لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .DOC ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 41 صفحه
قسمتی از متن .DOC :
شمس تبریزی
شمس الدین محمد بن ملکداد تبریزی در شهر تبریز بدنیا آمد و از همان دوران کودکی ناآرام بود و رفتاری داشت که موجب اضطراب پدر می شد و او در جواب پدر می گفت: ما از دو جنسیم و مثال آورد که تخم مرغابی را چون در زیر مرغ خانگی بگذارند جوجه ها بزرگ و بزرگتر شده به حکم طبیعت به آب می زنند و مادر که شنا نمی داند در کنار جوی مانده از غرق شدن جوجگان خود به هراس می افتد و متوحش می شود ، نه می تواند مانند جوجه ها در آب رود ، نه دلش آرام میگیرد که آنها را در آب بیند ، حال من و تو بر این منوال است: «تو با من چنانی که خایه بط را زیر مرغ خانگی نهادند ، پرورد و بط بچگان گلان ترک شدند ، با مادر به لب جو آمدند ، در آب در آمدند.
مادرشان مرغ خانگی است. لب جو می رود ، امکان در آمدن در آب نی. اکنون ای پدر! من دریا میبینم مرکب من شده است و وطن و حال من اینست. اگر تو از منی یا من از توام درآ در این دریا و اگرنه برو برمرغان خانگی.»
این سخنان را شمس خود گفته است و در راه شناختن وی موثر و مفید پیدا است که از زمان کودکی ، با دیگر کودکان تفاوتهایی داشته است.
پدرش مردی پاکدل و با ایمان بوده و همینکه سخنی بر زبان میرانده است به گریستن می پرداخته و قطرات اشک بر رخسار و محاسن او روان می گشته است. اما از داشتن شور و عشقی که شمس خواهان و جویای آن می بوده بهره ای نداشته است. از او این سان یاد می کند: «نیک مردی بود و کرمی داشت. دو سخن گفتی ، آبش از محاسن فرو آمدی ، الا عاشق نبود. مرد نیکو کار دیگر است و عاشق ، دیگر»
هیچ بانگ کف زدن آد به در
ازبکی دست توبی دستی دگر؟
تشنه می نالد کوآب گوار؟
آب هم نالد که کو آن آب خوار؟
شمس و مولانا در خلوت
مولانا بعد از ملاقات با شمس ، محراب و منبر و مرید و درس و شاگرد ، همه و همه را وداع گفت و «یکسره بر هر چه که هست ، چارتکبیر» زد و «در خلوت به روی غیر» ببست. از سخنانی که این دو در خلوت گفته اند و شنیده اند کسی آگاهی ندارد و آنچه را هم که به تقریبی دریافته ایم هنوز امکان بازگو کردنش نیست. در آثار مولانا بخصوص مثنوی وفیه ما فیه بخشهایی است که طرح و رنگی از مشافهه آن دورادارا است ورنه رمزها و رازهائی که «آگاهان» با هم دارند و آموختنی ها ئی که می آموزند هیچگاه ثبت دفتر نمی شود و از خلوت آنان خبری به بیرون نمی رسد لیکن از شیفتگی و دیگرگونی بی سابقه مولانا و «از همه باز آمدن» و با شمس نشستن و توجه و تاکید بر اینکه «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود» معلوم است که سخنان شمس از جنس سخنان کهنه متداول و پیش پا افتاده نبوده است. سلطان ولد گوید شمس ، مولانا را به دنیای عجیبی راهبر شد که هیچکس بخواب هم ندیده بود و مولانا دوباره به آموختن پرداخت و آنچه فرا گرفت «علم نو» و «سخن تازه» بود.
دعوتش کرد در جهان عجب که ندید آن بخواب ، ترک و عرب شیخ استاد گشت نوآموز درس خواندی بخدمتش هر روز منتهی بود مبتدی شد باز مقــتدا بـــود مقندی شد باز گر چه در علم فقر کامل بود علم نـــو بــود کو بوی بنمود
به قریه رواتیاتی که از خصوصیات و خلقیات شمس باقی مانده است می توان دریافت که آن رند عالمسوز از جمله کسانی است کهب به اصطلاح معروف بی گدار به آب نمی زند. از آنجا که وی واعظ و فقیه و فلسفی و صوفی و این قبیل ها را دیده و آزموده و از همه مایوس شده و سرخورده است به سهولت کسی را هر چند از مشایخ نامدار زمان باشد به هم صحبتی بر نمی گزیند. گفت و گوئی که در زیر می آوریم حاوی معنی دقیقی است زیرا که این گونه مکالمات بین اهل طریقت مرسوم و معتاد بوده است.
شیخ اوحدالدین کرمانی در بغداد به شمس می رسد و به دنبال گفت گوهانی اشتیاق خود را به هم صحبتی با شمس ابراز می کند. شمس می گوید: به صحبت من طاقت نداری. او حدالدین اصرار می ورزد. شمس پاسخ می دهد:
بشرطی که علی ملا الناس در میان بازار با من نبید (= باده) نوشی کنی
اوحد: هیچ نتوانم
از برای من نبید خاص توانی آوردن؟
اوحد: نتوانم
وقتی که من نوش کنم با من مصاحبت توانی کردن؟
اوحد: نی ، نتوانم.
شمس بانگی بر وی می زند که : از پیش مردان دور شو.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 11
کمالدین بهزاد تبریزی
بهزاد و نقاشی جدیداز هنرمندان طراز اول و بدایع نگار هنر کوتاه مدت و نادره کار در نقاشی ایران، شاید هیچ یک به اندازه استاد کمال الدین بهزاد، نقاش بی بدل و قدوةالمصورین دوره تیموری بر نقاشان نسلهای بعد سایه نیانداخته باشد. در منابع تاریخی و در نزد پژوهشگران معاصر، هنرمندی را قرینه بهزاد نمی توان یافت که به لحاظ بدایع نگاری و نیروی خلاقه و خامه سنجی، طاق شده باشد،(نگاره 1). بهزاد که در اواسط سده نهم/ پانزدهم چشم به جهان گشود و در حدود 936/1530 رخت به سراط باقی کشید، به قدر نیم سده ، آنهم در بحرانی ترین تاریخ فرهنگی جهان شرق اسلام، به نقش بندی و نگارگری پرداخت. او در سال 911/1506، نه تنها از نزدیک شاهد افول حامیان هنرپرور خویش، تیموریان، بود، بلکه به لحاظ زیبایی شناختی آن قدرتهای امپراطوریی را که بر روی دستاوردهای تیموری سرمایه گذاری کردند، از نزدیک درک کرد.سنجش و ارزیابی دستیافتهای هنری بهزاد را، چه واقعی و چه اسطوره ای، می باید در چنین زمینه متحول تاریخی و سیاسی برگزار کرد، چون این دوره، دوره ای بود که قابلیتهای فرهنگی و حمایتهای هنری سهم و نقشی وسیعتر و بغرنج تر در میان نخبگان حاکمه پیدا کرد. تحقق حمایت مصلحتی تیموریان از هنر و فرهنگ ایران را می توان از دیدگاه اعتبار سیاسی نگریست که موجب شد این سلسله در تاریخ ایران از رده یک سلسله ترک نژاد نیمه صحراگرد با اشرافیت نظامی به مقام الگویی از فرهیختگی و پرداختگی شهری ارتقا یابد. رقبای توانمند و اغلب مکتب ندیده آنها که در پی کسب موقعیت و مشروعیت در جهان متغیر ترکی _ ایرانی اوایل سده دهم/ شانزدهم بودند یعنی ازبکان در ماوراءنهر (1006 – 905/98 – 1500)، عثمانیان در ترکیه (1342 – 680/1924 – 1281)، صفویان در ایران (1134 – 906/1732 –1501) و اعقاب خود تیموریان در هند یعنی مغولان اعظم (1274 – 932/1858 – 1526)، در مقام حمایت از هنرها نتوانستند به پای بلند آوازی موفقیت آمیز آنها برسند. هر یک از این حکومتهای نظامی از طریق تقلید، اختصاص دادن و یکروند انگاری و تکثیر بعضی از جنبه های دستاوردها و آرمانهای این سلسله، به میزان متفاوتی، از میراث فرهنگی تیموری بهره برداری کردند. این فرآیند که ضمنا فضای غیر قابل نفوذ اقتدار فرهنگی را در اختیار تیموریان قرارداد، این سلسله را برای آنهایی که در پی کسب و یا توسعه قدرت بودند به صورت سلسله ای الگو و سرمشق جلوه گر ساخت.1 – اسطوره بهزادمیراث هنری بهزاد یکی از شگردهای مهم و غبطه انگیز استراتژیهای فرهنگی امپراتوری نوپای سده دهم/شانزدهم بود و خود بهزاد هم در این امر دست داشت. معهذا از زندگی بهزاد چیزی دانسته نیست1. و آنچه که از لابلای منابع دوره صفوی و مغولی درباره او باقیمانده توصیفاتی از قریحه و قابلیت هنری او بیش نیست و این دو سلسله به منظور خود بزرگ انگاری خودشان از مقام منیع و فره مندی او نهایت بهره را برده اند. بهزاد در مقام نقاش درباری اصلا با زندگی فرهمگی افسانه آمیز غولانی چون میرعلیشیر نوائی شاعر و سلطان حسین میرزا، آخرین حاکم تیموری، پیوند خورد و درشت تر از خود زندگی نمایانده شد. او و آثار او به گونه تجسمی از "نشانهای افتخار" فرهنگ درخشان عصر تیموری درآمد که برای حامیان نوظهور بعدی می توانست نمونه ای از بدایع صور و مظهر نوادر هنر باشد. استقبال واقعی و طبیعی صفویان از این هنرمند بیان کننده این اهلیت و قابلیت و کمالات بود. اهمیت انتصاب بهزاد به ریاست کتابخانه صفوی (کتابخانه یا کارخانه سلطنتی) در سال 928/1522 در تبریز از سوی شاه اسماعیل که با فرمانی مملو از اصطلاحات پرشأن و شوکت همراه بود2، نه تنها نشان از اقتدار و حیثیت هنری او بود بلکه از نخستین بازتابهای مقام منیع و برین این هنرمند در ایام صفویان برشمرده می شد. مغولان اعظم، بازماندگان تیموریان در هند، در بهره گیری از احیای فرهنگی نیاکان خود حتی اشتیاق و ذوق و شعف بیشتری از خود نشان دادند، القاب تیموری، آئین درباری، و آثار هنری را حفظ کردند و یا برای پشتیبانی و تقویت داعیه های فرهنگی شان به فرآوری آنها پرداختند، نکته ای که گردآوری منظم و دقیق نسخ خطی دوره تیموری از سوی آنها، این امر را به خوبی نشان داد3. خود اپراتوران مغولان اعظم با نظارت بر مسائل هنری همراه با جلوه مداوم امضای جعلی بهزاد در دوران حکومتشان، اهمیت جادوئی او را در شکل گیری سیمای زیبائی شناختی سلسله شان نمایان ساختند4.در این مقام یاری و سهم واقعی بهزاد در بوته ابهام قرار گرفته و گرایش تبلیغی منابع ادبی و تاریخی و چون و چرا در مورد شناسائی آثار خود او (نگاره های 2 و 3) مسأله را هرچه بیشتر در محاق ابهام انداخته است5. بنظر می رسد که متخصصان امر در مورد مجموع آثار بهزاد به نقطه توافق قانع کننده ای نرسیده اند جز یک نسخه یعنی بوستان سعدی که در سال 893/1488 (نگاره های 1، 4، 9) برای سلطان حسین میرزا اجرا کرد و نگاره های بدیع این اثر، بی چون و چرا از آثار واقعی قلم بهزاد بشمار می رود6. این نگاره ها آن عناصری را که در نظر مورخان هنر و ویژه بهزاد است و عناصری را که وی از ورزندگان پیشین نقاشی ایران در سبک و اسلوب خود وارد کرد، به نمایش می گذارند: یعنی اصالت ترکیب بندی، فردیت بخشی پیکره انسانی، حس شدید طبیعت گرایی، علاقه به تأثیر متقابل واقعی پیکره ها و حرکت و تأکید بر تصویر فعالیتهای روزانه.با توجه به مشکل تشخیص راستین آثار بهزاد از آثار معاصران او، شاید بهتر آن باشد که بهزاد را یکی از اجزاء نقاشی جدید و البته یکی از درخشانترین چهره های این نقاشی در نظر بگیریم. شاید اعتبار بخشیدن به هنرمندی واحد با نوآوری ویژه در اواخر سده نهم/پانزدهم مورد پذیرش قرار نگیرد، در ایامی که در قالب و فرم هنر کاملا محافظه کار و تدوین شده، تعدادی از تغییرات و دگرگونیها جوش خورد و محصول تبلیغات بی وقفه نویسندگان نسلهای بعد گردید. شاید نیکوتر باشد که بهزاد را نه یک انقلابی، بلکه اصلاحگر بدانیم7. نام بهزاد با نقاشی جدید پیوند خورد. این نقاشی در اواخر سده نهم/پانزدهم در هرات چهره نمود و در استخوانبندی سنتی کتاب آرایی ایرانی تثبیت گردید(نگاره 5)، قواعد و قراردادهای درونی آن که ضرورتهای روایت و متن کتاب ایجاد می کرد، شدیدا جا افتاد و حفظ شد. این حالت حتی در کار نبرد هم به واقع دور ریخته نشد بلکه به جای آن پیوسته صیقل یافت و پرداخت شد و چنان توسعه و گسترش یافت که راه را برای جانیابی تمهیدات و شگردهای جدید تصویرگری هموار ساخت.کتاب آرایی در ایران دوره تیموریکارکرد عناصر جدیدی که در نقاشیهای بهزاد و معاصران او وارد شد، در چارچوب این حالت محدود بصری به چه میزان بوده است؟ ماهیت تأثیر آنها در هنرمند و نگرنده چه بوده است؟ آیا آنها را باید در استخوانبندی این فرم قراردادی و یا تحولات خودجوش و فزاینده، دگرگونیهای بنیادی به حساب آورد؟ برای جواب به این سؤالات می توان دست کم در سطوح بسیار بنیادی، از جنبه های کارکردی ساختار فرم در نقاشیهای اولیه تیموری که در آثار بهزاد وارد شده، شروع کرد. در محدوده این زمینه، نکته مهم و اساسی تشخیص قابلیت و حتی جادوی تصاویر نقشبند در این هنر منحصر به فرد است که واقعا در سنتهای زیبائی شناختی برای خود تالی و همتا ندارد. در استخوانبندی تحریم های وسیع جامعگانی و مذهبی فرهنگ اسلامی، تصاویر بازنمودی موجود در کتب درباری تیموری کاملا با مجموعه ای از رنگیزه های خیره کننده
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
شمس تبریزی
شمس الدین محمد پسر علی پسر ملک داد تبریزی از عارفان مشهور قرن هفتم هجری است، که مولانا جلال الدین بلخی مجذوب او شده و بیشتر غزلیات خود را بنام وی سروده است. از جزئیات احوالش اطلاعی در دست نیست؛ همین قدر پیداست که از پیشوایان بزرگ تصوف در عصر خود در آذربایجان و آسیای صغیر و از خلفای رکن الدین سجاسی و پیرو طریقه ضیاءالدین ابوالنجیب سهروردی بوده است. برخی دیگر وی را مرید شیخ ابوبکر سلمه باف تبریزی و بعضی مرید باباکمال خجندی دانسته اند. در هر حال سفر بسیار کرده و همیشه نمد سیاه می پوشیده و همه جا در کاروانسرا فرود می آمد و در بغداد با اوحدالدین کرمانی و نیز با فخر الدین عراقی دیدار کرده است. در سال 642 هجری وارد قونیه شده و در خانه شکرریزان فرود آمده و در آن زمان مولانا جلال الدین که فقیه و مفتی شهر بوده به دیدار وی رسیده و مجذوب او شد. در سال 645 هجری شبی که با مولانا خلوت کرده بود، کسی به او اشارت کرد و برخاست و به مولانا گفت مرا برای کشتن می خواهند؛ و چون بیرون رفت، هفت تن که در کمین ایستاده بودند با کارد به او حمله بردند و وی چنان نعره زد که آن هفت تن بی هوش شدند و یکی از ایشان علاءالدین محمد پسر مولانا بود و چون آن کسان به هوش آمدند از شمس الدین جز چند قطره خون اثری نیافتند و از آن روز دیگر ناپدید شد. درباره ناپدید شدن وی توجیهات دیگر هم کرده اند. به گفته فریدون سپهسالار، شمس تبریزی جامه بازرگانان می پوشید و در هر شهری که وارد می شد مانند بازرگانان در کاروانسراها منزل می کرد و قفل بزرگی بر در حجره میزد، چنانکه گویی کالای گرانبهایی در اندرون آن است و حال آنکه آنجا حصیر پاره ای بیش نبود. روزگار خود را به ریاضت و جهانگردی می گذاشت. گاهی در یکی از شهرها به مکتبداری می پرداخت و زمانی دیگر شلوار بند میبافت و از درآمد آن زندگی میکرد.
ورود شمس به قونیه و ملاقاتش با مولانا طوفانی را در محیط آرام این شهر و به ویژه در حلقه ارادتمندان خاندان مولانا برانگیخت. مولانا فرزند سلطان العلماست، مفتی شهر است، سجاده نشین باوقاری است، شاگردان و مریدان دارد، جامه فقیهانه میپوشد و به گفته سپهسالار (به طریقه و سیرت پدرش حضرت مولانا بهاءالدین الولد مثل درس گفتن و موعظه کردن) مشغول است، در محیط قونیه از اعتبار و احترام عام برخوردار است، با اینهمه چنان مفتون این درویش بی نام و نشان میگردد که سر از پای نمی شناسد.
تأثیر شمس بر مولانا چنان بود که در مدتی کوتاه از فقیهی با تمکین، عاشقی شوریده ساخت. این پیر مرموز گمنام دل فرزند سلطان العلما را بر درس و بحث و علم رسمی سرد گردانید و او را از مسند تدریس و منبر وعظ فرو کشید و در حلقه رقص و سماع کشانید. چنانکه خود گوید:
در دست همیشه مصحفم بود در عشق گرفته ام چغانه
اندر دهنی که بود تسبیح شعر است و دوبیتی و ترانه
حالا دیگر شیخ علامه چون طفلی نوآموز در محضر این پیر مرموز زانو می زند (زن خود را که از جبرئیلش غیرت آید که در او نگرد محرم کرده، و پیش من همچنین نشسته که پسر پیش پدر نشیند، تا پاره ایش نان بدهد) و چنین بود که مریدان سلطان العلما سخت برآشفته و عوام و خواص شهر سر برداشتند. کار بدگوئی و زخم زبان و مخالفت در اندک زمانی به ناسزا رانی و دشمنی و کینه و عناد علنی انجامید و متعصبان ساده دل به مبارزه با شمس برخاستند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 66
شمس تبریزی
شمس الدین محمد بن ملکداد تبریزی در شهر تبریز بدنیا آمد و از همان دوران کودکی ناآرام بود و رفتاری داشت که موجب اضطراب پدر می شد و او در جواب پدر می گفت: ما از دو جنسیم و مثال آورد که تخم مرغابی را چون در زیر مرغ خانگی بگذارند جوجه ها بزرگ و بزرگتر شده به حکم طبیعت به آب می زنند و مادر که شنا نمی داند در کنار جوی مانده از غرق شدن جوجگان خود به هراس می افتد و متوحش می شود ، نه می تواند مانند جوجه ها در آب رود ، نه دلش آرام میگیرد که آنها را در آب بیند ، حال من و تو بر این منوال است: «تو با من چنانی که خایه بط را زیر مرغ خانگی نهادند ، پرورد و بط بچگان گلان ترک شدند ، با مادر به لب جو آمدند ، در آب در آمدند.
مادرشان مرغ خانگی است. لب جو می رود ، امکان در آمدن در آب نی. اکنون ای پدر! من دریا میبینم مرکب من شده است و وطن و حال من اینست. اگر تو از منی یا من از توام درآ در این دریا و اگرنه برو برمرغان خانگی.»
این سخنان را شمس خود گفته است و در راه شناختن وی موثر و مفید پیدا است که از زمان کودکی ، با دیگر کودکان تفاوتهایی داشته است.
پدرش مردی پاکدل و با ایمان بوده و همینکه سخنی بر زبان میرانده است به گریستن می پرداخته و قطرات اشک بر رخسار و محاسن او روان می گشته است. اما از داشتن شور و عشقی که شمس خواهان و جویای آن می بوده بهره ای نداشته است. از او این سان یاد می کند: «نیک مردی بود و کرمی داشت. دو سخن گفتی ، آبش از محاسن فرو آمدی ، الا عاشق نبود. مرد نیکو کار دیگر است و عاشق ، دیگر»
هیچ بانگ کف زدن آد به در
ازبکی دست توبی دستی دگر؟
تشنه می نالد کوآب گوار؟
آب هم نالد که کو آن آب خوار؟
شمس و مولانا در خلوت
مولانا بعد از ملاقات با شمس ، محراب و منبر و مرید و درس و شاگرد ، همه و همه را وداع گفت و «یکسره بر هر چه که هست ، چارتکبیر» زد و «در خلوت به روی غیر» ببست. از سخنانی که این دو در خلوت گفته اند و شنیده اند کسی آگاهی ندارد و آنچه را هم که به تقریبی دریافته ایم هنوز امکان بازگو کردنش نیست. در آثار مولانا بخصوص مثنوی وفیه ما فیه بخشهایی است که طرح و رنگی از مشافهه آن دورادارا است ورنه رمزها و رازهائی که «آگاهان» با هم دارند و آموختنی ها ئی که می آموزند هیچگاه ثبت دفتر نمی شود و از خلوت آنان خبری به بیرون نمی رسد لیکن از شیفتگی و دیگرگونی بی سابقه مولانا و «از همه باز آمدن» و با شمس نشستن و توجه و تاکید بر اینکه «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود» معلوم است که سخنان شمس از جنس سخنان کهنه متداول و پیش پا افتاده نبوده است. سلطان ولد گوید شمس ، مولانا را به دنیای عجیبی راهبر شد که هیچکس بخواب هم ندیده بود و مولانا دوباره به آموختن پرداخت و آنچه فرا گرفت «علم نو» و «سخن تازه» بود.
دعوتش کرد در جهان عجب که ندید آن بخواب ، ترک و عرب شیخ استاد گشت نوآموز درس خواندی بخدمتش هر روز
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 66
شمس تبریزی
شمس الدین محمد بن ملکداد تبریزی در شهر تبریز بدنیا آمد و از همان دوران کودکی ناآرام بود و رفتاری داشت که موجب اضطراب پدر می شد و او در جواب پدر می گفت: ما از دو جنسیم و مثال آورد که تخم مرغابی را چون در زیر مرغ خانگی بگذارند جوجه ها بزرگ و بزرگتر شده به حکم طبیعت به آب می زنند و مادر که شنا نمی داند در کنار جوی مانده از غرق شدن جوجگان خود به هراس می افتد و متوحش می شود ، نه می تواند مانند جوجه ها در آب رود ، نه دلش آرام میگیرد که آنها را در آب بیند ، حال من و تو بر این منوال است: «تو با من چنانی که خایه بط را زیر مرغ خانگی نهادند ، پرورد و بط بچگان گلان ترک شدند ، با مادر به لب جو آمدند ، در آب در آمدند.
مادرشان مرغ خانگی است. لب جو می رود ، امکان در آمدن در آب نی. اکنون ای پدر! من دریا میبینم مرکب من شده است و وطن و حال من اینست. اگر تو از منی یا من از توام درآ در این دریا و اگرنه برو برمرغان خانگی.»
این سخنان را شمس خود گفته است و در راه شناختن وی موثر و مفید پیدا است که از زمان کودکی ، با دیگر کودکان تفاوتهایی داشته است.
پدرش مردی پاکدل و با ایمان بوده و همینکه سخنی بر زبان میرانده است به گریستن می پرداخته و قطرات اشک بر رخسار و محاسن او روان می گشته است. اما از داشتن شور و عشقی که شمس خواهان و جویای آن می بوده بهره ای نداشته است. از او این سان یاد می کند: «نیک مردی بود و کرمی داشت. دو سخن گفتی ، آبش از محاسن فرو آمدی ، الا عاشق نبود. مرد نیکو کار دیگر است و عاشق ، دیگر»
هیچ بانگ کف زدن آد به در
ازبکی دست توبی دستی دگر؟
تشنه می نالد کوآب گوار؟
آب هم نالد که کو آن آب خوار؟
شمس و مولانا در خلوت
مولانا بعد از ملاقات با شمس ، محراب و منبر و مرید و درس و شاگرد ، همه و همه را وداع گفت و «یکسره بر هر چه که هست ، چارتکبیر» زد و «در خلوت به روی غیر» ببست. از سخنانی که این دو در خلوت گفته اند و شنیده اند کسی آگاهی ندارد و آنچه را هم که به تقریبی دریافته ایم هنوز امکان بازگو کردنش نیست. در آثار مولانا بخصوص مثنوی وفیه ما فیه بخشهایی است که طرح و رنگی از مشافهه آن دورادارا است ورنه رمزها و رازهائی که «آگاهان» با هم دارند و آموختنی ها ئی که می آموزند هیچگاه ثبت دفتر نمی شود و از خلوت آنان خبری به بیرون نمی رسد لیکن از شیفتگی و دیگرگونی بی سابقه مولانا و «از همه باز آمدن» و با شمس نشستن و توجه و تاکید بر اینکه «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود» معلوم است که سخنان شمس از جنس سخنان کهنه متداول و پیش پا افتاده نبوده است. سلطان ولد گوید شمس ، مولانا را به دنیای عجیبی راهبر شد که هیچکس بخواب هم ندیده بود و مولانا دوباره به آموختن پرداخت و آنچه فرا گرفت «علم نو» و «سخن تازه» بود.
دعوتش کرد در جهان عجب که ندید آن بخواب ، ترک و عرب شیخ استاد گشت نوآموز درس خواندی بخدمتش هر روز