لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
سوره شمس
این سوره در ((مکه )) نازل شده و 15 آیه دارد .
محتوا و فضیلت سوره :.
این سوره که در حقیقت سوره ((تهذیب نفس )) و ((تطهیر قلوب از ناپاکیها وناخالصیها))ست , بر مـحـور هـمـین معنى دورمى زند, منتها در آغاز سوره به یازده موضوع مهم از عالم خلقت و ذات پاک خداوند براى اثبات این معنى که فلاح و رستگارى در گرو تهذیب نفس است قسم یاد شده , و بیشترین سوگندهاى قرآن را بطور جمعى در خود جاى داده است .و در پـایـان سـوره به ذکر نمونه اى از اقوام متمرد و گردنکش ـکه به خاطر ترک تهذیب نفس در شـقـاوت ابـدى فـرو رفـتـند, و خداوند آنها را به مجازات شدیدى گرفتار کرد, یعنى قوم ثمودـ مى پردازد.در فضیلت .تـلاوت ایـن سوره همین بس که در حدیثى از پیغمبراکرم (ص )آمده است : ((هرکس آن را بخواند گوئى به تعداد تمام اشیائى که خورشید و ماه برآنها مى تابد در راه خدا صدقه داده است ))!.و مـسـلما این فضیلت بزرگ از آن کسى است که محتواى بزرگ این سوره کوچک را در جان خود پیاده کند, و تهذیب نفس را وظیفه قطعى خودبداند.به نام خداوند بخشنده بخشایشگر.(آیه )ـ.
رستگارى بدون تهذیب نفس ممکن نیست !.
سـوگـندهاى پى درپى و مهمى که در آغاز این سوره آمده , به یک حساب ((یازده )) سوگند و به حـسـاب دیگر ((هفت )) سوگند است , و به خوبى نشان مى دهد که مطلب مهمى در اینجا مطرح است , مطلبى به عظمت آسمانها و زمین و خورشید وماه , مطلبى سرنوشت ساز و حیات بخش .نخست مى فرماید: ((به خورشید و گسترش نور آن سوگند))(والشمس وضحیها).سوگندهاى قرآن عموما دو مقصد را تعقیب مى کند: نخست اهمیت مطلبى که سوگند به خاطر آن یـاد شـده , و دیـگـر اهـمـیت خود این امور که مورد سوگند است ,چرا که سوگند همیشه به موضوعات مهم یاد مى شود.((خـورشـیـد)) مـهمترین و سازنده ترین نقش را در زندگى انسان و تمام موجودات زنده زمینى دارد, زیرا علاوه بر این که منبع ((نور)) و ((حرارت )) است و این دو از عوامل اصلى زندگى انسان بـه شـمـار مـى رود, منابع دیگر حیاتى نیز از آن مایه مى گیرند, وزش بادها, نزول بارانها, پرورش گـیاهان , و حتى پدیدآمدن منابع انرژى زا, همچون نفت و ذغال سنگ , هرکدام درست دقت کنیم بـصـورتـى بـا نورآفتاب ارتباط دارد بطورى که اگر روزى این چراغ حیات بخش خاموش گردد تاریکى و سکوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت .(آیـه )ـ سـپـس بـه سـومـیـن سوگند پرداخته , مى گوید: ((و قسم به ماه هنگامى که بعد از آن (خورشید) درآید)) (والقمر اذا تلیها).ایـن تـعـبـیر ـچنانکه جمعى از مفسران نیز گفته اندـ در حقیقت اشاره به ماه درموقع بدر کامل یـعـنـى ;Š شب چهارده است , زیرا ماه در شب چهاردهم تقریبا مقارن غروب آفتاب سر از افق مشرق بـرمى دارد, و چهره پرفروغ خود را ظاهر کرده , وسلطه خویش را بر پهنه آسمان تثبیت مى کند, و چون از هر زمان جالبتر و پرشکوه تراست به آن سوگند یاد شده .(آیـه )ـ و در چـهـارمین سوگند, مى افزاید: ((و به روز هنگامى که صفحه زمین را روشن سازد)) (والنهار اذا جلیها).سـوگـنـد بـه ایـن پـدیـده مـهـم آسـمـانى به خاطر تاثیر فوق العاده آن در زندگى بشر, و تمام مـوجـودات زنـده اسـت , چـرا که روز رمز حرکت و جنبش و حیات است و تمام تلاشها و کششها و کوششهاى زندگى معمولا در روشنائى روزصورت مى گیرد.(آیـه )ـ و در پـنجمین سوگند مى فرماید: ((و به شب , آن هنگام که زمین رابپوشاند)) (واللیل اذا یغشیها).((شـب )) بـا تمام برکات و آثارش , که از یکسو حرارت آفتاب روز را تعدیل مى کند, و از سوى دیگر مایه آرامش و استراحت همه موجودات زنده است .(آیـه )ـ در شـشـمـین و هفتمین سوگند به سراغ آسمان و خالق آسمان مى رود, و مى افزاید: ((و قسم به آسمان و کسى که آسمان را بنا کرده )) (والسما ومابنیها).اصـل خلقت آسمان با آن عظمت خیره کننده از شگفتیهاى بزرگ خلقت است , و بنا و پیدایش این هـمه کواکب و اجرام آسمانى و نظامات حاکم بر آنهاشگفتى دیگر, و از آن مهمتر خالق این آسمان است .(آیـه )ـ سـپـس در هـشـتـمـیـن و نـهمین سوگند سخن از زمین و خالق زمین به میان آورده , مى فرماید: ((و به زمین و کسى که آن را گسترانیده )) (والا رض وماطحیها).زمین که گاهواره زندگى انسان و تمام موجودات زنده است .زمـیـن بـا تـمام شگفتیها: کوهها و دریاها, دره ها و جنگلها, چشمه ها و رودخانه ها,معادن و منابع گرانبهایش , که هرکدام به تنهائى آیتى است از آیات حق و نشانه اى ازنشانه هاى او.و از آن برتر و بالاتر خالق این زمین و کسى که آن را گسترانیده است .(آیـه )ـ سـرانـجام به دهمین و یازدهمین سوگند که آخرین قسمها در این سلسله است پرداخته , مـى فـرمـایـد: ((و قـسم به جان آدمى , و آن کس که آن را (آفریده و) منظم ساخته )) (ونفس وما سویها).هـمان انسانى که عصاره عالم خلقت , و چکیده جهان ملک و ملکوت , و گل سرسبد عالم آفرینش است .مـنـظور از ((نفس )) جسم و روح هر دو مى باشد و مراد از ((سویها)) (از ماده تسویه ) هم تنظیم و تـعـدیـل قواى روحى انسان است , از حواس ظاهر گرفته , تانیروى ادراک , حافظه , انتقال , تخیل , ابتکار, عشق , اراده و تصمیم , و مانند آن که درمباحث ((علم النفس )) مطرح شده است .و هـم تـمـام شـگـفـتـیـهـاى نـظامات بدن و دستگاههاى مختلف آن را که در علم ((تشریح )) و ((فـیـزیـولـوژى )) (وظایف الاعضا) بطور گسترده موردبحث قرارگرفته شامل مى شود;Š چرا که شگفتیهاى قدرت خداوند هم در جسم است و هم در جان و اختصاص به یکى از این دو ندارد.(آیه )ـ در این آیه به یکى از مهمترین مسائل مربوط به آفرینش انسان پرداخته , مى افزاید: ((سپس فجور و تقوا (شر و خیرش ) را به او الهام کرده است ))(فالهمها فجورها وتقویها).خداوند آن چنان قدرت تشخیص و عقل و وجدان بیدار, به او داده که فجورو تقوا را از طریق عقل و فطرت درمى یابد.آرى ! هنگامى که خلقتش تکمیل شد, و هستى او تحقق یافت , خداوندبایدها و نبایدها را به او تعلیم داد, و بـه ایـن تـرتـیـب وجودى شد از نظر آفرینش مجموعه اى از گل بدبو و روح الهى و از نظر تـعـلـیـمـات آگاه بر فجور و تقوا و در نتیجه ,وجودى است که مى تواند در قوس صعودى برتر از فرشتگان گردد;Š و در قوس نزولى از حیوانات درنده نیز منحطتر گردد و این منوط به آن است که با اراده وانتخابگرى خویش کدام مسیر را برگزیند.(آیـه )ـ و سـرانجام بعد از تمام این سوگندهاى مهم و پى درپى به نتیجه آنها پرداخته , مى فرماید: سوگند به اینها ((که هرکس نفس خود را پاک و تزکیه کرده رستگار شده )) (قد افلح من زکیها).آرى ! رسـتگارى از آن کسى است که نفس خویش را تربیت کند و رشد و نمودهد, و از آلودگى به خـلق و خوى شیطانى و گناه و عصیان و کفر پاک سازد و درحقیقت مساله اصلى زندگى انسان نیز همین ((تزکیه )) است , که اگر باشد سعادتمنداست و الا بدبخت و بینوا.(آیـه )ـ سپس به سراغ گروه مخالف رفته , مى فرماید: ((و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته , نومید و محروم گشته است ))! (وقد خاب من دسیها).و به این ترتیب پیروزمندان و شکست خوردگان در صحنه زندگى دنیا مشخص مى شوند, و معیار ارزیـابـى ایـن دو گـروه چـیـزى جـز ((تـزکیه نفس و نمو و رشد روح تقوا و اطاعت خداوند)) یا ((آلودگى به انواع معاصى و گناهان ))نیست .در حدیثى آمده است که : رسول خدا(ص ) هنگامى که آیه ((قد افلح من زکیها))را تلاوت مى فرمود تـوقـف مى کرد و چنین دعا مى نمود: ((پروردگارا! به نفس من تقوایش را مرحمت کن , تو ولى و مولاى آن هستى , و آن را تزکیه فرما که تو بهترین تزکیه کنندگانى )).(آیه )ـ.
عاقبت مرگبار طغیانگران :.
بـه دنبال هشدارى که در آیات قبل درباره عاقبت کار کسانى که نفس خود را آلوده مى کنند آمده بـود,در ایـنجا به عنوان نمونه به یکى از مصداقهاى واضح تاریخى این مطلب پرداخته , وسرنوشت قـوم طغیانگر ((ثمود)) را در عباراتى کوتاه و قاطع و پرمعنى بیان کرده ,مى فرماید: ((و قوم ثمود بر اثر طغیان (پیامبرشان را) تکذیب کردند)) (کذبت ثمودبطغویها).((قـوم ثـمـود)) کـه نام پیامبرشان ((صالح )) بود از قدیمى ترین اقوامى هستند که دریک منقطه کـوهـستانى میان ((حجاز)) و ((شام )) زندگى مى کردند, زندگى مرفه , سرزمین آباد, دشتهاى مـسـطـح بـا خـاکهاى مساعد و آماده براى کشت و زرع , و قصرهاى مجلل , و خانه هاى مستحکم داشتند, ولى نه تنها شکر این همه نعمت را به جانیاوردند, بلکه سر به طغیان و سرکشى برداشته , و به تکذیب پیامبرشان صالح برخاستند, و آیات الهى را به باد سخریه گرفتند, و سرانجام خداوند آنها را با یک صاعقه آسمانى نابود کرد.(آیـه )ـ سـپـس به یکى از نمونه هاى بارز طغیان این قوم پرداخته ,مى افزاید: ((آنگاه که شقى ترین آنها به پا خاست )) (اذانبعث اشقیها).((اشقى )) (شقى ترین ) اشاره به همان کسى است که ناقه ثمود را به هلاکت رساند.در بـعـضـى از روایات آمده است که پیغمبراکرم (ص ) به على (ع ) فرمود:((سنگدلترین افراد اقوام نخستین که بود؟)).على (ع ) در پاسخ عرض کرد: ((آن کسى که ناقه ثمود را به هلاکت رساند)).پیامبر فرمود: ((راست گفتى , شقى ترین افراد اقوام اخیر چه کسى است ؟)).على (ع ) مى گوید: ((عرض کردم نمى دانم اى رسول خدا!)).پـیامبر(ص ) فرمود: ((کسى که شمشیر را بر این نقطه از سر تو وارد مى کند)) وپیامبر(ص ) اشاره به قسمت بالاى پیشانى آن حضرت کرد.هـیچ یک از این دو خصومت شخصى نداشتند, بلکه هر دو مى خواستندنور حق را خاموش کنند, و معجزه و آیتى از آیات الهى را از میان بردارند.(آیه )ـ در این آیه به شرح بیشترى در زمینه طغیانگرى قوم ثمود پرداخته ,مى افزاید: ((و فرستاده الـهـى [ صـالـح ] بـه آنـان گـفـت : نـاقه خدا [ همان شترى که معجزه الهى بود] را با آبشخورش واگذارید)) (فقال لهم رسول اللّه ناقة اللّه وسقیها).مـنـظور از ((رسول اللّه )) در اینجا حضرت صالح (ع ) پیغمبر قوم ثمود است , وتعبیر به ((ناقة اللّه )) (شـتر ماده متعلق به خداوند) اشاره به این است که این شتر یک شتر معمولى نبود, بلکه به عنوان مـعـجـزه و سند گویاى صدق دعوى صالح فرستاده شده بود, یکى از ویژگیهاى آن طبق روایت مشهور این بود که از دل صخره اى از کوه برآمد تا معجزه گویائى در برابر منکران لجوج باشد.(آیه )ـ و در این آیه مى گوید: این قوم سرکش اعتنائى به کلمات این پیامبربزرگ و هشدارهاى او نکردند ((پس او را تکذیب و ناقه را پى کردند)) (فکذبوه فعقروها).جـالب توجه این که کسى که ناقه را به هلاکت رساند, یک نفر بیشتر نبود ولى در آیه فوق این عمل بـه تـمام طغیانگران قوم ثمود نسبت داده شده , این به خاطر آن است که دیگران هم به نحوى در این کار سهیم بودند و با خشنودى و رضایت کامل آنها انجام گرفت .و بـه دنـبـال ایـن تکذیب و مخالفت شدید, خداوند چنان آنها را مجازات کردکه اثرى از آنان باقى نـمـانـد, چـنانکه در ادامه همین آیه مى فرماید: ((از این روپروردگارشان آنها (و سرزمینشان ) را بـه خـاطـر گـناهشان درهم کوبید و با خاک یکسان و صاف کرد))! (فدمدم علیهم ربهم بذنبهم فسویها).صـاعـقـه همان صیحه عظیم آسمانى در چند لحظه کوتاه چنان زلزله و لرزه اى در سرزمین آنها ایجاد کرد که تمام بناها روى هم خوابید و صاف شد و خانه هایشان را به گورهاى آنها مبدل ساخت .(آیه )ـ سرانجام در آخرین آیه سوره براى این که هشدار محکمى به تمام کسانى که در همان مسیر و خـط حـرکـت مـى کـنـنـد بـدهـد, مى فرماید: ((و(خداوند) هرگز از فرجام این کار [ مجازات ستمگران ] بیم ندارد)) (ولا یخاف عقبیها).بسیارند حاکمانى که قدرت بر مجازات دارند ولى پیوسته از پیامدهاى آن بیمناکند,و از واکنشها و عـکـس الـعـملها ترسان , و به همین دلیل از قدرت خود استفاده نمى کنند, و یا به تعبیر صحیحتر قـدرت آنـان آمیخته با ضعف و ناتوانى و علمشان آمیخته با جهل است ;Š چرا که مى ترسند توانائى بر مقابله باپیامدهاى آن را نداشته باشند.ولى خداوند قادر متعال که علمش احاطه به همه این امور و عواقب و آثار آن دارد, و قدرتش براى مقابله با پیامدهاى حوادث با هیچ ضعفى آمیخته نیست بیمى از عواقب این امور ندارد, و به همین دلیل با نهایت قدرت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 2 صفحه
قسمتی از متن .doc :
مولانا شمسالدین (یا کمالالدین) محمد وحشیبافقی (939-991(هجری))از شاعران ایرانی سده دهم بود. دوران زندگی او با پادشاهی تهماسب صفوی و شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده همزمان بود.
وی در نیمه اول سده دهم در بافق به دنیا آمد و در ۹۹۱ ه درگذشت.
کلیات وحشی متجاوز از نه هزار بیت و شامل قصیده، ترکیب و ترجیع، غزل، قطعه، رباعی و مثنوی است.
وحشی دو مثنوی به استقبال از خسرو و شیرین نظامی دارد یکی به نام ”ناظر و منظور“ و دیگری به نام فرهاد و شیرین. مثنوی نخستین به سال ۹۶۶ به پایان رسید و ۱۵۶۹ بیت است و اما مثنوی دوم که از شاهکارهای ادب دراماتیک پارسی است، هم از عهد شاعر شهرت بسیار یافت لیکن وحشی بیش از ۱۰۷۰ بیت از آن را نساخت و باقی آن را وصال شیرازی شاعر مشهور سده سیزدهم هجری (م ۱۲۶۲) سروده و با افزودن ۱۲۵۱ بیت آن را به پایان رسانیده است. شاعری دیگر به نام صابر بعد از وصال ۳۰۴ بیت بر این منظومه افزود. مثنوی معروف دیگری که وحشی به پیروی از نظامی سروده ”خلد برین“ است بر وزن مخزنالاسرار، و مرتب بهشت روضه. مثنویهای کوتاهی از وحشی در مدح و هجو و نظایر آنها بازمانده که اهمیت منظومههای یادشده را ندارد.
وحشی بافقی
وحشی بافقی
زندگی نامه
کمال الدین بافقی متخلص به وحشی از شعرای مشهور دوره صفویه است. وی درسال ۹۳۰ هجری قمری در بافق بدنیا آمد و تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش سپری نمود. وحشی در جوانی به یزد رفت و از دانشمندان و سخنگویان آن شهر کسب فیض کرد و پس از چند سال به کاشان عزیمت نمود و شغل مکتب داری را برگزید. وی پس از روزگاری اقامت در کاشان و سفر به بندر هرمز و هندوستان، در اواسط عمر به یزد بازگشت و تا پایان عمر در این شهر زندگی کرد. وحشی بافقی در سال ۹۹۷ هجری قمریدر سن شصت و یک سالگی درگذشت . این شاعر بزرگ روزگار خود را با اندوه و سختی و تنگدستی و تنهائی گذراند و دراشعار زیبا و دلکش او سوز و گداز این سالهای تنهایی کاملا مشخص است . وی غزل سرای بزرگی بود و در غزلیات خود از عشقهای نافرجام ،زندگی سخت و مصائب و مشکلات خود یاد کرده است. علاوه بر این وحشی رباعیات ، ترجیع بند، ترکیب بند و مثنویهای زیبایی از خود به یادگار گذاشته که تبحر و تسلط او را بر شعر و ادبیات فارسی نشان میدهد. از شاهکارهای هنری وحشی بافقی می توان به مثنوی فرهاد و شیرین اشاره کرد که ناتمام ماند و بعد ها وصال شیرازی از شعرای بزرگ قاجاریه آن را تکمیل کرد. آثار باقی مانده از وحشی بافقی عبارتست از: -دیوان اشعار -مثنوی خلد برین -مثنوی ناظر و منظور -مثنوی فرهاد و شیرین. مشهورترین اثر او ترکیب بند شرح پریشانی است که بخش هایی از آن را در ادامه می خوانیم.
شرح پریشانی
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم عقل و دین باخته، دیوانهی رویی بودیم بستهی سلسلهی سلسله مویی بودیم کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت اول آن کس که خریدار شدش من بودم باعث گرمی بازار شدش من بودم
چاره اینست و ندارم به از این رای دگر که دهم جای دگر دل به دلآرای دگر چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود من بر این هستم و البته چنین خواهدبود
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکیست حرمت مدعی و حرمت من هردو یکیست قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکیست نغمهی بلبل و غوغای زغن هر دو یکیست این ندانسته که قدر همه یکسان نبود زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
چون چنین است پی کار دگر باشم به چند روزی پی دلدار دگر باشم به عندلیب گل رخسار دگر باشم به مرغ خوش نغمهی گلزار دگر باشم به نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست از من و بندگی من اگر اشعاری هست بفروشد که به هر گوشه خریداری هست به وفاداری من نیست در این شهر کسی بندهای همچو مرا هست خریدار بسی
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است راه سد بادیهی درد بریدیم بس است قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است اول و آخر این مرحله دیدیم بس است بعد از این ما و سرکوی دلآرای دگر با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 57
بهاءالدین محمد بن حسین عبدالصمد بن شمس الدین محمد بن علی بن حسن بن محمد بن صالح جباعی یا جبعی حارثی همدانی لویزانی از اولاد حارث بن عبدالله اعود همدانی از خواص اصحاب امیرالمومنین است . این سلسله نسب را از مقدمه حدائق الندیه فی شرح الفواید الصمدیه تالیف میرزا سید علی خان گرفته است. پس بدین گونه نسب درست وی چنین است : بهاء الدین عزالدین حسین بن عبدالصمد.....
خاندان وی از آغاز در جبل عامل در ناحیت شام و سوریه در قریحه ای به نام جبع یا جباع می زیسته و از نژاد حارث بن عبدالله اعود همدانی (متوفی درسال 65 هجری) از معاریف اسلام بوده اند. ناحیت جبل عامل همواره یکی از مراکز معروف دین شیعه در مغرب آسیا بوده است. و پیشوایان و دانشمندان شیعه که از این ناحیت برخاسته اند بسیارند و در هر زمان حتی تاکنون فرق شیعه در جبل عامل بسیار بوده اند و در نهاران بنیاد دین اسلام و شیعه در ایران و استوار کردن بنیان آن مخصوصا از قرن هفتم هجری به بعد یاری بسیار کرده اند و خاندان بهایی نیز از همان خانواده های معروف شیعه در جبل عامل بوده است.
« پدر»
شیخ عزالدین حسین بن عبدالصمد ..... پدر شیخ بهایی دانشمند زبردست، ادیب، نویسنده، شاعر و در جمیع فنون، به تخصیص فقه و تفسیر وحدیث وعربیت فاضل و دانشمند بود. و از پیشوایان شیعه ومشایخ معروف بوده و بجز فرزندش بهاء الدین محمد، جمعی از پیشوایان شیعه ایران شاگرد او بوده اند. این عزالدین حسین از شاگردان و اصحاب پیشوای بسیار معروف شیعه، زین الدین علی بن احمد عاملی جبلی معروف به شهید دوم یا شهید ثانی بوده که هر دو از یک قریه و از یک دیار برخاسته اند و زین الدین علی در سال 966 در راه دین و عقیدت خویش کشته شده است. عزالدین حسین که در 984 در 66 سالگی درگذشته، در سال 918 ولادت یافته و در سال 966 که شهید دوم کشته شده، وی 48 سال داشته است.
« برادر»
برادر بزرگتر شیخ بهایی به نام عبدالصمد که کتاب فواید الصمدیه معروف به صمدیه را تألیف کرده است و همواره تدریس این کتاب در مدارس ایران معمول بوده است این برادر در سال 1020 در اطراف مدینه درگذشت و پیکر او را به نجف برده اند و در آنجا به خاک سپردند نکته قابل توجه آن است که وی از مادر دیگر باشد؛ زیرا که ظاهرا تفاوت سن در میان این دو برادر لااقل 10 سال بوده است نکته دیگر آن است که بهایی کتابی به نام این برادر نوشته و معمولا کهتران کتاب به نام مهتران می پرداختند این امر پسندیده از مردی بر نمی آید مگر اینکه بدین گونه نیکوییها آراسته باشد.
« ولادت»
قدیمی ترین مأخذی که در ولادت بهایی داریم گفته سید علی خان در سلافه العمر است که در بعلبک غروب آفتاب چهارشنبه 3 روز مانده از ذیحجه سال 953 می نویسد و می گوید وی خردسال بود که پدرش او را به ایران آورد. مؤلف مزبور در کتاب دیگر
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .DOC ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 41 صفحه
قسمتی از متن .DOC :
شمس تبریزی
شمس الدین محمد بن ملکداد تبریزی در شهر تبریز بدنیا آمد و از همان دوران کودکی ناآرام بود و رفتاری داشت که موجب اضطراب پدر می شد و او در جواب پدر می گفت: ما از دو جنسیم و مثال آورد که تخم مرغابی را چون در زیر مرغ خانگی بگذارند جوجه ها بزرگ و بزرگتر شده به حکم طبیعت به آب می زنند و مادر که شنا نمی داند در کنار جوی مانده از غرق شدن جوجگان خود به هراس می افتد و متوحش می شود ، نه می تواند مانند جوجه ها در آب رود ، نه دلش آرام میگیرد که آنها را در آب بیند ، حال من و تو بر این منوال است: «تو با من چنانی که خایه بط را زیر مرغ خانگی نهادند ، پرورد و بط بچگان گلان ترک شدند ، با مادر به لب جو آمدند ، در آب در آمدند.
مادرشان مرغ خانگی است. لب جو می رود ، امکان در آمدن در آب نی. اکنون ای پدر! من دریا میبینم مرکب من شده است و وطن و حال من اینست. اگر تو از منی یا من از توام درآ در این دریا و اگرنه برو برمرغان خانگی.»
این سخنان را شمس خود گفته است و در راه شناختن وی موثر و مفید پیدا است که از زمان کودکی ، با دیگر کودکان تفاوتهایی داشته است.
پدرش مردی پاکدل و با ایمان بوده و همینکه سخنی بر زبان میرانده است به گریستن می پرداخته و قطرات اشک بر رخسار و محاسن او روان می گشته است. اما از داشتن شور و عشقی که شمس خواهان و جویای آن می بوده بهره ای نداشته است. از او این سان یاد می کند: «نیک مردی بود و کرمی داشت. دو سخن گفتی ، آبش از محاسن فرو آمدی ، الا عاشق نبود. مرد نیکو کار دیگر است و عاشق ، دیگر»
هیچ بانگ کف زدن آد به در
ازبکی دست توبی دستی دگر؟
تشنه می نالد کوآب گوار؟
آب هم نالد که کو آن آب خوار؟
شمس و مولانا در خلوت
مولانا بعد از ملاقات با شمس ، محراب و منبر و مرید و درس و شاگرد ، همه و همه را وداع گفت و «یکسره بر هر چه که هست ، چارتکبیر» زد و «در خلوت به روی غیر» ببست. از سخنانی که این دو در خلوت گفته اند و شنیده اند کسی آگاهی ندارد و آنچه را هم که به تقریبی دریافته ایم هنوز امکان بازگو کردنش نیست. در آثار مولانا بخصوص مثنوی وفیه ما فیه بخشهایی است که طرح و رنگی از مشافهه آن دورادارا است ورنه رمزها و رازهائی که «آگاهان» با هم دارند و آموختنی ها ئی که می آموزند هیچگاه ثبت دفتر نمی شود و از خلوت آنان خبری به بیرون نمی رسد لیکن از شیفتگی و دیگرگونی بی سابقه مولانا و «از همه باز آمدن» و با شمس نشستن و توجه و تاکید بر اینکه «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود» معلوم است که سخنان شمس از جنس سخنان کهنه متداول و پیش پا افتاده نبوده است. سلطان ولد گوید شمس ، مولانا را به دنیای عجیبی راهبر شد که هیچکس بخواب هم ندیده بود و مولانا دوباره به آموختن پرداخت و آنچه فرا گرفت «علم نو» و «سخن تازه» بود.
دعوتش کرد در جهان عجب که ندید آن بخواب ، ترک و عرب شیخ استاد گشت نوآموز درس خواندی بخدمتش هر روز منتهی بود مبتدی شد باز مقــتدا بـــود مقندی شد باز گر چه در علم فقر کامل بود علم نـــو بــود کو بوی بنمود
به قریه رواتیاتی که از خصوصیات و خلقیات شمس باقی مانده است می توان دریافت که آن رند عالمسوز از جمله کسانی است کهب به اصطلاح معروف بی گدار به آب نمی زند. از آنجا که وی واعظ و فقیه و فلسفی و صوفی و این قبیل ها را دیده و آزموده و از همه مایوس شده و سرخورده است به سهولت کسی را هر چند از مشایخ نامدار زمان باشد به هم صحبتی بر نمی گزیند. گفت و گوئی که در زیر می آوریم حاوی معنی دقیقی است زیرا که این گونه مکالمات بین اهل طریقت مرسوم و معتاد بوده است.
شیخ اوحدالدین کرمانی در بغداد به شمس می رسد و به دنبال گفت گوهانی اشتیاق خود را به هم صحبتی با شمس ابراز می کند. شمس می گوید: به صحبت من طاقت نداری. او حدالدین اصرار می ورزد. شمس پاسخ می دهد:
بشرطی که علی ملا الناس در میان بازار با من نبید (= باده) نوشی کنی
اوحد: هیچ نتوانم
از برای من نبید خاص توانی آوردن؟
اوحد: نتوانم
وقتی که من نوش کنم با من مصاحبت توانی کردن؟
اوحد: نی ، نتوانم.
شمس بانگی بر وی می زند که : از پیش مردان دور شو.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 66
شمس تبریزی
شمس الدین محمد بن ملکداد تبریزی در شهر تبریز بدنیا آمد و از همان دوران کودکی ناآرام بود و رفتاری داشت که موجب اضطراب پدر می شد و او در جواب پدر می گفت: ما از دو جنسیم و مثال آورد که تخم مرغابی را چون در زیر مرغ خانگی بگذارند جوجه ها بزرگ و بزرگتر شده به حکم طبیعت به آب می زنند و مادر که شنا نمی داند در کنار جوی مانده از غرق شدن جوجگان خود به هراس می افتد و متوحش می شود ، نه می تواند مانند جوجه ها در آب رود ، نه دلش آرام میگیرد که آنها را در آب بیند ، حال من و تو بر این منوال است: «تو با من چنانی که خایه بط را زیر مرغ خانگی نهادند ، پرورد و بط بچگان گلان ترک شدند ، با مادر به لب جو آمدند ، در آب در آمدند.
مادرشان مرغ خانگی است. لب جو می رود ، امکان در آمدن در آب نی. اکنون ای پدر! من دریا میبینم مرکب من شده است و وطن و حال من اینست. اگر تو از منی یا من از توام درآ در این دریا و اگرنه برو برمرغان خانگی.»
این سخنان را شمس خود گفته است و در راه شناختن وی موثر و مفید پیدا است که از زمان کودکی ، با دیگر کودکان تفاوتهایی داشته است.
پدرش مردی پاکدل و با ایمان بوده و همینکه سخنی بر زبان میرانده است به گریستن می پرداخته و قطرات اشک بر رخسار و محاسن او روان می گشته است. اما از داشتن شور و عشقی که شمس خواهان و جویای آن می بوده بهره ای نداشته است. از او این سان یاد می کند: «نیک مردی بود و کرمی داشت. دو سخن گفتی ، آبش از محاسن فرو آمدی ، الا عاشق نبود. مرد نیکو کار دیگر است و عاشق ، دیگر»
هیچ بانگ کف زدن آد به در
ازبکی دست توبی دستی دگر؟
تشنه می نالد کوآب گوار؟
آب هم نالد که کو آن آب خوار؟
شمس و مولانا در خلوت
مولانا بعد از ملاقات با شمس ، محراب و منبر و مرید و درس و شاگرد ، همه و همه را وداع گفت و «یکسره بر هر چه که هست ، چارتکبیر» زد و «در خلوت به روی غیر» ببست. از سخنانی که این دو در خلوت گفته اند و شنیده اند کسی آگاهی ندارد و آنچه را هم که به تقریبی دریافته ایم هنوز امکان بازگو کردنش نیست. در آثار مولانا بخصوص مثنوی وفیه ما فیه بخشهایی است که طرح و رنگی از مشافهه آن دورادارا است ورنه رمزها و رازهائی که «آگاهان» با هم دارند و آموختنی ها ئی که می آموزند هیچگاه ثبت دفتر نمی شود و از خلوت آنان خبری به بیرون نمی رسد لیکن از شیفتگی و دیگرگونی بی سابقه مولانا و «از همه باز آمدن» و با شمس نشستن و توجه و تاکید بر اینکه «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود» معلوم است که سخنان شمس از جنس سخنان کهنه متداول و پیش پا افتاده نبوده است. سلطان ولد گوید شمس ، مولانا را به دنیای عجیبی راهبر شد که هیچکس بخواب هم ندیده بود و مولانا دوباره به آموختن پرداخت و آنچه فرا گرفت «علم نو» و «سخن تازه» بود.
دعوتش کرد در جهان عجب که ندید آن بخواب ، ترک و عرب شیخ استاد گشت نوآموز درس خواندی بخدمتش هر روز