لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 5 صفحه
قسمتی از متن .docx :
عدالت و ظهور ولی عصر (عج)
ندای ملکوتی « بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین » در گوش ما طنین انداز است و چه چیزی برتر از آن که این پیام آسمانی را به یکدیگر منتقل کنیم و چه سعادتمند خواهیم بود که به عمق آیه پی ببریم که به روشنی با ما سخن می گوید : « بقیه الله , برای شما مردم , اگر مومن باشید از هر چیز و هرکس دیگر بهتر است » و این آیه بیانگر این اصل کلی است و تمامی مفسران آن را یکی از آیاتی می دانند که به وضوح به وجود حضرت امام عصر اشاره کرده است و اینک ماییم و وجود پربرکت امام عصر که با او راز دل می گوییم . ... بگذار سرم را برشانه های بی منتت گذاشته و به راحتی بگریم . نمی دانیم که چه زمانی جهان از وجودت , سراسر عدالت و دادخواهی می شود , اما می دانیم که چگونه باید از وجودت بهره مند شویم . تنها جمکران مقدس نیست که می تواند ما را به تو نزدیک کند بلکه تو در کنار همه آنان که عاشقانه صدایت می کنند , ایستاده ای و لبخند می زنی که همه این سختی ها از امتحان شماست . ای خلف صالح اولیا , حجت خدا و احیاگر آئین محمدی , چرا نمی توان تو را معنی کرد , نمی دانم ... اما می دانم که در روز میلاد پر برکتت , می توان با فریاد « یا مهدی » به خیلی از چیزها رسید. می دانم در زمان ظهورت با قامتی به بلندای ابدیت خواهی آمد و گوش هایمان را با نغمه های افلاک , آشنا می کنی . « یا مهدی » , رجعت روزهای ارغوانی را بشارت می دهی , در آن روز , باران نگاهت , دشت های مرده را غرق طراوت و دلهای پژمرده را آکنده از امید , ایمان و صداقت خواهد کرد. در سایه انتظار فرج ات , فجر اسلام , دوباره بر افق تاریخ , خواهد تابید آن گونه که انقلاب اسلامی با معجزه « خون » و سلاح « شهادت » , انفجاری از نور در عصر ظلمت و سکون و سکوت پدید آورد و لرزه بر بنیان طاغوت ها و ابرقدرت ها انداختند. بی نوایم , نوا نمی خواهم در دمندم دوا نمی خواهم یوسف زهرا به تو سوگند از خدا جز ترا نمی خواهم میلاد قائم آل محمد به همه منتظران صادق و عاشق و با آرزوی تسریع در فرج این ذخیره الهی آمده پس دست نیاز و دعا به درگاه پروردگارمنان برید تا هرچه زودتر اراده الهی , تحقق یابد. این روزها شور دیگری در رگ های این دیار جاری است و دردل های عاشقانی که سالهاست در غروب حزن انگیز هر آدینه دست به دعا برمی دارند تا شاید در آدینه ای دیگر به وصال دوست نائل شوند , غوغایی به پاست . آسمان نورباران شده است و ستارگان با انوار دل انگیز , اهل زمین را در برپایی جشنی عظیم همراهی می کنند. در جای جای این کره خاکی عاشقان دل خسته , بی تاب تر از همیشه در تکاپوی استقبال از میهمانی مسیحا نفس و آسمانی , نقل لبخند تقسیم می کنند. پیچک ها , دستان سبز خود را رو به آسمان گرفته , گلهای امید رقص کنان مژده آمدن بهار را به باغ زمین نوید می دهند و مریدان کویش با گلواژه های نور در مدح قدومش ترانه عشق می سرایند. همه مشتاق دیدار گوهری هستند که در دل صدفی سرشار از روشنی و نور , از دیده ها پنهان شده تا روزی جهانی را از ظلمت و تاریکی برهاند. او مسافری است بس عزیز که ره آوردش کوله باری از حقیقت , عشق , عدالت و مهربانی است و با آمدنش هرآنچه زشتی و پلیدی است از صفحه روزگار محو می گردد. سال های سال است که مظلومان زمین با پاشیدن بذر دعا در باغچه دلهای پریشان و تبدارشان و به امید احقاق حق در ساحل امن وجودش , آمدنش را به انتظار نشسته اند. او راز بزرگ تجلی و سر اکبری است که از اوان کودکی از نظرها پنهان شد و جهانی را در انتظاری عظیم و طاقت فرسا گذارد. لحظه ها به کندی می گذرند و آتش اشتیاق منتظران کویش , روز بروز شعله ورتر شده و بی تاب و بی قرارشان می سازد. این روزها دلدادگان وصالش بر سر هر کوی و برزن به امید نسیمی از نگاه مهربانش لحظه شماری می کنند. آری یوسف آل محمد (ص ) سرانجام روزی خواهد آمد و به جهان آشفته از تضاد و نیرنگ بازی , بی عدالتی , خودخواهی و غرور و جاه طلبی , آرامش و صلح و دوستی را هدیه خواهد کرد. مهدی موعود (عج ) می آید و اقیانوس بیکران معرفتش در پهنه آسمان و زمین جاری شده و فرشی از عدالت در عرصه هستی گسترده می گردد. قائم منتقم و ولی عصر می آید و با آمدنش به جنگ و جدال های دیرینه قبیله سرکش آدم خاتمه می دهد. ابرهای سیاهی و نفاق بساط خود را برمی چینند و با طلوع خورشید ولایت , آسمان و زمین نورباران می گردد. پایان هر انتظاری یا به وصال می انجامد و یا به انتظاری دوباره که بدون شک و سخت تر از قبل خواهد بود.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
عدالت و ظهور ولی عصر (عج)
ندای ملکوتی « بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین » در گوش ما طنین انداز است و چه چیزی برتر از آن که این پیام آسمانی را به یکدیگر منتقل کنیم و چه سعادتمند خواهیم بود که به عمق آیه پی ببریم که به روشنی با ما سخن می گوید : « بقیه الله , برای شما مردم , اگر مومن باشید از هر چیز و هرکس دیگر بهتر است » و این آیه بیانگر این اصل کلی است و تمامی مفسران آن را یکی از آیاتی می دانند که به وضوح به وجود حضرت امام عصر اشاره کرده است و اینک ماییم و وجود پربرکت امام عصر که با او راز دل می گوییم . ... بگذار سرم را برشانه های بی منتت گذاشته و به راحتی بگریم . نمی دانیم که چه زمانی جهان از وجودت , سراسر عدالت و دادخواهی می شود , اما می دانیم که چگونه باید از وجودت بهره مند شویم . تنها جمکران مقدس نیست که می تواند ما را به تو نزدیک کند بلکه تو در کنار همه آنان که عاشقانه صدایت می کنند , ایستاده ای و لبخند می زنی که همه این سختی ها از امتحان شماست . ای خلف صالح اولیا , حجت خدا و احیاگر آئین محمدی , چرا نمی توان تو را معنی کرد , نمی دانم ... اما می دانم که در روز میلاد پر برکتت , می توان با فریاد « یا مهدی » به خیلی از چیزها رسید. می دانم در زمان ظهورت با قامتی به بلندای ابدیت خواهی آمد و گوش هایمان را با نغمه های افلاک , آشنا می کنی . « یا مهدی » , رجعت روزهای ارغوانی را بشارت می دهی , در آن روز , باران نگاهت , دشت های مرده را غرق طراوت و دلهای پژمرده را آکنده از امید , ایمان و صداقت خواهد کرد. در سایه انتظار فرج ات , فجر اسلام , دوباره بر افق تاریخ , خواهد تابید آن گونه که انقلاب اسلامی با معجزه « خون » و سلاح « شهادت » , انفجاری از نور در عصر ظلمت و سکون و سکوت پدید آورد و لرزه بر بنیان طاغوت ها و ابرقدرت ها انداختند. بی نوایم , نوا نمی خواهم در دمندم دوا نمی خواهم یوسف زهرا به تو سوگند از خدا جز ترا نمی خواهم میلاد قائم آل محمد به همه منتظران صادق و عاشق و با آرزوی تسریع در فرج این ذخیره الهی آمده پس دست نیاز و دعا به درگاه پروردگارمنان برید تا هرچه زودتر اراده الهی , تحقق یابد. این روزها شور دیگری در رگ های این دیار جاری است و دردل های عاشقانی که سالهاست در غروب حزن انگیز هر آدینه دست به دعا برمی دارند تا شاید در آدینه ای دیگر به وصال دوست نائل شوند , غوغایی به پاست . آسمان نورباران شده است و ستارگان با انوار دل انگیز , اهل زمین را در برپایی جشنی عظیم همراهی می کنند. در جای جای این کره خاکی عاشقان دل خسته , بی تاب تر از همیشه در تکاپوی استقبال از میهمانی مسیحا نفس و آسمانی , نقل لبخند تقسیم می کنند. پیچک ها , دستان سبز خود را رو به آسمان گرفته , گلهای امید رقص کنان مژده آمدن بهار را به باغ زمین نوید می دهند و مریدان کویش با گلواژه های نور در مدح قدومش ترانه عشق می سرایند. همه مشتاق دیدار گوهری هستند که در دل صدفی سرشار از روشنی و نور , از دیده ها پنهان شده تا روزی جهانی را از ظلمت و تاریکی برهاند. او مسافری است بس عزیز که ره آوردش کوله باری از حقیقت , عشق , عدالت و مهربانی است و با آمدنش هرآنچه زشتی و پلیدی است از صفحه روزگار محو می گردد. سال های سال است که مظلومان زمین با پاشیدن بذر دعا در باغچه دلهای پریشان و تبدارشان و به امید احقاق حق در ساحل امن وجودش , آمدنش را به انتظار نشسته اند. او راز بزرگ تجلی و سر اکبری است که از اوان کودکی از نظرها پنهان شد و جهانی را در انتظاری عظیم و طاقت فرسا گذارد. لحظه ها به کندی می گذرند و آتش اشتیاق منتظران کویش , روز بروز شعله ورتر شده و بی تاب و بی قرارشان می سازد. این روزها دلدادگان وصالش بر سر هر کوی و برزن به امید نسیمی از نگاه مهربانش لحظه شماری می کنند. آری یوسف آل محمد (ص ) سرانجام روزی خواهد آمد و به جهان آشفته از تضاد و نیرنگ بازی , بی عدالتی , خودخواهی و غرور و جاه طلبی , آرامش و صلح و دوستی را هدیه خواهد کرد. مهدی موعود (عج ) می آید و اقیانوس بیکران معرفتش در پهنه آسمان و زمین جاری شده و فرشی از عدالت در عرصه هستی گسترده می گردد. قائم منتقم و ولی عصر می آید و با آمدنش به جنگ و جدال های دیرینه قبیله سرکش آدم خاتمه می دهد. ابرهای سیاهی و نفاق بساط خود را برمی چینند و با طلوع خورشید ولایت , آسمان و زمین نورباران می گردد. پایان هر انتظاری یا به وصال می انجامد و یا به انتظاری دوباره که بدون شک و سخت تر از قبل خواهد بود.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
او پوریای ولی نبود؛ او مبنا و معنای آزادگی است
«او پوریای ولی نبود. او هیچ کس نبود، او خودش بود، بگذار دیگران را به نام او و با حضور او بسنجیم. او مبنا و معنای آزادگی است ... و هرگز به طبقهی خود پشت نکرد.» (جلال آلاحمد)
" تودر افسانهها جاوید خواهی بود.
زمان - این جاری بیرحم - هرگز قلهی بلندت
را نیارد شست.
از این پس راویان قصههای پهلوانی - این
بهین تاریخهای زندهی هر قوم - نقالان،
تو را در قصههای خود برای نسلهای بعد
میگویند.
تواندر سینههای گرم خواهی زیست،
تو با انبوه پاک مردمان خوب قلب شهر
خواهی ماند.
(م. آزرم)
۱۷ دی ماه مصادف است با سی و پنجمین سالگرد درگذشت زنده یاد جهان پهلوان غلامرضا تختی؛ گروه ورزش خبرگزاری دانشجویان ایران با گرامیداشت یاد و خاطرهی جاودان این اسوهی آزادگی و شرافت، فرازهایی از زندگی پرافتخار او را مرور میکند.
امروز در نخستین بخش از این گزارش، نگاهی داریم به بخشهایی از زندگی و موفقیتهای ورزشی شادروان تختی.
غلامرضا تختی در روز پنجم شهریور ماه ۱۳۰۹ در خانوادهای متوسط و مذهبی در محلهی خانی آباد تهران به دنیا آمد. " رجب خان" - پدر تختی - غیر از وی دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت که همهی آنها از غلامرضا بزرگتر بودند. " حاج قلی"، پدر بزرگ غلامرضا، فروشندهی خوار و بار و بنشن بود. از قول رجب خان، تعریف میکنند که حاج قلی در دکانش بر روی تخت بلندی مینشست و به همین سبب در میان اهالی خانی آباد به حاج قلی تختی شهرت یافته بود. همین نام بعدها به خانوادههای رجب خان منتقل شد و به " نام خانوادگی" تبدیل شد.
رجب خان با پولی که از ماترک پدرش به دست آورده بود، در محل سابق انبار راهآهن زمینی خریده و یک یخچال طبیعی احداث کرده بود واز همین راه مخارج زندگی خانوادهی پرجمعیت خود را تامین میکرد.
نخستین واقعهای که در کودکی غلامرضا روی داد و ضربهای بزرگ و فراموش نشدنی بر روح او وارد کرد، آن بود که مرحوم پدرش برای تامین معاش خانوادهی ناچارشد خانهی مسکونی خود را گرو بگذارد.
تختی سالها بعد در آخرین مصاحبهی خود با یادآوری این ماجرای تلخ میگوید:" یک روز طلبکاران به خانهی ما آمدند و اثاثیهی خانه و ساکنینش را به کوچه ریختند، ما مجبور شدیم که دو شب را توی کوچه بخوابیم. شب سوم اثاثیه را بردیم به خانهی همسایهها و دو اتاق اجاره کردیم. چندی بعد روزگار عرصه را بیشتر بر پدرم تنگ کرد تا این که مجبور شد یخچال طبیعیاش را نیز بفروشد. این حوادث تاثیر فراوانی در روحیهی پدرم گذاشت و باعث اختلال روحی او در سالهای آخر عمر شد."
در چنان شرایطی، غلامرضا تنها ۹ سال به تحصیل پرداخت. وی خود میگوید:" مدت ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری که در همان خانی آباد قرار داشت، درس خواندم، ولی تنها خاطرهای که از دوران تحصیل به یاد دارم، این است که هیچ وقت شاگرد اول نشدم، اما زندگی در میان مردم و برای مردم درسهایی به من آموخت که فکر میکنم هرگز نمی توانستم در معتبرترین دانشگاهها کسب کنم.
زندگی همچنین به من آموخت که مردم را دوست بدارم و تا آن جا که در حد توانایی من است، به آنان کمک کنم، حال این کمک از چه طریقی و از چه راهی باشد، مهم نیست. هر کس به قدر تواناییش ...."
غلامرضا، ورزش را از نوجوانی آغاز کرد. ورزش ابتدا برای او نوعی تفنن و سرگرمی بود. در همان اوان، خیال قهرمان شدن، مدتی او را به وسوسه انداخت اما از همان نوجوانی که تازه به فکر باشگاه رفتن افتاده بود، اعتقاد داشت که ورزش برای تندرستی و سلامت جان و تن هر دو لازم است.
شادروان تختی در مصاحبهای با اشاره به فقر و مشقت زمان نوجوانیاش میگوید:" با آن که علاقهی فراوانی به ورزش داشتم، مجبور بودم که در جستجوی کاری برآیم. زندگی، نان و آب، لازم داشت. برای مدتی به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت یا هشت تومان، کار کردم. دنیا در حال جنگ (جنگ جهانی دوم)بود، زندگی به سختی میگذشت."
آشنای حقیقی تختی با ورزش و کشتی در باشگاه " پولاد" آغاز شد. وی که پیش از این گودها و زورخانههای فراوانی دیده بود و شیفتهی تواضع و افتادگی پهلوانانی کشتی و ورزشی باستانی شده بود، برای نخستین بار در سال ۱۳۲۹ به باشگاه پولاد (واقع در خیابان شاهپور سابق) رفت و به دلیل علاقه و استعداد وافری که نسبت به کشتی نشان داد مورد توجه مرحوم "حسین رضی زاده"مدیر آن باشگاه قرار گرفت.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
او پوریای ولی نبود؛ او مبنا و معنای آزادگی است
«او پوریای ولی نبود. او هیچ کس نبود، او خودش بود، بگذار دیگران را به نام او و با حضور او بسنجیم. او مبنا و معنای آزادگی است ... و هرگز به طبقهی خود پشت نکرد.» (جلال آلاحمد)
" تودر افسانهها جاوید خواهی بود.
زمان - این جاری بیرحم - هرگز قلهی بلندت
را نیارد شست.
از این پس راویان قصههای پهلوانی - این
بهین تاریخهای زندهی هر قوم - نقالان،
تو را در قصههای خود برای نسلهای بعد
میگویند.
تواندر سینههای گرم خواهی زیست،
تو با انبوه پاک مردمان خوب قلب شهر
خواهی ماند.
(م. آزرم)
۱۷ دی ماه مصادف است با سی و پنجمین سالگرد درگذشت زنده یاد جهان پهلوان غلامرضا تختی؛ گروه ورزش خبرگزاری دانشجویان ایران با گرامیداشت یاد و خاطرهی جاودان این اسوهی آزادگی و شرافت، فرازهایی از زندگی پرافتخار او را مرور میکند.
امروز در نخستین بخش از این گزارش، نگاهی داریم به بخشهایی از زندگی و موفقیتهای ورزشی شادروان تختی.
غلامرضا تختی در روز پنجم شهریور ماه ۱۳۰۹ در خانوادهای متوسط و مذهبی در محلهی خانی آباد تهران به دنیا آمد. " رجب خان" - پدر تختی - غیر از وی دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت که همهی آنها از غلامرضا بزرگتر بودند. " حاج قلی"، پدر بزرگ غلامرضا، فروشندهی خوار و بار و بنشن بود. از قول رجب خان، تعریف میکنند که حاج قلی در دکانش بر روی تخت بلندی مینشست و به همین سبب در میان اهالی خانی آباد به حاج قلی تختی شهرت یافته بود. همین نام بعدها به خانوادههای رجب خان منتقل شد و به " نام خانوادگی" تبدیل شد.
رجب خان با پولی که از ماترک پدرش به دست آورده بود، در محل سابق انبار راهآهن زمینی خریده و یک یخچال طبیعی احداث کرده بود واز همین راه مخارج زندگی خانوادهی پرجمعیت خود را تامین میکرد.
نخستین واقعهای که در کودکی غلامرضا روی داد و ضربهای بزرگ و فراموش نشدنی بر روح او وارد کرد، آن بود که مرحوم پدرش برای تامین معاش خانوادهی ناچارشد خانهی مسکونی خود را گرو بگذارد.
تختی سالها بعد در آخرین مصاحبهی خود با یادآوری این ماجرای تلخ میگوید:" یک روز طلبکاران به خانهی ما آمدند و اثاثیهی خانه و ساکنینش را به کوچه ریختند، ما مجبور شدیم که دو شب را توی کوچه بخوابیم. شب سوم اثاثیه را بردیم به خانهی همسایهها و دو اتاق اجاره کردیم. چندی بعد روزگار عرصه را بیشتر بر پدرم تنگ کرد تا این که مجبور شد یخچال طبیعیاش را نیز بفروشد. این حوادث تاثیر فراوانی در روحیهی پدرم گذاشت و باعث اختلال روحی او در سالهای آخر عمر شد."
در چنان شرایطی، غلامرضا تنها ۹ سال به تحصیل پرداخت. وی خود میگوید:" مدت ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری که در همان خانی آباد قرار داشت، درس خواندم، ولی تنها خاطرهای که از دوران تحصیل به یاد دارم، این است که هیچ وقت شاگرد اول نشدم، اما زندگی در میان مردم و برای مردم درسهایی به من آموخت که فکر میکنم هرگز نمی توانستم در معتبرترین دانشگاهها کسب کنم.
زندگی همچنین به من آموخت که مردم را دوست بدارم و تا آن جا که در حد توانایی من است، به آنان کمک کنم، حال این کمک از چه طریقی و از چه راهی باشد، مهم نیست. هر کس به قدر تواناییش ...."
غلامرضا، ورزش را از نوجوانی آغاز کرد. ورزش ابتدا برای او نوعی تفنن و سرگرمی بود. در همان اوان، خیال قهرمان شدن، مدتی او را به وسوسه انداخت اما از همان نوجوانی که تازه به فکر باشگاه رفتن افتاده بود، اعتقاد داشت که ورزش برای تندرستی و سلامت جان و تن هر دو لازم است.
شادروان تختی در مصاحبهای با اشاره به فقر و مشقت زمان نوجوانیاش میگوید:" با آن که علاقهی فراوانی به ورزش داشتم، مجبور بودم که در جستجوی کاری برآیم. زندگی، نان و آب، لازم داشت. برای مدتی به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت یا هشت تومان، کار کردم. دنیا در حال جنگ (جنگ جهانی دوم)بود، زندگی به سختی میگذشت."
آشنای حقیقی تختی با ورزش و کشتی در باشگاه " پولاد" آغاز شد. وی که پیش از این گودها و زورخانههای فراوانی دیده بود و شیفتهی تواضع و افتادگی پهلوانانی کشتی و ورزشی باستانی شده بود، برای نخستین بار در سال ۱۳۲۹ به باشگاه پولاد (واقع در خیابان شاهپور سابق) رفت و به دلیل علاقه و استعداد وافری که نسبت به کشتی نشان داد مورد توجه مرحوم "حسین رضی زاده"مدیر آن باشگاه قرار گرفت.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 20
او پوریای ولی نبود؛ او مبنا و معنای آزادگی است
«او پوریای ولی نبود. او هیچ کس نبود، او خودش بود، بگذار دیگران را به نام او و با حضور او بسنجیم. او مبنا و معنای آزادگی است ... و هرگز به طبقهی خود پشت نکرد.» (جلال آلاحمد)
" تودر افسانهها جاوید خواهی بود.
زمان - این جاری بیرحم - هرگز قلهی بلندت
را نیارد شست.
از این پس راویان قصههای پهلوانی - این
بهین تاریخهای زندهی هر قوم - نقالان،
تو را در قصههای خود برای نسلهای بعد
میگویند.
تواندر سینههای گرم خواهی زیست،
تو با انبوه پاک مردمان خوب قلب شهر
خواهی ماند.
(م. آزرم)
۱۷ دی ماه مصادف است با سی و پنجمین سالگرد درگذشت زنده یاد جهان پهلوان غلامرضا تختی؛ گروه ورزش خبرگزاری دانشجویان ایران با گرامیداشت یاد و خاطرهی جاودان این اسوهی آزادگی و شرافت، فرازهایی از زندگی پرافتخار او را مرور میکند.
امروز در نخستین بخش از این گزارش، نگاهی داریم به بخشهایی از زندگی و موفقیتهای ورزشی شادروان تختی.
غلامرضا تختی در روز پنجم شهریور ماه ۱۳۰۹ در خانوادهای متوسط و مذهبی در محلهی خانی آباد تهران به دنیا آمد. " رجب خان" - پدر تختی - غیر از وی دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت که همهی آنها از غلامرضا بزرگتر بودند. " حاج قلی"، پدر بزرگ غلامرضا، فروشندهی خوار و بار و بنشن بود. از قول رجب خان، تعریف میکنند که حاج قلی در دکانش بر روی تخت بلندی مینشست و به همین سبب در میان اهالی خانی آباد به حاج قلی تختی شهرت یافته بود. همین نام بعدها به خانوادههای رجب خان منتقل شد و به " نام خانوادگی" تبدیل شد.
رجب خان با پولی که از ماترک پدرش به دست آورده بود، در محل سابق انبار راهآهن زمینی خریده و یک یخچال طبیعی احداث کرده بود واز همین راه مخارج زندگی خانوادهی پرجمعیت خود را تامین میکرد.
نخستین واقعهای که در کودکی غلامرضا روی داد و ضربهای بزرگ و فراموش نشدنی بر روح او وارد کرد، آن بود که مرحوم پدرش برای تامین معاش خانوادهی ناچارشد خانهی مسکونی خود را گرو بگذارد.
تختی سالها بعد در آخرین مصاحبهی خود با یادآوری این ماجرای تلخ میگوید:" یک روز طلبکاران به خانهی ما آمدند و اثاثیهی خانه و ساکنینش را به کوچه ریختند، ما مجبور شدیم که دو شب را توی کوچه بخوابیم. شب سوم اثاثیه را بردیم به خانهی همسایهها و دو اتاق اجاره کردیم. چندی بعد روزگار عرصه را بیشتر بر پدرم تنگ کرد تا این که مجبور شد یخچال طبیعیاش را نیز بفروشد. این حوادث تاثیر فراوانی در روحیهی پدرم گذاشت و باعث اختلال روحی او در سالهای آخر عمر شد."
در چنان شرایطی، غلامرضا تنها ۹ سال به تحصیل پرداخت. وی خود میگوید:" مدت ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری که در همان خانی آباد قرار داشت، درس خواندم، ولی تنها خاطرهای که از دوران تحصیل به یاد دارم، این است که هیچ وقت شاگرد اول نشدم، اما زندگی در میان مردم و برای مردم درسهایی به من آموخت که فکر میکنم هرگز نمی توانستم در معتبرترین دانشگاهها کسب کنم.
زندگی همچنین به من آموخت که مردم را دوست بدارم و تا آن جا که در حد توانایی من است، به آنان کمک کنم، حال این کمک از چه طریقی و از چه راهی باشد، مهم نیست. هر کس به قدر تواناییش ...."
غلامرضا، ورزش را از نوجوانی آغاز کرد. ورزش ابتدا برای او نوعی تفنن و سرگرمی بود. در همان اوان، خیال قهرمان شدن، مدتی او را به وسوسه انداخت اما از همان نوجوانی که تازه به فکر باشگاه رفتن افتاده بود، اعتقاد داشت که ورزش برای تندرستی و سلامت جان و تن هر دو لازم است.
شادروان تختی در مصاحبهای با اشاره به فقر و مشقت زمان نوجوانیاش میگوید:" با آن که علاقهی فراوانی به ورزش داشتم، مجبور بودم که در جستجوی کاری برآیم. زندگی، نان و آب، لازم داشت. برای مدتی به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت یا هشت تومان، کار کردم. دنیا در حال جنگ (جنگ جهانی دوم)بود، زندگی به سختی میگذشت."