لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
خدا در قرآن
براساس بیان و هدایت قرآن، خدا نه وجود است نه موجود، بلکهحقّ "قیوم" است.وجود اگر چه نامى مقدّس از نامهاى نیک خداوند است و اگرچهنورى است که حقایق هستى را آشکار مىسازد و اگرچه با موجودات تفاوت دارد ولى به رغم همه این امور نمىتوانآن را خدا دانست و نمىتوان خدا را وجود دانست -پاک و مبراستپروردگار از این که چنین باشد- بلکه "وجود"، مخلوقى از"مخلوقات" خداست و هرگونه که بخواهد در آن تصرّف مىکند و آنرا به پدیدهاى مىبخشد و در نتیجه آن پدیده آشکار شده و آفرینشمىیابد.نزدیکترین وسیله براى شناخت آن که وجود، مخلوق استتصرّف در آن مىباشد و این که یک بار به چیزى داده مىشود و سپساز آن ستانده مىشود، پس "وجود" هم "حقیقتى" است که مالک آنیعنى خداوند قادر آن را تدبیر مىکند.
موجودات نیز خدا نیستند، بلکه ستاره و درخت در برابر خداسجده مىکنند و خورشید و ماه به تدبیر خدا جریان دارند و زمینتسلیم امر اوست، سادهترین دلیل آن نشانههاى آشکار ضعفپدیدههاست که هرگز نمىتوانند خداوند قادر باشند -پاک و منزّهاست خدا از این که چنین باشد.این اصل فلسفى که وجود را به ممکن و واجب تقسیم مىکندووجود ممکن را "مخلوق" و وجود واجب را "خالق" مىپندارد درقرآن اصلاً مردود است، زیرا خدا نه وجود است و نه مخلوق بهوجود. بلکه وجود، نورى است در اختیار خدا و بخشیده شده بهمخلوقات، پس چگونه ممکن است خداوند و آفریدهها در یکاساس مشترک باشند و آن را وجود بنامیم و حال آن که سه اساسوجود دارد: خدا، وجود و آفریدهها.این "اصل صوفیانه" که خدا را "ذات موجودات" مىپندارد و نیزاین "اصل مادى" که پدیدهها را "ذاتاً مسلّط" برخود مىداندوبنابراین همین پدیدهها، خود خدایند و بس، همگى اصولىمردودند. زیرا خداوند والاتر، بالاتر و بزرگتر از مخلوقاتوآفریدههاى خود است، نه او مخلوقات و نه مخلوقات، او هستومیان او و مخلوقاتش تباین است و اشتراکى نیست، مگر در الفاظىکه در حدود امکانات آفریدهها وضع شده است. میان خدا ومخلوقات تباین مطلق است پس هر آنچه در مخلوقات جایز باشددرباره خداوند محال است و بر عکس.
با وجود چنین تباینى روشن مىشود که نمىتوان خدا را تعریفکرد و صفاتش را مکشوف ساخت، زیرا ما در فضاى مخلوقاتزندگى مىکنیم و با صفتى آشنایى نداریم، مگر به قدرى که در یکى ازمخلوقات وجود داشته باشد مثلاً صفت قدرت را در انسان، درموج، در طوفان، در برق و اتم مىشناسیم و اگرچه صحیح است کهدر تمامى اینها صفت قدرت وجود دارد. لکن بر حسب شناخت ماتماماً در مخلوقات موجودند و بنا به طبیعت تباین میان خالقومخلوق نمىتوانیم آنها را با خدا قیاس کنیم و به همین ترتیب استصفت علم و حکومت و... ولى با این وجود مىتوانیم از طریقشناخت صفات مخلوقات نظیر علم و قدرت و حکومت به وجودهمین صفات در آفریدگار به نحو بالاتر و والاتر پى ببریم، آفریدگارىکه این صفات را در مخلوقات به امانت گذاشته است، ما گاه این اموروالاتر و بزرگتر از صفات مخلوقات را قدرت نامحدود و علم کاملوحکومت جاودانه مىخوانیم، ولى مفهوم این نامگذارى ایجادپیوند میان قدرت مخلوق و قدرت خالق نیست تا به گونهاى واحد درآیند چنانچه ایجاد پیوند میان علم مخلوق و علم خالق و خواستمخلوق و خواست خالق ونظایر آن نیست، زیرا هیچ رابطهاى میانخالق و مخلوق نیست جز رابطه تقابل واکنش شدید که از انعکاسىشدید حاصل مىشود، بلکه مىخواهیم با این نامگذارى پیوند میانلفظ را بر قرار سازیم تا مفهوم آن امر والاتر را که براى خالق ثابت استاشاره گونه دریابیم.
از همین رو اثبات هر صفتى براى خدا تنها اشارهاى است -درمحدوده فهمى که از آن برخورداریم- به صفات و اسماء خداوندبدون آن که تعریفى باشد براى خدا یا بدون آن که او را در محدودهمخلوقات قرار دهیم و صفات مخلوقاتش را بر مقام کبریائیش سرایتدهیم -پاک و منزّه است خدا از این که چنین باشد.اگرچه لفظ میان خدا و مخلوقات مشترک است و در هر دو مورد"قدرت" و "علم" و حکومت نامیده مىشود، لکن به میزان اختلافو تباین میان خدا و مخلوقات مفاهیم این الفاظ نیز با یکدیگر تفاوتدارند.قدرت مطلق و ابدى خدا کجا و قدرت محدود و عرضى و ضعیفمخلوقات کجا. شناخت ما نسبت به اشیاء کجا و علم خداوند کهمحیط بر همه پدیده هاست کجا یا مالکیت ما نسبت به کالا کجاومالکیّت خدا بر آسمانها و زمینها کجا؟ما مىدانیم که وجود خداوند ثابت است امّا هرگز ثبوت اوتشابهى با وجود ما ندارد؟ زیرا خداوند ثابت است و بر پایه ذاتخویش استوار است.
و حال آن که ما موجوداتى هستیم که متّکى به وجود خدا و آیااتّکاء به ذات اتّکاء به وجود غیر یکسان است؟! اصولاً مىتوان گفتمیان خالق و مخلوق تفاوت بسیار است، زیرا میان آن دو کمترینتشابهى وجود ندارد، بلکه آنچه هست تباین است.
از همین رو بالاترین صفتى که به خدا اطلاق مىکنیم صفت"محور" بودن اوست که میان نفى و اثبات در گردش است، "نفى"یعنى "قطع" هرگونه پیوند "تشابه" میان او و مخلوقاتش و اثباتیعنى "ایمان" به این "حقیقت" که او والاتر و بزرگتر از مخلوقاتخویش است.او توانا است که هیچ کس بر او توانایى ندارد. و مالکى است که دراختیار هیچ کس نمىباشد و عالم نامعلومى است.براى تمرکز این دو حقیقت یعنى "حقیقت ثبوت" خدا از یک سوصفات والا و از سوى دیگر نفى صفات مخلوقات از او در نفوسآدمیانى که به شناخت مخلوقات خو گرفتهاند ناگزیر باید با کلمه"سبحان اللَّه" به تقدیس و تسبیح و تنزیه مقام کبریائیش پرداخت،کلمهاى که استعمال بسیار در قرآن دارد و محور اذکار نماز است.تسبیح ما را ناگهان در برابر خدا قرار مىدهد، زیرا مخلوقات را ازذهن ما دور و خالق را آشکار مىسازد به علاوه آن که تسبیح، گره کورنفس بشرى یعنى عادت به محدود کردن پدیدهها را مىگشاید بهخاطر این که پدیدهها مخلوق اند و محدودیّت جزء طبیعت آنهاستو هنگامى که آدمى در برابر خدا مىایستد و از محدود کردن او عاجزاست به شبهاتى بىثمر گرفتار مىآید: چگونه، کجا، چه و حتّىچرا؟ او مىخواهد خدا را تابع ملاکهاى مخلوقات گرداند، لذا بهگمراهى سختى دچار مىشود. در این جاست که کلمه "سبحان اللَّه"به کار مىآید تا به یکباره "بشر" را از ورطهاى بزرگ رهایى بخشدوانسان را چنین مورد خطاب قرار مىدهد که تو در برابر خالقمخلوقات ایستادهاى، جایى که الفاظ، ناتوان و حدود از اعتبار ساقطاست و معارف ساده و سطحى بشر درهم مىریزد.
و بدین ترتیب مىکوشد خدا را از نو بشناسد.قرآن کریم سورههاى بسیارى را با تسبیح آغاز کرده است و آن رازبان هر آنچه در آسمانها و زمین است دانسته و به تسبیح در"صبحگاهان و شامگاهان" امر کرده است.اگر خدا با نفى شباهت میان او و مخلوقاتش در قرآن شناختهمىشود پس صفات حسنه او انعکاسى از این مباینت است آن همبدون آن که صفاتى محدود به مقدار و چگونگى و مکان
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
روانشناسى در قرآن جنبه کشف روانشناسى در فلسفه قرآن تابع قوانین زیر است کهچیزى جز بسط دادن همان حقیقتى که در آغاز بیان کردیم نیست:1 - روان، چنانچه دو گروه تندرو از فلاسفه پنداشتهاند نه شمشنقره است و نه صخره سیاه، بلکه حد وسط میان این دوست.2 - از همین رو جوانب منفى و مثبت انسان در کنار هم قرار دارندوهیچ نیرویى از خارج آن دو را بر انسان تحمیل نمىکند و تنهاخداست که خیر را بدو عطا مىکند و گاهى تقوا را در اختیار اومىنهد.3 - نخستین خطاى فلاسفه از این جا ناشى مىشود که پیشاپیشگمان کردهاند نفسى که تابع خیر است نمىتواند منبع شر باشدوعکس آن را نیز صادق مىدانند غافل از آن که طبیعت شرور نفس باعطاى خیر از سوى خدا منافاتى ندارد چنانچه طبیعت انسان مرگاست ولى خدا حیات را بدو عطا فرموده است و ذات او عدم استوخداوند به او هستى و وجود عطا فرموده و به همین ترتیب.4 - از همین رو انگیزههاى طبیعى به همان قوّت عوامل فرهنگىحق و واقعى است، پس تعصّب در کنار ایثار و شهوت در کنارپاکدامنى و ریا در کنار اخلاص همگى امور واقعى هستند که مورداعتراف و اقرار مىباشند.5 - تربیت، اخلاق و کیفرها و فشارها تماماً امور ضرورى هستندزیرا جنبه مثبت انسان را علیه جنبه منفى او یارى مىرساند، البتّه پساز اقرار به واقعیّت حالتهاى تجاوز گرانه در نفس بشرى و تأثیر عواملوراثتى و هوا و هوس و مشکلات زندگى که او را به سوى جوانبمنفى رانده است.این موارد پنجگانه براى تمرکز انقلابى فکرى است که همان قاعدهدوگانگى در پدیدهها هستى و نفس بشرى است، قاعدهاى که فلاسفهقدیم و جدید در آن دستخوش خطا شدهاند و قرآن این چنین انسانهارا به سوى آن هدایت مىکند:)وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا *وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا * کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا * إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا * فَقَالَلَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْیَاهَا * فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمبِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا(109))."سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده، سپس بدیها و پرهیزگاریهایشرا به او الهام کرده که هر که در پاکى آن کوشید رستگار شد و هر که در پلیدیشفرو پوشید نومید گردید، قوم ثمود از روى سرکشى تکذیب کردند آن گاه کهشقىترینشان برخاست، پیامبر خدا به آنها گفت: ماده شتر خدا را سیرابکنید، تکذیبش کردند و شتر را پى کردند، پس پروردگارشان به سبب گناهشانبر سرشان عذاب آورد و با خاک یکسانشان ساخت."نفس خود، تبهکارى را مىشناسد و مىداند که چگونه در آن باقىبماند یا از ضایعات آن رهایى یابد ولى گاهى به تزکیه و گاهى به تقلّبو دورویى روى مىآورد ولى به هر طرف که روى آورد برخاسته ازنیرویى است که در جان او ریشه دوانده است. مردم "ثمود" هنگامىکه گمراهى را برگزیدند با نیروى سرکششان آن را انتخاب کردند و دربرابر نعمتها سرکشى کردند و سرکشى در برابر نعمتها حقیقتى استکه از سوى اسلام به عنوان یک سنّت اجتماعى مورد اعتراف و اقراراست و از سوى دیگر ثمود را محکوم مىکند، زیرا این گروهمىتوانستند از قید و بندهاى این سنّت اجتماعى رهایى یابند و بهنداى رسولشان پاسخ دهند لذا رستگار نشدند و خدایشان بر آنهاعذاب نازل کرد و با خاک یکسانشان نمود. عقوبت، خود در اسلامبرخاسته از تشخیص است، زیرا اگر عقیده نمىداشتیم که قوم ثموداین توانایى را داشتهاند که در برابر سنّتهاى هستى طغیان کنند دیگرکیفر و حتّى محکوم کردن وجهى نمىداشت.بدور از تفسیر پدیدههاى روانى به دوگانگى )ذات + موهبت( درفلسفههایى یک سونگر فرو خواهیم رفت که نمىتواند تکامل را دراختیار وجود آدمى بگذارد و بیشتر این گونه فلسفهها انسان را درگزینش رفتار نیک و پسندیده از آزادیش دور مىسازد، مثلاً:الف - داروین. مسألهپیشرفت بشر را تا حدّ بسیارىطبیعى مىداندو مبارزه براى "وجود" داشتن را تنها وسیله به سوى پیشرفت طبیعىبه شمار مىآورد و سپس میان شرور و انسان ارتباط برقرار مىکند تاجایى که تقریباً این شرور را تقدیس مىکند و نظریه گناه نخستین را درمسیحیت منعکس مىسازد و سرى را فاش نکردهایم اگر بگوییم برپاکردن دانش نو که با انسانشناسى درارتباط مىباشد بر نظریه دارویناستوار است آن هم نه فقط در اصالت شر در آدمى، بلکه در تلقّىمبارزه براى بقا به عنوان تنها وسیله براى پیشرفت انسان.ب - فروید. ویژگى تجاوزگرى را "طبیعت انسان" مىداند و درویژگى رحمت خود را کاملاً به نادانى مىزند و این چنین سخن بهتندروى مىزند که: "مانع شدن از تجاوز گرى همگان عملى غیرصحیح است."ج - گروه مقابل نیز تندروى کرده و هیچ شرى را در انسان، اصیلنمىدانند و معتقدند که طبیعت انسان به هیچ خطایى جز خطاىاصلى که جامعه علیه او مرتکب شده دست نیازیده است که"روسو"، "کانت"، "گوته" و دیگران چنین نظریهاى دارند.نتیجه اعتقاد به اصالت گناه )و نه فضیلت( نومیدى از اصلاحانسان و حتّى تبدیل ارزشها تا به آن جاست که رذالت، فضیلتشمرده مىشود و نتیجه نظریه عکس، آن است که همه خطاهاىانسان
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
روانشناسى در قرآن جنبه کشف روانشناسى در فلسفه قرآن تابع قوانین زیر است کهچیزى جز بسط دادن همان حقیقتى که در آغاز بیان کردیم نیست:1 - روان، چنانچه دو گروه تندرو از فلاسفه پنداشتهاند نه شمشنقره است و نه صخره سیاه، بلکه حد وسط میان این دوست.2 - از همین رو جوانب منفى و مثبت انسان در کنار هم قرار دارندوهیچ نیرویى از خارج آن دو را بر انسان تحمیل نمىکند و تنهاخداست که خیر را بدو عطا مىکند و گاهى تقوا را در اختیار اومىنهد.3 - نخستین خطاى فلاسفه از این جا ناشى مىشود که پیشاپیشگمان کردهاند نفسى که تابع خیر است نمىتواند منبع شر باشدوعکس آن را نیز صادق مىدانند غافل از آن که طبیعت شرور نفس باعطاى خیر از سوى خدا منافاتى ندارد چنانچه طبیعت انسان مرگاست ولى خدا حیات را بدو عطا فرموده است و ذات او عدم استوخداوند به او هستى و وجود عطا فرموده و به همین ترتیب.4 - از همین رو انگیزههاى طبیعى به همان قوّت عوامل فرهنگىحق و واقعى است، پس تعصّب در کنار ایثار و شهوت در کنارپاکدامنى و ریا در کنار اخلاص همگى امور واقعى هستند که مورداعتراف و اقرار مىباشند.5 - تربیت، اخلاق و کیفرها و فشارها تماماً امور ضرورى هستندزیرا جنبه مثبت انسان را علیه جنبه منفى او یارى مىرساند، البتّه پساز اقرار به واقعیّت حالتهاى تجاوز گرانه در نفس بشرى و تأثیر عواملوراثتى و هوا و هوس و مشکلات زندگى که او را به سوى جوانبمنفى رانده است.این موارد پنجگانه براى تمرکز انقلابى فکرى است که همان قاعدهدوگانگى در پدیدهها هستى و نفس بشرى است، قاعدهاى که فلاسفهقدیم و جدید در آن دستخوش خطا شدهاند و قرآن این چنین انسانهارا به سوى آن هدایت مىکند:)وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا *وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا * کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا * إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا * فَقَالَلَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْیَاهَا * فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمبِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا(109))."سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده، سپس بدیها و پرهیزگاریهایشرا به او الهام کرده که هر که در پاکى آن کوشید رستگار شد و هر که در پلیدیشفرو پوشید نومید گردید، قوم ثمود از روى سرکشى تکذیب کردند آن گاه کهشقىترینشان برخاست، پیامبر خدا به آنها گفت: ماده شتر خدا را سیرابکنید، تکذیبش کردند و شتر را پى کردند، پس پروردگارشان به سبب گناهشانبر سرشان عذاب آورد و با خاک یکسانشان ساخت."نفس خود، تبهکارى را مىشناسد و مىداند که چگونه در آن باقىبماند یا از ضایعات آن رهایى یابد ولى گاهى به تزکیه و گاهى به تقلّبو دورویى روى مىآورد ولى به هر طرف که روى آورد برخاسته ازنیرویى است که در جان او ریشه دوانده است. مردم "ثمود" هنگامىکه گمراهى را برگزیدند با نیروى سرکششان آن را انتخاب کردند و دربرابر نعمتها سرکشى کردند و سرکشى در برابر نعمتها حقیقتى استکه از سوى اسلام به عنوان یک سنّت اجتماعى مورد اعتراف و اقراراست و از سوى دیگر ثمود را محکوم مىکند، زیرا این گروهمىتوانستند از قید و بندهاى این سنّت اجتماعى رهایى یابند و بهنداى رسولشان پاسخ دهند لذا رستگار نشدند و خدایشان بر آنهاعذاب نازل کرد و با خاک یکسانشان نمود. عقوبت، خود در اسلامبرخاسته از تشخیص است، زیرا اگر عقیده نمىداشتیم که قوم ثموداین توانایى را داشتهاند که در برابر سنّتهاى هستى طغیان کنند دیگرکیفر و حتّى محکوم کردن وجهى نمىداشت.بدور از تفسیر پدیدههاى روانى به دوگانگى )ذات + موهبت( درفلسفههایى یک سونگر فرو خواهیم رفت که نمىتواند تکامل را دراختیار وجود آدمى بگذارد و بیشتر این گونه فلسفهها انسان را درگزینش رفتار نیک و پسندیده از آزادیش دور مىسازد، مثلاً:الف - داروین. مسألهپیشرفت بشر را تا حدّ بسیارىطبیعى مىداندو مبارزه براى "وجود" داشتن را تنها وسیله به سوى پیشرفت طبیعىبه شمار مىآورد و سپس میان شرور و انسان ارتباط برقرار مىکند تاجایى که تقریباً این شرور را تقدیس مىکند و نظریه گناه نخستین را درمسیحیت منعکس مىسازد و سرى را فاش نکردهایم اگر بگوییم برپاکردن دانش نو که با انسانشناسى درارتباط مىباشد بر نظریه دارویناستوار است آن هم نه فقط در اصالت شر در آدمى، بلکه در تلقّىمبارزه براى بقا به عنوان تنها وسیله براى پیشرفت انسان.ب - فروید. ویژگى تجاوزگرى را "طبیعت انسان" مىداند و درویژگى رحمت خود را کاملاً به نادانى مىزند و این چنین سخن بهتندروى مىزند که: "مانع شدن از تجاوز گرى همگان عملى غیرصحیح است."ج - گروه مقابل نیز تندروى کرده و هیچ شرى را در انسان، اصیلنمىدانند و معتقدند که طبیعت انسان به هیچ خطایى جز خطاىاصلى که جامعه علیه او مرتکب شده دست نیازیده است که"روسو"، "کانت"، "گوته" و دیگران چنین نظریهاى دارند.نتیجه اعتقاد به اصالت گناه )و نه فضیلت( نومیدى از اصلاحانسان و حتّى تبدیل ارزشها تا به آن جاست که رذالت، فضیلتشمرده مىشود و نتیجه نظریه عکس، آن است که همه خطاهاىانسان
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
مشارکت اجتماعی زنان از دیدگاه قرآن و حدیث
جامعه انسانی فراهم آمده از انسانهاست و زن نیمی از پیکرهی جامعهی انسانی را تشکیل میدهد. اما از دیدگاه اسلام زن تا چه اندازه در جامعه زمینهی نقشآفرینی دارد و محدودهی مشارکت اجتماعی زنان و حضور عینی آنان در جامعه تا کجاست؟ آیا مرد میتواند همسر خویش را از مشارکت در امور مختلف اجتماعی باز دارد؟ یا اینکه موضوع مشارکت اجتماعی از اهمیت ویژه برخوردار است، اما با نگاه همهجانبه و دقیق مورد پژوهش قرار نگرفته است. ما مسئله را از زاویهی عقل، قرآن و حدیث بررسی کردهایم و در نهایت به نقد نظرات مخالف پرداختهایم. در این پژوهش به نتایج اساسی ذیل دست یافتهایم.
1ـ عقل مشارکت همهجانبهی زنان را تأیید میکند.
2ـ قرآن و حدیث هماره زن و مرد را دارای هویت واحدی میشمرد که هر دو به یکسان قابلیت استکمال و رشد دارند.
3ـ زنان از دو جنبه انسانی و مونث بودن برخوردارند. شریعت اسلامی در روابط اجتماعی بر بعد انسانی تکیه دارد و آن را قابل تفکیک از زنانگی محض میداند. و به منظور تفکیک ایندو، در هنگام حضور در جامعه رعایت آدابی را برای زن و مرد مقرر کرده است.
4ـ هر انسانی که از لحاظ علمی و عملی و جسمی توانایی لازم برای بهعهده گرفتن مناصب مختلف را داشته باشد، میتواند به این امور بپردازد و اسلام تفاوتی بین زن و مرد در این امور قائل نشده است.
پیشنهاد
1ـ بررسی ویژگیها و حدود وظایف ولیفقیه و اینکه آیا زنان از تصدی این منصب منع شدهاند یا خیر؟ 2ـ بررسی فیزیولوژیکی جنس زن و مرد و تدقیق تفاوتهای ایندو و میزان تأثیر این تفاوتها در تواناییهای جسمی و عقلی زنان.
ایمان و عقلانیت از دیدگاه الوین پلنتینجا و تحلیل و نقد آن
دکتر نرگس نظرنژاد
آیا اعتقاد به خداوند معقول، خردپسند یا عقلا" مقبول است؟ آیا فرد برای آن که در اعتقاد ورزیدن به خداوند، معقول یا عقلانی باشد باید قرینهای در اختیار داشته باشد؟
ادعای پلنتینجا این است که اعتقاد به خداوند معقول است و فرد معتقد کاملا" به لحاظ معرفتی حق دارد به خداوند اعتقاد ورزد، حتی اگر هیچ برهان مقنع استقرایی یا قیاسیای را بر وجود خداوند نشناسد و یا حتی اگر در واقع اصلا" چنین برهانی وجود نداشته باشد، قلب ادعای پلنتینجا این است که اعتقاد فرد به خداوند میتواند واقعا" پایه باشد و این که هیچ کس تاکنون نشان نداده است که اعتقاد ورزیدن به خداوند، به شیوة پایه، غیرعقلانی است.
پلنتینجا اعای قویتری نیز دارد، وی مدعی است اعتقاد خداباورانه از تضمین برخوردار است، یعنی این اعتقاد محصول فرآیند ادراکیای است که در وصول به غایت ارائه باورهای صادق دربارة خداوند، موفق بوده است؛ زیرا این فرآیند ادراکی به درستی و در محیط مناسب خود، کار کرده است.
معرفت شناسی پلنتینجا از چندین جهت مورد حمله قرار گرفته است. پارهای از منتقدان وی را متهم میکنند که تصویر اغراقآمیز غیرمنصفانه و نادرستی از الهیات عقلی ارائه داده است. برخی دیگر میگویند معرفت شناسی اصلاح شده نظریه معیارین معرفت را که هر خردمندی باید آن را بپذیرد، رها کرده است. برخی دیگر از منتقدان میگویند معرفت شناسی اصلاح شده در مواجهه با آرای متعارض پیروان ادیان دچار مشکل است و ملاکی برای داوری میان آنان در اختیار ندارد.
هدف پایاننامه حاضر شرح و تحلیل معروفترین دعوی معرفت شناختی پلنتینجا درباب اعتقاد دینی و نیز ارائه متداولترین نقدهایی است که بر این دعاوی وارد شده است.
وضعیت مسلمانان کوبا
شیخ محمد بن نصیر العبودی، معاون دبیر کل اتحادیه جهانی مسلمانان ( MWL ) که مقر اصلی آن در مکه است، ابراز امیدواری کرد دولت کوبا به درخواست تأسیس سازمانی اسلامی که حافظ منافع امور جامعه ی مسلمانان کوبا باشد، پاسخ مثبتی بدهد. در میان اهداف پیشنهادی این سازمان، احداث مسجد و مکانی برای عبادت و اجتماعات مسلمانان و هم چنین نشر فرهنگ اسلامی در میان مسلمانان بیان شده است.
او گفت: اخیراً هیئتی از سوی این اتحادیه از کوبا دیدن کرده و در مورد پیشنهادهای خود با مقامهای کوبایی به بحث پرداخته است. وی هم چنین اضافه کرد: چنین مسایلی به تحکیم روابط کوبا و مردم مسلمان آن میانجامد و هم چنین به استحکام روابط فرهنگی کوبا و کشورهای اسلامی کمک شایانی میکند. عبودی گفت: در حال حاضر، مردم مسلمان کوبا فرایض دینی خود را در خانههای خویش به جا میآورند؛ زیرا حتی در هاوانا مسجدی وجود ندارد که مسلمانان در آن گرد هم آیند.
درخواست الازهر
گفت و گوی نزدیک میان شیعه و سنی
مقامات الازهر، خواستار گفت و گوی صمیمی و نزدیک میان شیعه و سنی شدند.
دکتر «محمود آشور» معاون الازهر، در سخنانی به بیان اهمیت دو فرقهی اسلامی شیعه و سنی پرداخت و برای خدمت به امت اسلامی، خواستار نزدیک شدن و برقراری گفت و گو میان آنان شد. وی گفت: مسلمانان باید بر اختلافات جزیی خویش غلبه کنند و در مسایل مورد تفاهم با یکدیگر همکاری نمایند. آشور گفت: وقتی مسلمانان میتوانند با غیر مسلمانان به گفت و گو بنشینند، چگونه از گفت و گوی میان خود اجتناب میورزند؟ او گفت: مسلمانان در مسایل عقیدتی و اساسی با یکدیگر اتفاق نظر دارند و به راحتی میتوانند بر مسایل دیگر و اختلافات جزیی غلبه کنند. او در ادامه گفت: هنگامی که هیئتی از سوی الازهر به ایران رفته و با آنان مذاکره کرد متوجه این امر شد که بین این دو فرقه ی اسلامی اختلاف فاحشی وجود ندارد. آشور به تفرقهای که توسط دیگران ایجاد میشود هشدار داد و اضافه کرد: الازهر تحقیق در مورد انشعابات مختلف در خصوص اختلافات فرقهای را در حال تحقیق و مطالعه دارد.
دین پژوهی
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
روانشناسى در قرآن جنبه کشف روانشناسى در فلسفه قرآن تابع قوانین زیر است کهچیزى جز بسط دادن همان حقیقتى که در آغاز بیان کردیم نیست:1 - روان، چنانچه دو گروه تندرو از فلاسفه پنداشتهاند نه شمشنقره است و نه صخره سیاه، بلکه حد وسط میان این دوست.2 - از همین رو جوانب منفى و مثبت انسان در کنار هم قرار دارندوهیچ نیرویى از خارج آن دو را بر انسان تحمیل نمىکند و تنهاخداست که خیر را بدو عطا مىکند و گاهى تقوا را در اختیار اومىنهد.3 - نخستین خطاى فلاسفه از این جا ناشى مىشود که پیشاپیشگمان کردهاند نفسى که تابع خیر است نمىتواند منبع شر باشدوعکس آن را نیز صادق مىدانند غافل از آن که طبیعت شرور نفس باعطاى خیر از سوى خدا منافاتى ندارد چنانچه طبیعت انسان مرگاست ولى خدا حیات را بدو عطا فرموده است و ذات او عدم استوخداوند به او هستى و وجود عطا فرموده و به همین ترتیب.4 - از همین رو انگیزههاى طبیعى به همان قوّت عوامل فرهنگىحق و واقعى است، پس تعصّب در کنار ایثار و شهوت در کنارپاکدامنى و ریا در کنار اخلاص همگى امور واقعى هستند که مورداعتراف و اقرار مىباشند.5 - تربیت، اخلاق و کیفرها و فشارها تماماً امور ضرورى هستندزیرا جنبه مثبت انسان را علیه جنبه منفى او یارى مىرساند، البتّه پساز اقرار به واقعیّت حالتهاى تجاوز گرانه در نفس بشرى و تأثیر عواملوراثتى و هوا و هوس و مشکلات زندگى که او را به سوى جوانبمنفى رانده است.این موارد پنجگانه براى تمرکز انقلابى فکرى است که همان قاعدهدوگانگى در پدیدهها هستى و نفس بشرى است، قاعدهاى که فلاسفهقدیم و جدید در آن دستخوش خطا شدهاند و قرآن این چنین انسانهارا به سوى آن هدایت مىکند:)وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا *وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا * کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا * إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا * فَقَالَلَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْیَاهَا * فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمبِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا(109))."سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده، سپس بدیها و پرهیزگاریهایشرا به او الهام کرده که هر که در پاکى آن کوشید رستگار شد و هر که در پلیدیشفرو پوشید نومید گردید، قوم ثمود از روى سرکشى تکذیب کردند آن گاه کهشقىترینشان برخاست، پیامبر خدا به آنها گفت: ماده شتر خدا را سیرابکنید، تکذیبش کردند و شتر را پى کردند، پس پروردگارشان به سبب گناهشانبر سرشان عذاب آورد و با خاک یکسانشان ساخت."نفس خود، تبهکارى را مىشناسد و مىداند که چگونه در آن باقىبماند یا از ضایعات آن رهایى یابد ولى گاهى به تزکیه و گاهى به تقلّبو دورویى روى مىآورد ولى به هر طرف که روى آورد برخاسته ازنیرویى است که در جان او ریشه دوانده است. مردم "ثمود" هنگامىکه گمراهى را برگزیدند با نیروى سرکششان آن را انتخاب کردند و دربرابر نعمتها سرکشى کردند و سرکشى در برابر نعمتها حقیقتى استکه از سوى اسلام به عنوان یک سنّت اجتماعى مورد اعتراف و اقراراست و از سوى دیگر ثمود را محکوم مىکند، زیرا این گروهمىتوانستند از قید و بندهاى این سنّت اجتماعى رهایى یابند و بهنداى رسولشان پاسخ دهند لذا رستگار نشدند و خدایشان بر آنهاعذاب نازل کرد و با خاک یکسانشان نمود. عقوبت، خود در اسلامبرخاسته از تشخیص است، زیرا اگر عقیده نمىداشتیم که قوم ثموداین توانایى را داشتهاند که در برابر سنّتهاى هستى طغیان کنند دیگرکیفر و حتّى محکوم کردن وجهى نمىداشت.بدور از تفسیر پدیدههاى روانى به دوگانگى )ذات + موهبت( درفلسفههایى یک سونگر فرو خواهیم رفت که نمىتواند تکامل را دراختیار وجود آدمى بگذارد و بیشتر این گونه فلسفهها انسان را درگزینش رفتار نیک و پسندیده از آزادیش دور مىسازد، مثلاً:الف - داروین. مسألهپیشرفت بشر را تا حدّ بسیارىطبیعى مىداندو مبارزه براى "وجود" داشتن را تنها وسیله به سوى پیشرفت طبیعىبه شمار مىآورد و سپس میان شرور و انسان ارتباط برقرار مىکند تاجایى که تقریباً این شرور را تقدیس مىکند و نظریه گناه نخستین را درمسیحیت منعکس مىسازد و سرى را فاش نکردهایم اگر بگوییم برپاکردن دانش نو که با انسانشناسى درارتباط مىباشد بر نظریه دارویناستوار است آن هم نه فقط در اصالت شر در آدمى، بلکه در تلقّىمبارزه براى بقا به عنوان تنها وسیله براى پیشرفت انسان.ب - فروید. ویژگى تجاوزگرى را "طبیعت انسان" مىداند و درویژگى رحمت خود را کاملاً به نادانى مىزند و این چنین سخن بهتندروى مىزند که: "مانع شدن از تجاوز گرى همگان عملى غیرصحیح است."ج - گروه مقابل نیز تندروى کرده و هیچ شرى را در انسان، اصیلنمىدانند و معتقدند که طبیعت انسان به هیچ خطایى جز خطاىاصلى که جامعه علیه او مرتکب شده دست نیازیده است که"روسو"، "کانت"، "گوته" و دیگران چنین نظریهاى دارند.نتیجه اعتقاد به اصالت گناه )و نه فضیلت( نومیدى از اصلاحانسان و حتّى تبدیل ارزشها تا به آن جاست که رذالت، فضیلتشمرده مىشود و نتیجه نظریه عکس، آن است که همه خطاهاىانسان به ترتیب نسبت داده مىشود و از عوامل متضادّ ذات بشر و درنتیجه عدم واقعیّت ذات بشر غفلت