لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 43
ای برادر،
در این اشارات،زبده حقایق حکمت را بر تو ایثار کردم
پس این (گنج معرفت) را از دسترس جاهلان(وبیخردان)
و افرادی که آن را ب خاطر هدفهای ناچیز طلب می کنند
وآنها که از هوش وذکاوت وجرات وشجاعت بهره ای نبرده اند،
وآنان که میلشان به جانب اکثریت است،
یا از سوفسطلائیان وفیلسوفان ملحد تبعیت می کنند، دورنگهدار،
اما هرگاه جوینده ای روشن ضمیر وبا همت یافتی که از وساوس شیطانی برکنار مانده وحق را به چشم رضا واخلاص می نگرد، این حقایق را بر روی عرضه کن.
چنانکه از مطالب ما قبل مباحث بر او روشن گردد.
واز او در پیشگاه خداوند عهد وپیمان گیر که در اشاعه آنچه می آموزد طریق تو را اختیار کند.
پس اگر این علوم را به گوش نااهل رساندی وضایع گردانیدی،
خداوند بین من وتو حاکم خواهد بود، واو به داوری کافی است.
از اشارات وتنبیهات بوعلی سینا
ترجمه دکتر حسین الهی قمشه ای
شرح رباعیات خیام
آسانا یوگانندا
ترجمه دکتر حسین الهی قمشه ای
سالها پیش در هندوستانیک شاعر کهنسال ایرانی را ملاقات کردم که به من گفت شعر پارسی اغلب دارای دومعنی ظاهری و باطنی است و به یاد دارم که از شرح او در بیان معنی دوگانه چندین قطعه شعر فارسی چه لذت وابتهاجی در خاطر من حاصل گردید.
یک روز هنگامی که با تمرکزی عمیق رباعیات خیام را از نظر می گذرندم ناگهان احساس کردم که دیوارهای معنی ظاهر پیش رویم فرو ریخت وقله زرین گنجهای روحانی عظیم و گسترده در پیش چشم من هویدا گردید.
گویی یک قانون اسرارآمیز الهی از آثار معنوی وروحانی در روی زمین حراست می کند چنانکه رباعیات خیام را با وجود قرنها سوءتعبیر همچنان حفظ کرده است.
عمرخیام در سرزمین خویش پیوسته به عنوان عارف و معلمی بلند مرتبه شناخته شده ورباعیات وی به عنوان کتاب مهم و مقدس صوفیان مورد احترام بوده است.
پرفسور چارلز.اف.هورن .در مقدمه ای بر رباعیات خیام که در جلد هشتم از سری کتب مقدمه وادبیات کلاسیک قشری طبع گردیده می نویسد: ایه تاسف است که خیام در نظر بسیاری از خوانندگان مغرب زمین به عنوان یک شاعر ملحد وشهوت طلب و یک مست لایغل که تنها شوق او شرب خمر وبرخورداری از لذات دنیوی است شناخته شده است. و این همان اشتباه رایجی است که به طور کلی در باب تصوف رخ داده است.
در حقیقت غرب خیام را (با قیاس به نفس) از دیدگاه خودنگریسته است واگر ما بخواهیم ادبیات شرق را آنچنانکه هست دریابیم یابد ببنیم مردم آن کشورها خود چه دریافتی از آثار ادبی خویش دارند، برای غریبان شاید مایه تعجب باشد اگر بشنوند که در ایران بحث و جدالی در حقیقت معانی رباعیات خیام وجود ندارد و همه به اتفاق او را یک شاعر بزرگ متدین می شناسند.
سوالی که اغلب طرح می شود این است که پس از اینهه مدح وثنای شراب وعشق د ررباعیات چیست؟پاسخ این است که این الفاظ ونظایر ان استعارات وکنایاتی است که در زبان صوفیان معانی خاص دارد واز جمله شراب و مستی کنایه از لذت روحانی است و عشق پیوند درستی و اخلاص و ارادت وبندگی انسان در پیشگاه معشوق ازل است.
خیام دانش ومعرفت خود را به جای آشکار کردن در پرده های گوناگون مستور داشته (و پرده از اسرار نهان برنداشته است) و تصور غریبان از خیام به عنوان مردی بیکاره و عیاش تصوری باطل وبیهوده است. زیرا اینهمه خرد وحکمت د رباعیات با آن درجه از کم عمقی و ظاهر پرستی در تناقض آشکار است.
خیام وسایر شاعران متصوف تشبیهات واستعارات رایج زمان را به کار گرفته و صورت لذات عادی دنیوی را برای بیان لذات متعالی حیات معنوی استخدام کرده اند تا عامه مردمان را به سبب این مشابهت لفظی از استغراق در لذات حقیقی آسمانی منتقل کنند ووجه استفاده ازاستعاره شراب وغیره این است که چون شخص با نوشیدن این شراب مجازی غمها و مصائب غیرقابل تحمل زندگی را بطورموقت از یاد می برد مکتب عرفان شهدی لذت بخش عرضه می کند و آن شراب معرفت الهی وشهد شهود جمال ازلی است که چنان وجد ومستی وقدرت وشجاعتی می آفریند که رنگ غم واندوه را به کلی و برای همیشه از صفحه دل پاک می کند.
و بی تردید نامعقول تصور کنیم که خیام اینهمه رباعیات نغز و دلاویز را صرفا برای آن سروده است که به مردم بگوید برای فرار از غمها حواس خود را با خوردن شراب تخدیر کنید.
جی لی نیکلاس که ترجمه اش از رباعیات خیام مشتمل بر 464 رباعی درسال 1867 یعنی چند سال پس از انتشار اولین چاپ ترجمه ادوارد فیتز جرالد منتشر گردید در مقدمه کتاب با نظر فیتز جرالد مبنی بر اینکه خیام یک فیلسوف مادی است مخالفت کرده است.
فیتزجرالد در مقدمه چاپ دوم رباعیات با اشاره به نظر نیکلاس چنین گفته است:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 43
ای برادر،
در این اشارات،زبده حقایق حکمت را بر تو ایثار کردم
پس این (گنج معرفت) را از دسترس جاهلان(وبیخردان)
و افرادی که آن را ب خاطر هدفهای ناچیز طلب می کنند
وآنها که از هوش وذکاوت وجرات وشجاعت بهره ای نبرده اند،
وآنان که میلشان به جانب اکثریت است،
یا از سوفسطلائیان وفیلسوفان ملحد تبعیت می کنند، دورنگهدار،
اما هرگاه جوینده ای روشن ضمیر وبا همت یافتی که از وساوس شیطانی برکنار مانده وحق را به چشم رضا واخلاص می نگرد، این حقایق را بر روی عرضه کن.
چنانکه از مطالب ما قبل مباحث بر او روشن گردد.
واز او در پیشگاه خداوند عهد وپیمان گیر که در اشاعه آنچه می آموزد طریق تو را اختیار کند.
پس اگر این علوم را به گوش نااهل رساندی وضایع گردانیدی،
خداوند بین من وتو حاکم خواهد بود، واو به داوری کافی است.
از اشارات وتنبیهات بوعلی سینا
ترجمه دکتر حسین الهی قمشه ای
شرح رباعیات خیام
آسانا یوگانندا
ترجمه دکتر حسین الهی قمشه ای
سالها پیش در هندوستانیک شاعر کهنسال ایرانی را ملاقات کردم که به من گفت شعر پارسی اغلب دارای دومعنی ظاهری و باطنی است و به یاد دارم که از شرح او در بیان معنی دوگانه چندین قطعه شعر فارسی چه لذت وابتهاجی در خاطر من حاصل گردید.
یک روز هنگامی که با تمرکزی عمیق رباعیات خیام را از نظر می گذرندم ناگهان احساس کردم که دیوارهای معنی ظاهر پیش رویم فرو ریخت وقله زرین گنجهای روحانی عظیم و گسترده در پیش چشم من هویدا گردید.
گویی یک قانون اسرارآمیز الهی از آثار معنوی وروحانی در روی زمین حراست می کند چنانکه رباعیات خیام را با وجود قرنها سوءتعبیر همچنان حفظ کرده است.
عمرخیام در سرزمین خویش پیوسته به عنوان عارف و معلمی بلند مرتبه شناخته شده ورباعیات وی به عنوان کتاب مهم و مقدس صوفیان مورد احترام بوده است.
پرفسور چارلز.اف.هورن .در مقدمه ای بر رباعیات خیام که در جلد هشتم از سری کتب مقدمه وادبیات کلاسیک قشری طبع گردیده می نویسد: ایه تاسف است که خیام در نظر بسیاری از خوانندگان مغرب زمین به عنوان یک شاعر ملحد وشهوت طلب و یک مست لایغل که تنها شوق او شرب خمر وبرخورداری از لذات دنیوی است شناخته شده است. و این همان اشتباه رایجی است که به طور کلی در باب تصوف رخ داده است.
در حقیقت غرب خیام را (با قیاس به نفس) از دیدگاه خودنگریسته است واگر ما بخواهیم ادبیات شرق را آنچنانکه هست دریابیم یابد ببنیم مردم آن کشورها خود چه دریافتی از آثار ادبی خویش دارند، برای غریبان شاید مایه تعجب باشد اگر بشنوند که در ایران بحث و جدالی در حقیقت معانی رباعیات خیام وجود ندارد و همه به اتفاق او را یک شاعر بزرگ متدین می شناسند.
سوالی که اغلب طرح می شود این است که پس از اینهه مدح وثنای شراب وعشق د ررباعیات چیست؟پاسخ این است که این الفاظ ونظایر ان استعارات وکنایاتی است که در زبان صوفیان معانی خاص دارد واز جمله شراب و مستی کنایه از لذت روحانی است و عشق پیوند درستی و اخلاص و ارادت وبندگی انسان در پیشگاه معشوق ازل است.
خیام دانش ومعرفت خود را به جای آشکار کردن در پرده های گوناگون مستور داشته (و پرده از اسرار نهان برنداشته است) و تصور غریبان از خیام به عنوان مردی بیکاره و عیاش تصوری باطل وبیهوده است. زیرا اینهمه خرد وحکمت د رباعیات با آن درجه از کم عمقی و ظاهر پرستی در تناقض آشکار است.
خیام وسایر شاعران متصوف تشبیهات واستعارات رایج زمان را به کار گرفته و صورت لذات عادی دنیوی را برای بیان لذات متعالی حیات معنوی استخدام کرده اند تا عامه مردمان را به سبب این مشابهت لفظی از استغراق در لذات حقیقی آسمانی منتقل کنند ووجه استفاده ازاستعاره شراب وغیره این است که چون شخص با نوشیدن این شراب مجازی غمها و مصائب غیرقابل تحمل زندگی را بطورموقت از یاد می برد مکتب عرفان شهدی لذت بخش عرضه می کند و آن شراب معرفت الهی وشهد شهود جمال ازلی است که چنان وجد ومستی وقدرت وشجاعتی می آفریند که رنگ غم واندوه را به کلی و برای همیشه از صفحه دل پاک می کند.
و بی تردید نامعقول تصور کنیم که خیام اینهمه رباعیات نغز و دلاویز را صرفا برای آن سروده است که به مردم بگوید برای فرار از غمها حواس خود را با خوردن شراب تخدیر کنید.
جی لی نیکلاس که ترجمه اش از رباعیات خیام مشتمل بر 464 رباعی درسال 1867 یعنی چند سال پس از انتشار اولین چاپ ترجمه ادوارد فیتز جرالد منتشر گردید در مقدمه کتاب با نظر فیتز جرالد مبنی بر اینکه خیام یک فیلسوف مادی است مخالفت کرده است.
فیتزجرالد در مقدمه چاپ دوم رباعیات با اشاره به نظر نیکلاس چنین گفته است:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 43
ای برادر،
در این اشارات،زبده حقایق حکمت را بر تو ایثار کردم
پس این (گنج معرفت) را از دسترس جاهلان(وبیخردان)
و افرادی که آن را ب خاطر هدفهای ناچیز طلب می کنند
وآنها که از هوش وذکاوت وجرات وشجاعت بهره ای نبرده اند،
وآنان که میلشان به جانب اکثریت است،
یا از سوفسطلائیان وفیلسوفان ملحد تبعیت می کنند، دورنگهدار،
اما هرگاه جوینده ای روشن ضمیر وبا همت یافتی که از وساوس شیطانی برکنار مانده وحق را به چشم رضا واخلاص می نگرد، این حقایق را بر روی عرضه کن.
چنانکه از مطالب ما قبل مباحث بر او روشن گردد.
واز او در پیشگاه خداوند عهد وپیمان گیر که در اشاعه آنچه می آموزد طریق تو را اختیار کند.
پس اگر این علوم را به گوش نااهل رساندی وضایع گردانیدی،
خداوند بین من وتو حاکم خواهد بود، واو به داوری کافی است.
از اشارات وتنبیهات بوعلی سینا
ترجمه دکتر حسین الهی قمشه ای
شرح رباعیات خیام
آسانا یوگانندا
ترجمه دکتر حسین الهی قمشه ای
سالها پیش در هندوستانیک شاعر کهنسال ایرانی را ملاقات کردم که به من گفت شعر پارسی اغلب دارای دومعنی ظاهری و باطنی است و به یاد دارم که از شرح او در بیان معنی دوگانه چندین قطعه شعر فارسی چه لذت وابتهاجی در خاطر من حاصل گردید.
یک روز هنگامی که با تمرکزی عمیق رباعیات خیام را از نظر می گذرندم ناگهان احساس کردم که دیوارهای معنی ظاهر پیش رویم فرو ریخت وقله زرین گنجهای روحانی عظیم و گسترده در پیش چشم من هویدا گردید.
گویی یک قانون اسرارآمیز الهی از آثار معنوی وروحانی در روی زمین حراست می کند چنانکه رباعیات خیام را با وجود قرنها سوءتعبیر همچنان حفظ کرده است.
عمرخیام در سرزمین خویش پیوسته به عنوان عارف و معلمی بلند مرتبه شناخته شده ورباعیات وی به عنوان کتاب مهم و مقدس صوفیان مورد احترام بوده است.
پرفسور چارلز.اف.هورن .در مقدمه ای بر رباعیات خیام که در جلد هشتم از سری کتب مقدمه وادبیات کلاسیک قشری طبع گردیده می نویسد: ایه تاسف است که خیام در نظر بسیاری از خوانندگان مغرب زمین به عنوان یک شاعر ملحد وشهوت طلب و یک مست لایغل که تنها شوق او شرب خمر وبرخورداری از لذات دنیوی است شناخته شده است. و این همان اشتباه رایجی است که به طور کلی در باب تصوف رخ داده است.
در حقیقت غرب خیام را (با قیاس به نفس) از دیدگاه خودنگریسته است واگر ما بخواهیم ادبیات شرق را آنچنانکه هست دریابیم یابد ببنیم مردم آن کشورها خود چه دریافتی از آثار ادبی خویش دارند، برای غریبان شاید مایه تعجب باشد اگر بشنوند که در ایران بحث و جدالی در حقیقت معانی رباعیات خیام وجود ندارد و همه به اتفاق او را یک شاعر بزرگ متدین می شناسند.
سوالی که اغلب طرح می شود این است که پس از اینهه مدح وثنای شراب وعشق د ررباعیات چیست؟پاسخ این است که این الفاظ ونظایر ان استعارات وکنایاتی است که در زبان صوفیان معانی خاص دارد واز جمله شراب و مستی کنایه از لذت روحانی است و عشق پیوند درستی و اخلاص و ارادت وبندگی انسان در پیشگاه معشوق ازل است.
خیام دانش ومعرفت خود را به جای آشکار کردن در پرده های گوناگون مستور داشته (و پرده از اسرار نهان برنداشته است) و تصور غریبان از خیام به عنوان مردی بیکاره و عیاش تصوری باطل وبیهوده است. زیرا اینهمه خرد وحکمت د رباعیات با آن درجه از کم عمقی و ظاهر پرستی در تناقض آشکار است.
خیام وسایر شاعران متصوف تشبیهات واستعارات رایج زمان را به کار گرفته و صورت لذات عادی دنیوی را برای بیان لذات متعالی حیات معنوی استخدام کرده اند تا عامه مردمان را به سبب این مشابهت لفظی از استغراق در لذات حقیقی آسمانی منتقل کنند ووجه استفاده ازاستعاره شراب وغیره این است که چون شخص با نوشیدن این شراب مجازی غمها و مصائب غیرقابل تحمل زندگی را بطورموقت از یاد می برد مکتب عرفان شهدی لذت بخش عرضه می کند و آن شراب معرفت الهی وشهد شهود جمال ازلی است که چنان وجد ومستی وقدرت وشجاعتی می آفریند که رنگ غم واندوه را به کلی و برای همیشه از صفحه دل پاک می کند.
و بی تردید نامعقول تصور کنیم که خیام اینهمه رباعیات نغز و دلاویز را صرفا برای آن سروده است که به مردم بگوید برای فرار از غمها حواس خود را با خوردن شراب تخدیر کنید.
جی لی نیکلاس که ترجمه اش از رباعیات خیام مشتمل بر 464 رباعی درسال 1867 یعنی چند سال پس از انتشار اولین چاپ ترجمه ادوارد فیتز جرالد منتشر گردید در مقدمه کتاب با نظر فیتز جرالد مبنی بر اینکه خیام یک فیلسوف مادی است مخالفت کرده است.
فیتزجرالد در مقدمه چاپ دوم رباعیات با اشاره به نظر نیکلاس چنین گفته است:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 33
وی مدتها خلافت طریقت نقشبندیه را به عهده داشت. جامی معاصر سلطان حسین بایقرا و وزیر دانشمندش امیر علیشیر نوائی بود که وی را مورد تفقد قرار داده اند.
جامی سفرهای زیادی به بلاد مختلف کرده است از جمله هرات و سمرقند که از مراکز علوم اسلامی و ادبیات ایرانی بوده اند، وی تبحر زیادی در علوم دینی و تصوف داشت سپس در عالم عرفان به کسب مقامات معنوی نائل آمد.
علاوه بر دیوان اشعار و غزلیات، آثار ذیل از وی بجا مانده است:
هفت اورنگ ـ سلسله الذهب ـ سلامان و ابسال ـ تحفه الحرار ـ سبحه الابرار ـ یوسف و زلیخا ـ لیلی و مجنون ـ خردنامة اسکندری ـ نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص ـ نفحات الانس ـ لوامع ـ لوایح ـ شواهد النبوه ـ اشعه اللمعات ـ بهارستان.
اشعار و افکار جامی در ادبیات هند و عثمانی بسیار بود، بطوریکه اولین بنای ادبیات عثمانی بر آثار و افکار وی گذاشته شد و سلاطینی مانند سلطان محمد فاتح و بایزید دوم به وی توجه و ارادتی خاص داشته و با او مکاتبه می کردند.
ابیاتی از ساقی نامه وی نقل می شوند:
دلا، دیدة دوربین برگشای در این دیر دیرینة دیر پای
بعبرت نظر کن که گردون چه کرد فریدون کجا رفت و قارون چه کرد؟
پی گنج بردند بسیار رنج کنون خاک ریزند بر سر چو گنج
بمردار جویی چو کرکس مباش گرفتار هر ناکس و کس مباش
حافظ( 726 791 ه ـ ق)
شمس الدین محمد بهاء الدین شیرازی ملقب به لسان الغیب که بعلت از حفظ داشتن قرآن متخلص به حافظ گردیده در شیراز متولد شد، پدرش از اهالی اصفهان و مادرش اهل کازرون بود.
حافظ به تحصیل علوم در زادگاه خود پرداخت و در مجالس درس بزرگان حاضر و کسب فیض نمود و در علوم به مقام رفیع رسید. حافظ در اشعار خود گوید:
عشقت رسد بفریاد ار خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
و یا:
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
وی معاصر سلسله آل مظفر و اوایل حکومت تیموریان بوده است و از آل مظفر، بخصوص شاه شجاع را مدح گفته است، اغتشاشات و نابسامانی های آن دوران در برخی از اشعار حافظ اثر گذاشته است، منجمله:
این چه شوریست که در دور قمر می بینم
همه آفاق پر از فتنه و شر می بینم
و یا
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
وفات خواجه به سال 791 ه ـ ق یعنی صد سال بعد از وفات سعدی در شیراز اتفاق افتاد و در خاک مصلی به خاک سپرده شده.
شاعری ماده تاریخ وفات حافظ را در همان عبارت« خاک مصلی» یافته و گفته است:
چراغ اهل معنی خواجه حافظ
که شمعی بود از نور تجلی
چو در خاک مصلی یافت منزل
بجو تاریخش از خاک مصلی
( که عبارت خاک مصلی بحساب ابجد 791 می شود).
حافظ دو مثنوی کوتاه و چند قطعه رباعی سروده و بقیه اشعار او غزل هستند غزلیاتی که آمیخته با عشق و عرفان بوده و در ادبیات ایران بی نظیرند.
انتخاب غزل از دیوان حافظ بسیار مشکل است، چه تمام غزلیات او شیوا و دارای معانی عارفانه و عاشقانه اند و تقریباً خانه ای نیست که دیوان حافظ را در بر نداشته باشد.
سخن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پریرویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
بفتراک جفا دلها چو بر بندند بربندند
ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند
بعمری یک نفس با ما چون بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ مهر از سحر خیزان نگردانند اگر دانند
ز چشمم لعل رمانی چو میخندند میبارند
ز رویم راز پنهانی چو می بینند می خوانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بردارند
بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند
حنظله بادغیسی( متوفی در سال 220 ه ـ ق):
معاصر دورة طاهریان بوده و در نیشابور میزیست، دیوانی داشته که فقط ابیاتی از آن در دست است منجمله:
مهتری گر بکام شیر دراست
شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عزّ و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
خراسانی، میرزا حبیب(1266ـ1327 ه ـ ق)
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 8
سیما
پدرم از سادات وعلمای معروف تبریز بود. مسجد دایر و پر رونقی دربازار تبریز داشت. بخش عمده ای از بازاریان و تجار و اصناف را دور خود جمع کرده بود. مسئلۀ مرید و مرید بازی ازمیرات های بدخیم دور و درازگذشته های فرهنگی - اجتماعی دراین سرزمین است که هنوز ادامه دارد، اما پیداست که به تنگیِ نفس افتاده. بگذریم. پدرم درسال های آخراقامتش در نجف، با مادرم، که دختر یکی ازعلمای معروف آن دیار بود و اهل کربلا، ازدواج میکند. مادرم زن باسواد وآگاهی بود. مسلط به علم کلام. وقتیکه برمیگردند به تبریز، مدتی بعد پدرش فوت میکند. پدرم گفته بود : «خوب شد»! پسر، جانشین پدر میشود. و امام جماعت همان مسجد را برعهده میگیرد.دوپسر و سه دختر ومن آخرین دختر، اززن اول پدرم هستم. ایشان وقتی شرایط زندگی را بروفق مراد میبیند و خیل مریدان را حلقه زده دراطرافش، شروع میکند به ازدواج با چند زن جوان، عقدی. ولی صیغه ها بیوه های پولدار و سر شناسان شهربودند. مادرم میگفت: سید، که در چهار محله شهر در چهار خانه به تولید مثل پرداخته بود، در اندک مدت صاحب هفده پسر ودختر میشود. طبیعی ست که دراین تجدید فراش ها، «نو که آمد به بازار کهنه میشه دل آزار». زن های قبلی ازچشمشان میافتد و دیدارها نیز رنگ میبازد. همزمان با تولد من، دو دختر و دو پسر دیگر از نامادری های من چشم به جهان گشودند.پنج ساله بودم که مادرم اززنبارگی های شوهر جان به لب شده بعد ازمدتی بگو مگو از همدیگرجدا میشوند. عدّه که تمام شد مادرم با مؤذن مسجد پدر که جوان خوش اندامی بود ازدواج میکند. مجتبا ثمرۀ آن ازدواج است.اردواج مادرم، به صورت انتقام بر سر زبان ها افتاده و درگوشه و کنارشهر میپیچد. آقا تاب نیاورده به بهانۀ معالجه به تهران کوچید و سه سال بعد از دنیا رفت. دروصیّتنامه، از دو منطقه درحوالی تبریز نام برده و به وراث پسر و دخترش اکیدا توصیه کرده که مبادا درآنجاها با کسی ازدواج کنند. ...سیما حرف مادر را قطع کرده میپرسد:"برای چه این وصیّت را کرده مادر؟"مادر با خندۀ تلخی میگوید :" بس که آقا درآن دو منطقه زن عقدی و صیغه ای داشته و بچه پس انداخته حساب از دستش دررفته. ترسش ازآن بوده که مبادا اولادش، با خواهران و برادران خود ازدواج کنند!شیرفهمت شد دخترم"!چشمان مادر پرمیشود و با بغض میگوید:"برادربزرگم جانشین پدر شد اما قبل ازتصدی امامت مسجد، درتصادفی درتهران جان باخت. میگفت پدر دق مرگ شد. راست میگفت. پدر دق مرگ شد . اما هروقت یاد آن رفتار مادر میافتم ازشجاعت کم نظیرش به خود میبالم و به روانش درود میفرستم."
سیما
دختر جوان و رنگ پریده جلو میوه فروشی توقف کرد. با نگاه زیرچشمی به پشت شیشه، موزی برداشت و در آستین بلندش فرو برد. بعد با تردید، سیب سرخ بزرگی را لمس کرد و گذاشت توی جیبش. راه افتاد برود که مردی از پشت سرمچش را گرفت. فشار داد. با خشونت گفت پولش؟ دخترترسید. دستپاچه شد. با نگاه ترحم آمیز دهن بازکرد بگوید که ... رهگذری سکه ای گذاشت دست فروشنده. با مکثی کوتاه لحظه ای دختر را پائید. تیز نگاهش کرد. از ذهنش گذشت: "با این قیافه نباید دزد باشد." دخترجوان سرش را انداخت پائین، غبار شرم صورتش را مهتابی کرد. آهسته گفت "گرسنه ام" ! پشت به ویترین مغازه ایستاد موزرا با عجله پوست کند وبلعید. با نگاهی ازسپاس میخواست چیزی بگوید که رهگذرراه افتاد. گامی برنداشته بی اختیارایستاذ. حس ناشناخته ای مانع رفتنش شد. بهت زده، دختررا تماشا کرد، درتلاقی باچشمان میشی او دلش لرزید. به ناگهان ازدهنش پرید :"با من بیا" !نمیخواست بگوید ولی دیرشده بود. با تردید راه افتاد. شانه به شانۀ دختر.چند قدم پائین تر دراولین غذاخوری فرورفتند. روبروی هم نشستند به غذا خوردن.دخترتند تند میخورد. پیدا بود که شدیدا گرسنه است. وقتی نگاه های مرد را دید، گفت "دوروز است که غذا نخورده ام." بعد ازمکث کوتاهی ادامه داد:"بیکارم جایی برای خواب ندارم. صاحب خانه امروز جوابم کرده است."مرد بعد از چند سئوال وقتی مطمئن شد که دختر دانشجوی دانشگاه لندن است گفت:یک هفته برای آزمایش کاری بهت میدهم. درصورت رضایت همیشه کارخواهی داشت.و جا بجا کارش را معلوم کرد. قبل از جداشدن پرسید " چقدربه صاحبخانه بدهکاری؟"دختر که فکر میکرد عوضی شنیده، نگاهش کرد. مرد با نگاه مهربان سئوال قبلی را تکرار کرد. دختر که سرش پائین بود مقداربدهی اش را گفت .مرد چند تااسکناس بهش داد و گفت تو جیبت باشد. حساب میکنیم. در دفترچه جیبی اش چیزی نوشت و بعد پرسید اسمت چیست؟دختر گفت: " سیما."- سیما؟ سیما چی؟- سیما همسایه .مرد، دستپاچه شد. خیره به نکتۀ نامعلومی به فکر فرو رفت. بعد صورت دختر را کاوید. واو که هنوزدرفکر پولی بود که داده بود. " به چه اطمینانی ؟ منظوری دارد حتما؟ پرتش کنم تو صورتش. نکند با این سن و سالش مرا عوضی گرفته با یه عوضی ..." و دراین جدال بود که شنید مرد زیر لب چیزی گفت. جباب های عرق پیشانی اش را با دستمال کاغذی که از روی میز برداشته بود گرفت. نگاهش رو صورت دختر به فکر فرو رفت. به صدای آژیر ماشین پلیس که به سرعت رو به پائین میرفت به خود آمد، با مهربانی پرسید :خانه ای که زندگی میکنی امن است ؟- دو سال است که آنجا هستم غیراز من عده ای از دختران دانشجو هم زندگی میکنند. نزدیک دانشگاه است. به محل و آدمها عادت کرده ام. محیط آرام و خوبی دارد.- همانجا باش با همان دوستانت.قبل از رفتن گفت: "اسم من ریچارد است. ریچارد بل ."دست دختر رافشا ر داد و رفت .درجشن فارغ التحصیلی دانشگاه، مادرش راکنار آن مرد دید. با تعجب خیره شد به آن دو که دست دردست هم لبخند میزدند. درچشمهایشان شادی مفرطی از مهروعاطفه موج میزد. سیما را بوسیدند و تبریک گفتند. تا آمد بپرسد " مامان این آقا را که مدتی ست حامی من است، تو ازکجا میشناسی؟ گفت "پدرت ریچارد بل را معرفی میکنم."گیج و بهت زده، انگار تالار جشن دانشگاه را با آن همه آدم و سروصدا کوبیدند سرش!با لکنت زبان پرسید :"پس آن آقای همسایه که چندسال پیش فوت کرد کی بود؟مادر خیلی خونسرد پاسخ داد:- آن آقا را هم میبینی آن گوشه تکیه داده به میز استادان! با ریش بزی؟- آری مسیو ساموئیل فرانسوی را میگین؟- آری دخترم آن هم بابای برادرته. برادرت سهراب!دختر با ناباوری چنگ به صورت خود انداخت و خواست جیغ بکشد که آن دو سیما را آرام کردند و بردند بیرون..مادر گفت باقی داستان را بگذار برای گاه دیگری که شنیدنی ست!
فقره
سحر، دخترده ساله سرشام ناگهان چیزی یادش آمد که توی دفترچه اش نوشته بود، از سر سفره بلند شد و رفت اتاقش با دفترچه برگشت و از پدرش پرسید: "بابا فقره یعنی چی؟"پدر که لقمه رابرده بود نزدیک دهنش، با دهن بازخیره شد به دختر و لقمه را گذاشت توی بشقاب و خشمگین زیر لب گفت لا اله الا الله ... پسر بزرگش که میدانست پدر هروقت چنین کند بلافاصله قشقره ای راه میاندازد! بلافاصله گفت: "این کلمه دربازار بین تجار و کاسبکارها بیشتر رواج دارد. مثلا چند فقره جنس از خارج وارد شده. دولت اجازه داده که چند فقره میوه و سبزی صادر شود. معنای فقره بیشتر شامل تعداد میشود. مثلا خان دایی ازخارج چند فقره سوغاتی آورده بود! همانطور که گفتم فقره را به جای دفعه و عدد بکار میبرند. مثلاعوض اینکه بگوییم دوسه مرتبه به جمکران نامه نوشتم پولم هدررفت، میگوییم چند فقره نامه نوشتم نتیجه نداد. و خلاصه بهت بگویم که فقره جایگزین عدد و دفعه دراین قبیل اصطلاحات ... " مجید که این حرف ها را میزد زیر چشمی مواظب پدربود، وقتی دید لقمه را برداشت وشروع کرد به غذا خوردن، نفس راحتی کشید و روبه مادرش گفت :" راستی شنیدید که حمید آقا به زودی داماد میشود؟"دختر که سراپاگوش بود وازشنیدن حرفهای برادرش قانع نشده بود یک مرتبه داد کشید "داداش همونه دیگه. خوب شد که گفتی. پس تو هم شنیدی. اصلا فقره ازآنجا درآمده. توی کلاس پیچیده که حمید فقره اش تصادفی ست! خواهرش حمیده زده تو گوش ملیحه که فقزۀ بابات تصادفییه! دعوا را افتاده سر فقره! حالا من این فقره را میخواستم ازبابا بیرسم نه اونا را که تو گفتی و بیخودی پریدی وسط حرف نذاشتی بابا درست توضیح بدهد!"این بار پدر که از وراجی دخترش به خنده افتاده بود گفت :"آنهایی که مجید گفت هم درسته و هم نادرست، معنای دیگری هم دارد که نگفت. دخترم: فقره بین عوام، یعنی آلت مردانگی!" (اصلش را گفت.) مادر زد تو صورت خودش "خاک عالم این حرفهاچیست سرسفره میزنین شماها!؟" سحر پرید وسط حرفش: مثل اهلیل!چشمان مادر گرد شد خواست فریاد بکشد، سحر ادامه داد:"اصلن این داداش مجید همیشه آدرس غلطی به من میده. آن روزهم که ازش پرسیدم: داداش «کاندوم» یعنی چی؟" گفت: "پوشش، مثلن، یعنی مثل پتو یا ملافه!" گفتم: "داداش مطمئنی؟"گفت:" آری. " گفتم: "پتو و ملافه که تو کیف مامان جا نمیگیره,!"
صدا
تصادف غیرمنتظرۀ آن روز سبب شد که سروقت به فرودگاه نرسد. سارا قبلا بهش گفته بود که ساعت شش درفرودگاه همدیگرراملاقات کنند تا امانتی را به احمد بدهد. اما او به علت تصادف دربین راه نتوانست سر قرار حاضرشود و سارا، با دلهره و نگرانی کشور را ترک کرد.چند شب بعد شاهرخ باعده ای از دوستان درخانه ش به میگساری جمع شده بودند. شاهرخ قبلا به احمد که ازهمه زودتررسیده بود سفارش کرد که با این دو نفر تازه آشنا شده برای احتیاط هردو را زیر نظرداشته باشد. بعد اضافه کرد که خوب نمیشناسمشان .سروقت زنگ درخانه به صدا درآمد. آن دوبا دسته گلی وارد شدند. بعد ازمعارفه، شاهرخ مقداری ازعشق وعلاقه خود و همسرو سابقه آشنائی با سارا وعلت مسافرت همسرش را توضیح میداد، که همسرش سارا برای چکاپ به فرانسه رفته. یکی پرسید مسئله جدی ست؟ شاهرخ گفت هم آری و هم نه! نمیتواند حامله شود. خواهرم میگوید کاش مرض سارا را من داشتم واین قدر کور وکچل دوربرم نبودند! احمد، که ازغفلت وحماقت شاهرخ خنده اش گرفته بود گفت مگر دست خودشان نبود؟ شاهرخ گفت حتما نبوده دیگه! همه شان زدند زیر خنده .آن دو میهمان با لیوان های آبجو رفتند توی سالن. یکی گفت صدای رادیورا ببربالا. آواز خوش شجریان درساختمان پیچید.صاحبخانه آشپزی میکرد. احمد داشت مشروب میریخت که چشمش رفت طرف کابینت. کتاب آشپزی را پشت رو دید. دستپاچه شد. دنبال موقعیتی بود کابیت را باز کند . در لحظه ای که شاهرخ به دستشوئی رفت، درکابینت راگشود پاکت کوچکی لای کتاب بود به سرعت ان را برداشت و توی جیبش قایم کرد. گیلاسی پرکرد برای شاهرخ. گیلاس خودش را برداشت رفت پیش مهمان ها.دوستان با لیوان های آبجو درسالن سرگرم گفتگو بودند.بعد از صرف شام آن دومهمان رفتند.شاهرخ پرسید نظرت چیست؟احمد گفت: مثل همۀ همکارانت. منظوری داشتی اینها را به خانه ت دعوت کردی؟بادی به غبغب انداخت «مسائل امنیتی خیلی مهمه! توانائی ها را باید تست کرد.»احمد بهت زده به فکر فرو رفت! از ذهنش گذشت، ای حرامزاده!شاهرخ پرسید این نادر کیست؟ شنیدم گیر داده به سارا. به یک زن شوهر دار.- در دانشکده همکلاس بودند. اهل این حرفها نیس دنبال مردم منبر نرو! وانگهی مگر خودت به سرور گیرندادی اوهم که شوهر دارد و بچه!شاهرخ خندید و گیلاسش را بالا برد و گفت شبمان را خراب نکنیم به سلامتی!
احمد دیروقت به خانه ش برگشت. پاکت را گشود.خط بچگانه ای در یک سطرنوشته بود:برنمیگردم. عکس ت تکثیرشده. استخررا خالی کن به امان خدا.احمد همان شب به مخفیگاه رفت.ساواک، هفتۀ بعد احمد را دستگیرکرد. دربازجوئی، وقتی شاهرخ با او روبروشد بانگاهی سنگین گفت نادر جان خوش آمدی! قبلا بهت گفته بودم که توانائی ها را باید سنجید. مهمان آن شبی درمکالمۀ سارا ازپاریس، صدای نادررا شناخته بود!
خداحافظ
نازی 8 ساله درآغوش مادر به خواب خوشی فرورفته. نفس های آرامش پوست صورت مادر را نوازشمیدهد. مادرمیداند کابوس آخرین شب اسارت شهاب ، بعدازسال ها درذهن دختر نورس جان گرفته وحالا کابوس، دراوج وحشت وهراس فکر و ذکر بچه را مشغول کرده. چاره ای باید اندیشید. بالاخره تصمیم گرفت هرآنچه براو گذشته را بگوید.خم می شود تا درگوشش واقعه را شرح دهد. ازمعصومیت لبخند نازی شگفت زده میشود.حیف است آرامش و پاکی تو را برهم بزنم. اما، نه! چاره ای ندارم. لبریزم. دارم ازهم میپاشم. تنها هستم. گوش کن نازی، دختر عزیزم به حرفهایم گوش کن!شهاب اهل سیاست نبود. ازکارهای سیاسی بیزار بود. شنیده بود که تنها عمویش درواقعه آذربایجان ناپدید شده. مادرش پس از سال ها انتظار دق مرگ میشود. بگومگوها واثرات ناگواری که ازمشارکت عمو دران حادثه برسرزبان ها بود، سبب شده بود که هرکس در خانواده تمایلی به سیاست نشان میداد، سرگذشت عمورا بهش یادآور میشدند. این نفرت از سیاست تا آخرین روزهای دستگیری شهاب با او بود.روزی که با او آشنا شدم اواخر سال 56 بود. حادثه غیرمنتظره تبریز همه را غافلگیر کرده بود. گفت چیزی نشنیده. وقتی تعجب مرا دید با لبخندی گفت اهل سیاست نبوده و نیست واین خبرهارا تعقیب نمیکند. ازسیاست بیزار است. وقتی قرار بعدی را میگذاشت گفت به یک شرط: " درباره سیاست حرفی با هم نزنیم ."یک سالی بود که دوره انترنی ش را دربیمارستان سینا میگذرانید. هرغروب ار دانشکده یک راست میرفتم سراغش. بعد ازمدتی پیشنهاد ازدواج کرد. با پدرومادرم درمیان گذاشتم پذیرفتند. طولی نکشید سر سفره عقد نشستیم. روزهای خوش و شیرینی باهم شروع کردیم.جوانان، درآن سالها سرپرشوری داشتند. دربحبوحه انقلاب فهمیدم برخلاف آن همه توصیه خانوادگی چند تا از دختران و پسران خانواده اش فعالیت سیاسی دارند و خواهرش شهره جزو آن هاست . بعداز انقلاب شهره را درخیابان دستگیر کردند و بردند زندان. محاکمه کردند یا نکردند ، معلوم نشد بی خبربودیم. بعد ازمدتها رفتیم ملاقاتش. آش و لاشش کرده بودند. می گفت خوب شد که پدر و مادر زودتر مردند و مرا دراین وضعیت خراب ندیدند. آن روز گفت که پنج سال براش بریده اند. پس ازمدتی اجازه ملاقات ندادند.روز جمعه درکوچه را زدند. رفتم دررا باز کردم . پاسداری سراغ شهاب را گرفت که به نظرم آشنا آمد. نگران شدم. اما چون مسلح نبود خیالم راحت شد. شهاب را صدا زدم آمد. پاسدار به شهاب سلام کرد و گفت یک کار خصوصی دارد و او را بیرون برد. از نگرانی پشت درایستادم. دیدم پاسدار پاکتی به شهاب داد و حرفهایی زد و رفت .شهاب وقتی برگشت رنگ بر چهره نداشت. با شانه های فروافتاده دم در روی زمین نشست. پرسیدم چه شده؟ آن پاسدار چه میگفت ؟ اشاره به پاکت کرد. بازکردم. وصیتنامه شهره بود با خط خودش به اضافه چند تا اسکناس ده تومانی! دوشب پیش اعدامش کرده بودند! آن جوان قبل از اجرای حکم اعدام با او ازدواج کرده بود. آن چند اسکناس هم مهریه اش بود. تو مذهب شیعه، نباید دخترباکره را اعدام کرد اعدامی به بهشت میرود وحکومت این را بر نمی تابد. برای این که دختر گناهکار حتما به جهنم برود باید بکارتش برداشته شود!بعدا به شهاب اعتراض کردم.- چرا به آن مردک الدنک چیزی نگفتی ؟