لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
پریشان اندیشى آشفته گفتار پست مدرنامپراتور برهنه است
درباره سوکال
آلن دیوید سوکال متولد 1955 و فیزیکدان دانشگاه نیویورک از نظر سیاسى چپ گرا است و تنها ادعاى او براى این وابستگى آن است که در گذشته مدتى در دوران حکومت ساندینیستا در دانشگاه ملى نیکاراگوئه ریاضى تدریس کرده است. از جمله استقبال کنندگان ماجراى سوکال نوآم چامسکى بود که گفت چپ و علوم اجتماعى بهتر است بنیان فکرى خود را بر استدلال عقلى بگذارند. حاصل یادداشت هاى سوکال در این رابطه نخست به صورت کتابى به نام «شیادى هاى روشنفکرى» در فرانسه و سال بعد تحت عنوان «یاوه هاى مد روز» به چاپ رسید. سوکال در فیزیک در حوزه هاى مکانیک آمارى، نظریه میدان کوآنتوم، فیزیک ریاضى و فیزیک محاسباتى کار مى کند.
یکى از عقل مى لافد یکى طامات مى بافد
بیا کاین داورى ها را به پیش داور اندازیم حافظ
اگرچه آغاز کردن با نقل قول هاى ناخوشایند پسندیده و متعارف نیست، براى پى بردن به عمق فاجعه از شما خواننده صبور خواهش مى کنم دندان بر جگر نهاده و پاراگراف زیر را مانند دارویى تلخ یک جرعه تا به آخر بخوانید:
«وقتى عمق زمان جاى عمق هاى فضاى محسوس را مى گیرد، وقتى جابه جا شدن سطح میانى جایگزین تعیین حدود سطح ها مى شود؛ وقتى شفافیت نمودها را دوباره برپا مى دارد؛ آن گاه رفته رفته از خود مى پرسیم آیا آنچه به اصرار فضا مى نامیم و در عمل نور، یعنى نوعى نور فروآگاهى شبه نورشناختى نیست که آفتاب، تنها، یک صورت یا یک بازتاب آن است. این نور در مدتى روى مى دهد که با زمان نوردهى آنى و نه با گذشت زمان تاریخى یا گاه شناختى سنجیده مى شود. زمان این آنِ بدون مدت همانا«زمان نوردهى»است؛ خواه این نوردهى کمتر یا بیشتر از حد باشد. فناورى عکاسى و سینمایى آن وجود و زمان پیوستارى را که از همه بعدهاى فیزیکى عارى است پیش بینى کرده اند و در این پیوستار کوانتوم کنش با انرژى و نقطه مشاهده سینمایى یک باره آخرین آثار به جا مانده از یک واقعیت ناپدید شده ریخت شناختى مى شوند.
این سرعت نور، وقتى به زمان حال ابدى یک نسبیت که ضخامت و عمق توپولوژیک و غایت شناختى آن متعلق به این ابزار نهایى اندازه گیرى است انتقال یابد، داراى یک جهت مى شود، که هم اندازه و هم بعد آن است و خود را با یک سرعت در همه جهات که چون شعاع هاى یک دایره اند و جهان را اندازه مى گیرند انتشار مى دهد.»
ظاهرا این پارگراف در اصل فرانسوى آن به قلم پل ویریلیو، معمار و مهندس شهرساز و رئیس پیشین «دانشکده معمارى» ، جمله اى 193 واژه اى است که به اعتراف نویسندگان کتاب «یاوه هاى مد روز» : «بدبختانه هنر شعرى آن به تمامى به ترجمه در نیامده اما کامل ترین نمونه اسهال قلمى است که تاکنون با آن روبه رو شده ایم.»
متاسفانه نثر مسجع بالا نمونه کمیابى نیست و در همین ایران نیز روزانه کتاب هایى نوشته یا ترجمه و راهى بازار مى شوند که بر وقت و انرژى و استعداد هدررفته پدیدآورندگان آنها- که مى توانست صرف پژوهشى واقعى و کارى اصیل شود- باید افسوس خورد و بر مرگ درختان تنومند تامین کننده کاغذ آنها باید زار گریست. به زبان فارسى و مادرى تان مهملاتى خواهید خواند که شما را وادار به تحسین لباس زیبا و جدید امپراتور خواهد کرد. نویسندگان کتاب ها از چنان شهرتى برخوردارند و لفاظى هایشان چنان پرطمطراق است که عقل ناقصتان بى درنگ به نقص خویش اعتراف مى کند. اما نباید زود واداد. اکنون فریاد آلن سوکال فیزیکدان نظرى دانشگاه نیویورک که «امپراتور برهنه است» با تلاش جلال حسینى به فارسى ترجمه شده و در اختیار شما است. این کتابى است پرماجرا که خیلى ها نمى خواهند شما آن را بخوانید اما کتابى است دست کم در فارسى به راستى بى همتا.
از ماجراى سوکال (SOKAL AFFAIR) اکنون دیگر ده سال مى گذرد و اندکى کهنه شده اما ارزش دوباره شنیدن را دارد. داستان از این قرار است که در سال 1994 با انتشار کتاب «خرافات پیش رفته: چپ دانشگاهى و مشاجره هاى آن با علم» به قلم پل گراس زیست شناس و نورمن لویت ریاضیدان در نقد چندفرهنگى، ساختارگرایى اجتماعى و پست مدرنیسم، آلن سوکال فیزیکدان به موضوع علاقه مند شده و پس از مطالعات کتابخانه اى وسیع پرونده پروپیمانى از سوءاستفاده هاى روشنفکران فرانسوى و دنباله رو انگلیسى زبانشان از مفاهیم علمى تهیه مى کند. سپس تصمیم مى گیرد در واکنش به این پدیده دست به آزمایشى غیرعادى بزند. وى بعدها در مقاله دیگرى مى نویسد: «مدت ها است که از افت معیارها در انسجام فکرى علوم انسانى در برخى از حوزه هاى دانشگاهى در آمریکا ناراحتم. اما من فیزیکدانم و شاید اشکالى در کار من است که نمى توانم از معناى ژوئى سانس یا دیفرانس سر درآورم، پس براى آزمایش معیارهاى فکرى غالب به یک تجربه دست زدم تا ببینم آیا یک نشریه پیش آهنگ مطالعات اجتماعى که نام آورانى چون فردریک جمیسون و اندرو راس را در شوراى سردبیرى خود دارد مقاله اى را که حاوى سخنان بى معنا اما به ظاهر دلنشین است و به ستایش پیش فرض هاى ایدئولوژیک گردانندگان آن نشریه مى پردازد، چاپ مى کند یا خیر.»
در سال 1996 سوکال با سرهم بندى لاطائلاتى از حرف هاى فوق مفت پست مدرن و ارجاعات متعدد به چهره هاى محبوب و مشهور این جریان مقاله اى
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
پریشان اندیشى آشفته گفتار پست مدرنامپراتور برهنه است
درباره سوکال
آلن دیوید سوکال متولد 1955 و فیزیکدان دانشگاه نیویورک از نظر سیاسى چپ گرا است و تنها ادعاى او براى این وابستگى آن است که در گذشته مدتى در دوران حکومت ساندینیستا در دانشگاه ملى نیکاراگوئه ریاضى تدریس کرده است. از جمله استقبال کنندگان ماجراى سوکال نوآم چامسکى بود که گفت چپ و علوم اجتماعى بهتر است بنیان فکرى خود را بر استدلال عقلى بگذارند. حاصل یادداشت هاى سوکال در این رابطه نخست به صورت کتابى به نام «شیادى هاى روشنفکرى» در فرانسه و سال بعد تحت عنوان «یاوه هاى مد روز» به چاپ رسید. سوکال در فیزیک در حوزه هاى مکانیک آمارى، نظریه میدان کوآنتوم، فیزیک ریاضى و فیزیک محاسباتى کار مى کند.
یکى از عقل مى لافد یکى طامات مى بافد
بیا کاین داورى ها را به پیش داور اندازیم حافظ
اگرچه آغاز کردن با نقل قول هاى ناخوشایند پسندیده و متعارف نیست، براى پى بردن به عمق فاجعه از شما خواننده صبور خواهش مى کنم دندان بر جگر نهاده و پاراگراف زیر را مانند دارویى تلخ یک جرعه تا به آخر بخوانید:
«وقتى عمق زمان جاى عمق هاى فضاى محسوس را مى گیرد، وقتى جابه جا شدن سطح میانى جایگزین تعیین حدود سطح ها مى شود؛ وقتى شفافیت نمودها را دوباره برپا مى دارد؛ آن گاه رفته رفته از خود مى پرسیم آیا آنچه به اصرار فضا مى نامیم و در عمل نور، یعنى نوعى نور فروآگاهى شبه نورشناختى نیست که آفتاب، تنها، یک صورت یا یک بازتاب آن است. این نور در مدتى روى مى دهد که با زمان نوردهى آنى و نه با گذشت زمان تاریخى یا گاه شناختى سنجیده مى شود. زمان این آنِ بدون مدت همانا«زمان نوردهى»است؛ خواه این نوردهى کمتر یا بیشتر از حد باشد. فناورى عکاسى و سینمایى آن وجود و زمان پیوستارى را که از همه بعدهاى فیزیکى عارى است پیش بینى کرده اند و در این پیوستار کوانتوم کنش با انرژى و نقطه مشاهده سینمایى یک باره آخرین آثار به جا مانده از یک واقعیت ناپدید شده ریخت شناختى مى شوند.
این سرعت نور، وقتى به زمان حال ابدى یک نسبیت که ضخامت و عمق توپولوژیک و غایت شناختى آن متعلق به این ابزار نهایى اندازه گیرى است انتقال یابد، داراى یک جهت مى شود، که هم اندازه و هم بعد آن است و خود را با یک سرعت در همه جهات که چون شعاع هاى یک دایره اند و جهان را اندازه مى گیرند انتشار مى دهد.»
ظاهرا این پارگراف در اصل فرانسوى آن به قلم پل ویریلیو، معمار و مهندس شهرساز و رئیس پیشین «دانشکده معمارى» ، جمله اى 193 واژه اى است که به اعتراف نویسندگان کتاب «یاوه هاى مد روز» : «بدبختانه هنر شعرى آن به تمامى به ترجمه در نیامده اما کامل ترین نمونه اسهال قلمى است که تاکنون با آن روبه رو شده ایم.»
متاسفانه نثر مسجع بالا نمونه کمیابى نیست و در همین ایران نیز روزانه کتاب هایى نوشته یا ترجمه و راهى بازار مى شوند که بر وقت و انرژى و استعداد هدررفته پدیدآورندگان آنها- که مى توانست صرف پژوهشى واقعى و کارى اصیل شود- باید افسوس خورد و بر مرگ درختان تنومند تامین کننده کاغذ آنها باید زار گریست. به زبان فارسى و مادرى تان مهملاتى خواهید خواند که شما را وادار به تحسین لباس زیبا و جدید امپراتور خواهد کرد. نویسندگان کتاب ها از چنان شهرتى برخوردارند و لفاظى هایشان چنان پرطمطراق است که عقل ناقصتان بى درنگ به نقص خویش اعتراف مى کند. اما نباید زود واداد. اکنون فریاد آلن سوکال فیزیکدان نظرى دانشگاه نیویورک که «امپراتور برهنه است» با تلاش جلال حسینى به فارسى ترجمه شده و در اختیار شما است. این کتابى است پرماجرا که خیلى ها نمى خواهند شما آن را بخوانید اما کتابى است دست کم در فارسى به راستى بى همتا.
از ماجراى سوکال (SOKAL AFFAIR) اکنون دیگر ده سال مى گذرد و اندکى کهنه شده اما ارزش دوباره شنیدن را دارد. داستان از این قرار است که در سال 1994 با انتشار کتاب «خرافات پیش رفته: چپ دانشگاهى و مشاجره هاى آن با علم» به قلم پل گراس زیست شناس و نورمن لویت ریاضیدان در نقد چندفرهنگى، ساختارگرایى اجتماعى و پست مدرنیسم، آلن سوکال فیزیکدان به موضوع علاقه مند شده و پس از مطالعات کتابخانه اى وسیع پرونده پروپیمانى از سوءاستفاده هاى روشنفکران فرانسوى و دنباله رو انگلیسى زبانشان از مفاهیم علمى تهیه مى کند. سپس تصمیم مى گیرد در واکنش به این پدیده دست به آزمایشى غیرعادى بزند. وى بعدها در مقاله دیگرى مى نویسد: «مدت ها است که از افت معیارها در انسجام فکرى علوم انسانى در برخى از حوزه هاى دانشگاهى در آمریکا ناراحتم. اما من فیزیکدانم و شاید اشکالى در کار من است که نمى توانم از معناى ژوئى سانس یا دیفرانس سر درآورم، پس براى آزمایش معیارهاى فکرى غالب به یک تجربه دست زدم تا ببینم آیا یک نشریه پیش آهنگ مطالعات اجتماعى که نام آورانى چون فردریک جمیسون و اندرو راس را در شوراى سردبیرى خود دارد مقاله اى را که حاوى سخنان بى معنا اما به ظاهر دلنشین است و به ستایش پیش فرض هاى ایدئولوژیک گردانندگان آن نشریه مى پردازد، چاپ مى کند یا خیر.»
در سال 1996 سوکال با سرهم بندى لاطائلاتى از حرف هاى فوق مفت پست مدرن و ارجاعات متعدد به چهره هاى محبوب و مشهور این جریان مقاله اى
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
دربارهی عباس یمینی شریف
:: یار مهربان کودکانعباس یمینى شریف، یار مهربان، یار مهربان کودکان ایران، خود کودکى بود از این سرزمین که در سال ١٢٩٨ شمسى در محله پامنار تهران زاده شد. اگرچه او هفتاد سال در این شهر زندگى کرد، جوان شد، به میانسالى رسید و در هنگامهى سپید مویى از این جهان رفت، اما همواره در پى کشف معناى کودکى بود. یمینى شریف شاعر کودکان بود، براى کودکان داستان مىنوشت، آموزگار و مربى کودکان بود، اما بیش از همه اینها، یمینى شریف یکى از کاشفان و سازندگان فرهنگ کودکى مدرن در این سرزمین بود.
یمینى شریف از کودکان پس از انقلاب مشروطه بود که روزگار همراهىاش کرده بود که هم انقلابیون کهنه کار و دلشکستهى بازمانده از حکومت قانون را ببیند و هم در ستیز سنت و نو، با جوانههاى فرهنگ نو رشد کند. روزهاى کودکى او تنها بین کهنه و نو نمانده بود، بلکه او اگر شهر سنتى را با بازارها، گذرها، خانهها، هشتىها، اندرونىها و بیرونىها با مسجدها و منارهها و گنبدها و سقاخانههاى آن حس مىکرد، طبیعت زیبا را در ده دربند و کوهپایههاى البرز را هم به جان دوست داشت و به درختان چنار و گردو و رود و جوى و آوازهاى پرندگان و نسیم کوهستانى و دوستى با جانوران نیز عشق مىورزید. یمینى شریف از آن اندک کودکان بود، که در این دوره فرهنگ در خانوادهاش جان داشت و نیروبخش بود. آواهاى لالایى که آرامبخش گریههایاش بود، خیلى زود به شعرهاى حافظ و سعدى و مولوى بدل شد. یمینى شریف با حافظهاى توانا که در وجودش بود، این شعرها را به دل مىسپرد و ترانههاى روز را هم بر آنها افزون مىکرد. بخت با او یار بود که در همسایگى با فرخى یزدى شاعر برجسته دوران مى زیست. همنشینى شاعر فردا با این شاعر برجسته به او نکتههایى فراوان آموخت و آموختنىتر از همه آن تجربهى نابى بود که در روزها و فصلهاى خوش سال فرخى یزدى در ده دربند به کار مىبست. در آن روزها او آوازهخوانى را به کار مىگرفت تا شعرهایاش را براى مردمى که به دربند براى گردش و آسایش مىآمدند، بخواند. چون آوازهخوان بىسواد بود، فرخى یزدی، شاعر فردا را که میزعباس صدایاش مىزد، فرا مىخواند تا شعرهایاش را به آهستگى براى آوازهخوان بخواند تا او هم با آوایى رسا که در کوه مىپیچید، مردم را به شور بیاورد. یمینى شریف از کلاس پنجم دبستان با بهرهگیرى از آنچه در خانه و مدرسه و مکتب و مسجد اندوخته بود، شعر گفتن را آغاز کرد. در سالهاى ١٣١٧-١٣١٨ با هدف گزیدن پیشه آموزگارى وارد دانشسراى مقدماتى تهران شد. در آنجا بود که دانست در کشورهاى دیگر براى کودکان کتابهاى زیادى منتشر مىشود. این آغاز آشنایى یمینى شریف با فرهنگ کودکى مدرن بود. یمینى شریف با خواندن و لذتبردن از آن آثار به این باور رسید که باید کتابها، نشریهها و شعرهاى ویژهاى براى کودکان و نوجوانان به زبان ساده و روان درباره زندگى روزانه و در خور درک و توان آنان نوشته شود. بنابراین تصمیم گرفت کتابهاى کودکان را از زبانهاى دیگر به زبان فارسى برگرداند. از این زمان بود که او سرودن شعر کودک را آغاز کرد. او در همهجا - خانه، کوچه و خیابان - شعر مىگفت و آنها را روى کاغذ پارههاى جیباش مىنوشت. در سال ١٣٢١ یکى از شعرهاى او در نشریه نونهالان ویژهی کودکان به چاپ رسید. دو سال بعد نخستین شماره مجله بازى کودکان به سردبیرى عباس یمینى شریف و ابراهیم بنى احمد منتشر شد. در سال ١٣٢٤ شعرهاى او به کتابهاى ابتدایى مدرسههاى اراک و سپس کتابهاى کلاسهاى اول و دوم و سوم تمام دبستانهاى ایران راه یافتند. آنگاه مدیر مجلههاى دانشآموز و سازمان جوانان شیر و خورشید سرخ شد که از سوى وزارت فرهنگ وقت منتشر مىشد. از دى ماه ١٣٣٥ تا سال ١٣٥٨ مدیر و مشاور مجله کیهان بچهها بود و شعرهاى او در تهران مصور کوچولوها (١٣٣٦) و چند نشریه دیگر به چاپ مىرسیدند. در سال ١٣٣٢ یمینى شریف براى گذراندن دورهی کارشناسى ارشد آموزش و پرورش در تیچرز کالج کلمبیا به آمریکا رفت و با آموزشهاى نو در آنجا، به این باور رسید که باید شیوه آموزش خواندن و نوشتن در ایران دگرگون شود. در سال ١٣٣٦با همراهى همسرش دبستان روش نو را باز کرد که بعدها به یک مجتمع آموزشى از کودکستان تا پایان دوره راهنمایى گسترش یافت و تا سال ١٣٥٨ به کار ادامه داد. او همزمان، مدیر باشگاه کودکان نیز بود. در سال ١٣٤١ به همراه شمارى از کارشناسان آموزش و پرورش و ادبیات کودکان و کتابداری، شوراى کتاب کودک را بنیان نهاد. او همچنین در پایهگذارى انجمن پژوهشهاى آموزشى پویا نقش بزرگى داشت. یمینى شریف در درازاى نیم سده کار و تلاش، آثار بسیارى در زمینه شعر، قصه و نمایشنامه به نظم و نثر و داستانهاى مصور پدید آورد. ترجمه داستان و مطالب اجتماعی، نگارش کتاب اول ابتدایی، کتاب اول و دوم براى بزرگسالان نوآموز روستایى و شهرى و کارگران، کتابهاى آموزشى براى پدران و مادران در روستاها و مقالههاى آموزشى و اجتماعى در روزنامه کیهان، از کارهاى اوست. عباس یمینى شریف در سالهاى پایانى زندگى به بیمارى دچار شد، اما واقعیت بیمارى خود را با قدرت و نیروى تمام پذیرفت. او با توان اندک خود، به کار براى کودکان ادامه داد و سرانجام آخرین کتاباش به نام شهر ناپدیدان را به پایان رساند که نتوانست شاهد انتشار آن باشد. چندین کتاب او از کانونهاى ادبى و فرهنگى ایران و جهان جایزه گرفتهاند. برخى کارشناسان، مهمترین کار عباس یمینى شریف را نگارش کتاب نیم قرن در باغ شعر کودکان دانستهاند. اما بىگمان مهمترین کار او در زندگی، مشارکت در کشف و پایهگذارى فرهنگ کودکى نو در ایران است. اگر کودکان امروز، بیش از کودکان دیروز از احترام و حقوق خود برخوردارند، این نتیجه کار کسانى چون عباس یمینى شریف است که ارزشهاى کودکى را به جامعه شناساندند. یمینى شریف در واپسین روزهاى زندگى خود، براى سنگ مزار خویش دو بیتى زیر را سرود: من نغمه سراى کودکانم شادست زمهرشان روانم عباس یمینى شریفم گیرید زکودکان نشانم
ما گلهای خندانیم
استاد عباس یمینی شریف در سال های 1333 و 1345 موفق به دریافت جایزهی بهترین کتاب کودکان و در سال 1346 نیز نایل به دریافت جایزهی بینالمللی یونسکو به مناسبت تالیف بهترین کتاب سال در ایران شده است
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 3
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود.
او پس از سال ها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد. ولی از آن جا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست.
تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
شب بلندی های کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هچ چیز را نمی دید.
همه چیزسیاه بود. اصلاً دید نداشت و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود. همانطور که از کوه بالا می رفت ، چند قدم مانده به قله کوه ، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد.
در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت.
همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم . همه رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد.
اکنون فکر می کرد. مرگ چه قدر به او نزدیک است. ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد.
بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود.
و در این لحظه سکون برایش چاره ای نماند جز آن که فریاد بکشد:
«خدایا کمکم کن»
ناگهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد:
«از من چه می خواهی؟»
ای خدا نجاتم بده!
واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟
البته که باور دارم
اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن ...
یک لحظه سکوت و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبدو
گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند.
بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود ...
و او فقط یک متر از زمین فاصله داشت.
و شما؟ چه قدر به طنابتان وابسته اید؟
آیا حاضرید آن را رها کنید؟
در مورد خداوند هرگز یک چیز را فراموش نکنید. هرگز نباید بگویید که او شما را فراموش کرده ، یا تنها گذاشتهاست.
هرگز فکر نکنید که او مراقب شما نیست.
به یاد داشته باشید که او همواره شما را با دست راست خود نگه داشته است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 3
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود.
او پس از سال ها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد. ولی از آن جا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست.
تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
شب بلندی های کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هچ چیز را نمی دید.
همه چیزسیاه بود. اصلاً دید نداشت و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود. همانطور که از کوه بالا می رفت ، چند قدم مانده به قله کوه ، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد.
در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت.
همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم . همه رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد.
اکنون فکر می کرد. مرگ چه قدر به او نزدیک است. ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد.
بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود.
و در این لحظه سکون برایش چاره ای نماند جز آن که فریاد بکشد:
«خدایا کمکم کن»
ناگهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد:
«از من چه می خواهی؟»
ای خدا نجاتم بده!
واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟
البته که باور دارم
اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن ...
یک لحظه سکوت و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبدو
گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند.
بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود ...
و او فقط یک متر از زمین فاصله داشت.
و شما؟ چه قدر به طنابتان وابسته اید؟
آیا حاضرید آن را رها کنید؟
در مورد خداوند هرگز یک چیز را فراموش نکنید. هرگز نباید بگویید که او شما را فراموش کرده ، یا تنها گذاشتهاست.
هرگز فکر نکنید که او مراقب شما نیست.
به یاد داشته باشید که او همواره شما را با دست راست خود نگه داشته است.