لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
1ـ پیش فرضهای فلسفی
انسان مرکب از دو جوهر متمایز روان و تن است . بدن بستری برای رشد و سعادت و یا سقوط و شقاوت جان آدمی است . حقیقت وجودی انسان را روان او تشکیل می دهد
2 ـ مبانی کلامی
حکیمانه بودن خلقت عالم و آدم از مبانی کلامی اخلاق اسلامی است . هدفمند بودن خلقت و تفسیر هدف آن ، در علم کلام صورت می گیرد . هدفت خداوند از خلقت آدم ، رأس هرم اخلاق اسلامی را تشکیل می دهد چنانکه از تعابیر قرآن و روایات بر می آید انسان خلیفه و جانشین خداوند در زمین است . در مظهر مهربانی مظهر رحمت الهی ، در سخاوت مظهر وجود خداوند ، در خشم و غضب مظهر انتقام حق و … این همان مقصدی است که گاه از آن به مقام « خلیفه الهی » و برخی به مقام « لقا و فنا» و عده أی به مقام « قرب الهی» و امثال اینها تعبیر می کنند .
باور به جاودانگی انسان و اعتقاد به حسابرسی اخروی و در نتیجه پاداش و کیفر در آن جهان است . اثبات معاد چگونگی آن و شیوة حسابرسی و پاداش و کیفر در آن روز ، در علم کلام صورت می گیرد و در علم اخلاق به عنوان یکی از پیش فرضهای مسلم و یکی از بنیادهای مستحکم آن است .
3 ـ ابعاد وجودی انسان
حوزة اندیشه و صفات نفسانی و رفتار ، جای داد . بخش اندیشه ای وجود انسان ، عهده دار کشف انواع حقایق و واقعیات است . صفات و ملکات نفسانی آدمی نیروی محرکه او در اعمال و رفتارش و در واقع بیانگر حقیقت و مرتبة وجودی او است . حوزة رفتاری نیز عبارت است از آن بخش از وجود انسان که نمود و بروز خارجی و آشکار دارد .
4 ـ رابطة متقابل ابعاد وجودی انسان
رسول خدا فرمود : « محبت تو نسبت به یک شی تو را نسبت به آن نابینا و گنگ می کند » . امام علی فرمود : هرکه عاشق چیزی شود ، دیده اش را کور سازد و دلش را رنجور . پس به دیدة بیمار بنگرد و به گوش بیمار بشنود . خواهش های جسمانی پردة خردش را دریده ، دوستی دنیا دلش را میرانده ، جان او شیفتة دنیا است و او بندة آن است و به سوی هرکه چیزی از دنیا در دست دارد ، نگران است . هرجا که برگردد در پی آن رود و هرجا روی آرد ، روی بدانجا کند .
ـ تأثیر اندیشه بر صفات نفسانی : هر تغییر و تحول در صفات ملکوتی و نفسانی محتاج علم و اندیشه است .
ـ تأثیر صفات نفسانی بر اندیشه : تأثیر مثبت و شناخت صحیح ، اندیشه ی درست ، فکر درست در سایه ی یک نظارت اخلاقی در زمینه ی مساعد نفسانی میسر خواهد بود . تأثیر منفی محبت انسان نسبت به یک چیز روی فکر انسان اثر می گذارد .
رابطه صفات نفسانی با رفتارها :
هریک از حالات و ملکات نفسانی رفتارهای متناسب با خود را طلب می کند و با اصلاح آنها ، رفتار آدمی نیز اصلاح خواهد شد . قرآن کریم در باب متأثر بودن ظاهر از باطن می فرماید :
این است ( فرایض خدا ) و هرکس شعایر خدا را بزرگ دارد در حقیقت آن ( حاکی ) از پاکی دل ها است .
امام صادق فرمود : فساد ظاهر ناشی از فاسد بودن باطن است و کسی که سرشت و باطن خویش را اصلاح کند خداوند ظاهر او را اصلاح خواهد نمود .
تکرار یک عمل و رفتار می تواند در ایجاد صفت و ملکه نفسانی متناسب با خود تأثیر به سزایی داشته باشد . رسول خدا می فرماید :
آنچه از مداومت بر کار نیک بر می خیزد ، عبارت است از : ترک زشتی ها ، دور شدن از سبک سری ، بیرون آمدن از گناه ، یقین ، عشق به رهایی و رستگاری ، فرمان بردن از خدای بخشنده ، بزرگداشت برهان ، کناره گیری از شیطان ، پذیرش عدل و گفتار حق . اینها از پیگیری در کار نیک به خردمند می رسد .
رابطه اندیشه و عمل
تاثیر عمل بر روی علم و اندیشه تهذیب نفس و ریاضت و تعلم و عمل خالصانه در کنار تعلیم راهی برای رسیدن به حقیقت و معرفت بوده است .
از جمله در قرآن کریم آمده است :
و از خدا پروا کنید و خدا ( بدین گونه ) به شما آمرزش می دهد و خدا به هرچیزی دانا است . ای کسانیکه ایمان آورده اید ، اگر از خدا پروا دارید ، برای شما (نیروی) تشخیص ( حق از باطل ) قرار می دهد .
مفاهیم اخلاقی
مراد از مفاهیم اخلاقی آن دسته از فضایل یا رذایل اخلاقی اند که به صورت صفت و ملکه ای نفسانی بوده و اختصاصی به حوزة خاصی از حوزه های زندگی انسان ندارد ، بلکه بر همة حوزه ها تأثیر گذار است .
صفات نفسانی هدایت گر
اصلی ترین مفاهیمی که به صورت یک صفت نفسانی نیکو و ارزشمند مطرح اند مفاهیم یقین و ایمان اند که یقین در خدمت ایمان عمل می کند.
ایمان
در ساختار اخلاق اسلامی ، ایمان به عنوان عالی ترین صفت نفسانی هدایت گر مورد تأکید فراوان واقع شده و راه هایی که می تواند آدمی را به این صفات نفسانی ارزشمند برساند . همانند تفکر و خواطر و الهامات پسندیده . در مقابل صفات نفسانی معارض و مانع پیدایش ایمان در آدمی ، از قبیل « جهل» اعم از بسیط و مرکب « شک و حیرت» ، « جربزه» و « خاطرات نفسانی نکوهیده» و « وسوسه های شیطانی» همواره مورد مذمت و نهی واقع شده اند .
1ـ ارزش ایمان
پیامبر اسلام در نصایح خود به ابوذر می فرماید :
ای ابوذر ، هیچ چیز در نزد خداوند محبوب تر از ایمان به او و خودداری از آنچه نهی می کند نیست .
امام صادق (ع) نیز در این باره می فرماید :
خداوند دنیا را هم به کسانی میدهد که دوستشان دارد و هم به کسانی که بر آنها غضبناک است ، ولی ایمان را نمی دهد مگر به آنان که دوستشان می دارد .
و هم ایشان در توصیف منزلت و جایگاه مؤمن می فرمایند :
هرگاه حجاب از چشمان مردم برداشته شد و به وصل میان خداوند و بندة مومن او نظر کنند ، آنگاه گردن های آنها در مقابل مومنان خاضع ، امور مومنان برای آنان آسان و اطاعت از مؤمنان برایشان نرم و لطیف خواهد شد .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 30
معماری فلسفی شرق دور
چین:از میان تمدنهای بزرگ غیرغربی، تمدن چین نخستین تمدنی بود که اروپائیان با آن آشنا شدند و آن را ارزیابی کردند. ولی فقط در پنجاه و اندی سال گذشتة اخیر است که دستآوردهای هنر و ادبیات چینی بتدریج بر جهان خارج آشکار شده و منظماً مورد بررسی قرار گرفتهاند؛ با وجود این، بسیاری از کسانی که امروزه به دامنه و پیوستگی تمدن چین پی بردهاند و بر زیبائی چشمگیر هنر این سرزمین صحه میگذارند، هنوز از پیچیدگی این دو شاخه فعالیت معنوی چینیان اطلاع کافی به دست نیاوردهاند.چین، کشوری پهناور با اوضاع گوناگون جغرافیائی و مساحتی معادل مساحت ایالات متحده است. با آنکه دامنة تفاوتهای زبانی مردم چین بسیار زیاد است و در بسیاری از نقاط، زبان مردم نقاط دیگر برای مردم دیگر نقاط مفهوم نیست، زبان مکتوب این ملت در سراسر چین یکشکل برای همگان قابل فهم بوده است. این عامل،انسانهائی هزاران کیلومتر دور از همدیگر را قادر ساخت که سنتهای ادبی، فلسفی، و مذهبی مشترک خود را زنده نگهدارند و تقویت کنند، همین وجه اشتراک و یکنواختی را میتوان در شیوههای بیان هنری نیز مشاهده کرد، زیرا تغییرات در شکلهای هنر چین، در همة دورهها، بجز دوران پیش از تاریخ، بسیار اندک است.درک اولیة نقاشی چین در بیان موضوعات، تدریجاً در اثر تحولات اخیر هنرهای غربی، طی هزاران سال گذشته، برای ذهن غربی آسانتر شده است. دامنة آگاهی غربیان از تفاوتهای بنیادی بین هنر غیردینی چین با هنر سنتی و هنر دوران پیش از هنر نوین در غرب که زائیدة تفاوتهای موجود میان فلسفههای طبیعت و انسان در دو فرهنگ مزبور است نیز بسی گسترش یافته است.جایگاه انسان در جهانبینی چینی:در نظر چینیها انسان بر طبیعت مسلط نیست، بلکه بخشی از آن است و مانند همة موجودات دیگر به فعل و انفعالات آن واکنش نشان میدهد، معنی شادمان و سعادتمند زیستن، همآهنگ بودن با طبیعت است؛ معنی نقاش بودن، تبدیل شدن به ابزاری است که طبیعت با استفاده از آن خود را بر انسان مینمایاند. کار نقاش، بیان پیوستگیاش به موج زندگی و همآهنگیاش با همة آن چیزهائی است که در رشد و تغییرند؛ به گفتة دیگر، بیان خصلتی شخصی است که در اثر نظارة طبیعت پالایش یافته است. گذشته از این، چون طبیعت با معیارهای زمان و مکان اندازهگیری و طبقهبندی نمیشود، نقاشی چینی هم آن را به قابهای پرسپکتیو یا رنگهای سیر و روشن محدود نمیسازد، او نمیکوشد تا با استفاده از چنین وسیلهای شکلهای طبیعی را تکثیر و تثبیت کند. تقارن موجود در موجودات رشد یابنده، حرکات بیپایان و درهم طبیعت، بیپایانی حوادث آسمانی، همگی با محدود شدن به یک قاب چهارگوشه، خطوط راست و خشک، آغاز و پایان، مانعهالجمعند. شکل ظاهر، همیشه با گذر هنرمند از درون آن تغییر شکل مییابد؛ همچنان که هنر او بیان کلی تجربهاش از طبیعت است خود او نیز بخشی از بیان کلی هنرش میشود.معماری:دربارة معماری چین کمتر سخنی گفته شده یا مطلبی نوشته شده است و علتش شاید این باشد که ساختمانهای اندکی از روزگاران گذشته بر جا ماندهاند یا سبک معماری چین طی سدههای گذشته دچار تحولات چشمگیر نشده است. ساختمان در چین امروز، دقیقاً شبیه نمونة اولیة آن در هزاران سال پیش است. به بیان دقیقتر، نیمرخ مسلط بر سقف ـ که بخش بزرگی از خصوصیات معماری چینی از آن سرچشمه میگیرد ـ احتمالاً به دورة «چو» یا «شانگ» مربوط میشود.معماری بودائی، شکل خاصی از ساختمانسازی را به نام «پاگودا» به معماری جهان عرضه کرد که در نظر بعضیها به نماد کشور چین تبدیل شده است.
ژاپن:هنرهای ژاپنی و نقش انکارناپذیر سنت در آن:هنرهای ژاپنی بهطور کلی با هنرهای هندی و چینی تفاوت دارند (اگر بتوان چین و هند را بهعنوان دو قطب بزرگ و مهم هنری در آسیا معرفی کرد)؛ به این صورت که نه پیوستگی و استمرار سبکهای هندی را دارند، نه تنوع گسترده هنرهای چینی را. مسیر تکامل هنری ژاپن تحت تأثیر یک سلسله عوامل پراکندة خارجی بوده
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 11
تاثیر یک مساله فلسفی بر معماری
تاثیر یک مساله فلسفی بر معماری ایران
در بررسی تأثیر فلسفه بر معماری، نگرش های متفاوتی وجود دارد، بعضی از آنها به معماری به عنوان یک بخش خاص که الزماً با فلسفه ای خاص در هم تنیده است، نگاه می کنند، در این نگرش معماری به عنوان نمود و تجلی یک فلسفه خاص، ظهور پیدا می کند و بیشتر به عنوان " فلسفه معماری " شناخته می شود. اما این مقاله، چنین نگرشی را درست و به حق نمی داند، معماری هیچ گونه فلسفه خاص- تأکید می کنم فلسفه خاص - و جدا از خود فلسفه ندارد. به عبارت دیگر، " فلسفه معماری وجود ندارد". اما این بیان مانع از آن نمی شود که فلسفه با معماری هماهنگ نباشد. در اینجا، تأثیر این دو بر یکدیگر به صورت ساختاری است. تأثیر ساختاری به معنای هماهنگی کلی تمام معارف آدمی با یکدیگر است. به گونه ای که هر کدام از معارف آدمی، می تواند در معرفت دیگر او موثر باشد، هر چند که این تأثیر و چگونگی آن، به صورت نا خود آگاه باشد .معمول است که در نگاه ساختاری، محقق به دنبال یک بسته پیش فرض ها یا زیر ساختار است تا بتوانند بنای معرفت را بر خاک آن زیر ساختار بنا کند.حال این مقاله سعی دارد تا رابطه ی یکی از ارکان اصلی فلسفه را با معماری نشان دهد.این رکن اصلی، نوع نگاه به ابژه، به عنوان موضوع شناخت در هر فلسفه ای است.
یکی از مباحث اصلی فلسفه مسلمانان، چگونگی رابطه بین فاعل شناسا ( سوژه ) با شی مورد شناسایی- ابژه – می باشد. در فلسفه مسلمانان رابطه سوژه با ابژه، در ذیل بحث هستی شناسی قرار می گیرد نه معرفت شناسی، و همینجا است که پل ارتباط بین سوژه و ابژه، به پلی میان " دو هستی " تبدیل می شود، وجود ذهنی و وجود عینی. سوژه، در وجود ذهنی متبلور می شود و ابژه در وجود عینی، و همینجاست که فهم رابطه سوژه و ابژه ، در این مقال ، مهم نشخیص داده شده است زیرا که معماری چیزی نیست جز وجود عینی -خود اثر- یک موجود ذهنی- نقشه ذهنی بنا-
گفتیم که رابطه بین فاعل شناسا با شی مورد شناخت در فلسفه مسلمانان در ذیل بحث هستی شناسی قرار می گیرد بنا براین با ابژه و سوژه فلاسفه غرب تفاوت بنیادی دارد زیرا ابژه و سوژه در فلسفه غرب در دایره هستی شناسی قرار دارد.بنابراین تعبیر سوژه برای وجود ذهنی و ابژه برای وجود عینی با مسامحه است و فقط برای فهم بهتر مساله است.به نوعی تطبیق سهل وار این دو مساله است و الا مساله وجود ذهنی و وجود عینی خاص فلاسفه مسلمان است و مساله سوژه و ابژه خاص فلاسفه مدرن غرب است.
مسلمانان در ابتدا ، وجود ذهنی یک پدیده را، قرینه و یکسان با وجود عینی آن دانستند، اما پس از چندی اشکالی در این قاعده عنوان شده که باعث و بانی برکات فلسفی بسیار گشت. حکمای مسلمانان، به تبع ارسطو، متفق القول، علم را از مقولات " کیف نفسانی " می دانستند، اما همانطور که ذکر شد، وجود ذهنی یک پدیده، قرینه و یکسان با وجود عینی آن بود، یعنی اگر پدیده ای در وجود عینی اش " جوهر" باشد، آنگاه در وجود ذهنی اش هم " جوهر" می باشد و به خاطر اینکه از مقوله " علم " است باید " کیف نفسانی " باشد. به گونه ای یک پدیده هم باید " جوهر " باشد و هم " عرض ". حکمای مسلمان برای حل این معضل فلسفی به تکاپو افتادند. " فاضل قوشچی " رابطه بین عالم و معلوم را به گویی درخشان در وسط ظرفی بلورین تشبیه کرد. گوی درخشان " معلوم " است و انعکاس آن به دیواره بلورین، "علم" عالم را تشکیل می دهد. در اینجا گوی بلورین، از مقوله پدیده بیرونی است و انعکاس آن از مقوله کیف نفسانی [1]." سید سند" از حکمای اشراقی، از انقلاب در ماهیت پدیده ها، سخن گفت، پدیده در وجود عینی اش، می تواند جوهر یا عرض باشد اما هنگامی که به ذهن آمد، دیگر به عرض " کیفیت " تغییر مقوله می دهد. "محقق دوانی" انگشت انکار را بر روی کیف نفسانی بودن، علم قرار داد و آن را از همان مقوله پدیده بیرونی دانست. اما ملاصدرا پس از همه این نزاع های عقلی حرف دیگری را پیش کشید.البته ما الان می دانیم که این حرف ملاصدرا تازگی ندارد و قبل از آن بو علی اشاره جالبی به آن کرده است و حتی میرداماد تعبیر و تقریر دقیقی از آن داشته است و حتی عبارات و اصطلاحات او به عینه توسط ملاصدرا تکرار شده است ولی به هر حال شهرت حل این مساله با صدرا ست."آری بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد." طبق این نظر، معلوم به حمل اولی، همان مقوله پدیده بیرونی است و به حمل شایع، همان کیف نفسانی است. به زبان ساده، ذات معلوم و ماهیت آن، همان ماهیت پدیده بیرونی است ولی همان معلوم، به سبب وجود ذهنی اش جزئی از مصادیق کیف نفسانی است. این پاسخ فصل الخطاب فلسفه مسلمانان قرار گرفت. طبق این نظریه سوژه یا فاعل شناسا، می تواند به ابژه، بدون هیچ دخل و تصرفی، وجود ذهنی دهد و آنرا به تمامی بشناسد بدون آنکه ماهیت آن تغییر یابد. فاعل شناسای ما در اینجا توانایی دخل و تصرف یا قلب ماهیت ابژه را ندارد، ابژه وجود عینی است که تا مرز وجود ذهنی امتداد می یابد و در ذهن فاعل شناسا می نشیند.
حال با این مقدمات، به یک بنای معماری به عنوان ابژه، می پردازیم و توضیح می دهیم این تور از رابطه بین ابژه و سوژه چه نکاتی را در معماری پس از اسلام این دیار روشن می کند:
1:تعیین بهترین زاویه دید: از آنجا که ابژه، یک وجود ممتد سیال از عین تا ذهن است. بهترین زاویه نگرش به ابژه هم جایی است که ابژه، اجازه حداکثر امتداد و کشش را داراست. اگر بیرون از بنا هستیم، بهترین جا، روبرو آن است. جایی که بنا پس از گذشتن از حوض یا دیواره ای از درخت و سبزه به دیدگان ما می نشیند مانند حمام فین کاشان. اما بهترین مثال برای این مدعا، چهل ستون اصفهان است در اینجا بیست ستون در آب انعکاس یافته و پس از گذشتن از این فضای بی تعین به دیدگان ما می رسد، گویی وجود ممتدی از عینیت به ذهنیت ما پل زده است.و اگر درون بنا هستیم بهترین مکان برای رویت بنا همان مرکز بنا ست.جایی که تمامی نقاط بنا گویی با خطوط ممتدی به دیدگان ما می رسد.مسجد شیخ لطف ا... اصفهان بهترین مثال این امر است کافی است تا در مرکز این بنا بایستید تا حس کنید که تمامی این شاهکار معماری با تمام ابهتش به ذهن شما می آید و یا بر عکس با تمامی ابهتش از ذهن شما دور می شود و به عینیت می رسد.
2: انعطاف پذیری و هم عرضی وجود: وجود ممتد و سیال گونه ابژه ای که تغییر ماهیت نمی دهد، راه را برای نگرش های وحدت وجودی باز می کند. در اینجا خدا همان وجود متعالی است که رقیق می شود و به انسان و حیوان و نامی و جمادی می رسد. در اینجا دیگر موجودات با یکدیگر اختلاف ذاتی ندارند بلکه اختلافشان در میزان بهره مندی از نور وجود است یکی کمتر می شود و دیگری بیشتر، به نوعی در عین اختلاف مرتبت، هم عرض اند و در عین وحدت، متکثرند. پس لاجرم معماری هم باید این وجود ممتد و سیال را به عرصه ظهور برساند و انعطاف پذیری و هم عرضی را به دیدگان بنشاند. بهترین مثال این امر، استفاده بسیار از مَنْدَل و ترجیح دایره در کاشی کاریها و گنبدها و مدارس و مساجد دانست. جایی که دایره به واسطه مثلث به مربع تبدیل می شود و بر عکس. گویی وجود است که سیلان می کند و به هر پدیده ای، بهره ای می بخشد.دایره ها مثلث می شوند و مثلث ها شش ضلعی و شش ضلعی های کوچک شش ضلعی های بزرگتر.وحدت در کثرت موج می خورد و کثرت در وحدت آرام می گیرد.
3: حداقلی کردن تغییر: در فلسفه مسلمانان ذات و ماهیت ابژه تغییر نمی کند و انسان به عنوان سوژه باید سعی کند ابژه را تفسیر کند. حتی در نگاههای عرفانی، آدمی را ترغیب می کنند تا برای شناخت ابژه، در آن نفوذ کند و از خودش درآید و آن شود. قصه پروانه های طالب شناخت شمع عطار را یاد آورید که پروانه کامل آن بود که خود را بر آتش زد تا سر شمع برایش روشن شود. حال این نگاه در معماری هم تأثیر خود را می گذارد. کاخ ها و عمارت ها، در این دیار به دو قسمت تقسیم می شود عمارت تابستانی و عمارت زمستانی و معماران قصد تطبیق با شرایط محیطی می کنند نه تغییر آن. نوع ساخت و طراحی بنا و مصالح آن با توجه به شرایط اقلیمی تغییر می کند و کوششی در جهت یکسان سازی نوع معماری و مصالح نیست.- می توان خیلی راحت نوع نگاه فیلسوفان مدرن به طور مثال کانت را با فلسفه مسلمانان به ابژه مقایسه کرد و پی به تفاوت های دو معماری برد- باغ دولت یزد با دو عمارت تابستانی، و استفاده حداکثری از منابع طبیعی چون آب و باد، مثال خوبی برای این بحث است.
کوتاه سخن آنکه در یک بررسی ساختاری،نوع نگاه به ابژه و مسأله شناخت آن می تواند سرفصل قدرتمندی برای ارتباط فلسفه و معماری باشد و شاید به یقین بتوان گفت که تفاوت معماری در شرق و غرب یا دوران مدرن و ماقبل آن محصول تغییر نگرشی ژرف در مسأله شناخت ابژه بود.جایی که سوژه از تعبیر ابژه و جهان به تغییر آن سفر کرد و از تطبیق با جهان، قصد تطبیق جهان با خود کرد
توجه به مبحث روانشناسی محیط در طراحی بسیار ضروری می باشد که متاسفانه در هنگام طراحی (علیرغم اهمیتی که دارد ) توجه لازم لحاظ نمی شود . علاوه بر آن کتاب ها و منابع در این زمینه نیز بسیار محدود واطلاعات ناقص می باشد و هنگامی که درباره ی نقش روانشناسی محیط در فضای آموزشی صحبت می کنیم دسترسی به اطلاعات در این زمینه باز هم مشکل تر خواهد شد.از این رو نیاز به تحقیقی جامع در زمینه" بررسی دانشکده معماری از دیدگاه روانشناسی محیط " به شدت احساس می شود.در این تحقیق فرآیند" رفتار" را در یک دانشکده معماری و از دیدگاه روانشناسی محیط بررسی می کنیم . از این منظر ، یک دانشکده معماری نوعی قرارگاه فیزیکی- رفتاری محسوب می شود و مانند دیگر قرارگاه هایی از این نوع ، از عوامل روانشناختی فردی از یک سو و عوامل محیطی از سوی دیگر تاثیر میپذیرد. از این رو در تهیه طرح معماری این قرارگاه لازم است هدف ها و ضرورتهای رفتاری مرتبط با هدفها و نیازهای سازمانی در
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 2 صفحه
قسمتی از متن .doc :
PHILOSOPHY OF MIND by G.W.F. Hegel
(Part Three of the Encyclopaedia of the Philosophical Sciences)
William Wallace translation
The knowledge of Mind is the highest and hardest, just because it is the most 'concrete' of sciences. The significance of that 'absolute' commandment, Know thyself - whether we look at it in itself or under the historical circumstances of its first utterance - is not to promote mere self-knowledge in respect of the particular capacities, character, propensities, and foibles of the single self. The knowledge it commands means that of man's genuine reality - of what is essentially and ultimately true and real - of mind as the true and essential being. Equally little is it the purport of mental philosophy to teach what is called knowledge of men - the knowledge whose aim is to detect the peculiarities, passions, and foibles of other men, and lay bare what are called the recesses of the human heart. Information of this kind is, for one thing, meaningless, unless on the assumption that we know the universal - man as man, and, that always must be, as mind. And for another, being only engaged with
casual, insignificant, and untrue aspects of mental life, it fails to reach the underlying essence of them all - the mind itself.
§ 378 Pneumatology, or, as it was also called, Rational Psychology, has been already alluded to in the Introduction to the Logic as an abstract and generalizing metaphysic of the subject. Empirical (or inductive) psychology, on the other hand, deals with the 'concrete' mind: and, after the revival of the sciences, when observation and experience had been made the distinctive methods for the study of concrete reality, such psychology was worked on the same lines as other sciences. In this way it came about that the metaphysical theory was kept outside the inductive science, and so prevented from getting any concrete embodiment or detail: whilst at the same time the inductive science clung to the conventional common-sense metaphysics with its analysis into forces, various activities, etc., and rejected any attempt at a 'speculative' treatment.
The books of Aristotle on the Soul, along with his discussions on its special aspects and states, are for this reason still by far the most admirable, perhaps even the sole, work of philosophical value on this topic. The main aim of a philosophy of mind can only be to reintroduce unity of idea and principle into the theory of mind, and so reinterpret the lesson of those Aristotelian books.
§ 379 Even our own sense of the mind's living unity naturally protests against any attempt to break it up into different faculties, forces, or, what comes to the same thing, activities, conceived as independent of each other. But the craving for a comprehension of the unity is still further stimulated, as we soon come across distinctions between mental freedom and mental determinism, antitheses between free psychic agency and the corporeity that lies external to it, whilst we equally note the intimate interdependence of the one upon the other. In modern times especially the phenomena of animal magnetism have given, even in experience, a lively and visible confirmation of the underlying unity of soul, and of the power of its 'ideality'. Before these facts, the rigid distinctions of practical common sense are struck with confusion; and the necessity of a 'speculative' examination with a view to the removal of difficulties is more directly forced upon the student.
§ 380 The 'concrete' nature of mind involves for the observer the peculiar difficulty that the several grades and special types which develop its intelligible unity in detail are not left standing as so many separate existences confronting its more advanced aspects. It is otherwise in external nature. There, matter and movement, for example, have a manifestation all their own - it is the solar system; and similarly the differentiae of sense-perception have a sort of earlier existence in the properties of bodies, and still more independently in the four elements. The species and grades of mental evolution, on the contrary, lose their separate existence and become factors, states, and features in the higher grades of development. As a consequence of this, a lower and more abstract aspect of mind betrays the presence in it, even to experience, of a higher grade. Under the guise of sensation, for example, we may find the very highest mental life as its modification or its embodiment. And so sensation, which is but a mere form and vehicle, may to the superficial glance seem to be the proper seat and, as it were, the source of those moral and religious principles with which it is charged; and the moral and religious principles thus modified may seem to call for treatment as species of sensation. But at the same time, when lower grades of mental life are under examination, it becomes necessary, if we desire to point to actual cases of them in experience, to direct attention to more advanced grades for which they are mere forms. In this way subjects will be treated of by anticipation which properly belong to later stages of development (e.g. in dealing with natural awaking from sleep we speak by anticipation of consciousness, or in dealing with mental derangement we must speak of intellect).
What Mind (or Spirit) is
§ 381 From our point of view mind has for its presupposition Nature, of which it is the truth, and for that reason its absolute prius. In this its truth Nature is vanished, and mind has resulted as the 'Idea' entered on possession of itself. Here the subject and object of the Idea are one - either is the intelligent unity, the notion. This identity is absolute negativity - for whereas in Nature the intelligent unity has its objectivity perfect but externalized, this self-externalization has been nullified and the unity in that way been made one and the same with itself. Thus at the same time it is this identity only so far as it is a return out of nature.
§ 382 For this reason the essential, but formally essential, feature of mind is Liberty: i.e. it is the notion's absolute negativity or self-identity. Considered as this formal aspect, it may withdraw itself from everything external and from its own externality, its very existence; it can thus submit to infinite pain, the negation of its individual immediacy: in other words, it can keep itself affirmative in this negativity and possess its own identity. All this is possible so long as it is considered in its abstract selfcontaineduniversality.
§ 383 This universality is also its determinate sphere of being. Having a being of its own, the universal
is self-particularizing, whilst it still remains self-identical. Hence the special mode of mental being is 'manifestation'. The spirit is not some one mode or meaning which finds utterance or externality only in a form distinct from itself: it does not manifest or reveal something, but its very mode and meaning is this revelation. And thus in its mere possibility mind is at the same moment an infinite, 'absolute', actuality.
§ 384 Revelation, taken to mean the revelation of the abstract Idea, is an unmediated transition to Nature which comes to be. As mind is free, its manifestation is to set forth Nature as its world; but because it is reflection, it, in thus setting forth its world, at the same time presupposes the world as a nature independently existing. In the intellectual sphere to reveal is thus to create a world as its being - a being in which the mind procures the affirmation and truth of its freedom.
The Absolute is Mind (Spirit) - this is the supreme definition of the Absolute. To find this definition and to grasp its meaning and burden was, we may say, the ultimate purpose of all education and all philosophy: it was the point to which turned the impulse of all religion and science: and it is this impulse that must explain the history of the world. The word 'Mind' (Spirit) - and some glimpse of its meaning - was found at an early period: and the spirituality of God is the lesson of Christianity.