لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
رابطه علیت
حقیقت رابطه علیت راه شناختن رابطه علیت مشخصات علت و معلول
حقیقت رابطه علیت
هنگامی که گفته میشود علت به معلول وجود میدهد چنین تصویری را در ذهن تداعی میکند که کسی چیزی را به دیگری میدهد و او آن را دریافت میدارد یعنی در این فرایند سه ذات و دو فعل و به تعبیر دیگر پنج موجود فرض میشود یکی ذات علت که اعطاء کننده وجود است و دیگری ذات معلول که دریافت کننده آن است و سومی خود وجود که از طرف علت به معلول میرسد و چهارم فعل دادن که به علت نسبت داده میشود و پنجم فعل گرفتن که به معلول اسناد داده میشود .
ولی حقیقت این است که در جهان خارج چیزی غیر از ذات علت و ذات معلول تحقق نمییابد و حتی با نظر دقیق نمیتوان گفت که علت به ماهیت معلول وجود میدهد زیرا ماهیت امری اعتباری است و قبل از تحقق معلول وجود مجازی و بالعرض هم ندارد .
همچنین مفهوم دادن و گرفتن هم چیزی جز تصویر ذهنی نیست و اگر دادن وجود و ایجاد کردن یک امر حقیقی و عینی بود خودش معلول دیگری میبود و بار دیگر میبایست رابطه علیت را بین فعل و فاعل در نظر گرفت و دادن دیگری را اثبات کرد و همچنین تا بی نهایت نیز در جائی که هنوز وجود معلول تحقق نیافته است گیرندهای نیست تا چیزی را بگیرد و بعد از تحقق آن هم دیگر گرفتن وجود از علت معنی ندارد پس در مورد ایجاد معلول چیزی جز وجود علت و وجود معلول بعنوان یک امر حقیقی و عینی وجود ندارد .
اکنون این سؤال مطرح میشود که رابطه علیت میان آنها به چه شکلی است آیا پس از تحقق معلول یا همراه آن چیز دیگری بنام رابطه علی و معلولی تحقق مییابد یا قبل از تحقق آن چنین چیزی وجود دارد و یا اساسا یک مفهوم ذهنی محض است و ابدا مصداقی در خارج ندارد .
کسانی که حقیقت علیت را همان تعاقب یا تقارن دو پدیده دانستهاند علیت را یک مفهوم ذهنی میدانند و برای آن مصداقی جز همان اضافه همزمانی یا پی در پی آمدن اضافهای که یکی از مقولات نهگانه عرضی شمرده میشود قائل نیستند ولی تفسیر علیت بعنوان اضافه تقارن یا تعاقب اشکالاتی دارد که به بعضی از آنها اشاره شده است و در اینجا میافزاییم اصولا اضافه واقعیت عینی ندارد و بنابر این تفسیر علیت بصورت نوعی اضافه در واقع بمعنای انکار علیت بعنوان یک رابطه عینی و خارجی است چنانکه هیوم و طرفداران وی به آن ملتزم شدهاند .
و به فرض اینکه مطلق اضافات یا این اضافه خاص امری عینی و قائم به طرفین دانسته شود پیش از وجود معلول موردی نخواهد داشت زیرا چیزی که قائم به طرفین و طفیلی آنها است بدون دو طرف مزبور نمیتواند تحقق یابد و اگر فرض شود که بعد از تحقق معلول یا همراه آن بوجود میآید لازمهاش این است که معلول در ذات خودش ارتباطی با علت نداشته باشد و تنها بوسیله یک رابط خارجی با آن پیوند یابد گویی رابطه مزبور ریسمانی است که آنها را بهم میبندد بعلاوه اگر این رابطه یک امر عینی باشد ناچار خودش معلول خواهد بود و سؤال در باره کیفیت ارتباط آن با علتش تکرار میشود و باید در مورد یک علت و یک معلول بی نهایت رابطه تحقق یابد .
پس هیچکدام از فرضهای یاد شده صحیح نیست و حقیقت این است که وجود معلول پرتوی از وجود علت و عین ربط و وابستگی به آن است و مفهوم تعلق و ارتباط از ذات آن انتزاع میشود و به اصطلاح وجود معلول اضافه اشراقیه وجود علت است نه اضافهای که از مقولات شمرده میشود و از نسبت مکرر بین دو شیء انتزاع میگردد .
بدین ترتیب وجود به دو قسم مستقل و رابط ربطی تقسیم میگردد و هر معلولی نسبت به علت ایجاد کنندهاش رابط و غیر مستقل است و هر علتی نسبت به معلولی که ایجاد میکند مستقل است گو اینکه خودش معلول موجود دیگر و نسبت به آن رابط و غیر مستقل باشد و مستقل مطلق عبارت است از علتی که معلول وجود دیگری نباشد .
و این همان مطلبی است که برای اثبات تشکیک خاصی در وجود بعنوان اصل موضوع مورد استناد واقع شد
راه شناختن رابطه علیت
رابطه علیت بصورتی که مورد تحلیل و تحقیق قرار گرفت مخصوص علت ایجادی و هستیبخش با معلول آن است و شامل علتهای اعدادی و مادی نمیشود اکنون دو سؤال مطرح میشود یکی آنکه رابطه مزبور را میان فاعلهای هستیبخش و معلولهای آنها از چه راهی میتوان شناخت دیگری آنکه روابط علی و معلولی بین امور جسمانی که از قبیل علت و معلولهای اعدادی هستند به چه وسیله اثبات میشوند .
قبلا اشاره شد که انسان بعضی از مصادیق علت و معلول را در درون خودش با علم حضوری مییابد و هنگامی که افعال بیواسطه نفس مانند اراده و تصرف در مفاهیم ذهنی را با خودش مقایسه میکند و آنها را وابسته به نفس مییابد مفهوم علت را برای نفس و مفهوم معلول را برای افعال نفس انتزاع مینماید سپس ملاحظه میکند که مثلا اراده یک کار منوط به علوم تصوری و تصدیقی خاصی است و تا چنین ادراکاتی تحقق نیابد اراده از نفس صادر نمیشود با توجه به اینگونه وابستگیها که میان علم و اراده وجود دارد مفهوم علت و معلول را توسعه میدهد و مفهوم معلول را بر هر چیزی که بنوعی وابستگی به چیز دیگری دارد اطلاق میکند و همچنین مفهوم علت را به هر چیزی که بنوعی طرف وابستگی میباشد تعمیم میدهد و بدین ترتیب مفهوم عام علت و معلول شکل میگیرد .
به دیگر سخن یافتن مصادیق علت و معلول نفس را مستعد میکند که مفاهیمی کلی از آنها انتزاع نماید که شامل افراد مشابه نیز بشود و این خاصیت مفاهیم کلی است چنانکه در بحثشناختشناسی توضیح داده شد .
مثلا مفهوم علت که از نفس انتزاع میشود نه به لحاظ وجود خاص آن و نه به لحاظ نفس بودن آن است بلکه به لحاظ این است که موجود دیگری وابسته به آن است پس هر موجود دیگری که چنین باشد مصداق مفهوم علتخواهد بود خواه مجرد باشد یا مادی و خواه ممکن الوجود باشد یا واجب الوجود همچنین مفهوم معلول که از اراده یا هر پدیده دیگری انتزاع میشود نه از آن جهت است که دارای وجود یا ماهیتخاصی میباشد بلکه از آن جهت که وابسته به موجود دیگری است پس بر هر چیز دیگری هم که نوعی وابستگی داشته باشد صدق خواهد کرد خواه مجرد باشد یا مادی و خواه جوهر باشد یا عرض .
بنابر این درک یک یا چند مصداق برای انتزاع مفهوم کلی کفایت میکند ولی درک مفهوم کلی برای شناختن مصادیق آن کافی نیست و از این روی برای شناختن مصادیقی که با علم حضوری شناخته نشدهاند باید در صدد یافتن ملاک و معیاری برآمد .
نیز رابطه علیت که در مورد علت هستیبخش از ذات معلولش انتزاع میشود و وجود معلول عین این اضافه اشراقیه بشمار میرود باید در ماورای نفس با برهان اثبات شود یعنی این سؤال وجود دارد که از کجا وجود نفس نسبت به موجود دیگری رابط و غیر مستقل باشد و از کجا وجود کل جهان از موجود دیگری پدید آمده باشد و خودش مستقل و قائم به ذات نباشد نظیر این سؤال در باره روابط اعدادی هم تکرار میشود که اولا از کجا ثابت میشود که در میان موجودات مادی روابط علی و معلولی و سبب و مسببی برقرار است و ثانیا از چه راهی میتوان وابستگی یک پدیده مادی را به دیگری ثابت کرد .
با توجه به اینکه علت هستیبخش در میان مادیات یافت نمیشود شناختن چنین علتی و چنین رابطه علیتی در خارج از حوزه علم حضوری تنها با روش تعقلی امکان پذیر است و روش تجربی را راهی بسوی ماوراء طبیعت نیستیعنی نمیتوان انتظار داشت که با وسایل آزمایشگاهی و تغییر شرایط و کنترل متغیرات علت هستیبخش آنها را شناخت علاوه بر اینکه رفع و نفی مجردات امکان ندارد تا بوسیله وضع و رفع و تغییر شرایط تاثیر آنها شناخته شود پس تنها راه این است که خواص عقلی چنین علت و معلولهایی از راه برهان عقلی خالص اثبات شود و بوسیله آنها مصادیق هر یک تعیین گردد به خلاف علت و معلولهای مادی که شناختن آنها با روش تجربی تا حدودی امکان پذیر است .
نتیجه آنکه برای شناختن رابطه علیت بطور کلی سه راه وجود دارد یکی علم حضوری در مورد آنچه در دایره نفس و پدیدههای روانی تحقق مییابد و دیگری برهان عقلی محض در مورد علتهای ماوراء طبیعی و سومی برهان عقلی مبتنی بر مقدمات تجربی در مورد علت و معلولهای مادی
مشخصات علت و معلول
فلاسفه پیشین بحث مستقلی را در باره کیفیتشناختن علت و معلول مطرح نکردهاند و تنها چیزی که از بیانات ایشان بدست آوردهایم این است که علت نخستین یا علتی که معلول نباشد دارای ماهیت نخواهد بود بر عکس سایر موجودات که دارای ماهیت میباشند و چون اهیتخود بخود اقتضائی نسبت به وجود و عدم ندارد طبعا محتاج به علتی خواهد بود که آن را از حد تساوی خارج سازد به دیگر سخن هر موجودی که دارای ماهیت باشد و مفهوم ماهوی از آن انتزاع شود ممکن الوجود و محتاج به علتخواهد بود .
ولی این بیان علاوه بر اینکه با اصالت ماهیت مناسب است چندان کارساز و مشگلگشا نیست زیرا فقط میتواند معلول بودن همه ممکنات را اثبات کند و از ارائه معیاری برای تشخیص علیت بعضی از آنها نسبت به بعضی دیگر قاصر است .
اما بر اساس اصولی که صدرالمتالهین اثبات کرده است میتوان معیار روشنتری برای شناختن علت ایجاد کننده و معلول آن بدست آورد و آن اصول عبارتند از اصالت وجود و رابط بودن معلول نسبت به علت هستیبخش و تشکیکی بودن مراتب وجود .
بر اساس این اصول سهگانه که هر یک در جای خودش ثابتشده است نتیجه گرفته میشود که هر معلولی مرتبه ضعیفی از علت ایجاد کننده خودش میباشد و علت آن نیز به نوبه خود مرتبه ضعیفی از موجود کاملتری است که علت ایجاد کننده آن میباشد تا برسد به موجودی که هیچ ضعف و قصور و نقص و محدودیتی نداشته باشد و بی نهایت کامل باشد که دیگر معلول چیزی نخواهد بود .
پس مشخصه معلولیت ضعف مرتبه وجود نسبت به موجود دیگر و متقابلا مشخصه علیت قوت و شدت مرتبه وجود نسبت به معلول است چنانکه مشخصه علت مطلق نامتناهی بودن شدت و کمال وجود است و اگر ما نتوانیم فرد فرد علت و معلولهای ایجاد کننده را بشناسیم ولی میتوانیم بفهمیم که هر علت ایجاد کنندهای نسبت به معلول خودش کاملتر و نسبت به علت ایجاد کنندهاش ناقصتر است و تا ضعف و محدودیت وجودی باشد معلولیت هم ثابتخواهد بود و چون در جهان طبیعت هیچ موجود نامتناهی وجود ندارد همگی موجودات جسمانی معلول ماوراء طبیعتخواهند بود .
ممکن است گفته شود آنچه از اصول یاد شده بدست میآید این است که هر گاه دو موجود داشته باشیم که یکی پرتو دیگری باشد و از مراتب وجود آن بشمار آید معلول آن دیگری خواهد بود ولی سخن در این است که ما از کجا ثابت کنیم که موجود کاملتری از موجودات مادی هست که این موجودات مرتبه ضعیفی از وجود آن بشمار آیند تا بفهمیم که معلول آن میباشند .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
علت و معلول
کهنترین مسأله فلسفه ، مسأله علت و معلول است . در هر سیستم فلسفی نام علت و معلول برده میشود ، بر خلاف اصالت وجود یا وجود ذهنی که در برخی سیستمهای فلسفی جایگاه بلندی دارد و برخی از سیستمهای فلسفی دیگر کوچکترین آگاهی از آن ندارند و یا بحث قوه و فعل که در فلسفه ارسطو نقش مهمی ایفا میکند و یا بحث ثابت و متغیر که در فلسفه صدرالمتألهین مقام شایستهای یافته است . " علیت " نوعی رابطه است میان دو شیء که یکی را علت و دیگری را معلول میخوانیم ، اما عمیقترین رابطهها . رابطه علت و معلول این است که علت ، وجود دهنده معلول است . آنچه معلول از علت دریافت میکند تمام هستی و واقعیت خویش است . لهذا اگر علت نبود معلول نبود . ما چنین رابطهای در جای دیگر سراغ نداریم که اگر یکی از دو طرف رابطه نبود دیگری هم نباشد . علیهذا نیاز معلول به علت ، شدیدترین نیازها است ، نیاز در اصل هستی . بنابراین اگر بخواهیم علت را تعریف کنیم باید بگوییم : "
آن چیزی است که معلول در کیان و هستی خود به او نیازمند است ". از جمله مسائلی که در باب علت و معلول هست این است که هر پدیدهای معلول است و هر معلولی نیازمند به علت است پس هر پدیدهای نیازمند به علت است . یعنی اگر چیزی در ذات خود عین هستی نیست و هستی ، او را عارض شده و پدید آمده است ناچار در اثر دخالت عاملی بوده است که آن را علت مینامیم . پس هیچ پدیدهای بدون علت نیست . فرضیه مقابل این نظریه این است که فرض شود پدیدهای بدون علت پدید آید . این فرضیه به نام " صدفه " یا " اتفاق " نامیده میشود . فلسفه ، اصل علیت را میپذیرد و به شدت نظریه " صدفه " و " اتفاق ) را رد میکند . این که هر پدیدهای معلول و نیازمند به علت است مورد اتفاق فلاسفه و متکلمین است ولی متکلمین چنین پدیدهای را به " حادث " تعبیر میکنند و فلاسفه به " ممکن " . یعنی متکلمین میگویند هر " حادث " معلول و نیازمند به علت است و فلاسفه میگویند هر " ممکن " معلول و نیازمند به علت است . و این دو تعبیر مختلف نتیجههای مختلف میدهند که در بحث حادث و قدیم به آن اشاره کردیم . مسأله دیگر در باب علت و معلول این است که هر علتی فقط معلول خاص ایجاد میکند نه هر معلولی را ، و هر معلولی تنها از علت خاص صادر میشود نه از هر علتی . به عبارت دیگر میان موجودات جهان وابستگیهای خاصی هست پس هر چیزی منشأ هر چیزی نمیتواند بشود و هر چیزی ناشی از هر چیزی نمیتواند باشد . ما در تجربیات عادی خود به این حقیقت جزم داریم که مثلا غذا خوردن علت سیر شدن است و آب نوشیدن علت سیراب شدن و درس خواندن علت باسواد شدن لهذا اگر بخواهیم به هر یک از معلولات نامبرده دست بیابیم به علت خاص خودش متوسل میشویم . هیچگاه برای سیر شدن به آب نوشیدن یا درس خواندن متوسل نمیگردیم و برای باسواد شدن غذا خوردن را کافی نمیدانیم . فلسفه ثابت میکند که در میان تمام جریانات عالم چنین رابطه مسلمی وجود دارد و این مطلب را به این تعبیر بیان میکند : " میان هر علت با معلول خودش سنخیت و مناسبت خاصی حکمفرماست که میان یک علت و معلول دیگر نیست " . این اصل مهمترین اصلی است که به فکر ما انتظام میبخشد و جهان را در اندیشه ما ، نه به صورت مجموعهای هرج و مرج که در آن هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست ، بلکه به صورت دستگاهی منظم و مرتب در میآورد که هر جزء آن جایگاه مخصوص دارد و هیچ جزئی ممکن نیست در جای جزء دیگر قرار گیرد . مسأله دیگر در باب علت و معلول این است که در فلسفه ارسطو علت چهار قسم است : علت فاعلی ، علت غائی ، علت مادی ، علت صوری . در مصنوعات بشری این چهار علت به خوبی صادق است . مثلا اگر خانهای بسازیم ، بنا و عمله علت فاعلی است و سکونت در آن خانه ، علت غائی است ، و مصالح آن خانهعلت مادی است ، و شکل ساختمان که متناسب با مسکن است نه مثلا با انبار یا حمام یا مسجد ، علت صوری است . از نظر ارسطو هر پدیده طبیعی ، مثلا یک سنگ ، یک گیاه ، یک انسان هم عینا دارای چهار علت مزبور هست . از جمله مسائل علت و معلول این است که علت در اصطلاح علماء طبیعی یعنی در اصطلاح طبیعیات ، با علت در اصطلاح الهیات و علماء علم الهی اندکی متفاوت است : از نظر علم الهی که اکنون آن را به نام " فلسفه " میخوانیم علت عبارت است از وجود دهنده ، یعنی فلاسفه چیزی را علت چیز دیگر میخوانند که آن چیز وجود دهنده چیز دیگر بوده باشد وگرنه آنرا علت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
آموزش کودکان معلول
مقدمه
درهرجامعه و فرهنگی ظاهر شخص اولین چیزی است که تا حدودی نمایانگر پذیرش اجتماع از او می باشد و می توان گفت که جسم سالم ضرورت پیشرفت همه جانبه فردی می باشد.سلامت جسم و توانایی حرکت با خود پنداری -اعتماد به نفس - انجام فعالیتهای روزانه - ارتباطات اجتماعی و فعالیتهای اموزشی ونیز کمیت و کیفیت مهارتهای حرکتی با میزان رشد کلی فرد ارتباط مستقیم دارد.
کودکان استثنایی کودکانی هستند که یا فاقد سلامتی کامل هستند و یا با کودکان عادی از لحاظ ضریب هوشی تفاوت دارند و به گروههای مختلفی تقسیم می شوندکه عبارتنداز: تیز هوش - عقب مانده ذهنی - کم بینا و نا بینا - کم شنوا و نا شنوا - اختلالات تکلم - اختلالات ویژه یادگیری - چند معلولیتی و معلولیتهاو بیماریهای جسمانی .(دانیل پی هالان- جیمز ام کافمن)
تعریف
مبتلایان به معلولیتها و بیماریهای جسمی به عنوان کسانی تعریف می شوند که محدودیتهای جسمانی غیر حسی یا مشکلات سلامتی شان موجب می شود که در امر تحصیل و یادگیری به خدمات ویژه در حد اموزش تجهیزات مطالب یا تسهیلات نیازمند باشند.(دانیل پی هالان-جیمز ام کافمن)
اموزش مبتلایان به اختلالات حرکتی و ناتوانائیهای جسمانی
طبق گزارشات متعددافراد مبتلا به اختلالات و ناتوانائیهای جسمانی شخصیت خاصی نداشته و تفاوتی با سایر هم قطاران ندارند.
تعلیم و تربیت دانش اموزان ناتوان معلول و بیماریهای جسمی همانند اموزش ویژه کودکان استثنایی نیست بلکه کم و بیش شبیه به تعلیم و تربیت جمعیت معمولی است .
انواع و اقسام روشهای اموزشی مانند مدارس ویژه نگهداری - مدارس روزانه مخصوص - مدارس بیمارستانی و کلاسهای مخصوص در مدارس عادی برای این کودکان به وجود امده و در حال تکوین نیز هستند . بیشتر کودکان با ناتوانائیهای جسمانی که سالها در منازل یا بیمارستان ها یا پرورشگاهها نگهداری می شدند فعلا به علت درمان صحیح و به موقع پزشکی در مدارس عادی مشغول به تحصیل می شوند. هدف از اموزش ناتوانائیهای شدید رفع احتیاجات روزمره می باشد.( میلانی فر - 1370 )
یکی از روشهایی که در رابطه با اموزش کودکان استثنایی و به ویژه معلولیتهای جسمی پیشنهاد
می شود بهنجار سازی است . بهنجار سازی که اول بار در اسکاندیناوی در سالهای 68-1967 ابداع شدیک باور فلسفی است مبنی بر این که شخص ناتوان باید حتی الامکان از تعلیم و تربیت و محیط زندگانی نزدیک به بهنجاری برخوردار باشد. بهنجار سازی به رغم نوع یا سطح ناتوانی فرد اعلان می دارد که او باید تا ان جا که ممکن است در جامعه بزرگتر ادغام شود . یکی از اصلی ترین روشهای بهنجارسازی ناتوان جسمانی روش عادی سازی می باشد . عادی سازی عبارت است از ادغام دانش اموزان معلول در کلاسهای تعلیم و تربیت عمومی .
در زمینه افزایش شانس عادی سازی توصیه های متنوعی وجود دارد:
1- ترغیب معلمان تعلیم و تربیت عادی به استفاده از تجارب تدریس به دانش اموزان معلولی که معلوم شده است ادغام انها با دانش اموزان نا معلول موثر است .
2- استفاده از متخصصان تعلیم و تربیت ویژه به عنوان مشاوران معلم برای کمک به معلمان تعلیم و تربیت عادی در مواجهه با مشکلات ویژه ای که کودکان معلول دارند .
3- ایجاد تیم های ارجاعی جهت کسب اطمینان از این که تنها کسانی که واقعا به خدمات تعلیم و تربیت ویژه نیازمندند به این کلاسها بروند.
4- ساختار بندی فعالیتهای کلاس درس برای ترغیب یادگیری همکارانه بین دانش اموزان دارای توانائیهای مختلف .
5- ساختار بندی فعالیتهای کلاس درس به گونه ای که دانش اموزان نامعلول به عنوان اموزشیارنی برای همسالان معلول خود عمل کنند .
6- استفاده از مطالب و برنامه درسی که به منظور تغییر نگرشهای دانش اموزان نامعلول در مورد همسالان معلولشان تهیه و تدوین شده است. (دانیل پی هالان - جیمز ام کافمن)
واکنش ناتوان به ناتوانی بستگی به واکنش اطرافیان اولیاء مدرسه رفقا و همکاران و افراد در اجتماع دارد. طرحهای ساده و انطباق در بنا سازی تزئینات لوازم منزل و پوشاک به فرد معلول امکان
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
علت و معلول
کهنترین مسأله فلسفه ، مسأله علت و معلول است . در هر سیستم فلسفی نام علت و معلول برده میشود ، بر خلاف اصالت وجود یا وجود ذهنی که در برخی سیستمهای فلسفی جایگاه بلندی دارد و برخی از سیستمهای فلسفی دیگر کوچکترین آگاهی از آن ندارند و یا بحث قوه و فعل که در فلسفه ارسطو نقش مهمی ایفا میکند و یا بحث ثابت و متغیر که در فلسفه صدرالمتألهین مقام شایستهای یافته است . " علیت " نوعی رابطه است میان دو شیء که یکی را علت و دیگری را معلول میخوانیم ، اما عمیقترین رابطهها . رابطه علت و معلول این است که علت ، وجود دهنده معلول است . آنچه معلول از علت دریافت میکند تمام هستی و واقعیت خویش است . لهذا اگر علت نبود معلول نبود . ما چنین رابطهای در جای دیگر سراغ نداریم که اگر یکی از دو طرف رابطه نبود دیگری هم نباشد . علیهذا نیاز معلول به علت ، شدیدترین نیازها است ، نیاز در اصل هستی . بنابراین اگر بخواهیم علت را تعریف کنیم باید بگوییم : "
آن چیزی است که معلول در کیان و هستی خود به او نیازمند است ". از جمله مسائلی که در باب علت و معلول هست این است که هر پدیدهای معلول است و هر معلولی نیازمند به علت است پس هر پدیدهای نیازمند به علت است . یعنی اگر چیزی در ذات خود عین هستی نیست و هستی ، او را عارض شده و پدید آمده است ناچار در اثر دخالت عاملی بوده است که آن را علت مینامیم . پس هیچ پدیدهای بدون علت نیست . فرضیه مقابل این نظریه این است که فرض شود پدیدهای بدون علت پدید آید . این فرضیه به نام " صدفه " یا " اتفاق " نامیده میشود . فلسفه ، اصل علیت را میپذیرد و به شدت نظریه " صدفه " و " اتفاق ) را رد میکند . این که هر پدیدهای معلول و نیازمند به علت است مورد اتفاق فلاسفه و متکلمین است ولی متکلمین چنین پدیدهای را به " حادث " تعبیر میکنند و فلاسفه به " ممکن " . یعنی متکلمین میگویند هر " حادث " معلول و نیازمند به علت است و فلاسفه میگویند هر " ممکن " معلول و نیازمند به علت است . و این دو تعبیر مختلف نتیجههای مختلف میدهند که در بحث حادث و قدیم به آن اشاره کردیم . مسأله دیگر در باب علت و معلول این است که هر علتی فقط معلول خاص ایجاد میکند نه هر معلولی را ، و هر معلولی تنها از علت خاص صادر میشود نه از هر علتی . به عبارت دیگر میان موجودات جهان وابستگیهای خاصی هست پس هر چیزی منشأ هر چیزی نمیتواند بشود و هر چیزی ناشی از هر چیزی نمیتواند باشد . ما در تجربیات عادی خود به این حقیقت جزم داریم که مثلا غذا خوردن علت سیر شدن است و آب نوشیدن علت سیراب شدن و درس خواندن علت باسواد شدن لهذا اگر بخواهیم به هر یک از معلولات نامبرده دست بیابیم به علت خاص خودش متوسل میشویم . هیچگاه برای سیر شدن به آب نوشیدن یا درس خواندن متوسل نمیگردیم و برای باسواد شدن غذا خوردن را کافی نمیدانیم . فلسفه ثابت میکند که در میان تمام جریانات عالم چنین رابطه مسلمی وجود دارد و این مطلب را به این تعبیر بیان میکند : " میان هر علت با معلول خودش سنخیت و مناسبت خاصی حکمفرماست که میان یک علت و معلول دیگر نیست " . این اصل مهمترین اصلی است که به فکر ما انتظام میبخشد و جهان را در اندیشه ما ، نه به صورت مجموعهای هرج و مرج که در آن هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست ، بلکه به صورت دستگاهی منظم و مرتب در میآورد که هر جزء آن جایگاه مخصوص دارد و هیچ جزئی ممکن نیست در جای جزء دیگر قرار گیرد . مسأله دیگر در باب علت و معلول این است که در فلسفه ارسطو علت چهار قسم است : علت فاعلی ، علت غائی ، علت مادی ، علت صوری . در مصنوعات بشری این چهار علت به خوبی صادق است . مثلا اگر خانهای بسازیم ، بنا و عمله علت فاعلی است و سکونت در آن خانه ، علت غائی است ، و مصالح آن خانهعلت مادی است ، و شکل ساختمان که متناسب با مسکن است نه مثلا با انبار یا حمام یا مسجد ، علت صوری است . از نظر ارسطو هر پدیده طبیعی ، مثلا یک سنگ ، یک گیاه ، یک انسان هم عینا دارای چهار علت مزبور هست . از جمله مسائل علت و معلول این است که علت در اصطلاح علماء طبیعی یعنی در اصطلاح طبیعیات ، با علت در اصطلاح الهیات و علماء علم الهی اندکی متفاوت است : از نظر علم الهی که اکنون آن را به نام " فلسفه " میخوانیم علت عبارت است از وجود دهنده ، یعنی فلاسفه چیزی را علت چیز دیگر میخوانند که آن چیز وجود دهنده چیز دیگر بوده باشد وگرنه آنرا علت