لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
آئین زندگی
چگونه تشویش و نگرانی را از خود دور کنیم
در بهار سال 1871 یک دانشجوی جوان بردی گذران امتحان نهائی خود در بیمارستان (مونترال جنرال) در تشویش بود نمی دانست چه باید بکند و سرانجامش چه خواهد شد و از همه گذشته چطور زندگانیش را اداره خواهد کرد. در آن سال مطالعه 21 کلمه اثر عمیقی در زندگانی آینده این جوان باقی گذاشت و همین 21 کلمه ای که مورد مطالعه و استفاده آن دانشجوی جوان قرار گرفت او را یکی از بزرگترین پزشکان عصر خود کرد. دانشکده پزشکی (جونز هوپکنز) را که شهرت جهانی دارد تأسیس کرد و دانشگاه آکسفورد او را پروفسور طب با امتیاز تاج شناخت که از بزرگترین افتخاراتیست در انگلستان که هر پزشکی آرزو دارد به آن برسد. پادشاه انگلیس او را بلقب شوالیه مفتخر کرد و بعد از مرگش شرح زندگانیش را در دو کتاب در 1466 صفحه منتشر شد. نام این شخص سرویلیام آسلر و 21 کلمه ای که او را از زندگی نجات داد و از (توماس کالایل) نویسنده شهیر انگلیسی باین شرح بود وظیفه اساسی این نیست که ببینیم چه چیزهایی در فواصل دور در پشت ابر و تاریکی ابهام مخفی است بلکه کار اساسی ما باید صرف آن چیزهایی گردد که در دسترس ما قرار گرفته اند.
چهل و دو سال بعد در یک شب مهتاب بهاری که لاله های آتشین باغ بزرگ دانشگاه (یال) شکفته بود همین سرویلیام آسلر خطاب به دانشجویان دانشکده گفت که درباره شخصی چون او که در چهار دانشگاه کرسی استادی دارد و کتاب معروفی نوشته فکر میکنند که (مغزش دارای ساختمان مخصوصی ) است در صورتی که این موضوع حقیقت نداشته و دوستان یکرنکش میدانند که مغزش کاملاً طبیعی است. پس سرّ موفقیت او چه بود بهتر است از زبان خودش بشنوید که چگونه حساب دیروز را از امروز و امروز را از فردا جدا میکرد. چند ماه قبل از اینکه قبل از اینکه برای دانشجویان دانشگاه یال صحبت کند با یک کشتی بزرگ اقیانوس پیما اقیانوس اطلس را پیمود.ناخدای کشتی می توانست روی عرشه ایستاده و دکمه کوچکی را فشار دهید. بلافاصله صدای برهم خوردن ماشین آلات و اجزای مختلف یک کشتی بگوش می رسید و در یک آن کشتی بزرگ اقیانوس پیما به اطاق ها و قسمت های مجزا و غیر قابل نفوذ تقسیم می گردید. ویلیام آسلر چون به آنجا رسید خطاب به دانشجویان گفت شما هر کدام سازمانی عجیب تر از آن کشتی اقیانوس پیما هستید که برای مسافرت طولانی تری ساخته شده اید آنچه من از شما می خواهم این است که ماشین حیات را طوری تحت اختیار درآورید که بتواند دیروز و امروز را از هم تفکیک کنید و فردا را بی جهت در کار امروز دخالت ندهید تا بتوانید در این مسافرت دور و دراز با اطمینان خاطر پیش بروید.
در مراحل زندگی در آهنین بروی گذشته ... آن دیروزی که دیگر وجود ندارد ببندید و همین طور پرده ای فولادین بروی آینده فردایی که نیامده است بکشیدآنوقت با اطمینان خاطر امروز را بگذرانید. گذشته را به حال خود گذارید تا مرگ و نیستی مدفون گردد. آن دیروزی را که برای اشخاص احمق راهنمایی به طرف فنا و مرگ بوده است بدور افکنید.
پس پرده ای بین این دو هیولای عظیم یعنی گذشته و آینده بکشید و امروز را از فردا جدا سازید. سئوال اینست که هیچ قدمی برای آینده خود نباید برداریم؟ خیر. حتی چنین خیالی نباید کرد. بلکه عقیده بر این است که بهترین وسیله تهیه مقدماتی برای آینده اینست که کار امروز را همین امروز آنهم بطور شایسته و دلپسند انجام دهیم. زیرا این یگانه راهی است که خوشبختی ما را در آینده نیز تأمین می کند.
خوشبخت کسیست که امروز را روز خود دانست وبا خیال راحت فریاد زد: ای فردا هر چه از دستت بر می آید کوتاهی نکن زیرا امروز را گذراندم. ما چقدر دیر متوجه می شویم که زندگانی یعنی همان دقایق و ساعاتی که هر روز آرزو کند گذشتن آنرا داشته ایم.
پس اولین چیزی که درباره نگرانی فرا گرفته ام اینستکه اگر میخواهید در زندگی به آن گرفتار نشوید درهای آهنی را به روی گذشته و آینده ببندید و دیروز و فردا را درامروز راه ندهید.
بنا به گفته دکتر (اختلالات عصبی معده) میگوید: «آنچه میخورید باعث زخم معده نمیشود بلکه آنچه شما را میخورد موجب پیدایش این زخم میشود.»
استراحت و تفریح
مؤثرترین عوامل استراحت و تفریح ایمان صحیح، خواب، موسیقی و خنده است.
بخدا ایمان داشته باش. خوب خوابیدن را بیاموز و موسیقی را دوست بدار. چند شوخی و تفریح زندگی را در نظر بگیر در این صورت سلامتی و خوشبختی از آن تو خواهد شد.
راهنمای فنی تجربه و تحلیل نگرانی
چگونه نگرانی را تجزیه و تحلیل کنیم؟
1. درک حقیقت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 17
آئین زندگی
چگونه تشویش و نگرانی را از خود دور کنیم
در بهار سال 1871 یک دانشجوی جوان بردی گذران امتحان نهائی خود در بیمارستان (مونترال جنرال) در تشویش بود نمی دانست چه باید بکند و سرانجامش چه خواهد شد و از همه گذشته چطور زندگانیش را اداره خواهد کرد. در آن سال مطالعه 21 کلمه اثر عمیقی در زندگانی آینده این جوان باقی گذاشت و همین 21 کلمه ای که مورد مطالعه و استفاده آن دانشجوی جوان قرار گرفت او را یکی از بزرگترین پزشکان عصر خود کرد. دانشکده پزشکی (جونز هوپکنز) را که شهرت جهانی دارد تأسیس کرد و دانشگاه آکسفورد او را پروفسور طب با امتیاز تاج شناخت که از بزرگترین افتخاراتیست در انگلستان که هر پزشکی آرزو دارد به آن برسد. پادشاه انگلیس او را بلقب شوالیه مفتخر کرد و بعد از مرگش شرح زندگانیش را در دو کتاب در 1466 صفحه منتشر شد. نام این شخص سرویلیام آسلر و 21 کلمه ای که او را از زندگی نجات داد و از (توماس کالایل) نویسنده شهیر انگلیسی باین شرح بود وظیفه اساسی این نیست که ببینیم چه چیزهایی در فواصل دور در پشت ابر و تاریکی ابهام مخفی است بلکه کار اساسی ما باید صرف آن چیزهایی گردد که در دسترس ما قرار گرفته اند.
چهل و دو سال بعد در یک شب مهتاب بهاری که لاله های آتشین باغ بزرگ دانشگاه (یال) شکفته بود همین سرویلیام آسلر خطاب به دانشجویان دانشکده گفت که درباره شخصی چون او که در چهار دانشگاه کرسی استادی دارد و کتاب معروفی نوشته فکر میکنند که (مغزش دارای ساختمان مخصوصی ) است در صورتی که این موضوع حقیقت نداشته و دوستان یکرنکش میدانند که مغزش کاملاً طبیعی است. پس سرّ موفقیت او چه بود بهتر است از زبان خودش بشنوید که چگونه حساب دیروز را از امروز و امروز را از فردا جدا میکرد. چند ماه قبل از اینکه قبل از اینکه برای دانشجویان دانشگاه یال صحبت کند با یک کشتی بزرگ اقیانوس پیما اقیانوس اطلس را پیمود.ناخدای کشتی می توانست روی عرشه ایستاده و دکمه کوچکی را فشار دهید. بلافاصله صدای برهم خوردن ماشین آلات و اجزای مختلف یک کشتی بگوش می رسید و در یک آن کشتی بزرگ اقیانوس پیما به اطاق ها و قسمت های مجزا و غیر قابل نفوذ تقسیم می گردید. ویلیام آسلر چون به آنجا رسید خطاب به دانشجویان گفت شما هر کدام سازمانی عجیب تر از آن کشتی اقیانوس پیما هستید که برای مسافرت طولانی تری ساخته شده اید آنچه من از شما می خواهم این است که ماشین حیات را طوری تحت اختیار درآورید که بتواند دیروز و امروز را از هم تفکیک کنید و فردا را بی جهت در کار امروز دخالت ندهید تا بتوانید در این مسافرت دور و دراز با اطمینان خاطر پیش بروید.
در مراحل زندگی در آهنین بروی گذشته ... آن دیروزی که دیگر وجود ندارد ببندید و همین طور پرده ای فولادین بروی آینده فردایی که نیامده است بکشیدآنوقت با اطمینان خاطر امروز را بگذرانید. گذشته را به حال خود گذارید تا مرگ و نیستی مدفون گردد. آن دیروزی را که برای اشخاص احمق راهنمایی به طرف فنا و مرگ بوده است بدور افکنید.
پس پرده ای بین این دو هیولای عظیم یعنی گذشته و آینده بکشید و امروز را از فردا جدا سازید. سئوال اینست که هیچ قدمی برای آینده خود نباید برداریم؟ خیر. حتی چنین خیالی نباید کرد. بلکه عقیده بر این است که بهترین وسیله تهیه مقدماتی برای آینده اینست که کار امروز را همین امروز آنهم بطور شایسته و دلپسند انجام دهیم. زیرا این یگانه راهی است که خوشبختی ما را در آینده نیز تأمین می کند.
خوشبخت کسیست که امروز را روز خود دانست وبا خیال راحت فریاد زد: ای فردا هر چه از دستت بر می آید کوتاهی نکن زیرا امروز را گذراندم. ما چقدر دیر متوجه می شویم که زندگانی یعنی همان دقایق و ساعاتی که هر روز آرزو کند گذشتن آنرا داشته ایم.
پس اولین چیزی که درباره نگرانی فرا گرفته ام اینستکه اگر میخواهید در زندگی به آن گرفتار نشوید درهای آهنی را به روی گذشته و آینده ببندید و دیروز و فردا را درامروز راه ندهید.
بنا به گفته دکتر (اختلالات عصبی معده) میگوید: «آنچه میخورید باعث زخم معده نمیشود بلکه آنچه شما را میخورد موجب پیدایش این زخم میشود.»
استراحت و تفریح
مؤثرترین عوامل استراحت و تفریح ایمان صحیح، خواب، موسیقی و خنده است.
بخدا ایمان داشته باش. خوب خوابیدن را بیاموز و موسیقی را دوست بدار. چند شوخی و تفریح زندگی را در نظر بگیر در این صورت سلامتی و خوشبختی از آن تو خواهد شد.
راهنمای فنی تجربه و تحلیل نگرانی
چگونه نگرانی را تجزیه و تحلیل کنیم؟
1. درک حقیقت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 26
آنیتا گونزالز و حکایت ناگفته از سالهای آخر زندگی Jelly Roll Morton
جزئیات زیر که بصورت خط برجسته نشان داده شده است در گواهی فوت شمارهی 9682 در مرکز کالیفرنیا درج شده است.
این جزئیات واقعیات برهنهای (آشکاری) را از زندگی … Ferdinand Morton که به نام delly Roll بیشتر شناخته شده است بیان میکند. او یکی از برجستهترین شخصیتهایی است که تاریخ موسیقی آمریکا از او یاد میکند.
در واقع جزئیات درج شده در گواهی فوت او بیانگر هیچ یک از آخرین دستآوردهای او که به فرهنگ ملی ما پیشکش شده است، از قبیل صدها قطعهی تصنیفی او، سبک پیانو نوازی که او پیشگام آن بوده است و حتی دلایلی که او را در نزد موزیسینهای برجسته محبوب کرده است، نمیباشد.
حتی این گواهی فوت اطلاعات نادرستی از بیوگرافی او بیان میکند. در واقع تاریخ تولد حقیقی Morton 20 اکتبر 1890 بوده و نام حقیقی پدرش Edward. J Lamothe بوده و در واقع Edward Morton پدر خواندهی او محسوب میشده.
آخرین نام درج شده در گواهی فوت به شخص خاصی نسبت داده نمیشود اما در واقع Anita Gonzales الهامدهندهی حداقل 2 مورد از ساختههای Morton بوده است. معدن شیرین (Sweet Anita mine) Anita
تانگوی مشکل Morton به نام Mama, Nita
آنیتا خواهر یکی از نوازندگان پیشگام که هم پیانیست، کلارنیست و درامیست بوده، به نام Oliver- Dink- Johnson نسبت داده میشود. او از زنان زیبای کریولیه بود که ارتباط او با Morten به سالها قبل (احتمالاً به ابتدای قرن 20)- قبل از ترک مورتون از New orleans برمیگردد. آنیتا نیز نقش تأثیرگذاری را در زندگی Morton jazz در کالیفرنیا بعد از جنگ جهانی اول بازی کرد البته آنیتا تنها براساس شواهد مدت اندکی را در آخرین روزهای زندگی Morton با او به سر برده و جزو آخرین افرادی بود که Morton را زنده دیده بود. البته آنیتا در تاریخ به عنوان همسر او معرفی میشود اما در حقیقت هیچگاه مدرک ثبت شدهای بر این موضوع صحت نمیگذارد.
اکثر طرفداران جاز با داستان پیروزی Morton در این سبک آشنایند.
او شهرت و ثروت خود را از رهبری در گروه مشهور Red Hot peppers که در واقع مهیجترین گروه موسیقی در تاریخ موسیقی new orleans بوده مدیون است. Morton هیچگاه شخص شکسته نفسی نبود، او با 1000 دلار در کیف پوش و در هر جیبش مقداری الماس مغرورانه و مدعی این بود که سبک جاز ساخته اوست که این ادعا عادلانه صحیح است. کارت ویزیت او همواره معرفیگر او به این گونه بود:
که مبدع سبکهای جاز و استومپ- Jelly Roll Morton هنرمند شمارهی یک در ضبطهای ویکتور، نویسندهی عالیترین ملودیهای دنیا.
در طی سال 1920 Morton توانست به موفقیتهای بیوقفهای دست پیدا کند اما این موفقیتها در زمانهایی همانطور که با سرعت حاصل میشدند با سرعت نیز به شکست منجر میشدند در سال 1930 دوران جاز تقریباً به دوران نهایی و انتهایی خود نزدیک میشد. ویکتور دیگر قرارداد ضبط Morton را تمدید نکرد و برای اجراهای گروه Red hot peppers همدیگر بلیطهای آن چنانی رزرو و نمیشد در آن زمان بود که این دوران به طور کامل پایان یافت و مکتب جاز کاملاً بسته شد. جاز نوازان بسیاری برای بر سر مقدار دلارهای موجود که مصادف با سقوط جدی اقتصادی آمریکا (Depresion) بود رقابت و مبارزهی شدیدی با یکدیگر مینمودند. این وضعیت به جایی رسید که Morton با آخرین الماس نیم قراتی خود که در یکی از دندانهای جلوییاش کار گذاشته بود تنها ماند.
در آن سال او مجبور شد تا تحقیر پیانو نوازی در یکی از شرکتهای ضبط نامطرح و محقر به نام wingy manone را تحمل کند. از کارهای این دوران او تکنوازی پیانو روی قطعه شعر never had no loving که مورد مقبول واقع نشده بود. شرکت wingy در مطرح کردن نام morton، به
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
دوستی با مردم دانا نکوست
دشمن دانا به ز نادان دوست
شیوه های موفق مقابله با مشکلات زندگی چیست؟
هر فرد یک طوری باید با مشکلات خود کنار بیاید یعنی از یک طرف با آن هماهنگی داشته باشد یعنی با مرور زمان و بدون فشار بر مغز و زندگی خود آن را حل کند. مثلاٌ بعضی افراد ممکن است مسیری دیگر را برای حل این مشکلات انتخاب کنند و به طور منطقی و واقعی به مشکلات می نگرد تا ریشه های اصلی و مهم را پیدا کنند. فرد به تحلیل و بررسی نقش خود در این رخ دادها و رفتار مناسبی در قبال آنها می پردازد و مسئولیت خود را در انها و در بوجود آمدن آنها می پذیرد.
شخصی که برای خود ارزش قائل است و در رویارویی با مشکلات احساس مسئولیت می کند و نمی گوید که این موضوع زندگی و آینده مرا خراب و تباه کرده است.
بلکه او به خود می گوید اگر من این کار را نمی کردم این مشکل بوجود نمی آمد یعنی این مسئولیت را می پذیرد و از احساسات و هیجانات خود آگاه می شود.
پذیرفتن مسئولیت یک قدم حیاتی:
کسی که با احساس «ارزش نداشتن» بزرگ شده باشد . در واقع به نوعی زندگی عادت کرده است که تغییر آن برایش سخت و دلهره آور است. او. به نوعی رفتار غلط فقط عادت کرده است اما برای کنار گذاشتن و تغییر این عادت شهامت لازم را در خود نمی بیند.
بسیاری از ما می دانیم که روش زندگی مان درست نیست. می دانیم که باید تغییری در اوضاع ایجاد کنیم تا احساس بهتری از زندگی داشته باشیم اما به رغم این آگاهی شهامت ایجاد این تغییر را نداریم. مانع اصلی در اینجا «ترس» است. ترس از گام برداشتن در یک مسیر ناشناخته. ترس از نگاه مردم. ترس از نداشتن و نتوانستن. ترس از شکست مبالغه کردن یا دست کم شمردن. به سرزنش های دیگران و بسیاری از موارد دیگر.
«شخص ممکن است بک عمر به خاطر این ترس ها از هر گونه تغییر تحول مثبت در زندگی دوری کند»
پس کنترل زندگی خود را خودمان به عهده بگیریم یعنی هیچ کس ما را نمی تواند از این مسئولیت ها خلاص کند و کارهای ما را انجام دهد پس هر کدام از ما مسئول زندگی و آینده خود هستیم.
آگاهی به مسائل:
بسیاری از جوانان از تنهایی رنج می برند .مضطرب و نگرانند. احساس عدم درک از سوی دیگران می کنند. خود را حقیر و بی ارزش می دانند. در برقراری ارتباط با دیگران دچار وحشت می شوند. بدون آنکه به دلایل واقعی این احساس پی ببرند بسیاری به رغم جوانی. مأیوس. خسته. کسل و بی علاقه به همه چیز هستند. آنها نیز فکر می کنند دیگران قادر به درک آنها نیستند. به همین دلیل به نفرت و کینه شان افزوده می شود. آنها فقط می دانند که باید در موقعیت و شرایط بهتری قرار می گرفتند اما هیچ گونه تلاشی برای رسیدن به این موقعیت بهتر از خود نشان نمی دهند.
اکثر این افراد از احساس عدم اعتماد و ارزش به خود رنج می برند آنها روزها. ماه ها و سالها را تلف می کنند بدون این که بدانند چه کار می کنند و بدون آنکه کوششی واقعی برای یافتن ریشه ناراحتی های خود انجام دهند.
آنان گاه نا آگاهانه این احساس تحقیر و عدم ارزش را ناشی از عارضه فیزیکی یا جسمی و یا نقصی که در بدن یا صورت خود دارند می دانند و تمام زندگی خود را صرف توجه به این مسأله می کنند بدون اینکه در صدد ریشه یابی مسأله باشند.
تصمیم گیری:
در مسیر زندگی انتخاب هدف یک مسأله است و تصمیم گیری برای رسیدن به آن مسأله ای دیگر به طور مسلم فضیلت مهم و اصلی در تصمیم گیری رسیدن است که با خود عوامل اصلی پیشرفت روحی و روانی. یعنی تلاش. امید و فعالیت را به همراه می آورد.
همانطور که بیشتر در تعریف احساس ارزش داشتن بیان کردیم این موضوع از دو عنصر اساسی تشکیل شده است.
اعتماد و یقین درونی به ارزشهای خود به عنوان یک انسان.
احساس شایستگی و لیاقت داشتن
انتخاب هدف و تصمیم برای نیل به آن. سبب به ارتقاء میزان این دو عنصر می شود باید توجه داشت این حرکت به سوی هدف است که از اهمیت بسزایی برخوردار است. یک هدف ممکن است کاملاٌ شخصی مثلاٌ ترک یک عادت نا مناسب مانند سیگار یا کم کردن وزن باشد و یا یک هدف تحصیلی مانند موفق شدن در دانشگاه و یا بدست آوردن یک کار مناسب و یا چیزهای دیگر . اهمیت. در تلاش و پشتکاری است که برای رسیدن به آن از خود نشان می دهیم. بسیاری از مردم به دلیل انتخاب هدفهای نا معقول و دست نیافتنی در نیمه های راه خسته و مأیوس برمی گردند و بعضی نیز آنقدر در رسیدن به آن شتاب می کنند که طاقت پشتکار و تلاش مداوم را نمی آورند. این افراد نه تنها به هدف خود نمی رسند بلکه به پایه های یقین و باور خود آنچنان صدمه ای می رسانند که تا مدتها احساس افسردگی. حقارت و یأس خواهند کرد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 41
بخشی از زندگی نامه امیرکبیر:
پدر میرزا تقی خان ملقب به امیر کبیر، کربلایی محمد قربان نام داشت که ابتدا آشپز میرزا عیسی، قایم مقام اول و پس از آن نیز در خدمت پسرش بود.
میرزا تقی خان در دوران کودکی هنگامی که ناهار فرزندان قائم مقام را می آورد ، در حجره معلمشان می ایستاد تا ظروف را برگرداند. روزی قائم مقام در کنار فرزندانش بود و میرزا تقی خان ، ناهار آورد و مطابق معمول در گوشه ای ایستاد. معلم هر چه از اولاد قائم مقام سؤال کرد نتوانستند پاسخ دهند ، امّا میرزا تقی یکایک سؤالات را پاسخ داد. قائم مقام از او پرسید :
تقی تو کجا درس خوانده ای؟ تقی گفت : روزها که غذای آقا زاده ها را می آوردم ، آنچه معلم می گفت می شنیدم و آنها را یاد گرفتم.
قائم مقام انعامی به او داد. تقی آن را نگرفت و به گریه در آمد. قائم مقام از او دلجویی کرد و فرمود : چه می خواهی؟ تقی پاسخ داد : به معلم امر فرمایید درسی را که به آقا زاده ها می دهد به من هم بیاموزد. قائم مقام معلم را فرمود تا به او نیز درس دهد.
پس از فوت امیر نظام زنگنه ، میرزا تقی خان به پیشکاری آذربایجان منصوب شد و سرپرستی ولیعهد نیز به او سپرده شد. پس از مرگ محمد شاه در سال ۱۲۶۴ قمری ، ناصر الدین میرزا را به تهران حرکت داده و وسایل استقرار سلطنت او را فرهم آورده و با مقام صدارت عظمی به اداره امور کشور پرداخت و مسایل دولت و دربار را زیر ذره بین نهاد و به امور مالی کشور نیز سامان بخشیده و مستمری های بیجا را قطع نمود و با دولتهای همسایه روابط سیاسی بر اساس احترام متقابل برقرار کرد.
پسری که از ته باغ میدوید و نفسزنان پیش میآمد، آرامش کلاغها را برهم میزد. کلاغها به آسمان خاکستری از ابر، میپریدند و از هیاهوی پروازشان آخرین برگهای درختان بر زمین میافتاد. پسر، کاری به آرامش کلاغها نداشت. او میخواست به پدرش برسد و چیزی برای خوردن بگیرد. کربلایی قربان خودش را پس کشید و لحظهای مکث کرد و گفت: «چه خبر است محمدتقی! باغ را روی سرت گذاشتهای.» محمدتقی سرش را بالا گرفت. نوک دماغش از سرما سرخ شده بود. - گرسنهام، یک تکه نان. کربلایی قربان به راهش ادامه داد و گفت: «برو خانه از مادرت بگیر.» محمدتقی از تک وتا نمیافتاد، دور پدر تاب میخورد و مثل گربهای چشم به سینی پر از غذایی داشت که روی سر پدر بود و مدام بالا و پایین میپرید. - نمیتوانم، گرسنهام. یک تکه نان بده تا بروم دنبال بازی. کربلاییقربان قدمهایش را تندتر کرد و گفت: «الان غذا سرد میشود. چرا دست از سرم برنمیداری؟ این غذای امیرزادههاست، تو که نمیتوانی از آن بخوری. ما نوکریم، میفهمی؟ خوراک ما فرق دارد. اگر بفهمند قیامت به پا میکنند.» رسیده بودند به پلههای سنگ فرش ایوان. محمدتقی آخرین تلاشش را کرد و با لحنی آزرده گفت: «ولی من فقط تکهای نان خواستم.» پدر اخم کرد و صدایش را از ته گلو بلند کرد و گفت:« برو بچه! نان ما هم با اینها فرق دارد. برو بگذار به کارم برسم.» و از پلههای سنگی بالا رفت.
محمدتقی روی اولین پله ایستاد و رفتن پدر را تماشا کرد. کربلایی قربان از ایوان گذشت و در اتاق درس را باز کرد. صدای درس استاد بریده شد و لحظهای بعد ادامه یافت. پدر بیرون آمد و در را پشت سرش بست. کفشها را به پا کرد و برگشت لب ایوان. محمدتقی نگاه از پدر گرفت و رویش را برگرداند طرف باغ. کلاغها را دید که نشستهاند و