لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 14 صفحه
قسمتی از متن .doc :
زندگی نامه
حافظ شیرازی، شمس الدین محمد
سال و محل تولد: 726 هـ ق- شیراز ، سال و محل وفات: 791 هـ.ق- شیراز شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است که تا نام ایران زنده و پا برجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.
خواجه شمسالدین محمد، حافظ شیرازی، یکی از بزرگترین شاعران نغزگوی ایران و از گویندگان بزرگ جهان است که در شعرهای خود «حافظ» تخلص نمودهاست. در غالب مأخذها نام پدرش را بهاءالدین نوشتهاند و ممکن است بهاءالدین _علیالرسم_ لقب او بودهباشد
محمد گلندام، نخستین جامع دیوان حافظ و دوست و همدرس او، نام و عنوانهای او را چنین آوردهاست: مولاناالاعظم، المرحومالشهید، مفخرالعلماء، استاد نحاریرالادباء، شمسالملهوالدین، محمد حافظ شیرازی.
محمد گلندام، معاصر و جامع دیوانش، او را چندینبار در مجلس درس قوامالدین ابوالبقا، عبداللهبنمحمودبنحسن اصفهانی شیرازی (م772هـ ق.) مشهور به ابنالفقیه نجم، عالم و فقیه بزرگ عهد خود دیده و غزلهای او را در همان محفل علم و ادب شنیدهاست.
چنانکه از سخن محمد گلندام برمیآید، حافظ در دو رشته از دانشهای زمان خود، یعنی علوم شرعی و علوم ادبی کار میکرد و چون استاد او، قوامالدین، خود عالم به قراآت سبع بود، طبعاً حافظ نیز در خدمت او به حفظ قرآن با توجه به قرائتهای چهاردهگانه (از شواذ و غیر آن) ممارست میکرد و خود در شعرهای خویش چندینبار بدین اشتغال مداوم به کلامالله اشاره نمودهاست:
عشقـت رسد به فریاد ارخود بهسان حـافظ قـرآن ز بـر بخوانی با چـارده روایت یا صبحخیزی و سلامتطلبی چون حافظ هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم و به تصریح تذکرهنویسان اتخاذ تخلص «حافظ» نیز از همین اشتغال، نشأت گرفتهاست.
شیراز، در دورهای که حافظ تربیت میشد، اگرچه وضع سیاسی آرام و ثابتی نداشت لیکن مرکزی بزرگ از مرکزهای علمی و ادبی ایران و جهان اسلامی محسوب میگردید و این نعمت، از تدبیر اتابکان سلغری فارس برای شهر سعدی و حافظ فراهمآمدهبود. حافظ در چنین محیطی که شیراز هنوز مجمع عالمان و ادیبان و عارفان و شاعران بزرگ بود،با تربیت علمی و ادبی مییافت و با ذکاوت ذاتی و استعداد فطری و تیزبینی شگفتانگیزی که داشت، میراثدار نهضت علمی و فکری خاصی میشد که پیشاز او در فارس فراهمآمد و اندکی بعداز او به نفرت گرایید.حافظ از میان امیران عهد خود چند تن را در شعرش ستوده و یا به معاشرت و درک صحبت آنها اشاره کردهاست، مانند: ابواسحق اینجو (مقتول به سال 758هـ ق.)، شاهشجاع (م786هـ.ق.)، و شاهمنصور (م795هـ.ق.) و در همانحال با پادشاهان ایلکانی (جلایریان)که در بغداد حکومت داشتند نیز مرتبط بود و از آن میان سلطان احمدبنشیخاویس (784-813هـ. ق.) را مدح کرد. از میان رجال شیراز، از حاجی قوامالدین حسن تمغاچی (م754هـ ق.) در شعرهای خود یاد کرده و یکجا هم از سلطان غیاثالدینبنسلطان سکندر، فرمانروای بنگال هنگامی که شهرت شاعرنوازی سلطان محمود دکنی (780-799هـ ق.) و وزیرش میرفیضالله انجو به فارس رسید، حافظ راغب دیدار دکن گشت و چون پادشاه بهمنی هند و وزیر او را مشتاق سفر خود به دکن یافت، از شیراز به "هرموز" رفت و در کشتی محمودشاهی که از دکن آمدهبود، نشست اما پیشاز روانهشدن کشتی، باد مخالف وزیدن گرفت و شاعر کشتی را _ظاهراً بهقصد وداع با بعضی از دوستان در ساحل هرموز، اما در واقع از بیم مخاطرات سفر دریا_ ترک گفت و این غزل را به میرفیضالله انجو فرستاد و خود به شیراز رفت:
دمی با غم بهسر بردن جهان یکسر نمیارزد به مـی بفروش دلق ما کزین بهتر نمیارزد
یکبار حافظ از شیراز به یزد _که در دست شعبهای از شاهزادگان آلمظفر بود_ رفت ولی خیلی زود از اقامت در «زندان سکندر» خستهشد و در غزلی بازگشت خود را به فارس بدینگونه آرزو کرد:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت برتندم و تا ملک سلیمان بروهرچند که عدهای سبب به یزد رفتن حافظ را تبعید وی در دوران دوم حکومت شاهشجاع به مدت 22ماه دانستهاند.
وفات حافظ به سال 792 هجری اتفاق افتاد. تو دارای زن و فرزتدان بود. چندبار در شعرهای حافظ، به اشاراتی که به مرگ فرزند خود دارد بازمیخوریم و از آنجمله است این دو بیت:
دلا دیـدی که آن فـرزانه فـرزند چه دید اندر خم این طاق رنگین
بـهجای لوح سیمین در کنـارش فلک بر سر نهـادش لـوح سیمین
دربارهی عشق او به دختری «شاخنبات»نام، افسانههایی رایج است و بنابر همان داستانها، حافظ آن دختر را به عقد مزاوجت درآورد. گروهی نیز شاخنبات را معشوق معنوی و روحانی، عدهای نیز شاخنبات را استعارهای از قریحهی شاعری و گروهی دیگر استعاره از کلک و قلم دانستهاند.
حافظ مردی بود ادیب، عالم به دانشهای ادبی و شرعی و مطلع از دقیقههای حکمت و حقیقتهای عرفان.استعداد خارقالعادهی فطری او به وی مجال تفکرهای طولانی، همراه با تخیلهای بسیار باریک شاعرانه میداد و او جمیع این موهبتهای ربانی را با ذوق لطیف و کلام دلپذیر استادانهی خود درمیآمیخت و از آن میان شاهکارهای بیبدیل خود را بهصورت غزلهای عالی بهوجود میآورد.
او بهترین غزلهای مولوی، کمال، سعدی، همام، اوحدی و خواجو، و یا بهترین بیتهای آنان را مورد استقبال و جوابگویی قرار دادهاست. کلام او در همهی موارد منتخب و برگزیده، و مزین به انواع نزیینهای مطبوع و مقرون به ذوق و شامل کلماتیست که هریک با حساب دقیق، انتخاب و بهجای خود گذارده شدهاست.تأثر حافظ از شیوهی خواجو، مخصوصاً از غزلهای «بدایعالجمال»، یعنی بخش دوم دیوان خواجو بسیار شدید است، و در بسیاری از موردها، واژهها و مصراعها و بیتهای خواجو را نیز به وام گرفته و با اندک تغییری در غزلهای خود آوردهاست و این غیراز استقبالهای متعددی است که حافظ از خواجو کردهاست.
در میان شاعرانی که حافظ از آنها استقبال کرده و یا تأثیر پذیرفتهاست، بعداز خواجو، سلمان را باید نام برد.علت این تأثیر شدید آن است که سلمان ساوجی هم مانند خواجو، از معاصران حافظ و از جمله مشاهیری بود که شاعر شیراز، اشعارش را سرمشق کار خود قرار داد. پاسخها و استقبالهای حافظ از سعدی و مولوی و دیگر شاعران استاد پیشاز خود، کم نیست، اما دیوان او بهقدری از بیتهای بلند و غزلهای عالی و مضمونهای نو پر است که این تقلیدها و تأثرها در میان آنها کم و ناچیز مینماید.
علاوه براین علو مرتبهی او در تفکرهای عالی حکمی و عرفانی و قدرتی که در بیان آنها به فصیحترین و خوشآهنگترین عبارتها داشته، وی را با همهی این تأثیرپذیریها، در فوق بسیاری از شاعران گذشته قرار داده و دیوانش را مقبول خاص و عام ساختهاست.
این نکته را نباید فراموش کرد که عهد حافظ با آخرین مرحلهی تحول زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ اسلامی ایران مصادف بود و از اینروی زبان و اندیشهی او در مقام مقایسه با استادان پیشاز وی به ما نزدیکتر و دلهای ما با آن مأنوستر است و به این سبب است که ما حافظ را زیادتر از شاعران خراسات و عراق درک میکنیم و سخن او را بیشتر میپسندیم.
از اختصاصهای کلام حافظ آن است که او معنیهای دقیق عرفانی و حکمی و حاصل تخیلهای لطیف و تفکرهای دقیق خود را در موجزترین کلام و روشنترین و صحیحترین آنها بیان کردهاست. او در هر بیت و گاه در هر مصراع، نکتهای دقیق دارد که از آن به «مضمون» تعبیر میکنیم. این شیوهی سخنوری را ، که البته در شعر فارسی تازه نبود، حافظ تکمیلکننده و درآورندهی آن به پسندیدهترین وجه و مطبوعترین صورت است و بعد از او شاعران در پیروی از شیوهی او در آفرینش “نکته”های دقیق و ایراد “مضمون”های باریک و گنجاندن آنها در موجزترین عبارتها، که از یک بیت گاه از یک مصراع تجاوز نکند مبالغه نمودند و همین شیوه است که رفته رفته به شیوع سبک معرف به “هندی” منجر گردید. نکتهی دیگر در بیان اختصاصهای شعر حافظ، توجه خاص او است به ایراد صنعتهای مختلف لفظی و معنوی در بیتهای خود به نحوی که کمتر بیتی از شعرهای او را میتوان خالی از نقش و نگار صنایع یافت، اما نیرومندی او در استخدام الفاظ و چیره دستیاش در به کار بردن صنعتها به حدی است که “صنعت” در “سهولت” سخن او اثری ندارد، تا بدان جا که خواننده، در بادی امر متوجه مصنوع بودن سخن حافظ نمیشود.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .DOC ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 6 صفحه
قسمتی از متن .DOC :
صد سال از یورش مغولها می گذشت هنوز در میان ویرانه های بسیاری از شهر ها و آبادی ها که گوسفندان علف می چریدند چه کاخ های باشکوهی که لانه جغد ها نشده بود ،چه کتابهای با ارزشی که زیر خاک نپوسیده بود مردم ستمدیده این سرزمین پهناور مانند گله های انسانی می زیستند فقر و بیماری از همه بدتر تیاهی و اخلاقی بیداد می کرد مردم سرگشته در برابر بیگانگان کمرشان زیر بار مالیاتهای سنگین شکسته شده بود . هنگامی که شمس الدین به دنیا آمد مردم ترک نژاد از خاندان انچو بر فارس حکمرانی میکرد او اگر چه دست نشانده چوپانیان بود اما می کوشید که با استقلال حکومت کند.در سال 736 آخرین حکمران ایلخانی سلطان ابو سعید درگذشت و حکمران فارس نیز به دست چوپانیان کشته شد و پسرش خسرو به شیراز آمد بر تخت پدر تکیه زد از حکمرانی او دو سال بیشتر نگذشته بود که برادرش مسعمد به شیراز تاخت و تخت و تاج پدر را از او گرفت و در قلعه ای زندانی اش کرد شمس الدین محمد هفت ساله بود و در چنین روزگار تاریکی زندگی می کرد پدرش بازرگان خورده یابی بود که به تازگی ار دنیا رفته بود شمس الدین محمد تازه به مکتب پا گذاشته بود زندگی او و خانواده اش بعد از مرگ پدر به سختی می گذشت برادر بزرگتر او به ناچار باید کار می کرد و چرخ زندگی آنها را می چرخاند .
زندگی خصوصی شمس الدین سخت و تاریک و مه آلود است زندیگش گویی نه بر روی زمیکه یکسرهع در سرزمین قصه ها و افسانه ها گذشته است در حالی که کتابهای دوره او پر است از تاریخ زندگی شاهان همراه با شرح کوچکترین رویدادها از سال و ماه و روز و حتی از ساعت تولد و مرگ آنها گرفته تا بیماریها و مستی ها و حتی خوابشان.
نویسندگان و تنی به یاد حافظ افتاده بودند که سالها از مرگ اوگذشته بود و زندگیش به افسانه ها پیوسته بود این قصه ها همه از این شاعر بزرگ به جا مانده است نمی توان به آسانی از آنها گذشت .
شمس الدین در سال 740 دوازده ساله بود و در شهری زندگی می کرد پر از آشوب و غوغا شیراز در این سال آشوب زده و در آستانه جنگ با یکی از ایران چوپانی بود .مردم بینوا از چنگ سخن می گفتند و به فکر آذوقه ای بودند که باید یرای زمان جنگ فراهم می کردند شهر به زودی از همه طرف محاصره می شد .
شمس الدین در همان نوجوانی هوشی سرشار ازاو استعدادی درخشان داشت او در شهری به دنیا آمده بود که بهترین مدرسه ها و بزرگترین استادان را در خود جای داده بود اگر بخت با او یار می شد می توانست در زمان کوتاهی به رشد و شکوفایی برسد او همان گونه که دانش های رایج زمان را فرا می گرفت نزد استاد بزرگش قوام الدین عبدالله فقیه درس قرآن می آموخت و آن را بر می کرد از همت پشتکار او همین بس که حتی هنگام یورش سپاهیان ترک نیز درس و کتاب را رها نکرد یکسال از آن ماجرا ها می گذشت و فارس هنوز زیر سایه شاعر بزرگ خود سعدی بود شاعری زبان آور زبان فارسی را جهانی کرده بود اگر چه سالها درگذشته بود اما هنوز در دل و جان مردم زندگی می کرد شعر هایش روان بود و لطیف و مو سیقی وار همچون باران و نوشته هایش محکم و زیبا مانند فیروزه ای جواهر نشان شاعران آن زمان همه زیر سایه او می زیستند حتی شمس الدین که از همان ابتدای شاعری به پشتوانه شعری او رفته بود.
شمس الدین به سرعت توانست خود را از زیر سایه سعدی بیرون کشد نبوغ او در شعر کفتن به معجزه ای سحر انگیز که در ایتدای جوانی در جایش اتفاق افتاده بود درخشش این معجزه در دیر سال ترین شعری که از او به جا مانده است به روشنی پیداست شعری با زبان خمیر مایع طنز آمیز ،طنزی که در آینده له شکلی عمیق تر از ویژگی شعریش گشتن.
محاصره شیراز پنجاه روز به درازا انجامید مردم شهر به شدت از بازگشت امیر چوپانی هراسان بودند و از سرانجام کار خود می ترسیدند شاه مسعود نیز در آشتی را می کوبید اما کوشش های او نافرجام ماند وسرانجام سپاهیان ترک یکی از دروازه ها را گشودند و خود را به کاخ شاه رساندند اما شاه مسعود گریخته بود.
شمس الدین نیز مانند همه مردم از شکست آن مردم ستمکار و سنگدل شادمان گشتن از خاندان اینچو را دوست می داشت و آنها حکمرانان دیگر بهتر میدانستند بویژه شیخ ابواسحاق را که مردمی با گذشت بود و مهربان و اهل دانش و بخش این مرد با همه ضعف هایش در میان آن همه شاه حکمران بیدادگرخونریز حکم کیمیا را داشت پیوند دوستی میان او و شمس الدین بسیار برقرار شد و شاعر جوان به دربار او راه یافت.
دیری نگذشت که شمس الدین در همه جا به نام حافظ شناخته شد حافظ همه قرآن او اکنون می توانست قرآن را 14 روایت از بر کند کتاب آسمانی را در بیست سالگی از بر کرده بود اما نمی خواست مانند حافظان دیگر خواندن قرآن را شغل و پیشه خود سازد و دوست نداشت که برای مردگان قرآن بخواند همه تلاشش این بود که با آن کتاب زندگی کند در جستجوی رمز و رازهای آن باشد .نگرانی حافظ در آن غزل بیجا نبود هنوز غصه قصه به پایان نرسیده بود دیری نگذشته بود که برادر شاه شیخ با لشکری انبوه از ترکان به فارس تاخت همراه با سرداری سنگدل از سوی حاکم ایلخانی که فارس را ملک خود می دانست آنها به آسانی به شیراز پا گذاشتند زیرا شیخ ابو اسحاق جوانمردانه حکومت را به برادرش واگذار کرد و خود از شهر بیرون رفت حافظ در این دوره برای کشف حقیقت زندگی در رسیدن به خود آگاهی به هر گوشه ای سرک می کشید گاه در کنار چشمه و کنار چشمه زلال اندیشه ای می نشتست و گاهی بردامن احساس و مهری سرشار از شور زندگی سر می نهاد شعر های دوره اش بیشتر رنگ و بوی دینی داشت تا عرفانی نه زنگ مدرسه و موعظه و زهر روزی اگر چه آرام آرام از دنیای عالمان دینی دور می شد اما در شعر های این دوره اش هنوز از حافظ زند و خراباتی خبری نیست شعرهای این دوره حافظ بیشتر رنگ و بوی عارفانه داشت و تعبیرها و اصطلاحات عارفانه را در شعرهایش بیشتر موج می زند و بعد ها نیز اگر چه از دنیایی خانقاه نشین ها فاصله گرفت اما بازهم این اصطلاحات را به کار می برد .
حافظ نکته سنج دریافت که انسان به غنچه ای ناگشوده می ماند معما و رازی رندانه که به ریای عقل می توان آن را دانست اما نمی توان آن را گشود گل رازی که تنها پرونده دل می تواند آن را بگشاید نه عنکبوت عقل که تا روح انسان را در تاروپود خود پیچیده است تارو پود عقاید و خرافات و نبایدها و باید ها پس.
درد و دریغ از این بود که چرا انسان جهان با شکوه و راز آود خود این چنین سرد و بی روح کرده است چرا آدمی آن چه را که تباهی کشیده می شد به بهانه دینداری خونها به زمین می ریزد و به خاطر قرص نان دروغ می گوید.
حافظ در آن روزهای نا امیدی و اندوه حق دوستی را با سرودن شعری به جا آورد و حرف دلش را در قالب قصیده ای بلند به گوش شاه می رساند اما افسوس که برای شنیدن این حرفها گوش شنوایی نداشت.
حافظ در عمر سی و چند ساله اش در ستایش از بسیاری از آدمها شعر سروده بود از شاهان و شاهزادگان گرفته، تا وزیران بزرگان چه بسا در برخی ها که از شعرهایش در ستایشگری زیاده روی هم کرده است اما در ستایش از مسیر مبارزه تر شرویی تلخ زبان شور هم خشم حتی یک بیت شعر نسروده بود وجود این مرد آن قدر حقیر و ناموزون بود که در شعر نمی گنجد آن چنان سنگدل بود که حافظ جز با ز بان نکوهش نمی توانست سخن بگوید حافظ کسی نبود که خاموش بنشیند آن همه بیداد و تباهی را تاب بیاورد و به همین خاطر در اولین روزهای کار آمدن امیر مبارز تکلیف خود را با او برای همیشه روشن کرد.