [2] گیرایی سامعه تقریباً به همان گستردگی باصره است، و بعلاوه سامعه برای برقراری ارتباط مناسب نقش بسیار