لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 30
1- سقراط
در اواخر مائه پنجم در اذهان کسانی که جستجوی حقیقت و معرفت می کردند تشویق و تشتت بسیار دست داده و مخصوصاً تعلیمات سوفسطائیان افکار را پریشان و عقاید را متزلزل ساخته بود و به همین جهت بنیان احوال اخلاقی مردم نیز رو به سستی گذاشته و مفاسد بزرگ از آن بروز می کرد .
در این هنگام سقراط ظهور نمود و او از بعضی جهات به سوفسطائیان شباهت داشت و معاصرین اکثر میان او و آن جماعت فرق نمی گذاشتند و لیکن سقراط که خداوند اخلاق است در حکمت شیوه تازه ای بدست داد و آن شیوه را شاگرد او افلاطون و شاگرد افلاطون ارسطو دنبال و تکمیل کردند و حکمت را به اوج ترقی رسانیدند و از این رو سقراط امام حکماء و استاد فلاسفه است و چون در راه تعلیم و تربیت ابناء نوع جان سپرده است از بزرگترین شهدای عالم انسانیت نیز بشمار می رود ( معاصر اردشیر درازدست و داریوش دوم ) .
مقام سقراط
اگر کسانی کتاب « حکمت سقراط » را خوانده باشند ، از داستان شگفت و تعلیمات آن بزرگوار آگاه شده اند و برخورده اند به این که او جنبه پیغمبری دارد و وظیفه خود را متنبه ساختن مردم به جهل خویش و توجه به لزوم معرفت نفس و مزین نمودن آن به فضایل و کمالات قرار داده و لیکن رأی و نظر مخصوصی در فلسفه اظهار ننموده بلکه همواره اقرار و اصرار بنادانی خویش داشته است .
شیوه سقراط
گفته اند سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد یعنی ادعای معرفت را کوچک کرده جویندگان را متنبه ساخت که از آسمان فرود آیند یعنی بلند پروازی را رها نموده به خود باید فرو رفت و تکلیف زندگانی را باید فهمید و نیز گفته اند شیوه سقراط دست انداختن و استهزاء بود . اگردر مکالمه او توفرون و مکالمه الکبیادس از رسائل افلاطون که ما به فارسی در آورده ایم نظر شود دیده خواهد شد که سقراط چگونه حریف را دست انداخته و بالاخره او را مستأصل و مجبور می ساخت که اقرار به نادانی خود نماید . اما آنچه استهزاء سقراطی نامیده اند در واقع طریقه ای بود که برای اثبات سهو و خطا و رفع شبهه از اذهان داشت بوسیله سئوال و جواب و مجادله و پس از آنکه خطای مخاطب را ظاهر می کرد باز به همان ترتیب مکالمه و سؤال و جواب را دنبال کرده به کشف حقیقت می کوشید و این قسمت دوم تعلیمات سقراط را مامائی نامیده اند زیر که او می گفت دانش ندارم و تعلیم نمی کنم من مانند مادرم فن مامائی دارم او کودکان را در زادن مدد می کرد من نفوس را یاری می کنم که زاده شوند یعنی به خود آیند و راه کسب معرفت را بیابند و براستی در این فن ماهر بود و مصاحبان خود را منقلب می نمود و کسانی که او را وجودی خطرناک شمرده در هلاکش پافشردند قدرت و تأثیر نفس او را درست دریافته بودند .
مبنای تعلیمات اخلاقی سقراط
تعلیمات اخلاقی سقراط تنها موعظه و نصیحت نبود و برای نیکوکاری و درست کرداری مبنای علمی و عقلی می جست . بد عملی را از اشتباه و نادانی می دانست و می گفت مردمان از روی علم و عمد دنبال شر نمی روند و اگر خیر و نیکی را تشخیص دهند البته آنرا اختیار می کنند پس باید در تشخیص خیر کوشید مثلاً باید دید شجاعت چیست عدالت کدام است پرهیزکاری یعنی چه و راه تشخیص این امور آن است که آنها را بدرستی تعریف کنیم . این است که یافتن تعریف صحیح در حکمت سقراط کمال اهمیت را دارد و همین امر است که افلاطون و مخصوصاً ارسطو دنبال آنرا گرفته برای یافتن تعریف ( حد ) به تشخیص نوع و جنس و فصل یعنی کلیات پی برده و گفتگوی تصور و تصدیق و برهان و قیاس به میان آورده و علم منطق را وضع نموده اند و بنابراین هر چند واضع منطق ارسطوست نظر به بیانی که کردیم فضیلت با سقراط است که راه را باز نموده است .
فلسفه کلیات عقلی
سقراط برای رسیدن به تعریف صحیح شیوه استقراء به کار می برد یعنی در هر باب شواهد و امثال را امور جاری عادی می آورد و آنها را مورد تحقیق و مطالعه قرار می داد و از این جزئیات تدریجاً به کلیات می رسید و پس از دریافت قاعده ای کلیه آنرا بر موارد خاص تطبیق می نمود و برای تعیین تکلیف خصوصی اشخاص نتیجه می گرفت و بنابراین می توان گفت پس از استقراء به شیوه استنتاج و قیاس نیز می رفت و در هر صورت مسلم است که رشته استدلال مبتنی برتصورات کلی را سقراط بدست افلاطون و ارسطو داده و از این رو او را مؤسس فلسفه مبنی بر کلیات عقلی شمرده اند که مدار علم و حکمت بوده است .
اصول اخلاقی سقراط
اما عقاید سقراط را در اصول مسائل مهم فلسفی به درستی نمی توان باز نمود چه او هرگز اظهار علم قطعی نمی کرد و به علاوه تعلیمات خود را نمی نوشت و بنابراین جز آنچه پیروان او بالاختصاص گزنوفون و افلاطون و ارسطو نقل کرده اند مأخذی برای پی بردن به تعلیمات او نداریم . مهمترین مأخذ افلاطون است اما او هر چه نوشته از قول سقراط نقل کرده و بدرستی نمی توان عقاید استاد و شاگرد را از یکدیگر جدا نمود . آنچه تقریباً به یقین می توان دانست اینست که اهتمام سقراط بیشتر مصروف اخلاق بوده و بنیاد تعلیمات او اینکه انسان جویای خوشی و سعادت است و جز این تکلیفی ندارد اما خوشی به استیفای لذات و شهوات بدست نمی آید بلکه به وسیله جلوگیری از خواهش های نفسانی بهتر میسر می گردد و سعادت افراد در ضمن سعادت جماعت است و بنابراین سعادت هر کس در این است که وظایف خود را نسبت به دیگران انجام دهد و چون نیکوکاری بسته به تشخیص نیک و بد یعنی دانائی است بالاخره فضیلت به طور مطلق جز دانش و حکمت چیزی نیست اما دانش چون در مورد ترس و بی باکی یعنی علم براینکه از چه باید ترسید و از چه نباید ترسید ملحوظ شود شجاعت است و چون دررعایت مقتضیات نفسانی به کار رود عفت خوانده می شود و هرگاه علم به قواعدی که حاکم به روابط مردم بر یکدیگر می باشد منظور گردد عدالت است و اگر وظایف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود دینداری و خداپرستی است و این فضایل پنجگانه یعنی حکمت و شجاعت و عفت و عدالت و خداپرستی اصول اولی اخلاق سقراطی بوده است . اراده آزاد نیست یعنی انسان فاعل مختار نتواند بود مگر اینکه پیروی از عقل کند که در آن صورت نیکی و خیر را اختیار می نماید .
خداشناسی
وجه اعتقاد به خداوند در نظر سقراط این بود که همچنان که در انسان قوه عاقله ای هست در عالم نیز چنین قوه ای موجود است خاصه این که می بینیم عالم نظام دارد و بی قاعده و بی ترتیب نیست و هر امری را غایتی است و ذات باری خود غایت وجود عالم است پس نمی توان مدار امور عالم را بر تصادف و اتفاق فرض نمود و چون عالم به نظام است امور دنیا قواعدی طبیعی دارد که قوانین موضوع بشری باید آنها را رعایت کند.
افلاطون
مختصر ترجمه حال
ولادت افلاطون در سنه 427 پیش از میلاد عمرش نزدیک به هشتاد نسبش عالی و بزرگ زاده بوده در حدود هیجده سالگی به سقراط برخورده و ده سال در خدمت او به سر برده بعد از شهادت استاد یک چند جهانگردی نموده سپس به تعلیم حکمت پرداخت . دوره افاضه اش راجع به نیمه اول مائه چهارم است ( معاصر داریوش دوم و اردشیر دوم ) . در بیرون شهر آتن باغی داشت وقف علم و معرفت نمود . مریدانش برای درک فیض تعلیم و اشتغال به علم و حکمت آکادمی شده و پیروان آنرا آکادمیان خواندند و امروز در اروپا مطلق انجمن علم را آکادمی می گویند .
از تعلیمات شفاهی افلاطون چیزی نمی دانیم آثار کتبی او تقریباً سی رساله است که نفیس ترین یادگار حکمت و بلاغت به شمار می رود شرح و وصف آنها در این مختصر نمی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
سقراط
سقراط در حدود سال 470 سال ق.م در آلوِپِکا متولد گردید. آغاز زندگی او مصادف بود با دوران شکوفایی عظمت و افتخار آتن که در همان زمان امپراتوری دریایی خود را بنا نهاده بود. در دوران جوانی، قدرت بدنی شگفت انگیز سقراط، همگان را به تعجب وا داشت. قدرت تحمل او بسیار بالا بود، به طوری که در زمستان سخت، پا برهنه با یک جامه ی معمولی راه می رفت.
هنگامی که بیست و چند ساله بود ، افکارش متوجه مفهوم انسانیت شد. در آن زمان بیشتر تلاش های فلاسفه و متفکران، درباره جهان و چیستی آن بود و این که از چه موادی تشکیل شده و ماده آصلی آن چیست.اما او اعلام کرد که باید جهان شناسی را کنار گذاشت وبه انسان بازگشت. او بیان می کرد که پیامهای مخصوصی از سروش غیبی دریافت می کند.
در کتاب های تاریخی آمده است که روزی یکی از دوستان سقراط از سروش غیبی پرسید که آیا خردمند تر از سقراط وجود دارد؟ سرش غیبی پاسخ داد : نه. این واقعه سقراط را بر انگیخت تا ببیند که چه چیزی موجب شده تا او خردمند ترین انسان باشد؛ در حالی که خود را عالم و دانشمند نمی داند. سرانجام به این نتیجه رسید که: او خردمند ترین انسان است ، زیرا به جهل خود علم دارد و ادعای عالم بودن ندارد.از این پس، وی این رسالت را در وجود خود احساس کرد که در جست و جوی حقیقت ثابت و یقینی ، یعنی حکمت راستین باشد و به همگان نشان دهد که علم حقیقی یعنی:" علم به این که نمی دانم."
او در جنگهای پلوپونز شرکت کرد و شجاعتی که در آن جنگها از خود نشان داد ،از وی شخصیتی برجسته و ممتاز ساخت. در ادامه ی زندگی ، سقراط به رسالتی که بر دوش گرفته بود، پرداخت. در آن دوران سوفسطائی ها نفوذ زیادی بین جوانان آتنی داشتند و به آنها سفسطه و فن جدل آموزش می دادند وادعایشان این بود که حقیقتی وجود ندارد . آنها خود را دانشمند ترین وعالمترین مردمان می خواندند.
سقراط بنا بر نتیجه ای که در زندگی بدان رسیده بود، با آن ها که ادعای علم و دانش داشتند، به مقابله پرداخت.
روش عملی سقراط برای مبارزه با چنین اشخاصی این بود که با یکی از آنها وارد گفت و گو می شد و می کوشید تا از او افکارش را درباره موضوعی خاص، مثلا شجاعت بیرون بکشد. آن شخص در ابتدا فکر می کرد که حقیقت شجاعت را می شناسد و به آن آگاه است.سقراط گفتگو را به شیوه پرسش و پاسخی شروع می کرد و در آغاز خود را با آن چه شخص مقابلش می گفت، همراه نشان می داد. ممکن بود این گفتگو به طول بینجامد، اما سر انجام بحث را به جایی می رساند که شخص مقابل به نادانی خود پی می برد؛ یعنی به این نتیجه می رسید که حقیقتا هیچ چیزی را درباره شجاعت نمی داند و به این صورت، سقراط به او می فهماند که اعتراف به نادانی ، بزرگترین دانش است.این روش، روش دیالکتیکی نام گرفت. وی اولین کسی بود که این شیوه را در بحث های فلسفی به کار برد و به همین دلیل، روش دیالکتیک را به نام او، دیالکتیک سقراطی می خوانند.
سقراط در آتن می گشت و با افراد مختلف به این روش بحث و گفتگو می نمود. او شاگردانی هم داشت که اکثر آن ها جوانان آتنی بودند. یکی از شاگردان وی که بعدها در شمار بزرگترین فلاسفه جهان قرار کرفت، افلاطون بود.
سقراط بسیاری از بزرگان آتن را که ادعای علم و دانش داشتند، به همین نحو محکوم ساخت واین برای آنان خوشایند نبود.عاقبت این فشارها همراه با تحولات سیاسی ای که پیش آمد ، سقراط را در سال 399 ق.م به محکمه کشاند.
در محکمه سقراط متهم شد که:1) خدایانی را که آتنیان می پرستند، عبادت نمی کند، بلکه اعمال دینی جدید و نا آشنا آورده است.
2) به علاوه جوانان شهر آتن را با افکار خود فاسد می کند.
به دلیل همین اتهام ها، برای او تقاضای مرگ شده بود. سقراط با خونسردی و متانت به تمام اتهام ها پاسخ گفت و آنها را به سوی خود متهم کنندگان بازگرداند. سقراط اعلام کرد که از مرگ هیچ باکی ندارد ، اما مرگ وی لکه ننگینی بر چهره آتن بر جای خواهد گذاشت و آیندگان، در این مورد، آتنیان را محکوم خواهند کرد. با تمام این احوال و دفاعیات مستحکم وی، هیئت منصفه ی دادگاه که تحت تأثیر جو سیاسی آشفته ی آن ایام بود ، حکم به مرگ سقراط داد.
درچند روزی که تا اجرای حکم باقی مانده و سقراط زندانی بود ، دوستان وی تلاش زیادی کرده و همه چیز را برای فرار او مهیا ساختند ، ولی سقراط با بیان اینکه چنین اقدامی مخالف اصول و ارزشهای اوست ، پیشنهادشان را رد کرد.
در روز موعود در حالی که خانواده و دوستان و شاگردانش گرد وی جمع شده و بی تابی می کردند، آنها را به آرامش فراخواند و پس از اینکه وصیتهایش را کرد، جام زهر را به آرامی سرکشید و پس از دقایقی جان سپرد .
منبع:دانشنامه رشد
خرد سقراط
متن زیر گزیده ای از دفاعیه سقراط در حضور هیات منصفه شهر آتن است. او متهم است که به خدایگان باوری ندارد و جوانان آتن را نیز گمراه کرده است. او دلایل این اتهامات تشریح می کند, اما هیئت منطفه علیه او رإی می دهد و او شگفت زده می شود که چرا با این اختلاف آرای کم محکوم شده است. هیئت منصفه 501 نفر بودند و اختلاف آرا تنها 3 نفر بود. پس از آن، کریتون یکی از مریدان او زمینه ی فرار او را فراهم می کند, اما او به بحث و گفتگو با او می پردازد و در نهایت هر دو می پذیرند که احترام به قانون ارزشی والاتر دارد و در نهایت با سرکشیدن جام شوکران حکم اجرا می شود.]
خرد سقراط
[متن زیر گزیده ای از دفاعیه سقراط در حضور هیات منصفه شهر آتن است. او متهم است که به خدایگان باوری ندارد و جوانان آتن را نیز گمراه کرده است. او دلایل این اتهامات تشریح می کند, اما هیئت منطفه علیه او رإی می دهد و او شگفت زده می شود که چرا با این اختلاف آرای کم محکوم شده است. هیئت منصفه 501 نفر بودند و اختلاف آرا تنها 3 نفر بود. پس از آن، کریتون یکی از مریدان او زمینه ی فرار او را فراهم می کند, اما او به بحث و گفتگو با او می پردازد و در نهایت هر دو می پذیرند که احترام به قانون ارزشی والاتر دارد و در نهایت با سرکشیدن جام شوکران حکم اجرا می شود.]
***تلاش میکنم آنچه را که باعث رواج بهتانها و بدنامیهایم شده است، برایتان بازگو کنم. پس گوش فرادهید. برخی از شما ممکن است گمان کنید که مزاح میکنم، اما اطمینان میدهم که عین حقیقت را به شما خواهم گفت. مردمِ آتن، این بدنامی به خاطر نوع خاصی از خرد نصیبم شد. چه نوع خردی؟ آن نوع خردی که برای نوع بشر مقدور است. ممکن است به خاطرِ داشتن آن نوع خرد به راستی دانا باشم. اما هماکنون از مردانی سخن میگویم [کسانی که به من اتهام زدهاند] که خردشان لابد بیش از خرد انسانی است، یا چنان است که من یارای توصیف آن را ندارم. چون خودم چیزی از آن نوع خرد نمیدانم و اگر کسی بگوید که من چیزی از این خرد فوقبشری میدانم، گزاف میگوید و میخواهد به من تهمت بزند. (همهمه) همهمه نکنید آتنیها، حتا اگر گمان میکنید که من خودخواهانه سخن میگویم. میخواهم چیزی را بگویم که از من نیست. خواهم گفت که از آن کیست و شایسته است که باورش کنید. خداوند دلفی را بر حقانیت خردم و ماهیت آن گواه میگیرم. کِرِفون را به خاطر دارید. او از دوران جوانی دوست من بود. او را میشناسید. یکبار شتابزده به معبد دلفی رفت و پرسشی را بیمهابا با سخنگوی دلفی در میان گذاشت. (همهمه) - باز هم خواهش میکنم همهمه نکنید، فریاد نزنید. - او پرسید آیا کسی داناتر از سقراط هم وجود دارد و سخنگو پاسخ داد: نه، کسی وجود ندارد. کِرِفون خودش مرده است، اما برادرش اینجا هست و حرفهای مرا تأیید میکند.میدانید چرا این موضوع را به شما گفتم؟ میخواهم ریشهی این بیاعتباریام را برایتان بازگو کنم. وقتی آنچه را سخنگوی معبد گفته بود، شنیدم، تلاش کردم آن را بفهمم. مقصود خداوند از این کلام مبهم چیست؟ نیک میدانم که دانا نیستم، حتا در پایینترین حد. پس مقصودش از این که داناترین مرد هستم چیست؟ ممکن نیست اشتباهی رخ داده باشد، زیرا خداست و خدا سخن گزاف نمیگوید. دیرزمانی بود که در تلاش بودم تا معنای این کلام را دریابم. پس از مدتها کلنجار رفتن با آن، راهی را پیدا کردم که درستی این موضوع را آزمایش کنم. به سراغ مردی رفتم که گفته میشد داناست، گمانم بر این بود که در آنجا میشود ثابت کرد سخنگوی معبد اشتباه کرده است و گفتهی سخنگو اشتباه است. و به او میتوانستم بگویم «تو میگویی من داناترین مرد هستم، در حالی که این مرد از من داناتر است.» بنابراین به سنجش آن مرد پرداختم - لزومی ندارد اسمش را بگویم، سیاستمدار بود - اما نتیجه این بود، آتنیها، وقتی با او همکلام شدم، دریافتم که گرچه عدهی زیادی از مردم و بیش از همه خود او گمان میکنند که مرد باخردیست؛ با وجود این، دانا نیست. پس تلاش کردم به او بفهمانم که دانا نیست، گرچه میپندارد داناست. با این کار، او و دیگر حاضران آنجا دشمنانِ من شدند. وقتی از آنجا دور میشدم با خودم اندیشیدم از این مرد داناترم. شاید هیچ کدام از ما چیزی که واقعاً باارزش باشد ندانیم؛ اما او در حالی که دانشی ندارد، میپندارد که داناست. اما من که دانشی ندارم، بر نادانیام وقوف دارم و در آنچه نمیدانم خودم را دانا نمیپندارم. در هر حال در این نکته، گویا کمی از او داناتر هستم.پس از آن به سراغ شخص دیگری رفتم که میگفتند حتا از مرد قبلی هم داناتر است و دقیقاً به همان نتیجهی قبلی رسیدم. آنجا هم، او و بسیاری دیگر به جرگهی دشمنانم پیوستند.یکی پس از دیگری به سراغ مردان رفتم و هر روز دشمنانی پیدا کردم. این موضوع مرا بسیار ناخرسند و نگران میکرد. اما بر این باور بودم که باید کلام خدا را بالاتر از هر چیزی بدانم. بنابراین به سراغ هر کسی که به نظر میرسید دانشی دارد رفتم تا معنای کلام سخنگو را دریابم. نتیجهای که من از دستور خداوند گرفتم این بود: مردانی که شهره به خردمندی بالا بودند، در زمرهی بیخردترین افراد بودند؛ در حالی که کسانی که نزد عوام کمتر شهره به دانایی بودند، برای آموختن آمادهتر بودند.اکنون باید شرح سرگردانیای را که پشت سر گذاشتم تا دلیل کافی برای سخنگوی معبد پیدا کنم، برایتان بازگو کنم. پس از سیاستمدارن به سراغ شعرا رفتم. گمان میکردم که من به وضوح از آنان نادانترم. بنابراین اشعاری را که گمان میکردم زحمت زیادی برایشان کشیده شده است، جمع کردم. از آنها پرسیدم که آن اشعار چه معنایی دارند تا چیزی از آنها بیاموزم. از بازگو کردن حقیقت شرم دارم، اما ناچارم که بگویم. تقریباً همهی حاضران بهتر از خود شاعران میتوانستند دربارهی آن اشعار صحبت کنند. بنابراین به سرعت دریافتم که شاعران اشعارشان را با خردشان نمیسرایند، بلکه با نوع خاصی از نیروی طبیعی و تخیل این کار را میکنند، همچون پیشگوها و پیامآوران که حرفهای زیبایی میزنند، اما خودشان چیزی از آن نمیفهمند. در ضمن من فهمیدم که آنان خیال میکنند چون شعر میسرایند در همه چیز از دیگران داناترند، در حالی که چنین نبود. بنابراین آنان را هم رها کردم و از آنان هم همان چیزی عایدم شد که از سیاستمداران گرفته بودم.سرانجام به سراغ پیشهوران رفتم، چون به خوبی میدانستم که هیچگونه دانشی که ارزش گفتن داشته باشد ندارم و مطمئن بودم که آنها خیلی چیزها میدانند؛ در این مورد اشتباه نکرده بودم. اما آتنیها، آنها هم همان اشتباه شعرا را مرتکب میشدند. هر کدامشان که در رشتهی خاص خودش مهارت داشت، میپنداشت که در مهمترین موضوع بسیار داناست. از خودم و از طرف سخنگوی معبد پرسیدم آیا بهتر است در وضعی که هستم باقی بمانم و هم از خرد و هم از جهالت دیگران بینصیب باشم، یا این که مانند آنها هر دو را داشته باشم. پاسخم به خودم و سخنگوی معبد این بود که بهتر است همچنان خودم باشم.به خاطر این آزمون دشمنانی به شدت کینهتوز و خشمگین پیدا کردم که بهتانهای بیشماری را علیه من همهجا پراکندند. مردم میگویند که من مرد دانایی هستم و میپندارند که در مواردی که نادانی دیگران را نشان دادهام، خودم در آن زمینهها دانایم. اما دوستان من، به باور من تنها خداست که به راستی داناست و مقصودش از پیام سخنگو این بوده است که دانش بشر بسیار کم و ناچیز است. من گمان نمیکنم که مقصودش این بوده است که سقراط داناست. او مرا برای نمونه انتخاب کرده است تا به مردم بگوید: «کسی در میان شما داناتر است که همچون سقراط بداند که دانشش مطلقاً ناچیز است.»
آفرینندهی فلسفه
سقراط
سقراط و شاهکاری ناممکن: زنده مردن و بدون تسلیم، تا به آخر ماندن
ترجمه ویدا .ف
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
افلاتون و سقراطش
گویا تاریخ فلسفه را چنین مقدر است که فیلسوفان بزرگش نه تنها راه گشای راه های نامکشوف و نوگشوده بر رهروان خویش باشند، راه بند و راه گیر دیگر راه های پیش گشوده نیز باشند، و در کنار راه هایی که با نو آوری ها و اندیشه های بدیع خود می گشایند، راه هایی را نیز با دگم ها و جمود ها و انحراف های فکری خود ببندند.
اینان اگر چه در برخی مسیرهای زمانی، تاریخ فلسفه را دهه ها و سده ها پیش برده اند اما در مسیرهای زمانی دیگر آن را ده ها و سده ها واپس رانده اند و دچار ایستش و رکود و حتی واپسگرایی کرده اند.
«افلاتون و سقراطش»، و ارسطو از این گونه فیلسوفانند. این که می گویم «افلاتون و سقراطش» به این دلیل است که آن فیلسوفی که ما امروزه به نام سقراط می شناسیم و اندیشه های و مکالمه ها و مجادله هایی که به نام او مشهور است به طور عمده از طریق افلاتون و رسالاتش به ما رسیده است و معلوم نیست چقدر به سقراط حقیقی شباهت دارد و چقدر ساخته و پرداخته ذهن و خیال افلاتون است. این سقراط خیالی شخصیتی ساخته و پرداخته ذهن و خیال افلاتون است که حرف های افلاتون را می زند و اندیشه های افلاتون را تئوریزه می کند، استدلال ها و استنتاج های افلاتون را به زبان می آورد، و بحث های فلسفی را آن گونه که افلاتون می خواهد پیش می برد. بنابراین به طور عمده نقابی است بر چهره افلاتون یا بازیگری است که در صحنه نمایش اندیشه های افلاتون بیانگر حرف ها و نظریات اوست، شاید هم عروسکی ست خوش ساخت در بساط خیمه شب بازی استادش!
مسلم است که از سقراط حقیقی خصوصیت ها و اندیشه هایی در او هست و به طور کامل خیال بافته نیست اما این هم مسلم است که بخش عمده ای از شخصیت شکل گرفته او شخصیت افلاتون است و بخش مهمی از مکالمه ها و اندیشه هایش، مکالمه های درونی و اندیشه های پنهان افلاتون. به همین دلیل امروزه سقراط به عنوان فیلسوفی مستقل و واقعی در تاریخ فلسفه وجود ندارد بلکه آن چه واقعن موجود است سقراطِ افلاتون یا سقراط- افلاتون است. به همین دلیل سقراط موجود در تاریخ فلسفه از افلاتون جدایی ناپذیر است و بخشی ناگسستنی و تفکیک ناپذیر از وجود اوست، و از این رو من آن دو را « افلاتون و سقراطش» می نامم و وجودی واحد برایشان قائلم.
«افلاتون و سقراطش» نیز از بزرگترین فیلسوفان جهان بود که هم راهگشا و هم راه بند بود، هم پیش برنده هم پس کشاننده بود، و در کنار تمام خدماتی که به فلسفه، تفکر و نظریه پردازی فلسفی و دانش هستی شناختی کرد، مرتکب خیانت هایی هم شد، انحرافات مهمی را در این حوزه ها به وجود آورد، و بیراهه ها و کج روی هایی را بانی شد. این مقاله نگاهی کوتاه می اندازد به مهم ترین این انحراف ها و کج روی ها.
متن را با جملاتی از یک کتاب « زوایای تاریک حکمت» آغاز می کنم: « قرن ها صرف تخریب حقیقتی شده که روزی فلسفه نامیده می شد، و حالا ما فقط آن چه را که فلسفه به آن تبدیل شده است می بینیم و هیچ تصوری از آن چه که روزگاری فلسفه بوده است، نداریم.
معنی فلسفه عشق به خرد است. که حالا دیگر تقریبن چیزی از این معنی به جا نمانده. ما در زندگی مان فضاهای زیادی برای دانش و دانسته ها، برای یادگیری و اطلاعات و برای تفریح و سرگرمی داریم، اما نه برای خرد و حکمت.
در حال حاضر وضعیت این چنین است. و با این حال اوضاع همیشه اینطور نبوده است. هنوز می توانیم تأثیرات مکتب های افلاتون و ارسطو را بر روند تحول فلسفه مشاهده کنیم و ببینیم که چگونه پایدار ترین سهم آتنی ها در تاریخ روشنفکری غرب به وجود آمد: به جای عشق به خرد، فلسفه تبدیل شد به عشق به صحبت کردن و بحث کردن در باره عشق به خرد. تا آن جا که حرف زدن و مباحثه هر چیز دیگری را از صحنه بیرون راند- تا آن جا که حالا ما دیگر هیچ چیز دیگری در باب فلسفه نمی دانیم و یا حتی نمی توانیم تصورش را بکنیم که چیز دیگری هم می توانسته وجود داشته باشد.»
یکی از جنبه های مخرب و منحرف کننده شخصیت «افلاتون و سقراطش» عظمت غول آسای طبیعی یا تصنعی است که او به خود داده یا در طی تاریخ فلسفه خود به خود یافته است. « افلاتون و سقراطش» می خواست عظیم ترین غول، یکتا قهرمان یا قهرمان قهرمانان، و سلحشور بی منازع میدان فلسفه باشد. و این اساس برخی از انحراف هایی شد که او در تاریخ فلسفه به وجود آورد و این تاریخ را به بیراهه هایی کشید که فلسفه را از عشق ورزی به خرد و حکمت و حقیقت منحرف و خالی کرد و به راه عشق ورزی به جدل و مباحثه و منازعه کشید.
به قول کینگزلی:
« افلاتون و شاگردش ارسطو نام آور شدند، قهرمانان فرزانه فرهنگ ما. اما یکی از مشکلات خلق قهرمان این است که هر چقدر او را بزرگتر کنیم، سایه هایی را که ایجاد می کند بزرگتر می شود- و به او بیشتر اجازه داده می شود که پنهان شود و در تاریکی بلغزد.»
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 30
1- سقراط
در اواخر مائه پنجم در اذهان کسانی که جستجوی حقیقت و معرفت می کردند تشویق و تشتت بسیار دست داده و مخصوصاً تعلیمات سوفسطائیان افکار را پریشان و عقاید را متزلزل ساخته بود و به همین جهت بنیان احوال اخلاقی مردم نیز رو به سستی گذاشته و مفاسد بزرگ از آن بروز می کرد .
در این هنگام سقراط ظهور نمود و او از بعضی جهات به سوفسطائیان شباهت داشت و معاصرین اکثر میان او و آن جماعت فرق نمی گذاشتند و لیکن سقراط که خداوند اخلاق است در حکمت شیوه تازه ای بدست داد و آن شیوه را شاگرد او افلاطون و شاگرد افلاطون ارسطو دنبال و تکمیل کردند و حکمت را به اوج ترقی رسانیدند و از این رو سقراط امام حکماء و استاد فلاسفه است و چون در راه تعلیم و تربیت ابناء نوع جان سپرده است از بزرگترین شهدای عالم انسانیت نیز بشمار می رود ( معاصر اردشیر درازدست و داریوش دوم ) .
مقام سقراط
اگر کسانی کتاب « حکمت سقراط » را خوانده باشند ، از داستان شگفت و تعلیمات آن بزرگوار آگاه شده اند و برخورده اند به این که او جنبه پیغمبری دارد و وظیفه خود را متنبه ساختن مردم به جهل خویش و توجه به لزوم معرفت نفس و مزین نمودن آن به فضایل و کمالات قرار داده و لیکن رأی و نظر مخصوصی در فلسفه اظهار ننموده بلکه همواره اقرار و اصرار بنادانی خویش داشته است .
شیوه سقراط
گفته اند سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد یعنی ادعای معرفت را کوچک کرده جویندگان را متنبه ساخت که از آسمان فرود آیند یعنی بلند پروازی را رها نموده به خود باید فرو رفت و تکلیف زندگانی را باید فهمید و نیز گفته اند شیوه سقراط دست انداختن و استهزاء بود . اگردر مکالمه او توفرون و مکالمه الکبیادس از رسائل افلاطون که ما به فارسی در آورده ایم نظر شود دیده خواهد شد که سقراط چگونه حریف را دست انداخته و بالاخره او را مستأصل و مجبور می ساخت که اقرار به نادانی خود نماید . اما آنچه استهزاء سقراطی نامیده اند در واقع طریقه ای بود که برای اثبات سهو و خطا و رفع شبهه از اذهان داشت بوسیله سئوال و جواب و مجادله و پس از آنکه خطای مخاطب را ظاهر می کرد باز به همان ترتیب مکالمه و سؤال و جواب را دنبال کرده به کشف حقیقت می کوشید و این قسمت دوم تعلیمات سقراط را مامائی نامیده اند زیر که او می گفت دانش ندارم و تعلیم نمی کنم من مانند مادرم فن مامائی دارم او کودکان را در زادن مدد می کرد من نفوس را یاری می کنم که زاده شوند یعنی به خود آیند و راه کسب معرفت را بیابند و براستی در این فن ماهر بود و مصاحبان خود را منقلب می نمود و کسانی که او را وجودی خطرناک شمرده در هلاکش پافشردند قدرت و تأثیر نفس او را درست دریافته بودند .
مبنای تعلیمات اخلاقی سقراط
تعلیمات اخلاقی سقراط تنها موعظه و نصیحت نبود و برای نیکوکاری و درست کرداری مبنای علمی و عقلی می جست . بد عملی را از اشتباه و نادانی می دانست و می گفت مردمان از روی علم و عمد دنبال شر نمی روند و اگر خیر و نیکی را تشخیص دهند البته آنرا اختیار می کنند پس باید در تشخیص خیر کوشید مثلاً باید دید شجاعت چیست عدالت کدام است پرهیزکاری یعنی چه و راه تشخیص این امور آن است که آنها را بدرستی تعریف کنیم . این است که یافتن تعریف صحیح در حکمت سقراط کمال اهمیت را دارد و همین امر است که افلاطون و مخصوصاً ارسطو دنبال آنرا گرفته برای یافتن تعریف ( حد ) به تشخیص نوع و جنس و فصل یعنی کلیات پی برده و گفتگوی تصور و تصدیق و برهان و قیاس به میان آورده و علم منطق را وضع نموده اند و بنابراین هر چند واضع منطق ارسطوست نظر به بیانی که کردیم فضیلت با سقراط است که راه را باز نموده است .
فلسفه کلیات عقلی
سقراط برای رسیدن به تعریف صحیح شیوه استقراء به کار می برد یعنی در هر باب شواهد و امثال را امور جاری عادی می آورد و آنها را مورد تحقیق و مطالعه قرار می داد و از این جزئیات تدریجاً به کلیات می رسید و پس از دریافت قاعده ای کلیه آنرا بر موارد خاص تطبیق می نمود و برای تعیین تکلیف خصوصی اشخاص نتیجه می گرفت و بنابراین می توان گفت پس از استقراء به شیوه استنتاج و قیاس نیز می رفت و در هر صورت مسلم است که رشته استدلال مبتنی برتصورات کلی را سقراط بدست افلاطون و ارسطو داده و از این رو او را مؤسس فلسفه مبنی بر کلیات عقلی شمرده اند که مدار علم و حکمت بوده است .
اصول اخلاقی سقراط
اما عقاید سقراط را در اصول مسائل مهم فلسفی به درستی نمی توان باز نمود چه او هرگز اظهار علم قطعی نمی کرد و به علاوه تعلیمات خود را نمی نوشت و بنابراین جز آنچه پیروان او بالاختصاص گزنوفون و افلاطون و ارسطو نقل کرده اند مأخذی برای پی بردن به تعلیمات او نداریم . مهمترین مأخذ افلاطون است اما او هر چه نوشته از قول سقراط نقل کرده و بدرستی نمی توان عقاید استاد و شاگرد را از یکدیگر جدا نمود . آنچه تقریباً به یقین می توان دانست اینست که اهتمام سقراط بیشتر مصروف اخلاق بوده و بنیاد تعلیمات او اینکه انسان جویای خوشی و سعادت است و جز این تکلیفی ندارد اما خوشی به استیفای لذات و شهوات بدست نمی آید بلکه به وسیله جلوگیری از خواهش های نفسانی بهتر میسر می گردد و سعادت افراد در ضمن سعادت جماعت است و بنابراین سعادت هر کس در این است که وظایف خود را نسبت به دیگران انجام دهد و چون نیکوکاری بسته به تشخیص نیک و بد یعنی دانائی است بالاخره فضیلت به طور مطلق جز دانش و حکمت چیزی نیست اما دانش چون در مورد ترس و بی باکی یعنی علم براینکه از چه باید ترسید و از چه نباید ترسید ملحوظ شود شجاعت است و چون دررعایت مقتضیات نفسانی به کار رود عفت خوانده می شود و هرگاه علم به قواعدی که حاکم به روابط مردم بر یکدیگر می باشد منظور گردد عدالت است و اگر وظایف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود دینداری و خداپرستی است و این فضایل پنجگانه یعنی حکمت و شجاعت و عفت و عدالت و خداپرستی اصول اولی اخلاق سقراطی بوده است . اراده آزاد نیست یعنی انسان فاعل مختار نتواند بود مگر اینکه پیروی از عقل کند که در آن صورت نیکی و خیر را اختیار می نماید .
خداشناسی
وجه اعتقاد به خداوند در نظر سقراط این بود که همچنان که در انسان قوه عاقله ای هست در عالم نیز چنین قوه ای موجود است خاصه این که می بینیم عالم نظام دارد و بی قاعده و بی ترتیب نیست و هر امری را غایتی است و ذات باری خود غایت وجود عالم است پس نمی توان مدار امور عالم را بر تصادف و اتفاق فرض نمود و چون عالم به نظام است امور دنیا قواعدی طبیعی دارد که قوانین موضوع بشری باید آنها را رعایت کند.
افلاطون
مختصر ترجمه حال
ولادت افلاطون در سنه 427 پیش از میلاد عمرش نزدیک به هشتاد نسبش عالی و بزرگ زاده بوده در حدود هیجده سالگی به سقراط برخورده و ده سال در خدمت او به سر برده بعد از شهادت استاد یک چند جهانگردی نموده سپس به تعلیم حکمت پرداخت . دوره افاضه اش راجع به نیمه اول مائه چهارم است ( معاصر داریوش دوم و اردشیر دوم ) . در بیرون شهر آتن باغی داشت وقف علم و معرفت نمود . مریدانش برای درک فیض تعلیم و اشتغال به علم و حکمت آکادمی شده و پیروان آنرا آکادمیان خواندند و امروز در اروپا مطلق انجمن علم را آکادمی می گویند .
از تعلیمات شفاهی افلاطون چیزی نمی دانیم آثار کتبی او تقریباً سی رساله است که نفیس ترین یادگار حکمت و بلاغت به شمار می رود شرح و وصف آنها در این مختصر نمی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
سقراط
سقراط در حدود سال 470 سال ق.م در آلوِپِکا متولد گردید. آغاز زندگی او مصادف بود با دوران شکوفایی عظمت و افتخار آتن که در همان زمان امپراتوری دریایی خود را بنا نهاده بود. در دوران جوانی، قدرت بدنی شگفت انگیز سقراط، همگان را به تعجب وا داشت. قدرت تحمل او بسیار بالا بود، به طوری که در زمستان سخت، پا برهنه با یک جامه ی معمولی راه می رفت.
هنگامی که بیست و چند ساله بود ، افکارش متوجه مفهوم انسانیت شد. در آن زمان بیشتر تلاش های فلاسفه و متفکران، درباره جهان و چیستی آن بود و این که از چه موادی تشکیل شده و ماده آصلی آن چیست.اما او اعلام کرد که باید جهان شناسی را کنار گذاشت وبه انسان بازگشت. او بیان می کرد که پیامهای مخصوصی از سروش غیبی دریافت می کند.
در کتاب های تاریخی آمده است که روزی یکی از دوستان سقراط از سروش غیبی پرسید که آیا خردمند تر از سقراط وجود دارد؟ سرش غیبی پاسخ داد : نه. این واقعه سقراط را بر انگیخت تا ببیند که چه چیزی موجب شده تا او خردمند ترین انسان باشد؛ در حالی که خود را عالم و دانشمند نمی داند. سرانجام به این نتیجه رسید که: او خردمند ترین انسان است ، زیرا به جهل خود علم دارد و ادعای عالم بودن ندارد.از این پس، وی این رسالت را در وجود خود احساس کرد که در جست و جوی حقیقت ثابت و یقینی ، یعنی حکمت راستین باشد و به همگان نشان دهد که علم حقیقی یعنی:" علم به این که نمی دانم."
او در جنگهای پلوپونز شرکت کرد و شجاعتی که در آن جنگها از خود نشان داد ،از وی شخصیتی برجسته و ممتاز ساخت. در ادامه ی زندگی ، سقراط به رسالتی که بر دوش گرفته بود، پرداخت. در آن دوران سوفسطائی ها نفوذ زیادی بین جوانان آتنی داشتند و به آنها سفسطه و فن جدل آموزش می دادند وادعایشان این بود که حقیقتی وجود ندارد . آنها خود را دانشمند ترین وعالمترین مردمان می خواندند.
سقراط بنا بر نتیجه ای که در زندگی بدان رسیده بود، با آن ها که ادعای علم و دانش داشتند، به مقابله پرداخت.
روش عملی سقراط برای مبارزه با چنین اشخاصی این بود که با یکی از آنها وارد گفت و گو می شد و می کوشید تا از او افکارش را درباره موضوعی خاص، مثلا شجاعت بیرون بکشد. آن شخص در ابتدا فکر می کرد که حقیقت شجاعت را می شناسد و به آن آگاه است.سقراط گفتگو را به شیوه پرسش و پاسخی شروع می کرد و در آغاز خود را با آن چه شخص مقابلش می گفت، همراه نشان می داد. ممکن بود این گفتگو به طول بینجامد، اما سر انجام بحث را به جایی می رساند که شخص مقابل به نادانی خود پی می برد؛ یعنی به این نتیجه می رسید که حقیقتا هیچ چیزی را درباره شجاعت نمی داند و به این صورت، سقراط به او می فهماند که اعتراف به نادانی ، بزرگترین دانش است.این روش، روش دیالکتیکی نام گرفت. وی اولین کسی بود که این شیوه را در بحث های فلسفی به کار برد و به همین دلیل، روش دیالکتیک را به نام او، دیالکتیک سقراطی می خوانند.
سقراط در آتن می گشت و با افراد مختلف به این روش بحث و گفتگو می نمود. او شاگردانی هم داشت که اکثر آن ها جوانان آتنی بودند. یکی از شاگردان وی که بعدها در شمار بزرگترین فلاسفه جهان قرار کرفت، افلاطون بود.
سقراط بسیاری از بزرگان آتن را که ادعای علم و دانش داشتند، به همین نحو محکوم ساخت واین برای آنان خوشایند نبود.عاقبت این فشارها همراه با تحولات سیاسی ای که پیش آمد ، سقراط را در سال 399 ق.م به محکمه کشاند.
در محکمه سقراط متهم شد که:1) خدایانی را که آتنیان می پرستند، عبادت نمی کند، بلکه اعمال دینی جدید و نا آشنا آورده است.
2) به علاوه جوانان شهر آتن را با افکار خود فاسد می کند.
به دلیل همین اتهام ها، برای او تقاضای مرگ شده بود. سقراط با خونسردی و متانت به تمام اتهام ها پاسخ گفت و آنها را به سوی خود متهم کنندگان بازگرداند. سقراط اعلام کرد که از مرگ هیچ باکی ندارد ، اما مرگ وی لکه ننگینی بر چهره آتن بر جای خواهد گذاشت و آیندگان، در این مورد، آتنیان را محکوم خواهند کرد. با تمام این احوال و دفاعیات مستحکم وی، هیئت منصفه ی دادگاه که تحت تأثیر جو سیاسی آشفته ی آن ایام بود ، حکم به مرگ سقراط داد.
درچند روزی که تا اجرای حکم باقی مانده و سقراط زندانی بود ، دوستان وی تلاش زیادی کرده و همه چیز را برای فرار او مهیا ساختند ، ولی سقراط با بیان اینکه چنین اقدامی مخالف اصول و ارزشهای اوست ، پیشنهادشان را رد کرد.
در روز موعود در حالی که خانواده و دوستان و شاگردانش گرد وی جمع شده و بی تابی می کردند، آنها را به آرامش فراخواند و پس از اینکه وصیتهایش را کرد، جام زهر را به آرامی سرکشید و پس از دقایقی جان سپرد .
منبع:دانشنامه رشد
خرد سقراط
متن زیر گزیده ای از دفاعیه سقراط در حضور هیات منصفه شهر آتن است. او متهم است که به خدایگان باوری ندارد و جوانان آتن را نیز گمراه کرده است. او دلایل این اتهامات تشریح می کند, اما هیئت منطفه علیه او رإی می دهد و او شگفت زده می شود که چرا با این اختلاف آرای کم محکوم شده است. هیئت منصفه 501 نفر بودند و اختلاف آرا تنها 3 نفر بود. پس از آن، کریتون یکی از مریدان او زمینه ی فرار او را فراهم می کند, اما او به بحث و گفتگو با او می پردازد و در نهایت هر دو می پذیرند که احترام به قانون ارزشی والاتر دارد و در نهایت با سرکشیدن جام شوکران حکم اجرا می شود.]
خرد سقراط
[متن زیر گزیده ای از دفاعیه سقراط در حضور هیات منصفه شهر آتن است. او متهم است که به خدایگان باوری ندارد و جوانان آتن را نیز گمراه کرده است. او دلایل این اتهامات تشریح می کند, اما هیئت منطفه علیه او رإی می دهد و او شگفت زده می شود که چرا با این اختلاف آرای کم محکوم شده است. هیئت منصفه 501 نفر بودند و اختلاف آرا تنها 3 نفر بود. پس از آن، کریتون یکی از مریدان او زمینه ی فرار او را فراهم می کند, اما او به بحث و گفتگو با او می پردازد و در نهایت هر دو می پذیرند که احترام به قانون ارزشی والاتر دارد و در نهایت با سرکشیدن جام شوکران حکم اجرا می شود.]
***تلاش میکنم آنچه را که باعث رواج بهتانها و بدنامیهایم شده است، برایتان بازگو کنم. پس گوش فرادهید. برخی از شما ممکن است گمان کنید که مزاح میکنم، اما اطمینان میدهم که عین حقیقت را به شما خواهم گفت. مردمِ آتن، این بدنامی به خاطر نوع خاصی از خرد نصیبم شد. چه نوع خردی؟ آن نوع خردی که برای نوع بشر مقدور است. ممکن است به خاطرِ داشتن آن نوع خرد به راستی دانا باشم. اما هماکنون از مردانی سخن میگویم [کسانی که به من اتهام زدهاند] که خردشان لابد بیش از خرد انسانی است، یا چنان است که من یارای توصیف آن را ندارم. چون خودم چیزی از آن نوع خرد نمیدانم و اگر کسی بگوید که من چیزی از این خرد فوقبشری میدانم، گزاف میگوید و میخواهد به من تهمت بزند. (همهمه) همهمه نکنید آتنیها، حتا اگر گمان میکنید که من خودخواهانه سخن میگویم. میخواهم چیزی را بگویم که از من نیست. خواهم گفت که از آن کیست و شایسته است که باورش کنید. خداوند دلفی را بر حقانیت خردم و ماهیت آن گواه میگیرم. کِرِفون را به خاطر دارید. او از دوران جوانی دوست من بود. او را میشناسید. یکبار شتابزده به معبد دلفی رفت و پرسشی را بیمهابا با سخنگوی دلفی در میان گذاشت. (همهمه) - باز هم خواهش میکنم همهمه نکنید، فریاد نزنید. - او پرسید آیا کسی داناتر از سقراط هم وجود دارد و سخنگو پاسخ داد: نه، کسی وجود ندارد. کِرِفون خودش مرده است، اما برادرش اینجا هست و حرفهای مرا تأیید میکند.میدانید چرا این موضوع را به شما گفتم؟ میخواهم ریشهی این بیاعتباریام را برایتان بازگو کنم. وقتی آنچه را سخنگوی معبد گفته بود، شنیدم، تلاش کردم آن را بفهمم. مقصود خداوند از این کلام مبهم چیست؟ نیک میدانم که دانا نیستم، حتا در پایینترین حد. پس مقصودش از این که داناترین مرد هستم چیست؟ ممکن نیست اشتباهی رخ داده باشد، زیرا خداست و خدا سخن گزاف نمیگوید. دیرزمانی بود که در تلاش بودم تا معنای این کلام را دریابم. پس از مدتها کلنجار رفتن با آن، راهی را پیدا کردم که درستی این موضوع را آزمایش کنم. به سراغ مردی رفتم که گفته میشد داناست، گمانم بر این بود که در آنجا میشود ثابت کرد سخنگوی معبد اشتباه کرده است و گفتهی سخنگو اشتباه است. و به او میتوانستم بگویم «تو میگویی من داناترین مرد هستم، در حالی که این مرد از من داناتر است.» بنابراین به سنجش آن مرد پرداختم - لزومی ندارد اسمش را بگویم، سیاستمدار بود - اما نتیجه این بود، آتنیها، وقتی با او همکلام شدم، دریافتم که گرچه عدهی زیادی از مردم و بیش از همه خود او گمان میکنند که مرد باخردیست؛ با وجود این، دانا نیست. پس تلاش کردم به او بفهمانم که دانا نیست، گرچه میپندارد داناست. با این کار، او و دیگر حاضران آنجا دشمنانِ من شدند. وقتی از آنجا دور میشدم با خودم اندیشیدم از این مرد داناترم. شاید هیچ کدام از ما چیزی که واقعاً باارزش باشد ندانیم؛ اما او در حالی که دانشی ندارد، میپندارد که داناست. اما من که دانشی ندارم، بر نادانیام وقوف دارم و در آنچه نمیدانم خودم را دانا نمیپندارم. در هر حال در این نکته، گویا کمی از او داناتر هستم.پس از آن به سراغ شخص دیگری رفتم که میگفتند حتا از مرد قبلی هم داناتر است و دقیقاً به همان نتیجهی قبلی رسیدم. آنجا هم، او و بسیاری دیگر به جرگهی دشمنانم پیوستند.یکی پس از دیگری به سراغ مردان رفتم و هر روز دشمنانی پیدا کردم. این موضوع مرا بسیار ناخرسند و نگران میکرد. اما بر این باور بودم که باید کلام خدا را بالاتر از هر چیزی بدانم. بنابراین به سراغ هر کسی که به نظر میرسید دانشی دارد رفتم تا معنای کلام سخنگو را دریابم. نتیجهای که من از دستور خداوند گرفتم این بود: مردانی که شهره به خردمندی بالا بودند، در زمرهی بیخردترین افراد بودند؛ در حالی که کسانی که نزد عوام کمتر شهره به دانایی بودند، برای آموختن آمادهتر بودند.اکنون باید شرح سرگردانیای را که پشت سر گذاشتم تا دلیل کافی برای سخنگوی معبد پیدا کنم، برایتان بازگو کنم. پس از سیاستمدارن به سراغ شعرا رفتم. گمان میکردم که من به وضوح از آنان نادانترم. بنابراین اشعاری را که گمان میکردم زحمت زیادی برایشان کشیده شده است، جمع کردم. از آنها پرسیدم که آن اشعار چه معنایی دارند تا چیزی از آنها بیاموزم. از بازگو کردن حقیقت شرم دارم، اما ناچارم که بگویم. تقریباً همهی حاضران بهتر از خود شاعران میتوانستند دربارهی آن اشعار صحبت کنند. بنابراین به سرعت دریافتم که شاعران اشعارشان را با خردشان نمیسرایند، بلکه با نوع خاصی از نیروی طبیعی و تخیل این کار را میکنند، همچون پیشگوها و پیامآوران که حرفهای زیبایی میزنند، اما خودشان چیزی از آن نمیفهمند. در ضمن من فهمیدم که آنان خیال میکنند چون شعر میسرایند در همه چیز از دیگران داناترند، در حالی که چنین نبود. بنابراین آنان را هم رها کردم و از آنان هم همان چیزی عایدم شد که از سیاستمداران گرفته بودم.سرانجام به سراغ پیشهوران رفتم، چون به خوبی میدانستم که هیچگونه دانشی که ارزش گفتن داشته باشد ندارم و مطمئن بودم که آنها خیلی چیزها میدانند؛ در این مورد اشتباه نکرده بودم. اما آتنیها، آنها هم همان اشتباه شعرا را مرتکب میشدند. هر کدامشان که در رشتهی خاص خودش مهارت داشت، میپنداشت که در مهمترین موضوع بسیار داناست. از خودم و از طرف سخنگوی معبد پرسیدم آیا بهتر است در وضعی که هستم باقی بمانم و هم از خرد و هم از جهالت دیگران بینصیب باشم، یا این که مانند آنها هر دو را داشته باشم. پاسخم به خودم و سخنگوی معبد این بود که بهتر است همچنان خودم باشم.به خاطر این آزمون دشمنانی به شدت کینهتوز و خشمگین پیدا کردم که بهتانهای بیشماری را علیه من همهجا پراکندند. مردم میگویند که من مرد دانایی هستم و میپندارند که در مواردی که نادانی دیگران را نشان دادهام، خودم در آن زمینهها دانایم. اما دوستان من، به باور من تنها خداست که به راستی داناست و مقصودش از پیام سخنگو این بوده است که دانش بشر بسیار کم و ناچیز است. من گمان نمیکنم که مقصودش این بوده است که سقراط داناست. او مرا برای نمونه انتخاب کرده است تا به مردم بگوید: «کسی در میان شما داناتر است که همچون سقراط بداند که دانشش مطلقاً ناچیز است.»
آفرینندهی فلسفه
سقراط
سقراط و شاهکاری ناممکن: زنده مردن و بدون تسلیم، تا به آخر ماندن
ترجمه ویدا .ف