لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 18
خواجه حافظ شیرازی
(وفات سال 791 هجری)
خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی فرزند بهاء الدین مشهورترین شاعر عارف ایرانی که در قرن هشتم هجری (چهاردهم میلادی) میزیسته و یکی از بزرگترین شاعران ایران است که معروف جهان شده اند.
درباب این استاد فناناپذیر و بی نظیر که او را لسان الغیب و ترجمان الاسرار لقب داده اند اشارتهایی در بسیاری از کتابها مانند تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی که بعد از فوت اوست تا مجمع الفصحا و ریاض العارفین تالیف رضاقلی خان هدایت همه مشتمل بر نام و شرح مختصری از حالات وی میباشد. و لیکن هیچیک از آنها مطالب مفصلی که جزئیات احوال او را نشان بدهد ندارند. تنها اثر از معاصران حافظ که مورد توجه و اهمیت قرار گرفته مقدمه ایست که یکی از دوستان حافظ که جامع اشعار او بوده، موسوم به محمد گلندام، نوشته، وی در آنجا پس از اطناب کلام در ذکر صفات شریفه و محبوبین او نزد خاص و عام و شهرت جهانگیری که حتی در زمان حیات حاصل کرده و قوافل سخنهای دلپذیرش از فارس نه تنها بخراسان و آذربایجان بلکه به عراقین و هندوستان رفته چنین می نویسد:
«اما بواسطه محافظت درس قرآن و ملازمت شغل سلطان و بحث کشاف و مصباح و مطالعة مطالع و مفتاح و تحصیل قوانین ادب، و تحقیق دو اوین عرب، بجمع اشتات غزلیات نپرداخت و به تدوین و اثبات ابیات مشغول نشد و مسوداین اوراق اقل انام محمد گلندام عفی الله عنه ماسبق در درس گاه دین پناه مولانا و سیدنا استاد ابوالبشر قوام المله والدین عبدالله اعلی الله درجاته بکرات و مرات که بمذاکره رفتی در اثنا محاوره گفتی که این فرائد فواید را همه در یک عقد می باید کشید و این غرر درر را یک سلک می باید پیوست، تا قلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه و شاح عروسان دوران گردد. و آن جناب حوالت رفع و ترفیع این بنابر نادرستی روزگار کردی و به عذر اهل عصر عذر آوردی تا در تاریخ سنه احدی و تسعین و سبعمائه (791 هجری) ودیعت حیات به موکلان قضا و قدر سپرد.»
اطلاع دقیقی از خانواده حافظ در دست نیست. جد حافظ را شیخ غیاث الدین و پدر وی را بعضی بهاء الدین و از اهل کوپای اصفهان و برخی کمال الدین و از مردم تویسرکان نوشته اند. در شغل پدر و اجداد او نیز اختلاف است: ریاض العارفین آنان را از علما و فضلا می داند و تذکرة میخانه نویسد: شغل پدر او تجارت و صاحب ثروت و مکنت بود. جد حافظ یا پدر وی از مسقط الرأس خود در زمان اتابکان فارس عازم شیراز شد و در آن شهر توطن گزید. مادر او بگفته عبدالنبی مولف میخانه از مردم کازرون بود ودر محلة دروازه کازرون شیراز خانه و مسکن داشته. پس از وفات پدر خواجه سه پسر از او بجا ماند که کوچکترین آنان محمد بود. برادران مدتی باهم زیستند و سپس جدا شدند و فقر و مسکنت بر ایشان مستولی گشت. از دو برادر یکی را حافظ خود بنام «خواجه خلیل عادل» می خواند و شاید «خلیل الدین عادل» نام داشته است. حافظ ماده تاریخ ذیل را بیاد او گفته:
برادر خواجه عادل طالب مثواه
پس از پنجاه و نه سال حیاتش
بسوی روضة رضوان سفر کرد
خدا راضی ز افعال و صفاتش
خلیل عادلش پیوسته برخوان
وز آنجا فهم کن سال وفاتش
چون شماره «خلیل عادل» بحساب جمل 775 است که تاریخ وفات اوست و عمر او نیز به تصریح قطعة فوق 59 سال بوده پس تاریخ تولید وی بسال 716 است. حافظ این قطعه را نیز گویا در مرگ برادر دیگر خود که در جوانی فوت کرده بود، گفته است:
دریغا خلعت حسن جوانی
گرش بودی طراز جاودانی
دریغا حسرتا دردا کزین جوی
نخواهد رفت آب زندگانی
همی باید برید از خویش و پیوند
چنین رفته است حکم آسمانی
و کل اخ یفارقه اخوه
لعمر ابیک الا الفرقدان
در دائره المعارف بریتانیا آمده: تاریخ فرشته پس از دو قرن فقط در یک جا از خواهر حافظ و اطفال او بدون ذکر اسامی آنان یاد کرده است (تاریخ فرشته چاپ جان بریگس بمبئی 1831 ج 1 ص 77). اکثر نویسندگان بطور قطع و برخی ظاهراً مولد او را شیراز دانسته اند. ملاعبدالنبی فخر زمانی قزوینی در تذکرة میخانه در باب حافظ می نویسد: «والده اش کازرونی و در محلة شیادان شیراز خانه و سکنی داشته اند». برخی از نویسندگان مسکن او را در محلة شیادان شیراز نوشته اند این محله با محلة مورستان از زمان کریم خان زند، یک کوی گشته و مجاور درب شاهزاده قرار دارد. در باب تاریخ تولد خواجه اختلاف است. دائره المعارف بریتانیا می نویسد: «تاریخ دقیق تولد وی نامعلو ماست ولی بطور قطع مواد او پیش از 700 هجری (1320 میلادی) نبوده است» و غالباً تولد او را بالقطع والیقین در اوایل قرن هشتم هجری (چهاردهم میلادی) دانسته اند. دایره المعارف فرانسه تولد او را در ربع اول قرن هشتم هجری نوشته. فرصت عمر حافظ را چهل و شش سال دانسته و چون
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 10 صفحه
قسمتی از متن .doc :
حافظ نامه
8 مرداد 86 - 01:00
شرح الفاظ ، اعلام ، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ :
امیدوارم این بحث اینجا مورد توجه قرار بگیره
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
ساقی:از محبوب ترین چهره های شعری دیوان حافظ است که همچون یار و جانان برای خود پایه و پایگاهی دارد و کار و کاردانی و کارگردانی او در غزل حافظ از معشوق یا از پیرمغان کمتر نیست و چندان طرف توجه و خطاب و گفت و گو و عشق و علاقه حافظ است که گاه فرق و فاصله ای با معشوق او ندارد و گاه هست که با او یکسان است.
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
اما گاه متفاوت است:
کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش
معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش
ولی در همین غزل از یار به ساقی میپردازد و آشکارا با او نظر عاشقانه میبازد:
میی در کاسه چشمست ساقی را بنامیزد
که مستی می کند با عقل و می بخشد خماری خوش
اگر ساقی همواره معشوق حافظ نیست همواره محبوب اوست و حافظ مرهون مهربانی او مفتون کرشمه های او و خیره در باغ عارض او . در اهمیت ساقی همین بس که دیوان او با بیت بالا آغاز می گردد.ساقی در حافظ چند چهره دارد :
1)برابر با مغبچه باده فروش یا صنم باده فروش که خدمتکار خوبروی خرابات است.2)برابر با معشوق که یا در عین یاری به ساقیگری می پردازد یا از برکت ساقیگری به مقام یاری می رسد3)ساقی به معنای عرفانی برابر با معشوق ازلی.
معنای مصرع اول:
ای ساقی جام می را به گردش آور و به من برسان.
مصرع دوم:
عشق آسان نماست ولی بسی خطرها و مشکلات به همراه دارد .
عشق بزرگترین و بلکه تنهامقاله عرفای اسلام، و بلکه همه مکاتب و مذاهب عرفانی است.وحدت وجود نظریه عقلی-فلسفی صرف نیست بلکه با عاطفه عاشقانه هم آمیخته است.یکه سخن همه عرفا عشق است و غریب نیست که مهمترین پیام دیوان حافظ ، در جنب رندی، عشق باشد.
اولین ریشه مهم بحث از عشق در فرهنگ غرب به رساله مهمانی افلاطون و رساله اخلاق نیکو ماخوسی ارسطو می رسد. تقسیم عشق به شهوی جسمانی و معنوی روحانی هم از اینان است.
در شرق اسلامی کهنترین منبع بحث از عشق همانا قرآن مجید است.باید گفت که کلمه عشق در قرآن مجید و احادیث نبوی به کار نرفته است آنچه در قرآن وحدیث آمده حب و محبة و ودّ و مودة و نظایر آنهاست.
عشق در ادبیات منظوم فارسی دو جلوه بزرگ دارد:نخست عشق انسانی که از مثنوی های رودکی و عنصری نشأت گرفته در مثنوی های نظامی به اوج رسیده و عاشقان و معشوقکان بزرگ چون خسرو و شیرین و فرهادونظایر آنها را پرورده یا حدیث آنان را به مبالغه شاعرانه بیان کرده و با غزل بهترین و موجزترین قالب بیانش را یافته است که اوج مطلقش در غزل سعدی و حافظ است.
جلوه بزرگ دوم عشق ، عشق الهی یا عرفانی است که ابتدا در مثنوی های سنائی و عطار درخشیده و اوجش را در مثنوی و غزلیات مولانا طی کرده است.
بهره عرفانی غزل عاشقانه سعدی اندک است ولی بهره عارفانه غزل حافظ همانند و همچند بهره عاشقانه آنست.بهره عارفانه غزل مولانا هم بیشتر است.
دیوان حافظ از نظر مضمون چند ستون دارد.یکی از ستونهای دیوان حافظ خمریات اوست.دیگری بحث از رندی . سومی مضامین اخلاقی.چهارمی کار و بار عشق اعم از انسانی و عرفانی.
در دیوان حافظ سه نوع عشق یا معشوق در موازات همدیگر یا گاه متداخل یا یکدیگر ملاحظه می شود :1)عشق یا معشوق انسانی2)عشق یا معشوق ادبی3)عشق و معشوق عرفانی.
1)عشق ادبی-اجتماعی:این نوع عشق و معشوق در اکثریت غزلهای عاشقانه حافظ حضور دارد.در این نوع شعر که صورتاً تفاوتی با شعرهای عاشقانه جنسی و عاشقانه عرفانی ندارداگر باریک شویم بر می آید که معشوق چندانکه بایدجاذبه جمال و حتی و حضور و وضوح ندارد در این عاشقانه ها معشوق یا غایب است یا بدون چهره و چشم و ابروست و
فاقد جسمانیت و فحوای جنسی است و حتی فاقد جنس است و غالباً نمی توان فهمید مذکر است یا مؤنث، و در بیشتر موارد معشوق شاعر نیست.بلکه ممدوح اوست ودر این موارد هم معلوم نیست ممدوح دنیوی درباری است یا مردی محترم از پیران طریقت...
2)عشق انسانی-زمینی:
عطر و روح این عشق طربناک بر سراسر دیوان حافظ حاکم است.مطلع بعضی غزلهای او که انسجام و یکپارچگی بیشتری دارد و عمدتاً در عشق زمینی و خطاب به معشوق انسانی است نقل می شود:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
.....
3)عشق عرفانی:
کما بیش از غزلیات و ابیات عاشقانه حافظ عرفانی است.
مطلع چند غزل کاملاً عرفانی او :
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها...
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 10 صفحه
قسمتی از متن .doc :
حافظ شیرازی
الا ای آهوی وحشی کجایی
الا ای آهوی وحشی کجایی مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم
که میبینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان رفیق بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی درآید ز یمن همتش کاری گشاید
مگر وقت وفا پروردن آمد که فالم لا تذرنی فردا آمد
چنینم هست یاد از پیر دانا فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی به لطفش گفت رندی رهنشینی
که ای سالک چه در انبانه داری بیا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام دارم ولی سیمرغ میباید شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانش که از ما بینشان است آشیانش
چو آن سرو روان شد کاروانی چو شاخ سرو میکن دیدهبانی
مده جام می و پای گل از دست ولی غافل مباش از دهر سرمست
لب سر چشمهای و طرف جویی نم اشکی و با خود گفت و گویی
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز که خورشید غنی شد کیسه پرداز
به یاد رفتگان و دوستداران موافق گرد با ابر بهاران
چنان بیرحم زد تیغ جدایی که گویی خود نبودهست آشنایی
چو نالان آمدت آب روان پیش مدد بخشش از آب دیدهی خویش
نکرد آن همدم دیرین مدارا مسلمانان مسلمانان خدا را
" حافظ " در بلندای اعتراض و اندرز
انسانهای وارسته اززاویه والای دیدگاه خویش نمی توانند هم نوع و بنی آدم را درپستنای خواسته های نفسانی و حضیض حقارت های حیوانی مشاهده نمایند .
با این تعریف ، فریاد اعتراض لسان الغیب رو به سوی اشرف مخلوقات بازتاب طبیعی روح بزرگ انسانی رسته ازبند است انسانی که صفیرنیوش کنگره عرض گشته و خود را مسئول ابلاغ این صفیربه خلق می داند انسانی که ازغبارراه را تا رسیدن به خورشید پشت سرنهاده و دلش کانون انتشار نور به آفاق گشته است .بعد از این ، نور به آفاق دهم از دل خویش
که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد
نوع هر ابلاغ مخاطب خاص خود را می طلبد و شعاع ابلاغ انسانها به یکدیگر بستگی تام به کمال روحی ایشان دارد . یعنی هر چه انسان کامل ترگشت ، مخاطبان وی به موزارات تعدد و کثرت خواهند یافت و آنگاه که ابلاغ گرشخصی یا لقب لسان الغیب باشد طبیعی است که خطاب وی دایره وسیع جهان و جهانیان را شعاع خواهد زد .
در پیامد مطلب مشروح تر درباره رازکلمات بحث خواهد شد اکنون اما جهت آمادگی ذهن بالا شاره باید نوشت رسول مامور ابلاغ است. آن کس که به راز کلمه الله ره یافت مامور ابلاغ کلمه توحید است(پیامبران الهی)؛ و کسانی دیگر که در پرتو رهیافت پیامبران موفق به کشف راز کلماتی دیگر درحیطه همت و استعداد خویش می شوند باید در ابلاغ آن جهد و استقامت می ورزند . که حافظ نبود بر رسول غیر بلاغ .
و خاستگاه فریادهای خواجه محققا دریافت چنین رازی است و اهتمام عظیم وی بر نجات انسان از یوغ تمام اسارتهای مادی و تعلقات خاکی و دنیوی لازمه این دریافت است. ومی بینیم که تهمتنانه و بی محابا نخست آن را که رفتار و کردارشان تاثیر مستقیم در تربیت خلق دارد( دستگاه حکومتی) و سپس وابستگان و کارگزاران حکومت ( قاضی ، فقیه ، محتسب ، شحنه ، مفتی ، عسس ، واعظ و ... ؛ یعنی آنان که بر عمود این خیمه تکیه کرده اند و زیر چتر آن سایبانی برای حشمتها و عشرتها خود یافته اند)، آنگاه مردم تحت نفوذ ایشان (ملت) را در تمام دیوانش با هشدارهای پیامبرانه به هدایت و رهگشایی می نشیند و چراغ تابان شعرش را که شعله از سوی خورشید سوز دارد کار افزار رهایی خلق از چنگال هر چه جز حق است قرار می دهد و دراین راستا حتی از ملامت نمودن صریح و انتقاد کردن بی شایبه ازخویش نیز مستمسکی عاقلانه می سازد تا پذیرش انتقادش بر مذاق کژراهان، تلخ وتند ننمایند. بدینوسیله با قلمداد کردن خویش در زمره و شمار آنان فریادش را سهل و رسا با قوسی آسمانگیر به گوش همگان از عوام وخواص می رساند .
چه بسیار اتفاق افتاده که لسان الغیب بنا به دلایلی نمی توانسته مستقیما شخص و یا جمع مورد نظرش را به شلاق انتقاد بکشد لاجرم خود را نیز در همان طیف و ردیف گنجانده آنگاه بی ترس از هیچ عقوبتی بدین شیوه بخردانه تازیانه غریوش را برگرده کجتابان خونین نموده است ، بدین گونه فشرده و فسرده بانگ اعتراضش را که از رهیابی به راز کلمات ریشه گرفته دلنشین و گوشنواز در زیر گنبد مینا به یادگار نهاده است.
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری ، همه تزویر می کنند
*
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بیانداز و برو
*
حافظ این خرقه بینداز، مگر جان ببری
کاتش از خرمن سالوس وکرامت برخاست
*
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 22 صفحه
قسمتی از متن .doc :
مقدمه
از زندگی حافظ سخن گفتن سخت است . بسیار سخت تر از سخن گفتن از شعرهای او. زیرا یکی از شگفتیهای تاریخ این زندگی بزرگانی چون حافظ در پرده ابهام باقی مانده است . اما از حافظ با خود حافظ سخن گفتن از هر کاری سخت تر است . آن هم او که پیداست از داشتن شناسنامه خوشش نمی آمده است و گر نه جه بسیار از شاعران که زندگینامه خود را در نوشته ها و شعرهایشان گنجاندهاند شاعری همجون سعدی و حتی مولانا .
برای نوشتن از زندگی حافظ آن هم به شکل روائی به ناچار باید به سراغ تاریخ رفت . اما حافظ را در قالب خشک تاریخ قرار دادن باز از هر کار دیگری سخت تر است .
از همه بدتر اینکه او نه تنها کاری به کار تاریخ نداشته است که تاریخ نیز کاری با او نداشته است . آنچنان که نامش در جهان در هیچ کدام از وقایع تاریخی دوران زندگی اش نیامده است آنچنان که گوئی در جهان افسانه ها زندگی کرده است .
اما حافظ را با تاریخ چه کار ؟ او فراتر از زمان تقویمی و تاریخی سیر می کرده است. در زمانی ازلی و جاودانی از این روست که شعرهایش مرزهای زمانی و مکانی را در نوردیده است .
باری حافظ را در بستر تاریخ و خط خشک زمان قرار دادن عذابی است سخت الیم . کاری که کرده خوشایند بسیاری از کسان نیست . کتاب دیوان یکی از نامبردارترین دفترهای شعر فارسی است . این کتاب نوار اندیشه های شاعری است که در بخش عمده ای از قرن هشتم زندگی را گذرانده است .
قرنی که ملت ما بس ناهمواری به خود دیده . جنگها ،ستیزها ،شکستها ،زوال و خشونت آمیخته با ریای مذهبی مبارزالدین مظفر . قرنی که رواج ریا و تزویر در لباس دفاع از دین ، از مظاهر بارز است .
قرنی که مردم آن ستیزه های دودمان مظفری را تحمل کرده و آب حملات پیاپی تیمور را از سر گذرانده اند . قرنی که حافظ و عبید زاکانی در دامن ایران پرورش یافته و این پرده های تظاهر و مالوس را از هم دریده اند. قرن هشتم قرنی است که ادبیات ایران دو هنرمند نامدار به خود دیده است . لیکن حافظ در تمام روزگار تاریخی بعد از خویش زنده و پایدار است و کلامش آنچنان پویاست که پیروان همه مکتبها از آن بهره می گیرند . سخن حافظ تنها در عرصه اندیشه شگفتی افرین نیست که از لحاظ لفظ نیز سحر آمیز است . و به حق برای ادبیات دنیا ارمغانهای گرانقدر آورده است . قرن هشتم قرن حافظ است و حافظ از آن نادره هاست که پس از شش قرن هنوز آثارش مورد بحث و بررسی است و دفتر گرامیش آنچنان ناپیدا کرانه است که هر کس از ظن خود با او یار می شود .
شعر حافظ یافته ای است که فلسفه و تاریخ و عرفان و قرآن تار و پود هستی آن را تشکیل می دهد و آنچنان سحر کننده است که یک ادیب پژوهشگر از آن فیض می برد و پیرزنی روستانشین نیز از آن مراد دل بری گیرد .
دیوان حافظ دفتر عظیمی است که پس از سالها بحث و بررسی باز از آن نکته ای ظریف و تازه در می یابیم . کلامی است که گذشت زمان آنرا عرصه کهنگی و زوال نمی سازد و این ویژگی هنر راستین است .
حافظ حافظه ماست . شعر او سرشار از اندیشه های عمیق حکمی و عرفانی و احساسها و عواطف ژرف انسانی .
حافظ و شاه شیخ
صد سال از یورش مغولها می گذشت . هنوز در میان ویرانه بسیاری از شهرها و آبادی ها گوسفندان علف می چریدند . چه کاخهای با شکوهی که لانه جغدها نشده بود چه کتابهای باارزشی که زیر خاک نپوسیده بود . در قرن هفتم هنوز نواده های چنگیز در گوشه و کنار این سرزمین حکمرانی میکرد . در رگهای آنها هنوز خون سوزان و سرکش چنگیز جاری بود بت پرستی را رها کرده و مسلمان شده بود لذا هنوز خوی انسانی بدست نیاورده بودند . با این حال نامهای ایرانی بر خود میگذاشتند و در لباس ایرانیان می کوشیدند که خود را آدمیزاد نشان دهند فرهنگ و تمدن دیر سال این سرزمین کهن تا اندازه ای دگرگونشان کرده بود . مردم ستمدیده تیره روز این سرزمین پهناور مانند گله های انسانی سرشکسته در برابر بیگانگان کمرشان زیر بار مالیاتهای گوناگون شکسته بود . ایلخانهای مغول هر گوشه از این سرزمین را به کسی اجاره داده بودند آنچنان که کشاورزان خرده پا نیز همراه با زمینها اجاره داده می شدند مردم از رعیت گرفته تاد ارباب طوق بندگی را برگردن داشتند . آن هم در سرزمینی که دهها قرن پیش از آن یکی از بزرگترین تمدنهای جهان را پشت سر گذاشته بود . ایران در سالی که شمس الدین محمد به دنیا آمد چند پاره بود حکمرانان چوپانی آل جلایر ، ایلخانی ، آل کریت ، سربداران ،طغاتیموریان ، اتابکان و بسیاری از امیران محله دیگر کشور را میان خود قسمت کرده بودند . آنها همیشه در حال نبرد با یکدیگر بودند و هزینه لشکرکشی ایشان را مردم تیره روز باید می پرداختند . هنگامی که شمس الدین محمد به دنیا آمد مردی ترک نژاد از خاندان اینجو بر فارس حکمرانی می کرد او اگر چه دست نشانده چوپانیان بود اما میکوشید که با استقلال حکومت کند . در سال 736 هجری قمری آخرین حکمران ایلخانی سلطان ابوسعید در گذشت و حکمران فارس نیز به دست چوپانیان کشته شد . پسرش خسرو به شیراز تاخت و تخت و تاج پدر را از او گرفت و در قلعه ای زندانیش کرد . در این دوره مردی به نام امیر مبارزالدین مظفری در یزد حکمرانی میکرد مردی تنومند و سر سخت که پیشانیش مانند بختش بلند بود آن مرد خراسانی نژاد پس از مرگ پدرش از راهداری آن دیار به آن جایگاه رسید ه بود از سیزده سالگی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 24
معاد در نگاه خیام و حافظ
مهناز صفایی هوادرق
چکیده
حکیم عمر خیام نیشابوری در یکی از سالهای نیمه اول سدة پنجم هجری به دنیا آمده و در حوالی سال 520 ه. از دنیا رفته است، این سالها مطابق با دورانی است که متشرعان و دکان داران مذهب با طرز فکر خشک و انعطاف ناپذیر خود آراء مخالف خود را بر نمی تابیدند و با برچسب تکفیر مخالفان خود را از سر راه بر می داشتند، خیام یکی از بزرگان تاریخ ادبیات فارسی است که از تهمت الحاد در امان نمانده است. اما آیا به درستی خیام ملحد بوده است یا اینکه افکار او نگاه هنرمندانه و معترض به عالم هستی است که درشعر دیگر هنرمندان و شاعرانی که به مسلمانی و خوش مذهبی معروفند نیز وجود دارد. برای نمونه حافظ که قرآن را با چارده روایت می خوانده است دربسیاری از مضامین با خیام هم داستان است اما زبان و نحوه ی بیان این دو فرق دارد؛ در این مقاله از چندین مضمون مشترک شعر حافظ و خیام (آفرینش ، خدا، جبر و اختیار، قضا و قدر، مرگ) تنها به مسئلة روح و معاد پرداخته شده است.
واژگان کلیدی:
خیام، حافظ، معاد، فلسفه
برای خیام ماورای ماده چیزی نیست. دنیا در اثر اجتماع ذرات بوجود آمده که بر حسب اتفاق کار می کنند. این جریان دائمی و ابدی است . و ذرات پی در پی در اشکال و انواع، داخل می شوند و روی می گردانند. از این رو انسان هیچ بیم و امیدی ندارد و در نتیجه ترکیب ذرات و چهار عنصر و تأثیر هفت کوکب بوجود آمده و روح او مانند کالبد مادی است و پس از مرگ نمی ماند:
ای آنکه نتیجه چهار و هفتی و ز هفت و چهار دایم اندر تفتی
می خور که هزار باره بیشت گفتم باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت
بی مونس و بی رفیق و بی یاور وجفت
زنهار به کس مگو تو این راز نهفت
هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با لاله رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
اما خیام به همین اکتفا نمی کند و ذرات بدن را تا آخرین مرحله نشئاتش دنبال می نماید و بازگشت آنها را شرح می دهد. در موضوع بقای روح معتقد به گردش و استحاله ذرات بدن پس از مرگ می شود. زیرا آنچه محسوس است و به تمیز در می آید این است که ذرات بدن در اجسام دیگر دوباره زندگی و یا جریان پیدا می کنند. ولی روح مستقلی که بعد از مرگ زندگی جداگانه ای داشته باشد نیست. اگر خوشبخت باشیم، ذرات تن ما خم باده می شوند و پیوسته مست خواهند بود، و زندگی مرموز و بی اراده ای را تعقیب می کنند.
محمدتقی جعفری در توضیح رباعی فوق (=می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت) چنین می نویسد: «پس از توصیه به میگساری، به اصطلاح یک راز مگو را با همه آدمیان در میان می نهند و می گوید: «هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت»! این راز مگو که در نظر گوینده انقلابی در فکر بشری ایجاد خواهد کرد! این است که : بروید در بهاران قدمی چند در گلستان بزنید، گلهایی را خوهید دید که بسیار زیبا و با طراوت و شکوفایی عطر افشانی می کنند و در پاییز و زمستان سراغ همان گلستان را بگیرید و بروید خواهید دید همة آنها پژمرده و از بین رفته اند و دیگر نخواهند رویید، حال وضع آدمیزادگان هم چنین است که وقتی خزان اجل بر آنان وزیدن گرفت و به زیر خاک تیره شان کشید، دیگر زنده نخواهند گشت.
از آن جا که خیام شاعر و فیلسوف مادی است فکر او در محور نیستی با تفکر و فلسفه الهیون کاملاً مغایر است. مثلاً افلاطون که بزرگترین نماینده و معرف این مکتب است اعتقاد داشت که بعداز مرگ، روح باقی می ماندو به حیات دیگر که جاودان است، در قلمرو عقول و مثل عروج می کند. ازاین رو جسم به مثابه زندان و قفس روح است، هر چه زودتر این قفس بشکند، روح زودتر می رهد. اما مساله به این شکل برای خیام مطرح نیست، چرا که او اساساً به روح اعتقاد ندارد . پس فقط می ماند جسم و استحالةذرات مادی. دستی که امروز بر گردن یاری پریچهر و سیه چشم و مشکین مو حلقه شده است، فردا دستة کوزه می شود. حال روح به کجا می رود، اساسا وجود دارد یا نه برای خیام خالی از اعتبار است . برای او در همه حال تحول مادی، گردش ذرات و بینش مادی اهمیت دارد و در ورای ماده جز خلاء و نیستی ، هیچ چیز متصور نیست. همین جاست که نقطة عزیمت و آغاز یأس خیام است، چرا که اگر او به جهانی دیگر اعتقاد داشت، این یأس لازم نمی آمد و می توانست با رغبت، مرگ تن را تحمل کند و به سرای باقی بشتابد، در این رباعی که او آخر عمر درازش سروده، این یأس لازم نمی آمد و می توانست با رغبت مرگ تن را تحمل کند و به سرای باقی بشتابد، در این ربعای که او