لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 51
فهرست مطالب
مقدمه: عاشق شدن فرهاد بر شیرین 2
اساس اسطوره فرهاد و شیرین 16
گفتگوی شیرین و فرهاد از زبان وحشی 29
داستان کامل خسرو و شیرین نظامی به نثر 37
منابع: 51
مقدمه: عاشق شدن فرهاد بر شیرین
/ /
زندگی عاشقانه خسرو و شیرین بر اساس زندگی پر فراز و نشیب خسرو و شیرین شاهزاده ارمنی رقم خورده است. خسروپرویز در سال 590 میلادی تاجگذاری نمود و رسما شاهنشاه شد. اتفاقات بسیاری در طول حکومت وی رخ داد که در این مکان نمی گنجد ولی زندگی زناشویی این پادشاه حماسه ای را در کشور ما رقم زد که امروز نیز جای خود را در تاریخ ما به شکل زیبایی حفظ کرده است. بسیاری از بزرگان شعر و ادب و تاریخ پیرامون این حماسه سروده هایی را از خود به جای گذاشتند تا نسلهای آینده از آن بهره ببرند همچون فردوسی بزرگ، نظامی گنجوی، وحشی بافقی و چند تن دیگر از بزرگان .
نکته جالب این ماجرا در این است که مادر شیرین که شهبانوی ارمنستان بوده به دختر خویش در این مورد هشدار می دهد که از جریان ویس و رامین عبرت بگیرد و آن را تکرار نکند. ماجرا در بسیاری وقایع همچون ویس و رامین در صدها سال قبل از خسرو و شیرین است.
فردوسی بزرگ می فرماید: خسرو فرزند هرمزد چهارم از دوره کودکی از خصایص برجسته ای برخوردار بود وی پیکری ورزیده و قامتی بلند داشت. از دیدگاه دانش و خرد و تیر اندازی وی بر همگان برتری داشت.به گفته تاریخ نگاران او می توانست شیری را با تیر به زمین بزند و ستونی را با شمشیر فرو بریزد. در سن چهارده سالگی به فرمان پدرش وی به فیلسوف بزرگ بزرگمهر سپرده شد. خسرو شبی در خواب پدر بزرگ اندیشمند و فریهخته خود انوشیروان دادگر را به خواب دید که به او از دیدار با عشق زندگی اش خبر می داد و اینکه به زودی اسب جدیدی به نام شبدیز را خواهد یافت که او از طوفان نیز تندرو تر است. سپس او را از نوازنده جدیدش به نام باربد که میتواند زهر را گوارا سازد آگاهی داد و اینکه به زودی تاج شاهنشاهی را بر سر خواهد گذاشت.
فردوسی بزرگ می فرماید :
ز پرویز چون داستانی شگفت
ز من بشنوی یاد باید گرفت که چونان سزاواری و دستگاه
بزرگی و اورنگ و فر و سپاه کز آن بیشتر نشنوی در جهان
اگر چند پرسی ز دانا مهان ز توران و از چین و از هند و روم
ز هر کشوری که آن بد آباد بوم همی باژ بردند نزدیک شاه
برخشنده روز و شبان سیاه .
روزی خسرو از دوست خویش شاهپور که هنرمندی شایسته بود درباره زنی به نام مهین بانو در قلمرو حکومتی ارمنستان بوده است سخنهایی می شنود. از دختر زیبایش شیرین می شنود که شاهزاده ای برجسته و با کمالات است. شاهپور وی را به خسرو پیشنهاد میکند و خسرو که از تمجید های وی شگفت زده شده بود پیشنهاد وی را می پذیرد . روزی شاپور تصور نقاشی خسرو را به ارمنستان می برد و در حکم دوست نقش
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
خسرو و شیرین
خسروپرویز فرزند هرمز و نوه پسری انوشیراوان ساسانی همنشین خاصی بنام شاپور داشت که جهاندیده و بسیار باتجربه بود. روزی خسرو به او دستور میدهد که برایم از آنچه میدانی سخن بگو. شاپور از سرزمین ارمنستان گفت و از اینکه زنی در آنجا فرمانروایی می کند بنام مهین بانو که او برادرزادهای شیرین نام دارد به نهایت حسن و زیبایی. خسرو از این توصیف باشکوه آشفته شد. او با شنیدن وصف شیرین دل در گرو عشق او میگذارد و از شاپور میخواهد به هر نحوی شده شیرین را به نزد او آورد. شاپور قول میدهد که شیرین را بیابد و رو به ارمنستان میکند.
شاپور در میان راه به دیری فرود میآید در آنجا از صاحبان دیر نشانی شیرین را میگیرد تصویر خسرو را بی کم و کاست بر کاغذی نقش میکند و در باغ قصر بر شاخة درختی میچسباند. شیرین عکس را میبیند و شیفتة جمال آن میشود شاپور تا سه مرتبه این کار را تکرار میکند تا اینکه شیرین دستور میدهد که در کمین بنشینند و عامل این کار را بیابند.
هنگامیکه شاپور خود را به او نشان میدهد، شیرین راز شیفتگی (دلدلدگی) خود را با او در میان مینهد و شاپور شروع به توصیف خسرو میکند و حسن و جمال او را برایش میگوید. شرین از مهین بانو میخواهد که فردا با اسب خود «شبدیز» به نخجیرگاه برود. مهین بانو رضایت میدهد و فردای آن روز شیرین به نخجیر میرود شیرین از از میان آنان میگریزد و رو سوی قصر خسرو میکند. از طرفی بدخواهان خسرو بنام او که هنوز با پادشاهی نرسیده بود سکه میزنند و به شهرها می فرستند و با این کار هرمز را نسبت به خسرو بدگمان میکنند.
هرمز به فکر زندان درافکندن خسرو میافتد که بزرگی خسرو را نیت پدر آگاه میکند و مصلحت میبیند که مدتی از کشور دور باشد و خسرو به سوی ارمنستان میرود.
شیرین به قصر خسرو میرسد و خسرو را در آنجا نمییابد زیبارویان قصر خسرو که از زیبایی شیرین به رشک میآینمد از بنایی میخواهد که قصری دورافتاده و دلگیر در محلی بد آب و هوا بسازد و شیرین با چند کنیز به قصر جدید که مانند زندان بود میرود و چشم به راه خسرو مینشیند. در همین زمان هرمز چشم از جهان فرو میبندد و خسرو بر تخت مینشیند و هنگامیکه از نگهبانان قصر سراغ شیرین را می گیرد می گویند شاپور او را با خود به ارمنستان برده است. پس از آن در پی گریختن خسرو از بهرام چوبین که سودای تاج و تخت در سر داشت خسرو دوباره به سوی ارمنستان می رود و در نخجیرگاه شیرین را بازمییابد و یکدیگر را میشناسند. به افتخار او مهین بانو جشنی ترتیب میدهد در آن جشن خسرو از شیرین کام میطلبد و شیرین اجابت نمیکند و خسرو به حالت قهر رو به سوی سرزمین روم میکند. در آنجا قیصر دختر خود مریم را به وی میدهد و خسرو آنجا میماند پس از آن شیرین در فراق او زاری می کند تا وفات مهین بانو که بر تخت مینشیند در این زمان از قصه خسرو با مریم آگاه می شود و اینکه مریم خسرو را سوگند داده که با هیچ کس دیگر پیوند نکند. پس چون نوشته شاپور قاصد میان این دو گشت و از طرف خسرو برای شیرین بنهان از مریم پیغام میبرد تا اینکه قصه فرهاد پیش میآید.
اما قصه فرهاد و شیرین آنگاه آغاز میشود که شیرین از دور بودن گله گوسفندان و نبود شیر شکوه میکند. شاپور به او میگوید کسی را میشناسم فرهاد نام که میتواند تو را از این نگرانی نجات دهد. شاپور او را مییابد و به نزد شیرین میآورد شیرین از پشت پرده با او سخن گفتن آغاز میکند که گله از ما دور است میتوانی جویی بسازی تا چوپانان آنجا شیر بدوشند و پرستاران من اینجا آن را بنوشند فرهاد با شنیدن آهنگ صدای شیرین دل به عشق او میدهد و نه از سر فرمانبرداری که از سر مهر به کندن جویی مشغول میشود. پس از آن برای خسرو خبر میآورند که عشق فرهاد به جایی رسیده که ممکن است برای شاه مشکل پیش آورد پس خسرو از آنها مدد میخواهد و آنها او را بدین روش راهنمایی میکنند که قاصدی بفرست تا به فرهاد بگوید شیرین مرده است تا اینکه فرهاد دست از کار بشوید و برود.
فرهاد با شنیدن این سخن در حال جان میدهد. شرین به ازدواج خسرو درمیاید و چندی میگذرد تا اینکه خسرو از دنیا میرود و به جای او پسرش شیرویه که از مریم زاده شده است بر تخت می نشیند هنگامیکه خسرو را بر دخمه میبرند شیرین از موبد میخواهد که او را با خسرو تنها بگذارد بر سر بالین خسرو، شیرین دشنه ای بر تن خود زده و جان میدهد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
خسرو و شیرین
خسروپرویز فرزند هرمز و نوه پسری انوشیراوان ساسانی همنشین خاصی بنام شاپور داشت که جهاندیده و بسیار باتجربه بود. روزی خسرو به او دستور میدهد که برایم از آنچه میدانی سخن بگو. شاپور از سرزمین ارمنستان گفت و از اینکه زنی در آنجا فرمانروایی می کند بنام مهین بانو که او برادرزادهای شیرین نام دارد به نهایت حسن و زیبایی. خسرو از این توصیف باشکوه آشفته شد. او با شنیدن وصف شیرین دل در گرو عشق او میگذارد و از شاپور میخواهد به هر نحوی شده شیرین را به نزد او آورد. شاپور قول میدهد که شیرین را بیابد و رو به ارمنستان میکند.
شاپور در میان راه به دیری فرود میآید در آنجا از صاحبان دیر نشانی شیرین را میگیرد تصویر خسرو را بی کم و کاست بر کاغذی نقش میکند و در باغ قصر بر شاخة درختی میچسباند. شیرین عکس را میبیند و شیفتة جمال آن میشود شاپور تا سه مرتبه این کار را تکرار میکند تا اینکه شیرین دستور میدهد که در کمین بنشینند و عامل این کار را بیابند.
هنگامیکه شاپور خود را به او نشان میدهد، شیرین راز شیفتگی (دلدلدگی) خود را با او در میان مینهد و شاپور شروع به توصیف خسرو میکند و حسن و جمال او را برایش میگوید. شرین از مهین بانو میخواهد که فردا با اسب خود «شبدیز» به نخجیرگاه برود. مهین بانو رضایت میدهد و فردای آن روز شیرین به نخجیر میرود شیرین از از میان آنان میگریزد و رو سوی قصر خسرو میکند. از طرفی بدخواهان خسرو بنام او که هنوز با پادشاهی نرسیده بود سکه میزنند و به شهرها می فرستند و با این کار هرمز را نسبت به خسرو بدگمان میکنند.
هرمز به فکر زندان درافکندن خسرو میافتد که بزرگی خسرو را نیت پدر آگاه میکند و مصلحت میبیند که مدتی از کشور دور باشد و خسرو به سوی ارمنستان میرود.
شیرین به قصر خسرو میرسد و خسرو را در آنجا نمییابد زیبارویان قصر خسرو که از زیبایی شیرین به رشک میآینمد از بنایی میخواهد که قصری دورافتاده و دلگیر در محلی بد آب و هوا بسازد و شیرین با چند کنیز به قصر جدید که مانند زندان بود میرود و چشم به راه خسرو مینشیند. در همین زمان هرمز چشم از جهان فرو میبندد و خسرو بر تخت مینشیند و هنگامیکه از نگهبانان قصر سراغ شیرین را می گیرد می گویند شاپور او را با خود به ارمنستان برده است. پس از آن در پی گریختن خسرو از بهرام چوبین که سودای تاج و تخت در سر داشت خسرو دوباره به سوی ارمنستان می رود و در نخجیرگاه شیرین را بازمییابد و یکدیگر را میشناسند. به افتخار او مهین بانو جشنی ترتیب میدهد در آن جشن خسرو از شیرین کام میطلبد و شیرین اجابت نمیکند و خسرو به حالت قهر رو به سوی سرزمین روم میکند. در آنجا قیصر دختر خود مریم را به وی میدهد و خسرو آنجا میماند پس از آن شیرین در فراق او زاری می کند تا وفات مهین بانو که بر تخت مینشیند در این زمان از قصه خسرو با مریم آگاه می شود و اینکه مریم خسرو را سوگند داده که با هیچ کس دیگر پیوند نکند. پس چون نوشته شاپور قاصد میان این دو گشت و از طرف خسرو برای شیرین بنهان از مریم پیغام میبرد تا اینکه قصه فرهاد پیش میآید.
اما قصه فرهاد و شیرین آنگاه آغاز میشود که شیرین از دور بودن گله گوسفندان و نبود شیر شکوه میکند. شاپور به او میگوید کسی را میشناسم فرهاد نام که میتواند تو را از این نگرانی نجات دهد. شاپور او را مییابد و به نزد شیرین میآورد شیرین از پشت پرده با او سخن گفتن آغاز میکند که گله از ما دور است میتوانی جویی بسازی تا چوپانان آنجا شیر بدوشند و پرستاران من اینجا آن را بنوشند فرهاد با شنیدن آهنگ صدای شیرین دل به عشق او میدهد و نه از سر فرمانبرداری که از سر مهر به کندن جویی مشغول میشود. پس از آن برای خسرو خبر میآورند که عشق فرهاد به جایی رسیده که ممکن است برای شاه مشکل پیش آورد پس خسرو از آنها مدد میخواهد و آنها او را بدین روش راهنمایی میکنند که قاصدی بفرست تا به فرهاد بگوید شیرین مرده است تا اینکه فرهاد دست از کار بشوید و برود.
فرهاد با شنیدن این سخن در حال جان میدهد. شرین به ازدواج خسرو درمیاید و چندی میگذرد تا اینکه خسرو از دنیا میرود و به جای او پسرش شیرویه که از مریم زاده شده است بر تخت می نشیند هنگامیکه خسرو را بر دخمه میبرند شیرین از موبد میخواهد که او را با خسرو تنها بگذارد بر سر بالین خسرو، شیرین دشنه ای بر تن خود زده و جان میدهد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 51
فهرست مطالب
مقدمه: عاشق شدن فرهاد بر شیرین 2
اساس اسطوره فرهاد و شیرین 16
گفتگوی شیرین و فرهاد از زبان وحشی 29
داستان کامل خسرو و شیرین نظامی به نثر 37
منابع: 51
مقدمه: عاشق شدن فرهاد بر شیرین
/ /
زندگی عاشقانه خسرو و شیرین بر اساس زندگی پر فراز و نشیب خسرو و شیرین شاهزاده ارمنی رقم خورده است. خسروپرویز در سال 590 میلادی تاجگذاری نمود و رسما شاهنشاه شد. اتفاقات بسیاری در طول حکومت وی رخ داد که در این مکان نمی گنجد ولی زندگی زناشویی این پادشاه حماسه ای را در کشور ما رقم زد که امروز نیز جای خود را در تاریخ ما به شکل زیبایی حفظ کرده است. بسیاری از بزرگان شعر و ادب و تاریخ پیرامون این حماسه سروده هایی را از خود به جای گذاشتند تا نسلهای آینده از آن بهره ببرند همچون فردوسی بزرگ، نظامی گنجوی، وحشی بافقی و چند تن دیگر از بزرگان .
نکته جالب این ماجرا در این است که مادر شیرین که شهبانوی ارمنستان بوده به دختر خویش در این مورد هشدار می دهد که از جریان ویس و رامین عبرت بگیرد و آن را تکرار نکند. ماجرا در بسیاری وقایع همچون ویس و رامین در صدها سال قبل از خسرو و شیرین است.
فردوسی بزرگ می فرماید: خسرو فرزند هرمزد چهارم از دوره کودکی از خصایص برجسته ای برخوردار بود وی پیکری ورزیده و قامتی بلند داشت. از دیدگاه دانش و خرد و تیر اندازی وی بر همگان برتری داشت.به گفته تاریخ نگاران او می توانست شیری را با تیر به زمین بزند و ستونی را با شمشیر فرو بریزد. در سن چهارده سالگی به فرمان پدرش وی به فیلسوف بزرگ بزرگمهر سپرده شد. خسرو شبی در خواب پدر بزرگ اندیشمند و فریهخته خود انوشیروان دادگر را به خواب دید که به او از دیدار با عشق زندگی اش خبر می داد و اینکه به زودی اسب جدیدی به نام شبدیز را خواهد یافت که او از طوفان نیز تندرو تر است. سپس او را از نوازنده جدیدش به نام باربد که میتواند زهر را گوارا سازد آگاهی داد و اینکه به زودی تاج شاهنشاهی را بر سر خواهد گذاشت.
فردوسی بزرگ می فرماید :
ز پرویز چون داستانی شگفت
ز من بشنوی یاد باید گرفت که چونان سزاواری و دستگاه
بزرگی و اورنگ و فر و سپاه کز آن بیشتر نشنوی در جهان
اگر چند پرسی ز دانا مهان ز توران و از چین و از هند و روم
ز هر کشوری که آن بد آباد بوم همی باژ بردند نزدیک شاه
برخشنده روز و شبان سیاه .
روزی خسرو از دوست خویش شاهپور که هنرمندی شایسته بود درباره زنی به نام مهین بانو در قلمرو حکومتی ارمنستان بوده است سخنهایی می شنود. از دختر زیبایش شیرین می شنود که شاهزاده ای برجسته و با کمالات است. شاهپور وی را به خسرو پیشنهاد میکند و خسرو که از تمجید های وی شگفت زده شده بود پیشنهاد وی را می پذیرد . روزی شاپور تصور نقاشی خسرو را به ارمنستان می برد و در حکم دوست نقش
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
خسرو و شیرین
خسروپرویز فرزند هرمز و نوه پسری انوشیراوان ساسانی همنشین خاصی بنام شاپور داشت که جهاندیده و بسیار باتجربه بود. روزی خسرو به او دستور میدهد که برایم از آنچه میدانی سخن بگو. شاپور از سرزمین ارمنستان گفت و از اینکه زنی در آنجا فرمانروایی می کند بنام مهین بانو که او برادرزادهای شیرین نام دارد به نهایت حسن و زیبایی. خسرو از این توصیف باشکوه آشفته شد. او با شنیدن وصف شیرین دل در گرو عشق او میگذارد و از شاپور میخواهد به هر نحوی شده شیرین را به نزد او آورد. شاپور قول میدهد که شیرین را بیابد و رو به ارمنستان میکند.
شاپور در میان راه به دیری فرود میآید در آنجا از صاحبان دیر نشانی شیرین را میگیرد تصویر خسرو را بی کم و کاست بر کاغذی نقش میکند و در باغ قصر بر شاخة درختی میچسباند. شیرین عکس را میبیند و شیفتة جمال آن میشود شاپور تا سه مرتبه این کار را تکرار میکند تا اینکه شیرین دستور میدهد که در کمین بنشینند و عامل این کار را بیابند.
هنگامیکه شاپور خود را به او نشان میدهد، شیرین راز شیفتگی (دلدلدگی) خود را با او در میان مینهد و شاپور شروع به توصیف خسرو میکند و حسن و جمال او را برایش میگوید. شرین از مهین بانو میخواهد که فردا با اسب خود «شبدیز» به نخجیرگاه برود. مهین بانو رضایت میدهد و فردای آن روز شیرین به نخجیر میرود شیرین از از میان آنان میگریزد و رو سوی قصر خسرو میکند. از طرفی بدخواهان خسرو بنام او که هنوز با پادشاهی نرسیده بود سکه میزنند و به شهرها می فرستند و با این کار هرمز را نسبت به خسرو بدگمان میکنند.
هرمز به فکر زندان درافکندن خسرو میافتد که بزرگی خسرو را نیت پدر آگاه میکند و مصلحت میبیند که مدتی از کشور دور باشد و خسرو به سوی ارمنستان میرود.
شیرین به قصر خسرو میرسد و خسرو را در آنجا نمییابد زیبارویان قصر خسرو که از زیبایی شیرین به رشک میآینمد از بنایی میخواهد که قصری دورافتاده و دلگیر در محلی بد آب و هوا بسازد و شیرین با چند کنیز به قصر جدید که مانند زندان بود میرود و چشم به راه خسرو مینشیند. در همین زمان هرمز چشم از جهان فرو میبندد و خسرو بر تخت مینشیند و هنگامیکه از نگهبانان قصر سراغ شیرین را می گیرد می گویند شاپور او را با خود به ارمنستان برده است. پس از آن در پی گریختن خسرو از بهرام چوبین که سودای تاج و تخت در سر داشت خسرو دوباره به سوی ارمنستان می رود و در نخجیرگاه شیرین را بازمییابد و یکدیگر را میشناسند. به افتخار او مهین بانو جشنی ترتیب میدهد در آن جشن خسرو از شیرین کام میطلبد و شیرین اجابت نمیکند و خسرو به حالت قهر رو به سوی سرزمین روم میکند. در آنجا قیصر دختر خود مریم را به وی میدهد و خسرو آنجا میماند پس از آن شیرین در فراق او زاری می کند تا وفات مهین بانو که بر تخت مینشیند در این زمان از قصه خسرو با مریم آگاه می شود و اینکه مریم خسرو را سوگند داده که با هیچ کس دیگر پیوند نکند. پس چون نوشته شاپور قاصد میان این دو گشت و از طرف خسرو برای شیرین بنهان از مریم پیغام میبرد تا اینکه قصه فرهاد پیش میآید.
اما قصه فرهاد و شیرین آنگاه آغاز میشود که شیرین از دور بودن گله گوسفندان و نبود شیر شکوه میکند. شاپور به او میگوید کسی را میشناسم فرهاد نام که میتواند تو را از این نگرانی نجات دهد. شاپور او را مییابد و به نزد شیرین میآورد شیرین از پشت پرده با او سخن گفتن آغاز میکند که گله از ما دور است میتوانی جویی بسازی تا چوپانان آنجا شیر بدوشند و پرستاران من اینجا آن را بنوشند فرهاد با شنیدن آهنگ صدای شیرین دل به عشق او میدهد و نه از سر فرمانبرداری که از سر مهر به کندن جویی مشغول میشود. پس از آن برای خسرو خبر میآورند که عشق فرهاد به جایی رسیده که ممکن است برای شاه مشکل پیش آورد پس خسرو از آنها مدد میخواهد و آنها او را بدین روش راهنمایی میکنند که قاصدی بفرست تا به فرهاد بگوید شیرین مرده است تا اینکه فرهاد دست از کار بشوید و برود.
فرهاد با شنیدن این سخن در حال جان میدهد. شرین به ازدواج خسرو درمیاید و چندی میگذرد تا اینکه خسرو از دنیا میرود و به جای او پسرش شیرویه که از مریم زاده شده است بر تخت می نشیند هنگامیکه خسرو را بر دخمه میبرند شیرین از موبد میخواهد که او را با خسرو تنها بگذارد بر سر بالین خسرو، شیرین دشنه ای بر تن خود زده و جان میدهد.