لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 52
مقدمه
از نظر شواهد و مدارک مسلم تاریخی قبل از ظهور اسلام ، در حجاز حکومت و دولتی وجود نداشت ، و نظم سیاسیِ خاصی بر زندگیِ اعراب بدوی حاکم نبود.[1] پس از ظهور اسلام در مکّه، و هجرت پیامبر اکرم (ص) به مدینه، آن حضرت برای اولین بار ساکنان آن دیار را تحت فرمان یک دولت مرکزی در آورد و نظام قبیلگی حاکم بر آنان را به نظم سیاسی و اجتماعی نوینی مبدل ساخت و علاوه بر آموزش و تربیت، شخصاً سرپرستی و رهبریِ جامعه اسلامی را به عهده گرفت و به اداره نظام اجتماعیِ مسلمین در بخش های مختلف قضایی، فرهنگی، سیاسی، نظامی و اقتصادی پرداخت.[2] این مسئله، از نظر آیات قرآن و شواهد تاریخی، چندان واضح و آشکار است که حتی شرق شناسان غیرمسلمان نیز بدان تصریح کرده اند. دانشمند ایتالیایی،" فل لینو" در این باره می گوید: «حضرت محمد (ص ) در یک زمان، دین و دولت را پایه گذاری کرد و گستره این دو، در دوران زندگی اش، هم سان بود. »[3] و به عقیده "ستروتمان": « اسلام پدیده ای دینی و سیاسی است ؛ زیرا بنیان گذار آن، علاوه بر نبوت، حکومت را نیز دردست داشت و به شیوه حکومت داری کاملاً آگاه بود.»[4]
اما با وجود این در سده اخیر برخی نویسندگان[5] تحت تاثیر آموزه های سکولاریسم و جدایی دین از سیاست ، الهی بودن حکومت پیامبر گرامی اسلام (ص) را مورد تشکیک قرار داده و با بشری دانستن آن ، ادعا نمودند که پیامبر اکرم (ص) شان ولایت و زعامت سیاسی را نداشته و از سوی خداوند مامور به تشکیل حکومت نبوده است. بنابراین اگر آن حضرت در زمان خویش اقدام به تشکیل حکومت نمود، بنابر نیاز جامعه بود، نه تکلیفی الهی و دینی؟!
در پاسخ به این شبهه لازم است تا منطق قرآن درباره نقش پیامبر اکرم(ص) در دولت اسلامی را مورد بررسی و تحلیل قرار بگیرد:
یک. رهبری سیاسی پیامبر(ص)
قرآن کریم، پیامبر اکرم(ص) را به عنوان فردی که برای دخالت در زندگی مردم «اولی » و دارای ولایت است، معرفی می کند: (النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)[6] قرآن پژوهان و مفسّران تصریح کرده اند که این اولویت، اختصاص به مسائل دینی ندارد و همه امور دینی و دنیایی آنان را در بر می گیرد.[7] مؤید این تفسیر چند چیز است:
1. اطلاق آیه شریفه؛ که اولویت و ولایت پیامبر را به عرصه خاصی محدود نکرده است، در نتیجه همه حوزه های ولایت پذیر که در رأس آنها حوزه رهبری سیاسی و اجتماعی است را شامل می شود و پیامبر از سوی خداوند ولایت همه جانبه بر مردم پیدا می کند.
2. روایات؛ امام باقر(ع) فرمود: «این آیه درباره رهبری و فرماندهی نازل شده است».[8]
3. شأن نزول؛ وقتی پیامبر اکرم(ص) آهنگ جنگ نمود و مردم را به خروج فرمان داد، برخی نزد آن حضرت آمدند تا برای بستگان خویش اذن بگیرند؛ آن گاه این آیه نازل شد. از این مسأله روشن می شود که فرمان های اجتماعی پیامبر(ص) متکی به ولایت الهی و دینی است؛ نه مبتنی بر خاستگاه بشری.[9]
4. مفهوم اولویت؛ آیه شریفه نشان می دهد پیامبر اکرم(ص) از طرف خداوند نسبت به اداره و رهبری جامعه مقدم است و با وجود او نوبت به دیگران نمی رسد.
آیات دیگری نیز گویای همین مطلب است؛ از جمله آیه (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ) ؛[10] «سرپرست و ولی شما، تنها خدا و پیامبر او است و کسانی که ایمان آورده اند؛ همان کسانی که نماز به پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند».
بنابراین از نگاه قرآن، خداوند پیامبر را نسبت به دیگران اولویت بخشیده و ولایت داده است. از این رو ولایت آن حضرت تابع ولایت خداوند و در طول آن است؛ نه امری زمینی و بشری.
علامه طباطبایی(ره) درباره ولایت آن حضرت می نویسد: «رسول خدا بر همه شئون امت اسلامی، جهت سوق دادن آنان به سوی خدا و نیز برای حکمرانی و فرمانروایی بر آنها و قضاوت در میان شان، ولایت دارد... البته این ولایت در طول ولایت خداوند و ناشی از تفویض الهی است».[11] نکته مهم دیگر این که مفهوم «انّما»، دلالت بر حصر دارد. بنابراین طبق این آیه حکومت مشروع، آن حکومتی است که از جانب خداوند مشروعیت یافته باشد.
در نتیجه با توجه به مجموع آیات قرآن، می توان فهمید که حضرت رسول، در آن واحد، دارای سه شأن بوده است:[12]
یکم. امامت و پیشوایی و مرجعیت دینی،[13]
دوم. ولایت قضایی،[14]
سوم. ولایت سیاسی و اجتماعی.[15]
دو. مسؤولیت های اجتماعی پیامبر(ص)
هر یک از شئون سه گانه پیامبر(ص) -در پیشوایی دینی، ولایت قضایی و رهبری اجتماعی مسؤولیت های خاصی را بر عهده آن حضرت نهاده بود. آیات زیر، نمونه هایی از مأموریت های الهی آن حضرت در ارتباط با «رهبری جامعه» و «اداره امت» است:
1. (فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ...)؛[16] «پس اگر در جنگ بر آنان دست یافتی با [عقوبت ] آنان، کسانی را که از پی ایشانند تارومار کن، باشد که عبرت گیرند». این آیه از یک سو بیانگر سیاستی است که امت اسلامی در برابر دشمنان متجاوز و پیمان شکن، باید اتخاذ کند و از سوی دیگر، بیانگر آن است که مسؤولیت برنامه ریزی، آماده سازی مقدمات و بالاخره عینیت بخشیدن به این سیاست، بر عهده پیامبر(ص) است.
2. (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ)[17] «و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست، پناهش ده تا کلام خدا را بشنود؛ سپس او را به مکان امنش برسان». به حکم این آیه، پیامبر(ص) موظف است برای حفظ امنیت مشرکان -که برای شنیدن کلام خدا می آیند امنیت و آزادی آنان را تأمین کند.[18]
3. (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتالِ)[19] «ای پیامبر! مؤمنان را به جهاد برانگیز».
4. (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ)[20] «ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر». در اینجا وظیفه فرماندهی و سازماندهی مسلمانان برای جهاد، بر دوش پیامبر اکرم(ص) نهاده شده است.
5. (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً)[21] «از اموال آنان صدقه ای بگیر». بر اساس این آیه پیامبر(ص) مأمور گرفتن زکات (نوعی مالیات بر ثروت) از مسلمانان است.
بنابراین از دیدگاه قرآن، پیامبر(ص) نه تنها مأمور تشکیل حکومت بود؛ بلکه مسؤولیت های اجتماعی متعددی را نیز از سوی خداوند، بر عهده داشت و بر این اساس اقدام به تشکیل حکومت نمود.
ادامه دارد
[1] - ر. ک : جهان در عصر بعثت، محمد جواد باهنر و اکبر هاشمی رفسنجانی؛ تاریخ سیاسی اسلام ، سیره رسول خدا (ص)، رسول جعفریان ، ص 73-100 ؛ و همچنین جهت آشنایی با وضعیت اجتماعی و فرهنگی آن زمان ر. ک : تاریخ تمدن اسلام وعرب، گوستاولوبون، ص 96.
[2] - دین و دولت در اندیشه اسلامی ، محمد سروش ، قم : انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم ، 1378 ، ص 192.
[3] - نظام الحکم فی الاسلام، محمد یوسف موسی ، ص 14.
[4] - همان.
[5] - ر.ک: الف. عبدالرزاق، علی، الاسلام و اصول الحکم، الموسسة العربیة للدراسات و النشر، ص 159؛
ب. عادل ظاهر، الاسس الفلسفیه للعلمانیه؛
پ. مهدی بازرگان، پادشاهی خدا، صص 52 - 51؛ آخرت و خدا هدف بعثت انبیا،نشریه کیان ، ش 28، ص82-83؛
ت. حائری یزدی، مهدی، حکمت و حکومت، ص 140.
[6] - احزاب (33)، آیه 6.
[7] - ر.ک : تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 15، ص 46؛ شیخ طوسی، تبیان، ج 8، ص 317؛ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 15، ص 347؛ زمخشری، کشاف، ج 3، ص 523 و محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 16، ص 276.
[8] - مجمع البحرین، ص 92، ماده ی ولی.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 31
سیاست از دیدگاه على (ع) و روش حکومتى آن حضرت
دکتر محمد حسین مشایخ فریدنى
امیر المؤمنین علیه السلام در مقام رهبرى سیاسى
روى الدّیلمى عن عمّار و أبى ایّوب عن النّبیّ صلّى اللَّه علیه و آله أنّه قال: «یا عمّار إن رایت علیّا قد سلک وادیا و سلک الناس و ادیا غیره، فاسلک مع على ودع النّاس. إنّه لن یدلّک على ردىّ و لن یخرجک من الهدى» دیلمى از عمار بن یاسر و ابى ایوب انصارى روایت کرده است که رسول خداى صلى اله علیه و آله چنین فرمود: «اى عمار اگر دیدى که على از راهى رفت و همه مردم از راه دیگر تو با على برو و سایر مردم را رها کن. یقین بدان على هرگز ترا به راه هلاکت نمىبرد و از شاهراه رستگارى خارج نمىسازد».
کنز العمال، ج 12، حدیث 1212، چاپ حیدر آباد.
این مقاله شامل مطالب ذیل است: سیاست در عرف استعمار تفرقه و نفاق نخستین جمهورى اسلامى خلیفة اللَّه وظایف مقام خلافتحکومت عدل و مساوات روش رهبرى اداره جهان اسلام تقسیمات کشور امور مالى پلیس امور دفترى دستگاه دادگسترى ارتش خطبههاى سیاسى تغییر مرکز خلافت آموزش کارمندان دولت فرمان مالک اشتر اصالت این فرمان ختم مقال
مقدمه
شرح آراء سیاسى و برنامههاى ادارى و روش کشوردارى امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام، هدفها و مقاصد او از قبول زمامدارى و روابط سیاسى و بازرگانى و فرهنگى دولت او با سایر دولتها و ملل عالم و نیز بحث و اظهار نظر در علل عصیان ناکثین و مارقین و قاسطین که منجر به جنگهاى داخلى و مهاجرت امام على (ع) از مدینه به عراق و شهادت وى در کوفه و انتقال قدرت به معاویه... گردید در یک کتاب یا یک مقاله نمىگنجد و به قول مولوى:
گر بریزى بحر را در کوزهاى
چند گنجد قسمت یک روزهاى
مع ذلک اشارت بنیاد محترم نهج البلاغه را مغتنم شمرده مقاله حاضر را تقدیم مىدارد باین امید که فتح بابى شود و رمز آشنایان کلمات امیر مؤمنان نارسایى سخن این ضعیف را جبران فرمایند و در شرح روش کشوردارى و ویژگیهاى سیاست روحانى آن حضرت که محور تقوى و عدالت در جهان و اساس و محرک تداوم سازندگى و انقلاب در اسلامست کتب و مقالاتى بزبان فارسى مرقوم دارند.
سیاست در عرف استعمار
از قرن پانزدهم میلادى که آسیا و آفریقا میدان تاخت و تاز استعمارگران حادثهجوى غربى شد، علاوه بر بدعتها و رسوم نوظهور در شئون مختلف زندگى واژهها و اصطلاحات تازهیى نیز در بین مردم این کشورها رواج پیدا کرد که یکى از آنها کلمه «سیاست» است. این کلمه در احادیث و متون قدیم عربى به معنى فرماندهى و اداره و امر و نهى و تربیت به کار مىرفت ولى در عصر استعمار و بر اثر رفتار ریاکارانه غربىها با ملل شرق بخصوص عربها و ایرانیها اکنون غالبا در معنى نفاق و دورویى و فریب استعمال مىشود.
درست از سال 1498 که دریانورد پرتقالى «واسکودوگاما» دماغه «امیدنیک» را در جنوب آفریقا دور زد و راه دریائى اروپا را به هند کشف کرد و در بندر هوگلى (نزدیک کلکته) فرود آمد پاى استعمار غربى هم به آسیا و آفریقا باز شد.
ابتدا پرتقالیها، اسپانیائیها و هلندیها، سپس انگلیسىها، فرانسوىها، روسها، آلمانىها، ایتالیائیها و بلژیکىها و... و سرانجام امریکائیها با بکار بردن تمام روشهاى استعمارى نوین و سرانجام با نیروهاى نظامى به آسیا و آفریقا پا گذاشته و شروع به جذب ثروتهاى طبیعى و معدنى و تأسیس کمپانیهاى یک ملیتى و چند ملیتى و در دست گرفتن بازارهاى محلى و احداث خطوط مخابراتى و استراتژیکى زمینى و دریایى کردند. اما از همه خطرناکتر استعمار فکرى بود. آنها نه تنها دولتمردان و سرداران و زمینداران و رؤساى عشایر و بازرگانان را مرعوب یا مجذوب کرده و دولتهاى شرق را پایگاهى براى سلطه هر چه بیشتر خود در مىآوردند بلکه بر مقدسات و فرهنگ اصیل این ملتها نیز هجوم برده و با نیرنگهاى دقیق جوانان را به سوى کشور و ملت خود کشاندند و طبقه تحصیلکرده در مدارس جدید را به فرنگى مآبى سوق دادند تا جائى که این طبقه بر اثر خالى شدن از فرهنگ درونى خود به تحقیر دین و شعائر ملى و اخلاق و فرهنگى کشور خویش برخاسته و رسوم و سنن قدیم را که مانع خود باختگى و خود فراموشى بودند و سد محکمى را در برابر استعمار تشکیل مىدادند تخطئه کرده و از اصل و بن بر مىانداختند.
برنامههاى استعمار، کهنه و نو، در آسیا و آفریقا، در کشورهاى اسلامى و غیر اسلامى، اگر چه در وسایل و ابزار و مقدمات اختلاف داشتند ولى همه آنها یکهدف را دنبال مىنمودند: تفرقه و نفاق در بین ملل شرق بخصوص کشورهاى اسلامى و بدنبال آن از بین بردن ریشههاى مذهبى و حاکم کردن فرهنگ غربى و گشودن راه ستم و غارتگرى.
این ماجراى تلخ و این جریان انحرافى از همان سالهاى اول نشر اسلام آغاز شد. به همین جهت مىبینیم که امام على (ع) که نمونه عینى یک سیاستمدار بزرگ و درستکار است در خطبهها و نامههاى گرامیشان این جریان را معرّفى و سردمداران آن را با شدیدترین عبارات مورد حمله قرار داده و آنها را منافق و حزب شیطان مىخواند، ایشان در خطبهاى مىفرمایند: اینان هم خود گمراهند و هم دیگران را گمراه میکنند. خود خطا کارند و دیگران را نیز به راه خطا مىبرند. به رنگهاى مختلف در مىآیند و براى فریب شیوههاى بسیار بکار مىگیرند. به هر وسیله در پى شما هستند و در هر کمینگاه در انتظار شما نشستهاند.
دلهایشان بیمار است اما چهرههائى شسته و پاکیزه دارند. به آهستگى گام برمىدارند اما آرام آرام مثل مرض در تن شما مىخزند. وصفشان به دوا و حرفشان به شفا مىماند اما کارشان درد بىدرمانست. به آسایش دیگران حسد مىبرند و بند بلا را محکم میکنند و رشته امید را مىگسلند. در هر راهى افتادهاى و بسوى هر دلى شفیعى و براى هر غصهاى اشکى آماده دارند. در میان خود به یکدیگر ثنا و ستایش وام مىدهند و انتظار معامله به مثل و پاداش دارند. در سؤال اصرار مىورزند و ملامت کسان را بر سر جمع به رخ ایشان مىکشند و در صدور حکم اسراف مىورزند. در برابر هر حقى باطلى و براى هر زندهاى کشتهاى و براى هر درى کلیدى و براى هر شبى چراغى آماده کردهاند. نومیدى را به آزمندى پیوند مىدهند تا بازارهاى خود را دایر بدارند و کالاهاى پر زرق و برق خود را رواج دهند. باطل را در لباس حق بر زبان مىآورند و ناسره را بشکل سره باز مىنمایند و راه را آسان مىنمایند اما گذرگاههاى تنگ را پر پیچ و خم مىسازند. پس ایشان یاران ابلیس و زبانه آتشند. «آنان حزب شیطانند و حزب شیطان بىگمان زیانکار خواهند بود» این بینش زنده حضرت على (ع) است که در آن زمان در مورد سیاستمداران غیر خدایى بیان داشته و اکنون که استعمار با تمام چهرههاى نو و پیشرفته علمى به قید آمده، مىبینیم بیان حال دولتمردان ظالم ستمگر جهان امروز است.
یک نگاه اجمالى به رهنمودهاى سیاسى ماکیاولى در کتاب «امیر» یا خاطرات تالیران فرانسوى و مترنیخ اطریشى و پالمرستون و گلادستون و کرزن و دیسرائیلى و چرچیل نخست وزیر انگلستان و سایر سردمداران سیاست غرب در قروناخیر روشن مىسازد که همه آنها در لزوم فدا کردن وسیله در راه هدف، و عدم اعتقاد به مبدء ثابت، و بىاعتنائى به مشروعیت مبادى و مقدمات اهداف سیاسى متفقند، و سیاست آنها چه در رژیمهاى سرمایهدارى و چه در رژیمهاى سوسیالیستى، مذهبى و غیر مذهبى (سکولاریسم)، هرگز بر اساس معنویت و اخلاق استوار نبوده است و این همان راه بد فرجامى است که در صدر اسلام بدست منافقان و بانیان مسجد ضرار و نویسندگان صحیفه مشؤومه و عمر و عاصها و معاویهها و زیادها... و ناکثین و مارقین و قاسطین اجراء مىشد و متأسفانه تاریخ اسلام بجز دورهاى کوتاه دستخوش فتنهانگیزى این نابکاران بوده و رژیمهاى سلطنتى و موروثى و سرمایهدارى همه از دستاوردهاى همین شدادتها و انحرافات بوده است.
بعد از حکومت خلفاى راشدین، بر اثر درخواست شدید و هجوم مردم، حضرت على (ع) خلافت و حکومت مسلمانان را بدست گرفت، نهج البلاغه داستان را چنین شرح مىدهد: فمارا عبنى إلّا و النّاس کعرف الضّبع إلىّ، یننالون علىّ من کلّ جانب مردم براى بیعت بسوى من ازدحام کردند و از انبوهى چون یال کفتار بودند.
فاقبلتم الىّ اقبال العود المطافیل على اولادها تقولون: البیعة البیعة بسوى من روى آوردید مانند ماده شتران کرهدار که بسوى بچههاى خود شتاب گیرند و همه مىگفتند: بیعت. بیعت.
ثمّ تراککتم علىّ تداکّ الابل الهیم على حیاضها یوم وردها، حتّى انقطعت النّعل و سقط الرّدأ. مانند شتران تشنه که در کنار آبشخورهاى خود روزى که نوبت آب خوردن آنهاست ازدحام مىکنند و یکدیگر را تنه مىزنند، دور مرا گرفتند و به قدرى فشار آوردید که بند کفش پاره شد و رداء از دوشم بیفتاد.
على (ع)، علاوه بر آنکه طبق نصوص متواتره از سوى پیامبر به جانشینى برگزیده شده بود رأى قاطبه صحابه را نیز همراه داشت علامه فقیه شیخ محمد اقبال لاهورى درین باره گوید: «على (ع) نمونه کامل مقام ولایت و خلیفة اللّهى و جامع دو نیروى علمى و عملى بود و نفس عاقله او بر ملک ظاهر و باطن هر دو پادشاهى مىکرد»
به عبارت درستتر، امام على (ع) مقام خلافت را به امر خدا و رسول پذیرفت و گر نه شاهباز همتش از آن بلند پروازتر بود که خود را در عرض سایر صحابه قرار دهد یا نعوذ بالله مانند ایشان شرف قربت و قرابت و صحبت با خالق را با شائبه جاهطلبى آلوده سازد. در خطبه «شقشقیه» مىفرماید: فیا لله و للشورى: منى اعترض الرّیب فىّ مع الاوّل منهم حتّى صرت أقرن الى هذه الضّائر پناه مىبرم به خدا ازین شورى (که به وصیّت عمر تشکیل شده بود و امام (ع) با طلحه و زبیر و سعد و عبد الرحمن و عثمان در آن شرکت فرمود) چه کس گمان میکرد که من همطراز نخستین ایشان (ابو بکر) باشم که حالا با این گونه اشخاص همردیف شوم
وظایف مقام خلافت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
اخلاق در گستره سیاست
- ساده ترین رفتاری که از یک سیاست مدار سر می زند ، "داوری" است . داوری درباره دیگر "سیاستمداران" ، "مردم" ، "فردی از اشخاصی که می شناسد یا نمی شناسد" و بالاخره داوری درباره "سخن ها " و "عقاید".او از درون آگاهی خویش بدون اینکه با دیگری رابطه داشته باشد، یا نوع رابطه اش مطرح باشد، داوری می کند. این تصویری است که از "داوری یک سیاستمدار" وجود دارد و البته بهترین نوع بیان آن یعنی داوری متکی بر "آگاهی". چرا که داوری متکی بر "منافع" در اصول سیاست پیشگی مطرح می شود، حال این منافع فردی یا گروهی باشد. در نتیجه داوری متکی بر آگاهی، بیان و فلسفه قابل قبول تری دارد .اما در "گستره اخلاق"، داوری سیاستمدار دستخوش تغییر فلسفی، کنشی و واکنشی می شود. در این حالت واژه اخلاق سیاسی معنا پیدا می کند. در عمق این فلسفه، "آدمیت یا دیگریت" فی نفسه فراتر از مناسبات سیاسی صاحب ارزش می شود و در آن دیگری یا دیگران یک حق اصیل دارند و آن این است که انسان نامیده می شوند .سیاستمدار اخلاقی، انسان را محافظت می کند، پس داوری، مواضع، تحلیل و رفتار وی تحت تاثیر این وضع قرار می گیرد که با یک انسان مواجه است. آنگاه ادب شایسته رفتار با انسان را پیدا می کند. نتیجه آنکه دروغ نمی پروراند، اتهام نمی بندد و لگدمال نمی کند، بلکه حتی به آگاهی های خود نیز تکیه نمی کند. یک حکیم شرقی می گوید : درباره کسی داوری مکن، مگر آنکه چند ماه با کفش هایش راه رفته باشی ! حالا داوری با شماست!2- سیاست در گستره اخلاق ، یعنی برپا نگه داشتن حکومت، آنگونه که در آن "اکثریت"، "ابزار" "اقلیت" نباشد. در اخلاق گرایی سیاسی، اکثریت، خود، اصل است تا آنجا که باز هم آدمیت به قربانگاه نرود . امروزه به نظر می رسد مفهوم "من می خواهم" دربرابر"ما میخواهیم" رنگ باخته است. تمامی مساعی و تلاش یک سیاستمدار اخلاقی این است که یک "ما" را بزرگتر سازد یعنی بر اساس آگاهی، همراهان هرچه بیشتری برای اندیشه ای که آن را آرمان خود می داند، فراهم کند و نه اینکه همراهان بیشتری را قربانی آگاهی خود کند . باید توجه داشت که اغلب سیاست پیشگان، "آگاهی خود" را برابر "آرمان مورد دفاع خود" قرار می دهند . و این همان خدعه ای است که به نام سیاست می شود، یعنی یک آرمان مشترک برای اکثریت می تواند قربانی آگاهی مشترک اقلیت شود که البته قدرت از آن حمایت می کند . پس اگر در شناخت خود بخواهیم درباره وجود و بروز اخلاق در نزد یک سیاستمدار قضاوت کنیم، می توانیم چنین چیزی را بررسی کنیم که یک سیاستمدار از آگاهی خود دفاع می کند که متعلق به اقلیت خود اوست یا در راه آرمان هایی است که اکثریت بر روی آن اتفاق نظر دارند؟ شاید مفهوم "اصولگرایی" را بتوان در لابلای این گفتار تشخیص داد . درک فاصله بین "آرمان خواهی" و "خود آگاهی شیفتگی"! تلاشم بر این است تا به دنبال رفتار های غیر اخلاقی در عالم سیاست جستجو نکنیم. کمی ظریف تر، کشف اغواگری سیاستمدارانه را موضوع خود قرار دهیم . 3- سیاستمدار بدون اخلاق، خود را استعلاء ناب می پندارند . گویی همیشه فراتر از هر وضعیت قرار دارد . او خود را با تصویری که مایل است دیگران از او داشته باشند یکی می داند . مهربان، متواضع، بخشنده ، مسئول و از خود گذشته برای دیگران، اما بی نیاز از دیگران بویژه در حوزه اندیشه و آگاهی . نتیجه چنین طرز تلقی این است که این سیاستمدار، قدرت را همواره در یک شرکت سهامی می بیند که همیشه قدرت دردست دیگران است و آن دیگران درباره سرنوشت در قدرت ماندن وی تصمیم می گیرند. یک موجود درمانده که ماندن را در لابی کردن یا روابط قوی در دایره قدرت می داند! چنین سیاست پیشگانی برای خودشان هم نمی توانند کاری بکنند چه رسد از خود گذشتگی برای دیگران! به هر حال در دایره روابط عمومی و روابط خصوصی برای تصاحب سهم بیشتر از قدرت، مهربان، فروتنی و بخشندگی معنا و مفهوم اخلاق در سیاست پیدا می کند، اما واقعیت این است که واژه اخلاق در این معانی گمراه کننده است، چه، مفهوم اخلاق در گستره سیاست شامل ویژگی های انسانی صرف نمی شود .
4- گاه تصویر سیاستمدار از خودش چنان بزرگ است که امکان درک واقعیت های مستقل از خود را از کف می دهد . در سیطره اخلاق سیاسی، هرگونه چشم انداز در عالم سیاست باید "غیر خود خواهانه" باشد . بزرگترین دشمن در زندگی سیاستمداران در دنیای امروز، "اخلاق سیاسی" است! با وجود اخلاق سیاسی، تنها "دروغ نگفتن" کافی نیست، بلکه گاهی دفاع از یک "راست هر چند کوچک" هزینه های زیادی دارد . شاید قیمت آن خارج شدن از گردونه سیاست باشد. بر خوانندگان این سطور روشن است که قصد نویسنده بیان فضایل اخلاقی برای یک سیاستمدار نیست . بلکه سعی ام بر این است این نکته را روشن کنم که سیاستمداران در تمامی دنیا دروغ پردازی می کنند و آن را یک اصل مسلم میدانند . اما برای سیاستمداران، در اندیشه بنیانگذار جمهوری اسلامی، گستره اخلاق در عین سیاستمداری بسیار وسیع و در عین حال فوق العاده ظریف است. دروغ نگفتن اخلاقی است اما در این عرصه کافی نیست. جانب باطل را نگرفتن اصولگرایی است، اما فقط شرط لازم است . در این مقوله، عده ای بیان میدارند که در اینگونه سخنان فقط نظریه پردازی است و در شرایط واقعی، اقتضائات چیز های دیگری را حکم می کند. اما پرسش این است که اصل سیاست و سیاستمداری برای استقرار و وجود یک حکومت در فلسفه ما چیست؟ مگر نه اینکه همه اینها برای این است که انسان درمقام انسانیت قرار گیرد و انسان ها سعادتمند باشند؟ مگر نه اینکه تلاش بر آسایش، معیشت و امنیت خلق برای این است که انسان در عمق بی نهایتی خود آگاه، خداآگاه و رستگار شود ؟ چطور می شود چیزی را بر پایه دروغ و خدعه بیان نهاد و از آن چنان نتیجه ای شکوهمند انتظار داشت؟ مگر ما در بررسی سیره امامان، بویژه در حکومت مولایمان علی (ع) مصادیقی به غیر از پایبندی کامل به اخلاق در گستره سیاست و سیاستمداری مشاهده می کنیم؟ نفس عملی که علی (ع) را در مسجدی در کوفه می نشاند و معاویه را در کاخ سبز شام که اصالت حقیقی ندارد . بلکه علی (ع) در یک کلمه علی است ومعاویه جز آن معاویه است و از یکی عدالت و آزادی انسان بر می آید و از دیگری، ظلم و اسارت چیز دیگری نیست .5- اما آخرین تفاوتی که در این مختصر می توانم آن اشاره کنم، تفاوت دیدگاهی بین سیاستمدار خود شیفته و سیاستمدار اخلاق مدار است و آن تفاوت در "دیدگاه نسبت به دشمن و دوست" است. سیاستمداران خود شیفته ، همه را "دشمن" تصور می کنند مگر آنکه خلافش ثابت شود . در این دیدگاه دایره "دوستی" بسیار کوچک و دامنه آن کم است . دوستان به تدریج وارد میشوند و دوست هرچه کهنه تر بهتر. اما سیاستمدار اخلاق مدار دایره دوستی بسیار بزرگی دارد و هرچه میتواند دایره دشمن را کوچکتر تعریف می کند. البته این دوستی خواهی بر محور اصل روابط عمومی گسترده شکل نمی گیرد . بلکه یک اصل انسانی است که هدف های مشترک را دنبال می کند . شاید سخن رهبری درباره "اتحاد ملی" کنایه از همین موضوع باشد. روشن است که هریک از این دیدگاه ها ، از سیاستمدار یک نوع شخصیت و یک نوع رفتار می سازد.