لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
خواهم که شوم معتکف کوی محمد بر دیده نهم تربت خوش بوی محمد
ای اهل نظر کن نظر از روی حقیقت تا آنکه به بینی همه جا روی محمد
در دیر و حرم رفتم و دیدم که به صد ناز در گوش رسد بانگ هیاهوی محمد
افتاد گذارم ز قضا سوی گلستان دیدم که زهر طرف رسد بوی محمد
دل برده ز کف و ز سر مردان خدا هوش مستانه صف نرگس جادوی محمد
در عالم توحید به تحقیق ندیدم مردی به یدو خلق خوش و خوی محمد
دل گشته ز شوق رخ آن شمع دل افروز آشفته تر از طرة گیسوی محمد
ژولیده مخور غم که شود درد تو درمان از نگهت جان پرور و از بوی محمد
در تاریخ آمده که پس از داستان ذبح عبد الله و نحر یکصدشتر،عبد المطلب،عبد الله را برداشته و یک سر بخانه وهب بنعبد مناف...که در آنروز بزرگ قبیله خود یعنى قبیله بنى زهرهبود آورد و دختر او آمنه را که در آنروز بزرگترین زنان قریش ازنظر نسب و مقام بود به ازدواج عبد الله در آورد (1) . و یکى از نویسندگان این کار را در آنروز-و بلا فاصله پس ازداستان ذبح-غیر عادى دانسته و در صحت آن تردید کرده است، ولى بگفته برخى با توجه به خوشحالى زائد الوصفى که از نجاتعبد الله از آن معرکه به عبد المطلب دست داده بود،و عبد المطلبمىخواستبا اینکار زودتر ناراحتى خود و عبد الله را جبران کردهباشد،اینکار گذشته از اینکه غیر عادى نیست، طبیعى هم بنظرمىرسد. 100 و البته این مطلب طبق گفته ابن اسحاق است که در سیره ازوى نقل شده،ولى طبق گفته برخى دیگر این ازدواج یک سالپس از داستان ذبح عبد الله انجام شده است، (2) و دیگر این بحثپیش نمىآید. یک داستان جنجالى در اینجا باز هم یک داستان جنجالى در تاریخ آمده کهبرخى از نویسندگان حرفهاى هم آنرا پر و بال داده و بصورتمبتذل و هیجان انگیزى در آورده و سوژهاى بدستبرخى دشمنانمغرض اسلام داده و از اینرو برخى از سیره نویسان در اصل آنتردید کرده و آنرا ساخته و پرداخته دست دشمنان دانستهاند. و البته این داستان بگونهاى که در سیره ابن هشام نقل شدهمخدوش و مورد تردید است،ولى بر طبق نقل محدث بزرگوار مامرحوم ابن شهر آشوب و برخى از ناقلان دیگر،قابل توجیه بوده ووجهى براى رد آن دیده نمىشود. آنچه را ابن هشام از ابن اسحاق نقل کرده اینگونه است کهگوید: «هنگامى که عبد المطلب دست عبد الله را گرفته بود و ازقربانگاه باز مىگشت،عبورشان به زنى از قبیله بنى اسد بنعبد العزى بن قصى بن کلاب افتاد که آن زن کنار خانه کعبهبود و خواهر ورقة بن نوفل بوده (3) و هنگامى که نظرش به صورتعبد الله افتاد بدو گفت:اى عبد الله کجا مىروى؟پاسخ داد: بهمراه پدرم!زن بدو گفت:من حاضرم بهمان تعداد شترى کهبراى تو قربانى کردند به تو بدهم که هم اکنون با من درآمیزى!عبد الله گفت:من بهمراه پدرم هستم،و نمىتوانم بااو مخالفت کرده و از او جدا شوم...!»ابن هشام سپس داستان ازدواج عبد الله را با آمنه بهمانگونه کهذکر شد نقل کرده و سپس مىنویسد: «گفتهاند:پس از آنکه عبد الله با آمنه هم بستر شد،و آمنه بهرسول خدا حامله شد،عبد الله از نزد آمنه بیرون آمده نزد همانزن رفت و بدان زن گفت:چرا اکنون پیشنهاد دیروز خود راامروز نمىکنى؟آن زن پاسخ داد:براى آنکه آن نورى کهدیروز با تو بود امروز از تو جدا شده،و دیگر مرا به تو نیازىنیست!و آن زن از برادرش ورقة بن نوفل-که به دین نصرانیتدر آمده بود و کتابها را خوانده بود-شنیده بود که در این امت،پیامبرى خواهد آمد...» (4) ابن هشام سپس داستان دیگرى نیز شبیه بهمین داستان از زندیگرى که نزد آمنه بوده نقل مىکند که آن زن نیز قبل از ازدواجعبد الله با آمنه از وى خواستبا وى در آمیزد ولى عبد الله پاسخ اورا نداده بنزد آمنه رفت و پس از هم بستر شدن با آمنه بنزد آنزنبرگشت و بدو پیشنهاد آمیزش کرد ولى آنزن نپذیرفت و گفت: دیروز میان دیدگان تو نور سفیدى بود که امروز نیست... (5) البته نقل مذکور نه تنها با شان جناب عبد الله بن عبد المطلب-که در ایمان و عفت او جاى تردید نیست-مناسب نیست، بلکهبا شیوه هیچ مرد آزاده و با کرامتى که پاى بند مسائل خانوادگى وعفت عمومى باشد سازگار نخواهد بود،و ما هم نمىتوانیم آنرابپذیریم،و با دلیل عقلى و نقلى آنرا مردود مىدانیم،اگر چهدیگر سیره نویسان نیز نوشته و نقل کرده باشند! اما بر طبق نقلى که مرحوم ابن شهر آشوب و دیگرانکردهاند (6) داستان اینگونه است: «کانت امراة یقال لها:فاطمة بنت مرة قد قرات الکتب،فمر بهاعبد الله ابن عبد المطلب،فقالت:انت الذی فداک ابوک بماة من الابل؟قال:نعم،فقالت:هل لک ان تقع علی مرة و اعطیکمن الابل ماة؟فنظر الیها و انشا: اما الحرام فالممات دونه و الحل لا حل فاستبینه فکیف بالامر الذی تبغینه و مضى مع ابیه فزوجه ابوه آمنة فظل عندها یوما و لیلة،فحملتبالنبی صلى الله علیه و آله،ثم انصرف عبد الله فمر بها فلمیر بها حرصا على ما قالت اولا،فقال لها عند ذلک مختبرا: هل لک فیما قلت لی فقلت:لا؟ قالت: قد کان ذاک مرة فالیوم لافذهبت کلمتا هما مثلا! ثم قالت:ای شیء صنعتبعدی؟قال:زوجنی ابی آمنة فبتعندها،فقالت: لله ما زهریة سلبت ثوبیک ما سلبت؟و ما تدریثم قالت:رایت فی وجهک نور النبوة فاردت ان یکون فی و ابىالله الا ان یضعه حیثیحب،ثم قالت: بنی هاشم قد غادرت من اخیکم امینة اذ للباه یعتلجان کما غادر المصباح بعد خبوه فتائل قد شبت له بدخان و ما کل ما یحوى الفتى من نصیبه بحرص و لا ما فاته بتوانی و یقال:انه مر بها و بین عینیه غرة کغرة الفرس.» که خلاصه ترجمهاش چنین است که گفتهاند:در مکه زنىبود به نام: «فاطمه دختر مرة»،که کتابها خوانده و از اوضاعگذشته و آینده اطلاعاتى بدست آورده بود،آن زن روزى عبد اللهرا دیدار کرده بدو گفت:توئى آن پسرى که پدرت صد شتر براىتو فدا کرد؟ عبد الله گفت:آرى. فاطمه گفت:حاضرى یکبار با من هم بستر شوى و صد شتربگیرى؟ عبد الله نگاهى بدو کرده گفت: اگر از راه حرام چنین درخواستى دارى که مردن براى منآسانتر از اینکار است،و اگر از طریق حلال مىخواهى کهچنین طریقى هنوز فراهم نشده پس از چه راهى چنین درخواستىرا مىکنى؟ عبد الله رفت و در همین خلال پدرش عبد المطلب او را بهازدواج آمنه در آورد و پس از چندى آن زن را دیدار کرده و ازروى آزمایش بدو گفت:آیا حاضرى اکنون به ازدواج من درآئىو آنچه را گفتى بدهى؟ فاطمه نگاهى بصورت عبد الله کرد و گفت:حالا نه،زیراآن نورى که در صورت داشتى رفته،سپس از او پرسید:پس از آن گفتگوى پیشین تو چه کردى؟ عبد الله داستان ازدواج خود را با آمنه براى او تعریف کرد،فاطمه گفت:من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده کردم ومشتاق بودم که این نور در رحم من قرار گیرد ولى خدا نخواست،و اراده فرمود آنرا در جاى دیگرى بنهد،و سپس چند شعر نیزبعنوان تاسف سرود.و گفتهاند:هنگامى که عبد الله بدو برخوردسفیدى خیره کنندهاى میان دیدگان عبد الله بود همانند سفیدىپیشانى اسب.... و همانگونه که مشاهده مىکنید تفاوت میان این دو نقلبسیار است،و بدینصورت که در نقل مرحوم ابن شهر آشوب استمنافاتى هم با مقام شامخ جناب عبد الله ندارد،و براى ما نیز نقلمزبور قابل قبول و پذیرش است،و دلیل بر رد آن نداریم. پىنوشتها: 1-سیره ابن هشام ج 1 ص 156. 2-تاریخ پیامبر اسلام تالیف مرحوم آیتى ص 47. 3-در پاورقى سیره آمده که نامش رقیه بوده. 4-سیره ابن هشام ج 1 ص 157-155. 5-سیره ابن هشام ج 1 ص 157-155. 6-مناقب آل ابیطالب-ط قم-ج 1 ص 26.و پاورقى سیره ابن هشام ج 1 ص 156.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
زندگینامه دکتر محمد معین
دکتر محمد معین در 9 اردیبهشت 1297 در خانواده ای مذهبی بدنیا آمد. در عرض 5 روز پدر و مادرش را از دست دادو تربیت اش به جد پدریش معین العلما سپرده شد. پس از گذراندن دوره ی ابتدایی و متوسطه در مدرسه عالی دار المعلمین در رشته فلسفه و ادبیات پذیرفته شد.فرانسه را آموختو در حضور استادان فرانسوی در مورد "لرد بایرون" شاعر انگلیسی سخنرانی کرد.در 1313 مدرک لیسانس اش را دریافت کرد.رساله ای تحقیقی "خواجه حافظ شیرین سخن"و دو کتاب "روان شناختی تربیتی"و "ایران از اغاز تا اسلام" را به فارسی ترجمه کرد.در سال 1318 معاونت اداره ی دانشسراهای مقدماتی و دبیری دانشسرای عالی را به او سپردند.در دوره ی دکترای زبان و ادبیات فارسی ثبت نام کرد و بعد از 2سال موفق به کسب درجه ی دکترا شد.
چند رساله ی پهلوی را به فارسی امروز برگرداند و چند مقاله تحقیقی درباره مسایل لغوی و ادبی مربوط به زبان پهلوی و پارسی باستان انتشار داد.
برهان قاطع را تصحیح نمود.در همین زمان با استاد علی اکبر دهخدا آشنا می شود و این فصل نوینی برای ادبیات فارسی بود. بعد از در گذشت استاد علامه دهخدا کار نظارت بر امور چاپ بنا به وصیت استاد به طور کلی تحت سرپرستی دکتر معین قرار گرفت و هم چنین استاد محمد معین بنا به وصیت نیما یوشیج_پدر شعر نو_ نشر آثار وی را هم به عهده گرفت و کتاب "افسانه و رباعیت" را که شامل منظومه افسانه و 261 رباعی نیما می باشد را به چاپ رساند. از 1342 چاپ فرهنگ فارسی را شروع شد و در سال 1345 سه جلد از فرهنگ فارسی زیر نظر استاد "سید جعفر شهیدی" به چاپ رسیدو دکتر معین در این زمان در آمریکا را تدریس و سخنرانی می پرداخت و مسئولیت را به دوست و همکارش استاد شهیدی سپرده بود.
دکتر معین سالهای پایان عمر را در خاموشی و تنهایی سپری کردو پس از گذران ۵۳ سال زندگی در کما سرای فانی را در ظهر گرم 13 تیرماه 1350 به خاک پرستان سپرد و ایران و ادبیات فارسی را تنها گذاشت و به بزرگ مردان ایران و جهان پیوست.
تألیفات
۱. ستاره ناهید یا داستان خرداد و امرداد (نثر و نظم) .
۲. حافظ شیرین سخن، دو جلد.
۳. یک قطعه شعر در پارسی باستان.
۴. یوشت فریان و مرزبان نامه.
۵. علامه محمد قزوینی، در سالنامه پارس و نیز مجله فرهنگستان چاپ شد.
۶. شاهان کیانی و هخامنشی در آثار الباقیه.
۷. ارداویرافنامه
۸. روزشماری در ایران باستان و آثار آن در ادبیات پارسی.
۹. پورداوود، ترجمه احوال و آثار.
۱۰. مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی، با مقدمه مشروح به زبان فرانسه به قلم هانری کربن.
۱۱. شماره هفت و هفت پیکر نظامی.
۱۲. حکمت اشراق و فرهنگ ایران.
۱۳. قاعدههای جمع در زبان فارسی، شماره اول از سلسله انتشارات طرح دستور زبان فارسی.
۱۴. اسم مصدر- حاصل مصدر، شماره دوم از سلسله انتشارات طرح دستور زبان فارسی.
۱۵. امیر خسرو دهلوی.
۱۶. برگزیده نثر فارسی، شماره اول (دورههای سامانیان، آل بویه).
۱۷. آیینه سکندر.
۱۸. اضافه، بخش نخست، شماره سوم از سلسله انتشارات طرح دستور زبان فارسی.
۱۹. هورقلیا
۲۰. لغات فارسی از ابن سینا.
۲۱. برگزیده شعر فارسی، شماره اول (دورههای طاهریان، صفاریان، سامانیان و آل بویه).
۲۲. نصیرالدین طوسی، زبان ادبیات پارسی.
۲۳. دوره کامل فرهنگ فارسی، شامل لغات فارسی، لغات و ترکیبات عربی متداول در فارسی، لغات اروپایی که به تدریج در فارسی وارد شده و اعلام اشخاص، اعلام جغرافیایی، در هفت هزار و نهصد صفحه و در شش مجلد.
۲۴. فرهنگ دستور زبان فارسی، شامل مباحث دستوری.
ویرایش کتب
۱. دانشنامه علائی تألیف ابنسینا، بخش دوم، علم برین.
۲. چهار مقاله تألیف نظامی عروضی سمرقندی، با شرح لغات و توضیح عبارات مشکل و نسخه بدلها.
۳. مجموعه اشعار دهخدا. با مقدمه مشروح در ترجمه احوال و آثار وی.
۴. جامع الحکمتین تألیف ناصر خسرو، به همراهی هانری کربن (فارسی- فرانسوی).
۵. شرح قصیده ابوالهیثم، به همکاری هانری کربن (فارسی- فرانسوی).
۶. برهان قاطع تألیف محمد حسین بن خلف تبریزی، دوره در چهار مجلد.
۷. جوامع الحکایات تألیف سدید الدین محمد عوفی.
۸. عبهر العاشقین تألیف روزبهان بقلی شیرازی، به همکاری هانری کربن (فارسی- فرانسوی).
ترجمه
۱. روانشناسی تربیتی، ترجمه از «علم النفس و آثاره فی التربیه و التعلیم» (عربی)، تألیف علی الجارم و مصطفی امین.
۲. کتیبههای پهلوی، ترجمه از انگلیسی، به قلم و. ب. هینگ.
۳. خسرو کواتان و ریدک وی، ترجمه از پهلوی.
۴. ایران، تألیف دکتر ر. گیرشمن (فرانسوی- انگلیسی).
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
زندگینامه دانش آموز بسیجی محمد حسین فهمیده
زندگی نامه
وی فرزند محمد تقی است که در خانواده ای مذهبی د ریکی از روزهای بهاری اردیبهشت 1346 ( مصادف با سوم محرم ) در شهر خون و قیام درخانه ای محقر و کوچک در محله پامنار قم چشم به جهان گشود. دوران کودکی را همراه سایر فرزندان خانواده و درکنار برادرش داوود که وی نیز سه سال بعد از شهادت محمد حسین به فوز شهادت نایل آمد، با صفا وصمیمیت ودر زیر سایه محبت و توجه پدر و مادری مهربان ، سپری کرد . درسال 1352، به مدرسه رفت وکلاس اول تا چهارم ابتدایی را با یک معلم روحانی طی کرد. سال پنجم ابتدایی واول و دوم راهنمایی را به دلیل انتقال خانواده اش به کرج در دو مدرسه دراین شهر گذراند. درهمین دوران بود که به واسطه حوادث انقلاب، روح وی نیز، مانند میلیون ها جوان و نوجوان دیگر کشور، دچار تحولات عظیمی گردید. شخصیت او با داشتن خانواده ای متدین ومذهبی و شرایط خاص شهر مقدس قم و نیز زمینه مساعد روحی به گونه ای شکل گرفت که سرشار از دین و فرهنگ غنی اسلام بود.
از عوامل مهم دیگر د رشکل گیری شخصیت او ، نوارها واعلامیه های امام بود که قبل از انقلاب به دست او می رسید.
شهید فهمیده ، نوجوانی خوش برخورد، شجاع ، فعال ، کوشا بود که به مطالعه علاقه زیادی داشت و با وجود این که به سن تکلیف نرسیده بود، نماز می خواند و احترام خاصی برای والدینش قایل بود و هرگز به آن ها بی احترامی نمی کرد. شیفته و عاشق امام قدس سره بود و با تمام وجود سعی در اجرای فرامین امام قدس سره داشت . او می گفت : امام هر چه اراده کند، همان را انجام خواهم داد و من تسلیم او هستم .
هنگام ورود اما م قدس سره به ایران به دلیل مصدوم بودن ، موفق به زیارت امام قدس سره نگردید، اما پس از بهبودی دراولین فرصت به شهر مقدس قم رفته و موفق به دیدار شد. شهید فهمیده ، یکی از هزاران دانش آموز بسیجی کشور است که با نثار خون خود برطراوت و سرخی خون شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی افزود. وی دوران کودکی و نوجوانی خود را در حالی سپری کرد که هر روز آن همراه حادثه ای بود که در شکل گیری شخصیت او موثر واقع می شد. او با سرمایه عظمیی از فهم و درک انقلابی واسلامی به دنبال طوفان حوادث انقلاب، واردجنگ شد و با وجود سن کم ، خود را به خونین شهر قهرمان رسانید و با اقدامی آگاهانه و شجاعانه ، نام خود را در دفتر شهیدان زنده تاریخ ثبت کرد.این دانش آموز رزمنده بسیجی، با ایمان و بینش عمیق واستوارخود در جنگ با دشمن پیش قدم و با نیل به شهادت ، درس شجاعت ، فداکاری و مقاومت را به همه بسیجیان و امت حزب الله آموخت، امام بزرگوارمان از این نوجوان 13 ساله به عنوان رهبر یا د فرموده و بدین گونه نام و یاد او، منشا حماسه های بزرگ شد و تحول عظیمی در شیوه های دفاع مقدس و نبرد رزمندگان اسلام ایجاد کرد و راه پیروزی وسرافرازی را یکی پس از دیگری، هموار ساخت . امروز شهید فهمیده به حق الگوی شایسته ای برای دانش آموزان بسیجی و جوانان و نوجوانان کشور می باشد و یاد آوری این حماسه می تواند یادآور دوران دفاع مقدس و ارزش های والای آن زمان باشد.
عزیمت به سوی جهاد
فهمیده دوازده ساله بود که حوادث کردستان اتفاق افتاد.او که عشق انقلاب وامام قدس سره را در سر داشت ، خود را به کردستان رساند، ولی به دلیل کمی سن، برادران کمیته او را باز می گردانند و درصدد برمی آیند که در حضور مادرش از او تعهد بگیرند که دیگراز شهرستان کرج خارج نشود. ولی او رضایت نمی دهد و خطاب به آنان می گوید که خودتان را زحمت ندهید. اگر امام بگوید، به هر کجا که باشد، آماده رفتن هستم . من باید به مملکت خدمت کنم و اضافه می کند: من نمی نویسم و اگربنویسم حرفی دروغ زده ام . حتی با تهدید به زندان حاضر نمی شود تعهد بدهد و بالاخره تنها از مادرش امضا می گیرند.
درهمان روزهای نخست جنگ تحمیلی ، محمد حسین تصمیم می گیرد که به جبهه برود وبا متجاوزان بعثی بجنگد . زمزمه رفتن را در خانواده و بین دوستانش می افکند. دریکی از بیمارستان های کرج خود را به یکی از دوستانش که بستری بود، می رساند و با او خداحافظی می کند و از جبهه و جنگ برای او می گوید و تکلیف الهی خود را گوشزد می کند.یک روزکه به بهانه خرید نان از منزل خارج شده بود ، مبلغ 50 تومان را به دوستش می دهد واز او می خواهد که نان را بخرد و به منزل آن ها ببرد و تصمیم خود را برای رفتن به خوزستان به او می گوید و از وی می خواهد که تا سه روز به خانواده اش خبر ندهد تا مانع رفتن او نشوند وسپس آن ها را مطلع کند . دوست ا و یکی ، دو روز بعد خبر را چنین می دهد که :
من رفتم جبهه نگران من نباشید.
در تهران یکی از پاسداران کمیته متوجه تصمیم او می شده و با وی صحبت و سعی می کند او را از تصمیم خویش منصرف نماید، اما موفق نمی شود . شهید فهمیده که درعزم خود راسخ بود، خود را به شهرهای جنوب کشور می رساند و هرچه تلاش می کند که همراه گروه یا دسته ای که عازم خطوط مقدم جبهه هستند، برود ، موفق نمی شود. تا با گروهی از دانشجویان انقلابی دانشکده افسری برخورد کرده و به نزد فرمانده آنان می رود واز او می خواهد که وی را با خود ببرند. فرمانده امتناع می کند، اما شهید فهمیده ، آن قدر اصرار می کند تا فرمانده را متقاعد می کند که برای یک هفته اورا همراه خود به خرمشهر ببرد. دراین مدت کوتاه هر کاری که پیش می آید حسین پیشقدم شده و استعداد و قابلیت خود را درهمه کارها نشان می دهد. درهمین مدت کوتاه حضور درخرمشهر با دوستی که درآن جا پیدا کرده بود، یعنی محمد رضا شمس ، هر دو
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 11
دکتر محمد مصدق
دکتر محمد مصدق در سال ۱۲۶۱ هجری شمسی در تهران، در یک خانواده اشرافی بدنیا آمد. پدر او میرزا هدایت الله معروف به " وزیر دفتر " از رجال عصر ناصری و مادرش ملک تاج خانم نجم السلطنه فرزند عبدالمجید میرزا فرمانفرما و نوهً عباس میرزا ولیعهد و نایت السلطنه ایران بود. میرزا هدایت الله که مدت مدیدی در سمت " رئیس دفتر استیفاء " امور مربوط به وزارت مالیه را در زمان سلطنت ناصرالدین شاه به عهده داشت، لقب مستوفی الممالکی را بعد از پسر عمویش میرزا یوسف مستوفی الممالک از آن خود می دانست، ولی میرزا یوسف در زمان حیات خود لقب مستوفی الممالک را برای پسر خردسالش میرزا حسن گرفت و میرزا هدایت الله بعنوان اعتراض از سمت خود استعفا نمود. بعد از مرگ میرزا یوسف، ناصرالدین شاه میرزا هدایت الله را به کفالت امور مالیه و سرپرستی میرزا حسن منصوب کرد.
میرزا هدایت الله سه پسر داشت که محمد کوچکترین آنها بود. هنگام مرگ میرزا هدایت الله در سال ۱۲۷۱ شمسی محمد ده ساله بود، ولی ناصرالدین شاه علاوه بر اعطای شغل و لقب میرزا هدایت الله به پسر ارشد او میرزا حسین خان، به دو پسر دیگر او هم القابی داد، و محمد را " مصدق السلطنه " نامید. دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران کودکیش می نویسد: " چون مادرم پس از فوت پدر با برادرم میرزا حسین وزیر دفتر اختلاف پیدا کرد، با میرزا فضل الله خان وکیل الملک منشی باشی ولیعهد مظفرالدین شاه ازدواج نمود و مرا هم با خود به تبریز برد. در آن موقع من در حدود دوازده سال داشتم.
محمد خان مصدق السلطنه پس از اتمام تحصیلات مقدماتی در تبریز همراه پدر خوانده اش، که بعد از جلوس مظفرالدین شاه بر تخت سلطنت به سمت منشی مخصوص شاه تعیین شده بود، به تهران آمد.
مصدق السلطنه با وجود سن کم در نخستین سالهای خدمت در مقام مستوفی گری خراسان کاملا در کار خود مسلط شد و توجه و علاقه عموم را به طرف خود جلب نمود. در باره خدمات او در خراسان افضل الملک در کتاب افضل التواریخ چنین می نویسد: " میرزا محمد خان مصدق السلطنه را امروز از طرف شغل مستوفی و محاسب خراسان گویند، لیکن رتبه و حسب و نسب و استعدا و هوش و فضل و حسابدانی این طفل یک شبه ره صد ساله می رود. این جوان بقدری آداب دان و قاعده پرداز است که هیچ مزیدی بر آن متصور نیست.
گفتار و رفتار و پذیرائی و احتراماتش در حق مردم به طوری است که خود او از متانت و بزرگی خارج نمی شود، ولی بدون تزویر و ریا با کمال خفض جناح کمال ادب را درباره مردمان بجای می آورد و نهایت مرتبه انسانیت و خوش خلقی و تواضع را سرمشق خود قرار داده است".
مصدق السلطنه بعد از مراجعت به تهران در اولین انتخابات دوره مشروطیت نامزد وکالت شد. او به نمایندگی از طبقه اعیان و اشراف اصفهان در اولین دوره تقنینیه انتخاب گردید؛ ولی اعتبار نامه او بدلیل این که سن او به سی سال تمام نرسیده بود رد شد.
مصدق السلطنه در سال ۱۲۸۷ شمسی برای ادامه تحصیلات خود به فرانسه رفت و پس از خاتمه تحصیل در مدرسه علوم سیاسی پاریس به سویس رفت و در این مرحله به اخذ درجه دکترای حقوق نائل آمد. مراجعت مصدق به ایران با آغاز جنگ جهانی اول مصادف بود. بعد از مراجعت به ایران مصدق السلطنه با سوابقی که در امور مالیه و مستوفی گری خراسان داشت به خدمت در وزارت مالیه دعوت شد. دکتر مصدق قریب چهارده ماه در کابینه های مختلف این سمت را حفظ می کند تا اینکه سرانجام در حکومت صمصام السلطنه به علت اختلاف با وزیر وقت مالیه مشار الملک از معاونت وزارت مالیه استعفا می دهد و هنگام تشکیل کابینه دوم وثوق الدوله مجدداً عازم اروپا می شود.
دکتر مصدق در خاطرات خود از دوران اقامت در سویس که آنرا " وطن ثانوی
" خود می خواند می نویسد: " در آنجا بودم که قرارداد وثوق الدوله بین ایران و انگلیس منعقد گردید.... تصمیم گرفتم در سویس اقامت کنم و به کار تجارت پردازم. مقدار قلیلی هم کالا که در ایران کمیاب شده بود خریده و به ایران فرستادم؛ و بعد چنین صلاح دیدم که با پسر و دختر بزرگم که ده سال بود وطن خود را ندیده بودند به ایران بیایم و بعد از تصفیه کارهایم از ایران مهاجرت نمایم.
این بود که همان راهی که رفته بودم به قصد مراجعت به ایران حرکت نمودم..." دکتر مصدق سپس شرح مفصلی از جریان مسافرت خود از طریق قفقاز به ایران داده و از آن جمله می نویسد چون کمونیستها بر این منطقه مسلط شده بودند، به او توصیه کرده بودند که دستهایش را با دوده سیاه کند تا کسی او را سرمایه دار نداند! دکتر مصدق اضافه می کند " به دستور ژنران قنسول ایران در تفلیس اتومبیلی تهیه نمودند که با پرداخت چهل هزار مناتت مرا به پتروسکی برساند و از آنجا از طریق دریا وارد مشهد سر بابلسر فعلی شویم.
ولی چند ساعتی قبل از حرکت خبر رسید که کمونیستها دربند را تصرف کرده اند که از این طریق نیز مایوس شدم و چون ناامنی در تفلیس رو به شدت می گذاشت از همان خطی که آمده بودم به سویس مراجعت کردم.
بعد از مراجعت دکتر مصدق به سویس، مشیرالدوله که به جای وثوق الدوله به نخست وزیری انتخاب شده بود، تلگرافی بعنوان مصدق السلطنه به سویس فرستاد و او را برای تصدی وزارت عدلیه به ایران دعوت کرد. دکتر مصدق تصمیم گرفت از راه بنادر جنوب به ایران مراجعت کند.
در مراجعت دکتر مصدق به ایران از طریق بندر بوشهر، پس از ورود به شیراز بر حسب تقاضای محترمین فارس و والیگری استانداری فارس منصوب شد و تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در این مقام ماند و برای ایجاد امنیت و جلوگیری از تعدی قدمهای موثری برداشت.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
دکتر محمد معین
نهم اردیبهشت ماه 1297 هجری شمسی درخانواده ای از علمای روحانی رشت، پسربچه ای پا به دنیا گذاشت. اوکه اولین فرزند خانواده بود توسط جد پدریش شیخ محمد تقی معین العلما (محمد) نام گذاری شد. خانه آن دریکی ازمحلات اصلی رشت قرارداشت وهمراه با جد پدری وعمویش (حسن) دراین خانواده زندگی می کردند.
محمد پدرش را خیلی کم می دید چون (شیخ ابوالقاسم) طلبه علوم دینی بودوسخت مشغول آموختن علوم قدیمه ودینی نزد پدرش ودیگر مدرسان مشهور شهر رشت بود. تنها چیزی که از پدر درخاطرمحمد نقش بسته بود عادت بعد از نماز پدرش بودکه سر انگشت های دو دست را باهم تماس می داد ودرحالی که به آن خیره می شد وزیرلب جملاتی را زمزمه می کرد. محمد ازاین کار چیزی سر درنمی آورد اما سعی می کرد مثل او چهارزانو بنشیند وکارهایش را تقلید کند وبعدها فهمید که پدرش درتعقیبات نماز آیه الکرسی را می خواند. مدتی بودکه وضعیت گیلان آشفته بود وخانواده معین هم نیز به هم خورده بودند وبعد ازکسالتی که مادر محمد عارض شده بود پدر او نیز به شدت مریض شد واو را به خانه نزدیکان بردند وشب 13 شعبان بود که محمد را به نزد پدرش بردند ودراین شب کنار پدر ماند وفردا یعنی درروز14 شعبان که ناگهان خبر ناگواری از منزلشان رسید وهمه چیز را برهم زد. مادرش بطور ناگهانی فوت کرده بودولی محمد به درستی نمی دانست چه اتفاقی افتاده است. واما می دید که با این خبر حال پدر بدتر شد. ودرست 5 روز دیگر محمد از صدای ناگهانی گریه وزاری اقوامش متحیر شد. وصدا از اتاقی درآمد که پدرش درآن خوابیده بود ووقتی که به داخل اتاق دوید دید که روی پدرش را با پارچه سفید پوشانده وپدرش آرام خوابیده بود.واز همهمه وگریه وزاری مردم توانست کسی را ببیند که او را صدا می زند. محمد محمد ویک دفعه کسی او را بغل گرفت وبوسید وگفت: محمد جان چه زود یتیم شدی.
وبعد از مرگ پدرومادر مراقبت او را برادر کوچکش علی که جد پدریش (شیخ محمد تقی معین العلما) برعهده گرفت ومحمد پسربچه ای کنجکاو وبا استعدادی بود وچیزهای زیادی درزیر سایه پدربزرگ یاد گرفت. ووقت مدرسه گرفتن محمد شد که درآن ایام مدرسه امروزی نبود واین پدربزرگ بودکه او را به مکتب فرستاد وسخت گیری استادها دل خوشی برای معین نبود. از اینکه هم مکتبی های او را به فلک می بستند بسیار ناراحت می شد. البته اوضاع رشت به دلیل قیام جنگلیها وسنگر بندی انگلیسی ها دراطراف شهر آنچان به هم ریخته بود که مکتب ها تعطیل شد.
وبعداز سرکوبی قیام جنگلی ها وشهادت میرزا کوچک خان شعله انقلاب گیلان رو به خاموشی گذاشت و از سوی سپاهان دولت به ظاهر امنیت برقرار شده و زندگی شهرها روال عادی خود را پیدا کرد. و محمد دوباره به مکتب رفت و اما بیشتر از کتابخانه پدربزرگش چیزی می آموخت تا از مکتب. در همین دوران بودکه صرف و نحو عربی وقسمتی از علوم قدیمی را نزد پدربزرگش و مرحوم سید مهدی رشت آبادی قرار گرفت. و بعد از تعطیل شدن مکتب به مدارس امروزی مجدد در کلاس سوم ابتدایی پذیرفتند و او تا کلاس ششم در همان مدرسه (دبیرستان اسلامی امروزه) درس خواندو در سال 1304 هـ .ش موفق به اخذ تصدیق نامه نهایی دوره ابتدایی شد.
و در سال 1305 در میان مردم شوروشوقی ایجاد شد و اداره جدیدی افتتاح شد به نام اداره احصائیه که به مردم شناسنامه یا سجل می داد و به خاطر لقب پدر بزرگ او معین العلما بود محمد به اسم معین لقب گرفت محمد را کلاس اول متوسط را نیز در همان مدرسه خواند و بعد به مدرسه متوسطه نمره دولتی رشت منتقل شد. پس ز دو سال توانست شهادت نامه اول متوسطه را دریافت کرد و اداره معارف گیلان هر سال دو سه نفر از شاگردان ممتاز را انتخاب می کرد و برای تهران با هزینه دو تومان می فرستاد. و محمد بخاطر این که سال چهارم را با معدل ممتاز نماز کرد. بود جزء همین گروه شد. و او به تهران رفت و در مدرسه عالی دارلمعلمین تهران نام نویسی کرد و مدت این دوره 3 سال بود و او دانشجویی صبور و پر استعداد و در کارخود خیلی دقیق بود و به طوری که در سال سوم به زبان فرانسوی مسلط شد و در حضور استاد فرانسوی درباره (لردبایرون) شاعر مشهور انگلیسی قرن نوزدهم سخرانی کرد و در خردادماه 1313 با ارائه رساله ای به زبان فرانسه در موصوع شعر (لونکت دولیل و مکتب پاراناس) موفق به اخذ درجه لیسانس در ادیبان و فلسفه با نمره ممتاز شد. و بعد از اخذ لیسانس در سال 1314 به مدت 6 ماه به سربازی رفت و در دانشکده افسری احتیاط در درجه افسر وظیفه بود و در مهرماه به دبیرستان شاهپور اهواز به استان خوزستان فرستاده شد. و بعد از سه ماه در کاردانی ولیاقت در آن سن و سال کم به ریاست دانشسرای شبانه روزی منصوب شد. و بعد از چندی به صورت مکاتبه ای در رشته روانشناسی انیستیتو روانشناسی بروکسل (بلژیک) نام نویسی کرد و در فنون مختلفی مثل: خط شناسی قیافه شناسی و مغز شناسی قرار گرفت و موفق به مدرک فارغ التحصیلان شد.
محمد معین توانست رساله (حافظ شیرین سخن) روانشناسی تربیتی نوشته علی الجارم و مصطفی امین را از عربی و (ایران از آغاز تا اسلام) و همچنین نوشته پروفسور گریشمن می کردند آشنا کند. و محمد معین در سال 1318 از اهواز به تهران انتقال یافت ادبیات موفق شد شرکت کند وبعد از مدتی در یک جلسه از استادان درباره ادبیات ایران باستان و غیره مورد سؤال قرار رگرفت و به تمام آنها جواب قانع کننده ای داد و همچنین از طرف استاد راهنمایی او یعنی ملک الشعرای بهار پرسش هایی شد. و بعد از چند دققیه برای نتیجه جلسه تعطیل شد. و بعد از چند دقیقه جلسه برگزار شد و رئیس هیئت نظارت نتیجه رأی را چنین اعلام کرد. ‹‹رساله آقای محمد معین از هر حیث قابل تمجید و تحسین تشخیص داده شده و آقای معین در زبان فارسی و ادبیات آن دکتر شناخته شده و به آن تبریک می گوییم.
و پس از گرفتن دکترا ابتدا به عنوان دانشیار و سپس استاد کرسی دانشکده ادبیات و دانشسرای عالی برگزیده شد و درحالی که مشغول کارهای پژوهشی خود بود تدریس در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران را نیز برعهده گرفت.
دکتر معین از سال 1317 در اهواز کار تصحیح برهان قاطع را شروع کردو بعد از پشتکارهای طاقت فرسا توانست بعد از 12 سال تمام کندو بعد از انتشار برهان قاطع سیل نام های تشکرآمیزی از سوی ایران شناسان و دانشگاه های خارجی که از او برای سخنرانی و یا تدریس دعوت کردند. و یک بار به دعوت دانشگاه هاروار برای بازدید از مؤسسات فرهنگی و علمی به آمریکا رفت و بعد از مدتی به کتابخانه های لندن و پاریس رفت.
در سال 1342 چاپ فرهنگ فارسی شروع شد و همزمان با چاپ فرهنگ از دکتر معین برای تدریس و سخنرانی در نیمه دوم سال تحصیلی دانشگاه پرینستون آمریکا دعوت شد. بعد از مدتی دکتر معین خبر رسید که در ترکیه کنفرانسی تحت عنوان میراث مشترک فرهنگی از طرف سازمان عمران منطقه ترکیه برگزار خواهد شد. و دکتر معین از سوی دولت مأموریت یافت و به ترکیه رفت و به منظور شناساندن ایران به شرکت کنندگان کنفرانس هایی ترتیب بدهد.
دکتر معین همراه با استاد مجتبی مینوی و دکتر نصر به ترکیه رفت و طی10 روز سخنرانی متعددی در موضوع مختلف به زبان انگلیسی برای شرکت کنندگان ایراد کرد.
و بعد از انجام کنفرانس دکتر معین در هشتم آذر ماه به تهران برگشت ودکتر معین با این که به دلیل فعالیت های متعددی در کنفرانس بسیار خسته بود بدون هیچ استراحتی در جلسه مدافعه یکی از دانشجویان به دانشگاه تهران رفت.
و هنوز بانگ الله اکبر از منازه ای مسجد دانشگاه تهران برنخواسته بود که حادثه ای در اتاق مدیران گروه ادبیات فارسی همه را شوکه داد و دکتر معین درحالی که می خواست موافقت خود را با پذیرفتن یافتن پایان نامه تحصیلی یکی از دانشجویان دوره دکترای اعلام کند و یکباره به کف اتاق افتاد و بی هوش شد.
و بلافاصله او را به بیمارستان آریا رساندند و بستری کردند و پزشکان بعد از بررسی و عکسبرداری ضایعه ای که در مغز دکتر به وجود آمده بود و تصمیم اما متأسفانه هنگام تزریق ماده رنگی و دکتر معین به حالت اغما رفت و عدم خروج دکتر معین از حالت اغما باعث شد تا در 14 مرداد 1346همراه همسرش به بیمارستان (توتردام فرترال) از مهمترین بیمارستان های کانادا اعزام شود طی 3 ماه بستری شدن در بیمارستان سه عمل جراحی بر روی مغز وی صورت گرفت ولی هیچ نتیجه ای بدست نیاوردند.
وبعد از چهارونیم سال گذشت. و بی آنکه دکتر برای لحظه ای بتواند کسی را بشناسد و یا کلمه ای بر زبان آورد و سرانجام در خاموشی و تنهایی، بزرگ مرد لغت و سخن در نیم روز گرم سیزدهم تیرماه 1350چشم از جهان فانی فروبست.