لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 3 صفحه
قسمتی از متن .doc :
هفتخوان رستم
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری, جستجو
هفتخوان در شاهنامهٔ فردوسی هفت مرحلهٔ دشواری بودند که رستم و اسفندیار طی کردند.
فهرست مندرجات
[نهفتن]
۱ داستان
۱.۱ خوان اول: نبرد رخش با شیر بیشه
۱.۲ خوان دوم: بیابان بی آب
۱.۳ خوان سوم: جنگ با اژدها
۱.۴ خوان چهارم: زن جادو
۱.۵ خوان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان
۱.۶ خوان ششم: جنگ با ارژنگ دیو
۱.۷ خوان هفتم: جنگ با دیو سفید
۲ جستارهای وابسته
۳ منابع
[ویرایش] داستان
کیکاووس در دژی در مازندران اسیر است. رستم به نجاتش میرود و در راه از هفت بلا جان سالم به در میبرد.
[ویرایش] خوان اول: نبرد رخش با شیر بیشه
رستم روز و شب میرفت و راه دو روزه را در یک روز میپیمود تا به دشتی رسید پر از «گور» بود و محل فرمانروایی شیری قدرتمند، رستم کمند انداخت، گوری گرفت، آتشی افروخت و شکار را بریان ساخت و خورد. «رخش» را یله کرد و خود شمشیر زیر سر نهاد و بخفت. پاسی ازشب گذشته، شیر بیامد و «یلی» خفته و اسبی آشفته بدید. نخست قصد کشتن اسب کرد رخش چنان بر سر شیر کوفت که نقش زمین گردید .رستم از خواب برخاست، شیری مرده دید و رخش را مورد نوازش قرار داد و بدو گفت: «اگر تو هلاک می شدی من با این شمشیر و سنان و گرز گران چگونه باید تا مازندران را می پیمودم. از این پس قبل از هرکاری مرا بیدار کن.» {فرمان برداری رخش} رستم پهلوان، این بگفت و زمانى دراز بخوابید. چون خورشید سر از کوه برآورد، تهمتن از خواب خوش بیدار گشت و تن رخش را بسترد و زین بر آن نهاد و یزدان نیکى دهش را یاد کرد و آنان به ادامه راه پرداختند.
[ویرایش] خوان دوم: بیابان بی آب
رستم در این خوان به همراه رخش در بیابان بی آب و بسیار گرم گرفتار شد.
بیابان بی آب و گرمای سخت
کزو مرغ گشتی به تن لخت لخت
چنان گرم گشتی هامون و دشت
تو گفتی که آتش بر او برگذشت
رستم تاب و توان خود را از دست داد و از پروردگار یاری طلبید تا در نهایت یک گوسفند ماده (میش) را در مقابل خویش دید و با خود اندیشید که میش بایستی آبشخوری داشته باشد. از اینرو با تکیه بر شمشیر قد راست کرد و افتان و خیزان در پی میش به راه افتاد و به آبشخور رسید و خود را سیراب نمود.
[ویرایش] خوان سوم: جنگ با اژدها
رستم پس از رهایی از بیابان بی آب به خواب رفت که در نیمههای شب اژدهای پیل پیکری که در آن نزدیکی میزیست به رخش حمله ور شد.
زدشت اندر آمد یکی اژدها
کزو پیل گفتی نیابد رها
رخش به رستم پناه برد و با کوبیدن سُم سعی نمود او را از خواب بیدار کند اما پیش از بیدار شدن رستم از خواب، اژدها خود را پنهان نمود. رستم از خواب برخواست و به رخش غرّید که چرا بیدلیل وی را از خواب بیدار نمودهاست. این با وی گلاویز شد. رستم در نهایت با کمک رخش که پوست اژدها را به دندان گرفته بود، سر از تن اژدها جدا کرد.
[ویرایش] خوان چهارم: زن جادو
رستم در راه در کنار چشمهای به سفره پر زرق و برق و نعمتی برخورد و از رخش پیاده شده و به نواختن سازی که در کنار سفره بود پرداخت. وی در حین آواز خواندن و نواختن، زبان به شکایت به سوی پروردگار گشود که چرا از شادی و خوشی روزگار نصیبی ندارد.
می و جام و بو یا گل و مرغزار
نکردهاست بخشش مرا روزگار
زن جادوگری که با لشگری از دیوان در آن نزدیکی میزیست این شنید و خود را به صورت زنی زیبا به رستم نمایان کرد و لشگر دیوان را از چشم رستم به جادو پنهان نمود. رستم در میان گفتگوی خود با زن به ستایش یزدان پرداخت. جادوگر چون نام پروردگار را بشنید چهرهاش سیاه شد.
چو آواز داد از خداوند مهر
دگرگونه گشت جادو به چهر
رستم به ماهیت زن پی برد و کمند انداخته او را اسیر کرد و با یک ضربه شمشیر او را دو نیم ساخت.
[ویرایش] خوان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان
در این خوان رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشتبان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربهای به وی وارد کرد.
چو در سبزه دید اسب را دشتبان
گشاده زبان شد، دمان، آن زمان
سوی رخش و رستم بنهاده روی
یکی چوب زد گرم بر پای اوی
رستم از خواب برخواست و گوشهای دشت بان را کنده و کف دست او نهاد. دشتبان به پهلوان آن نواحی که "اولاد" نام داشت و سپاهیانش ، شکایت برد. اولاد و سپاهیانش به جنگ رستم رفتند. رستم به سپاه حمله برده و پس از تار و مار کردن آنان اولاد را اسیر کرد و به او گفت که اگر محل دیو سپید را به وی نشان دهد او را شاه مازندران خواهد کرد و در غیر این صورت او را خواهد کشت . اولاد نیز پیشاپیش رستم و رخش به راه افتاد تا محل دیو سپید را به آنان نشان دهد...
[ویرایش] خوان ششم: جنگ با ارژنگ دیو
پس از آنکه رستم و اولاد به کوه اسپروز یعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، رسیدند دریافتند که یکی از سرداران دیو سپید به نام ارژنگ دیو مامور نگهبانی از آن است. رستم شب را خوابید و صبح روز بعد اولاد را با طناب به درختی بست و به جنگ ارژنگ دیو رفت. وی با حملهای سریع سر ارژنگ دیو را از تن جدا ساخت و در نتیجه سپاهیان ارژنگ دیو نیز از ترس پراکنده شدند.
چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب
بیامد به کردار آذرگشسب
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر
سر از تن بکندش به کردار شیر
پر از خون سر دیو کنده ز تن
بینداخت زان سو که بد انجمن
سپس رستم و اولاد به سمت شهری که محل نگهداری کاووس و سپاهیانش بود به راه افتادند و آنان را از بند رها ساختند. کاووس رستم را در مورد محل دیو سپید راهنمایی کرد و رستم و اولاد به سمت غار محل زندگی دیو سپید به راه افتادند.
[ویرایش] خوان هفتم: جنگ با دیو سفید
در خوان آخر ، رستم و اولاد به هفت کوه که غار محل زندگی دیو سفید در آن قرار داشت رسیدند. شب را در آنجا سپری کردند. صبح روز بعد رستم پس از بستن دست و پای اولاد، به دیوان نگهبان غار حمله ور شد و آنان را از بین برد. وی سپس وارد غار تاریک شد. در غار با دیو سپید مواجه شد که همانند کوهی به خواب رفته بود.
به رنگ شبه روی و چون شیر موی
جهان پر ز پهنا و باﻻی اوی
به غار اندرون دید رفته به خواب
به کشتن نکرد ایچ رستم شتاب
دیو سفید با سنگ آسیاب و کلاه خود و زره آهنی به جنگ رستم رفت. رستم یک پا و یک ران وی را از بدن جدا ساخت. دیو با همان حال با رستم گلاویز شد و نبردی طولانی میان آندو درگرفت که گاه رستم و گاه دیو در آن برتری مییافتند. در پایان، رستم با خنجر خود دل دیو را پاره کرده و جگر او را در آورد.
زدش بر زمین همچو شیر ژیان
چنان کز تن وی برون کرد جان
فرو برد خنجر دلش بر درید
جگرش او تن تیره بیرون کشید
همه غار یکسر تن کشته بود
جهان همچو دریای خون گشته بود
سایر دیوان با دیدن این صحنه فرار کردند. با چکاندن خون دیو در چشمان کاووس و سپاهیان ایران، همگی آنان بینایی خود را باز یافتند و به جشن و پایکوبی مشغول شدند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 23 صفحه
قسمتی از متن .doc :
رستم پسر زال
نبرد رستم و اسفندیار
رستم نام آورترین چهرهٔ اسطورهای در شاهنامه و به تبع آن برترین چهرهٔ اسطورهای ایران است. او فرزند زال و رودابه وتبار پدری رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطورهای و چهرهٔ برتر اوستا) میرسیده. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد.
رستم در شاهنامه
رستم در شاهنامه هر کاری میکند ولی با این همه ما او را به عنوان انسان میشناسیم چه که او هم واله میشود، گناه میکند. برخی معتقدند رستم زاییده خامهٔ توانای فردوسی آن رستم سکزی راستین نیست. ایرانی است در بردارندهٔ قهرمانیهای نیایش گرشاسپ و تواناییهای چامهای فردوسی و نیاز مردم ایران به چنین استورهٔ زنده و دیرپایی.
مهمترین حوادث و اقدامات رستم که در شاهنامه به نظم آمده عبارت است از:
کشتن پیل سپید
نجات دادن کیکاووس و سایر پهلوانان در بند دیو سپید درمازندران با گذشتن از هفت خوان
نجات کاووس از بند شاه هاماوران
بیرون راندن افراسیاب از ایران که در غیبت کاوس به ایران تاخته و آن را مسخر ساخته بود
جنگ با سهراب
پرورش سیاوش پسر کاووس
خونخواهی سیاوش و تاختن به توران
نجات بیژن پسر گیو از چاه افراسیاب.
کشتن اسفندیار
پرورش بهمن پسر اسفندیار
رستم در دیگر منظومههای حماسی
کارهای دیگر رستم بنا به سایر منظومههای حماسی
فتح دژ سپندکوه
جنگ با برزو
جنگ با جهانگیر پسر خود
هفتخوان رستم
هفت خوان در شاهنامهٔ فردوسی هفت مرحلهٔ دشواری بودند که رستم برای رسیدن به کیکاووس که اسیر بود مجبور به طی آنها شد.
داستان
کیکاووس در دژی کوهستانی اسیر است. رستم به نجاتش میرود و در راه از هفت بلا جان سالم به در میبرد.
خوان اول: بیشه شیر
رستم شب و روز میرفت وراه دو روزه را در یک روز میپیمود تا به دشتی رسید پر از «گور»کمند انداخت،گوری گرفت،آتشی افروخت و شکار را بریان ساخت وخورد.«رخش»را یله کردو خود شمشیر زیر سر نهاد و بخفت،پاسی ازشب گذشته،شیری«یلی» خفته و اسبی آشفته دید نخست قصد کشتن اسب کرد رخش چنان بر سر شیر کوفت که نقش زمین گردید .رستم از خواب برخاست،شیری مرده دید ورخش را مورد نوازش قرار داد وسحرگاهان به ادامهٔ راه پرداخت.
خوان دوم: بیابان بی آب
رستم در این خوان به همراه رخش در بیابان بی آب و بسیار گرم گرفتار شد.
بیابان بی آب و گرمای سخت
کزو مرغ گشتی به تن لخت لخت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 15 صفحه
قسمتی از متن .doc :
رستم و سهراب
کنون رزم ویروس و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو
که اسفندیارش یک دیسک داد بگفتا به رستم که ای نیکزاد
در این دیسک باشد یکی فایل ناب که بگرفتم از سایت افراسیاب
چنین گفت رستم به اسفندیار که من گشنمه نون سنگک بیار
جوابش چنین داد خندان طرف که من نون سنگک ندارم به کف
برو حال می کن بدین دیسک هان! که هم نون و هب باشد در آن
تهمتن روان شد سوی خانه اش شتابان به دیدار رایانه اش
چو آمد به نزد مینی تاوراش بزد ضربه بر دکمه پاور اش
دگر صبر و آرام و طاقت نداشت مَر آن دیسک را در درایو اش گذاشت
نکرد هیچ صبر و نداد هیچ لفت یکى لیست از نقشه دیسکت گرفت
در آن دیسک دیدش یکی فایل بود بزد اینتر آنجا و اِجرا نمود
کز آن یک دموشد پس از آن عیان ابا فیلم و موزیک و شرح و بیان
به ناگه چنان سیستمش کرد هنگ که رستم در آن ماند مهبوت و مَنگ
چو رستم دگر باره ریست نمود همى کرد هنگ و همان شد که بود
تهمتن کلافه شد و داد زد ز بخت بد خویش فریاد زد
چو تهمینه فریاد رستم شنود بیامد که لیسانس رایانه بود
بدو گفت همه مشکلش وز آن دیسک و برنامه ى خوشگلش
چو رستم بدو داد قیچی و ریش یکی دیسک راه انداز آورد پیش
یکى تول کیت اَندر دیسک بود بر اورد آنرا و اِجرا نمود
همى گشت تول کیت هارد اَندرش چو کودک که گردد پى مادرش
به ناگه یکى رمز ویروس یافت پى حذف اِمضاى ایشان شتافت
چو ویروس را نیک بشناختش مَر از بوت سکتور بر انداختش
یکى ضربه زد به سرش تول کیت که هر بایت آن گشت هشتادبیت
به خاک اَندر اَفکند ویروس را تهمتن به رایانه زد بوس را
چنین گفت تهمینه به شوهرش که این بار بگذشت از پل خرش
دگر باره امّا خریت مکن ز رایانه اصلاً تو صحبت مکن
اسفندیار
به معنای آفریدهی مقدس. لقب آن تَهْم یعنی دلیر است. پسر گشتاسب. او برای گسترش دین بهی بسیار میکوشد و جنگها میکند. از جمله، ارجاسب، شاه هونها را شکست میدهد. به واسطهی دانهی اناری که زرتشت به او میدهد، روئین تن میشود. اسفندیار جوانی شایسته و نیرومند است که حسادت اطرافیان خود را برمیانگیزد و از او نزد پدر بدگویی میکنند. گشتاسب به خاطر سعایت اطرافیان به اسفندیار بدگمان میشود و به خیال اینکه او در فکر تاج و تخت است دستور میدهد پسر را در غل و زنجیر به دژ گنبدان ببرند و در آنجا او را به چهار میخ آهنین ببندند. ارجاسب، شاه هونها که از تغییر دین گشتاسب آگاه شده به بهانهی بازگرداندن دین قبلی به حمله میبرد. در این نبرد بسیاری کشته میشوند و سپاه ایران شکست میخورد. گشتاسب کسی را نزد اسفندیار میفرستد و عذر گذشته میخواهد و از او میخواهد به کمکش بیاید. اسفندیار که ابتدا از پدر دلآزرده است نمیپذیرد، اما سرانجام قبول میکند و نزد پدر میاید و ارجاسب را شکست میدهد. اما گشتاسب اهدای تاج و تخت خود به او را منوط میکند به نجات دو خواهر اسفندیار که نزد ارجاسب اسیرند. اسفندیار میپذیرد و در راه رسیدن به روئین دژ که کاخ ارجاسب است از هفت خوان میگذرد. خوان نخست، کشتن دو گرگ غول پیکر؛ خوان دوم، کشتن دو شیر غول پیکر؛ خوان سوم، کشتن اژدهای کشف رود، که اسفندیار برای از بین بردن این اژدها درون صندوقی آهنی پنهان شد و بعد از اینکه اژدها صندوق را به دندان گرفت از آن خارج شده و اژدها را کشت. خوان چهارم، کشتن زن جادو؛ خوان پنجم، کشتن سیمرغ و دو فرزند او، که اسفندیار برای کشتن سیمرغ در صندوقی پنهان شد که روی یک گردونه بود و گرداگرد آن را شمشیر نشانده بودند. بال سیمرغ به هنگام حمله به صندوق در شمشیرها گیر کرد و زخمی شد. اسفندیار نیز از صندوق درآمده و او را به قتل رساند؛ خوان ششم، گذشتن از بیابان پر از برف؛ و خوان هفتم، گذشتن از صحرای سوزان بود. او پس از گذار از هفت خوان، لشکر ایران را به روئین دژ میرساند، اما در مییابد که با جنگ نمیتواند وارد دژ شود. بنابراین به جامهی بازرگانان درآمده، هشتاد جفت صندوق بر پشت هشتاد شتر استوار میکند و 160 دلاور را در آنها پنهان میسازد. بیست دلاور دیگر نیز به جامهی ساربانان درمیآیند. بقیهی لشکر نیز تحت فرمان پشوتن منتظر علامت اسفندیار میمانند. او بر بیست شتر نیز حریر و ابریشم و گوهر بار میکند و وارد دژ میشود. چند روز بعد اسفندیار ساکنان دژ را به مهمانی دعوت میکند و به بهانهی مهرگان آتشی برپا میسازد. پشوتن با دیدن آتش لشکر را به سمت دژ میکشد و به نبرد با سرداران ارجاسب میپردازد. ارجاسب نیز به خیال آنکه دژ در امان است، تمام لشکر را برای کمک به سربازان بیرون میفرستد. با خالی شدن دژ، اسفندیار دلاوران را از صندوقها درآورده و دژ را تسخیر میکند، خواهرانش را نجات میدهد و گنج های دژ را برداشته و به نزد پدر میرود. اما گشتاسب حاضر نمیشود سلطنت را به او واگذار کند و او را به سیستان میفرستد تا رستم را دست بسته به نزد او بیاورد. اسفندیار از رستم میخواهد که خود را دست بسته تسلیم گشتاسب کند، اما رستم این خفت را نمیپذیرد و اسفندیار مجبور به نبرد تن به تن با او میشود. رستم که پیرمردی است، چون میبیند که نزدیک است از اسفندیار شکست بخورد، از سیمرغ کمک میطلبد و او راز روئینتنی و نقطهی ضعف اسفندیار را به او میگوید و تیری از گز به رستم داد تا به کمک آن اسفندیار را نابود کند. در نبرد بعدی رستم تیر گز را به چشم اسفندیار میزند که تنها نقطهی آسیبپذیر اوست و باعث مرگ او میشود. پس از آنکه اسفندیار تیر را
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 3
هفتخوان رستم
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری, جستجو
هفتخوان در شاهنامهٔ فردوسی هفت مرحلهٔ دشواری بودند که رستم و اسفندیار طی کردند.
فهرست مندرجات
[نهفتن]
۱ داستان
۱.۱ خوان اول: نبرد رخش با شیر بیشه
۱.۲ خوان دوم: بیابان بی آب
۱.۳ خوان سوم: جنگ با اژدها
۱.۴ خوان چهارم: زن جادو
۱.۵ خوان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان
۱.۶ خوان ششم: جنگ با ارژنگ دیو
۱.۷ خوان هفتم: جنگ با دیو سفید
۲ جستارهای وابسته
۳ منابع
[ویرایش] داستان
کیکاووس در دژی در مازندران اسیر است. رستم به نجاتش میرود و در راه از هفت بلا جان سالم به در میبرد.
[ویرایش] خوان اول: نبرد رخش با شیر بیشه
رستم روز و شب میرفت و راه دو روزه را در یک روز میپیمود تا به دشتی رسید پر از «گور» بود و محل فرمانروایی شیری قدرتمند، رستم کمند انداخت، گوری گرفت، آتشی افروخت و شکار را بریان ساخت و خورد. «رخش» را یله کرد و خود شمشیر زیر سر نهاد و بخفت. پاسی ازشب گذشته، شیر بیامد و «یلی» خفته و اسبی آشفته بدید. نخست قصد کشتن اسب کرد رخش چنان بر سر شیر کوفت که نقش زمین گردید .رستم از خواب برخاست، شیری مرده دید و رخش را مورد نوازش قرار داد و بدو گفت: «اگر تو هلاک می شدی من با این شمشیر و سنان و گرز گران چگونه باید تا مازندران را می پیمودم. از این پس قبل از هرکاری مرا بیدار کن.» {فرمان برداری رخش} رستم پهلوان، این بگفت و زمانى دراز بخوابید. چون خورشید سر از کوه برآورد، تهمتن از خواب خوش بیدار گشت و تن رخش را بسترد و زین بر آن نهاد و یزدان نیکى دهش را یاد کرد و آنان به ادامه راه پرداختند.
[ویرایش] خوان دوم: بیابان بی آب
رستم در این خوان به همراه رخش در بیابان بی آب و بسیار گرم گرفتار شد.
بیابان بی آب و گرمای سخت
کزو مرغ گشتی به تن لخت لخت
چنان گرم گشتی هامون و دشت
تو گفتی که آتش بر او برگذشت
رستم تاب و توان خود را از دست داد و از پروردگار یاری طلبید تا در نهایت یک گوسفند ماده (میش) را در مقابل خویش دید و با خود اندیشید که میش بایستی آبشخوری داشته باشد. از اینرو با تکیه بر شمشیر قد راست کرد و افتان و خیزان در پی میش به راه افتاد و به آبشخور رسید و خود را سیراب نمود.
[ویرایش] خوان سوم: جنگ با اژدها
رستم پس از رهایی از بیابان بی آب به خواب رفت که در نیمههای شب اژدهای پیل پیکری که در آن نزدیکی میزیست به رخش حمله ور شد.
زدشت اندر آمد یکی اژدها
کزو پیل گفتی نیابد رها
رخش به رستم پناه برد و با کوبیدن سُم سعی نمود او را از خواب بیدار کند اما پیش از بیدار شدن رستم از خواب، اژدها خود را پنهان نمود. رستم از خواب برخواست و به رخش غرّید که چرا بیدلیل وی را از خواب بیدار نمودهاست. این با وی گلاویز شد. رستم در نهایت با کمک رخش که پوست اژدها را به دندان گرفته بود، سر از تن اژدها جدا کرد.
[ویرایش] خوان چهارم: زن جادو
رستم در راه در کنار چشمهای به سفره پر زرق و برق و نعمتی برخورد و از رخش پیاده شده و به نواختن سازی که در کنار سفره بود پرداخت. وی در حین آواز خواندن و نواختن، زبان به شکایت به سوی پروردگار گشود که چرا از شادی و خوشی روزگار نصیبی ندارد.
می و جام و بو یا گل و مرغزار
نکردهاست بخشش مرا روزگار
زن جادوگری که با لشگری از دیوان در آن نزدیکی میزیست این شنید و خود را به صورت زنی زیبا به رستم نمایان کرد و لشگر دیوان را از چشم رستم به جادو پنهان نمود. رستم در میان گفتگوی خود با زن به ستایش یزدان پرداخت. جادوگر چون نام پروردگار را بشنید چهرهاش سیاه شد.
چو آواز داد از خداوند مهر
دگرگونه گشت جادو به چهر
رستم به ماهیت زن پی برد و کمند انداخته او را اسیر کرد و با یک ضربه شمشیر او را دو نیم ساخت.
[ویرایش] خوان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان
در این خوان رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشتبان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربهای به وی وارد کرد.
چو در سبزه دید اسب را دشتبان
گشاده زبان شد، دمان، آن زمان
سوی رخش و رستم بنهاده روی
یکی چوب زد گرم بر پای اوی
رستم از خواب برخواست و گوشهای دشت بان را کنده و کف دست او نهاد. دشتبان به پهلوان آن نواحی که "اولاد" نام داشت و سپاهیانش ، شکایت برد. اولاد و سپاهیانش به جنگ رستم رفتند. رستم به سپاه حمله برده و پس از تار و مار کردن آنان اولاد را اسیر کرد و به او گفت که اگر محل دیو سپید را به وی نشان دهد او را شاه مازندران خواهد کرد و در غیر این صورت او را خواهد کشت . اولاد نیز پیشاپیش رستم و رخش به راه افتاد تا محل دیو سپید را به آنان نشان دهد...
[ویرایش] خوان ششم: جنگ با ارژنگ دیو
پس از آنکه رستم و اولاد به کوه اسپروز یعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، رسیدند دریافتند که یکی از سرداران دیو سپید به نام ارژنگ دیو مامور نگهبانی از آن است. رستم شب را خوابید و صبح روز بعد اولاد را با طناب به درختی بست و به جنگ ارژنگ دیو رفت. وی با حملهای سریع سر ارژنگ دیو را از تن جدا ساخت و در نتیجه سپاهیان ارژنگ دیو نیز از ترس پراکنده شدند.
چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب
بیامد به کردار آذرگشسب
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر
سر از تن بکندش به کردار شیر
پر از خون سر دیو کنده ز تن
بینداخت زان سو که بد انجمن
سپس رستم و اولاد به سمت شهری که محل نگهداری کاووس و سپاهیانش بود به راه افتادند و آنان را از بند رها ساختند. کاووس رستم را در مورد محل دیو سپید راهنمایی کرد و رستم و اولاد به سمت غار محل زندگی دیو سپید به راه افتادند.
[ویرایش] خوان هفتم: جنگ با دیو سفید
در خوان آخر ، رستم و اولاد به هفت کوه که غار محل زندگی دیو سفید در آن قرار داشت رسیدند. شب را در آنجا سپری کردند. صبح روز بعد رستم پس از بستن دست و پای اولاد، به دیوان نگهبان غار حمله ور شد و آنان را از بین برد. وی سپس وارد غار تاریک شد. در غار با دیو سپید مواجه شد که همانند کوهی به خواب رفته بود.
به رنگ شبه روی و چون شیر موی
جهان پر ز پهنا و باﻻی اوی
به غار اندرون دید رفته به خواب
به کشتن نکرد ایچ رستم شتاب
دیو سفید با سنگ آسیاب و کلاه خود و زره آهنی به جنگ رستم رفت. رستم یک پا و یک ران وی را از بدن جدا ساخت. دیو با همان حال با رستم گلاویز شد و نبردی طولانی میان آندو درگرفت که گاه رستم و گاه دیو در آن برتری مییافتند. در پایان، رستم با خنجر خود دل دیو را پاره کرده و جگر او را در آورد.
زدش بر زمین همچو شیر ژیان
چنان کز تن وی برون کرد جان
فرو برد خنجر دلش بر درید
جگرش او تن تیره بیرون کشید
همه غار یکسر تن کشته بود
جهان همچو دریای خون گشته بود
سایر دیوان با دیدن این صحنه فرار کردند. با چکاندن خون دیو در چشمان کاووس و سپاهیان ایران، همگی آنان بینایی خود را باز یافتند و به جشن و پایکوبی مشغول شدند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
رستم و سهراب
کنون رزم ویروس و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو
که اسفندیارش یک دیسک داد بگفتا به رستم که ای نیکزاد
در این دیسک باشد یکی فایل ناب که بگرفتم از سایت افراسیاب
چنین گفت رستم به اسفندیار که من گشنمه نون سنگک بیار
جوابش چنین داد خندان طرف که من نون سنگک ندارم به کف
برو حال می کن بدین دیسک هان! که هم نون و هب باشد در آن
تهمتن روان شد سوی خانه اش شتابان به دیدار رایانه اش
چو آمد به نزد مینی تاوراش بزد ضربه بر دکمه پاور اش
دگر صبر و آرام و طاقت نداشت مَر آن دیسک را در درایو اش گذاشت
نکرد هیچ صبر و نداد هیچ لفت یکى لیست از نقشه دیسکت گرفت
در آن دیسک دیدش یکی فایل بود بزد اینتر آنجا و اِجرا نمود
کز آن یک دموشد پس از آن عیان ابا فیلم و موزیک و شرح و بیان
به ناگه چنان سیستمش کرد هنگ که رستم در آن ماند مهبوت و مَنگ
چو رستم دگر باره ریست نمود همى کرد هنگ و همان شد که بود
تهمتن کلافه شد و داد زد ز بخت بد خویش فریاد زد
چو تهمینه فریاد رستم شنود بیامد که لیسانس رایانه بود
بدو گفت همه مشکلش وز آن دیسک و برنامه ى خوشگلش
چو رستم بدو داد قیچی و ریش یکی دیسک راه انداز آورد پیش
یکى تول کیت اَندر دیسک بود بر اورد آنرا و اِجرا نمود
همى گشت تول کیت هارد اَندرش چو کودک که گردد پى مادرش
به ناگه یکى رمز ویروس یافت پى حذف اِمضاى ایشان شتافت
چو ویروس را نیک بشناختش مَر از بوت سکتور بر انداختش
یکى ضربه زد به سرش تول کیت که هر بایت آن گشت هشتادبیت
به خاک اَندر اَفکند ویروس را تهمتن به رایانه زد بوس را
چنین گفت تهمینه به شوهرش که این بار بگذشت از پل خرش
دگر باره امّا خریت مکن ز رایانه اصلاً تو صحبت مکن
اسفندیار
به معنای آفریدهی مقدس. لقب آن تَهْم یعنی دلیر است. پسر گشتاسب. او برای گسترش دین بهی بسیار میکوشد و جنگها میکند. از جمله، ارجاسب، شاه هونها را شکست میدهد. به واسطهی دانهی اناری که زرتشت به او میدهد، روئین تن میشود. اسفندیار جوانی شایسته و نیرومند است که حسادت اطرافیان خود را برمیانگیزد و از او نزد پدر بدگویی میکنند. گشتاسب به خاطر سعایت اطرافیان به اسفندیار بدگمان میشود و به خیال اینکه او در فکر تاج و تخت است دستور میدهد پسر را در غل و زنجیر به دژ گنبدان ببرند و در آنجا او را به چهار میخ آهنین ببندند. ارجاسب، شاه هونها که از تغییر دین گشتاسب آگاه شده به بهانهی بازگرداندن دین قبلی به حمله میبرد. در این نبرد بسیاری کشته میشوند و سپاه ایران شکست میخورد. گشتاسب کسی را نزد اسفندیار میفرستد و عذر گذشته میخواهد و از او میخواهد به کمکش بیاید. اسفندیار که ابتدا از پدر دلآزرده است نمیپذیرد، اما سرانجام قبول میکند و نزد پدر میاید و ارجاسب را شکست میدهد. اما گشتاسب اهدای تاج و تخت خود به او را منوط میکند به نجات دو خواهر اسفندیار که نزد ارجاسب اسیرند. اسفندیار میپذیرد و در راه رسیدن به روئین دژ که کاخ ارجاسب است از هفت خوان میگذرد. خوان نخست، کشتن دو گرگ غول پیکر؛ خوان دوم، کشتن دو شیر غول پیکر؛ خوان سوم، کشتن اژدهای کشف رود، که اسفندیار برای از بین بردن این اژدها درون صندوقی آهنی پنهان شد و بعد از اینکه اژدها صندوق را به دندان گرفت از آن خارج شده و اژدها را کشت. خوان چهارم، کشتن زن جادو؛ خوان پنجم، کشتن سیمرغ و دو فرزند او، که اسفندیار برای کشتن سیمرغ در صندوقی پنهان شد که روی یک گردونه بود و گرداگرد آن را شمشیر نشانده بودند. بال سیمرغ به هنگام حمله به صندوق در شمشیرها گیر کرد و زخمی شد. اسفندیار نیز از صندوق درآمده و او را به قتل رساند؛ خوان ششم، گذشتن از بیابان پر از برف؛ و خوان هفتم، گذشتن از صحرای سوزان بود. او پس از گذار از هفت خوان، لشکر ایران را به روئین دژ میرساند، اما در مییابد که با جنگ نمیتواند وارد دژ شود. بنابراین به جامهی بازرگانان درآمده، هشتاد جفت صندوق بر پشت هشتاد شتر استوار میکند و 160 دلاور را در آنها پنهان میسازد. بیست دلاور دیگر نیز به جامهی ساربانان درمیآیند. بقیهی لشکر نیز تحت فرمان پشوتن منتظر علامت اسفندیار میمانند. او بر بیست شتر نیز حریر و ابریشم و گوهر بار میکند و وارد دژ میشود. چند روز بعد اسفندیار ساکنان دژ را به مهمانی دعوت میکند و به بهانهی مهرگان آتشی برپا میسازد. پشوتن با دیدن آتش لشکر را به سمت دژ میکشد و به نبرد با سرداران ارجاسب میپردازد. ارجاسب نیز به خیال آنکه دژ در امان است، تمام لشکر را برای کمک به سربازان بیرون میفرستد. با خالی شدن دژ، اسفندیار دلاوران را از صندوقها درآورده و دژ را تسخیر میکند، خواهرانش را نجات میدهد و گنج های دژ را برداشته و به نزد پدر میرود. اما گشتاسب حاضر نمیشود سلطنت را به او واگذار کند و او را به سیستان میفرستد تا رستم را دست بسته به نزد او بیاورد. اسفندیار از رستم میخواهد که خود را دست بسته تسلیم گشتاسب کند، اما رستم این خفت را نمیپذیرد و اسفندیار مجبور به نبرد تن به تن با او میشود. رستم که پیرمردی است، چون میبیند که نزدیک است از اسفندیار شکست بخورد، از سیمرغ کمک میطلبد و او راز روئینتنی و نقطهی ضعف اسفندیار را به او میگوید و تیری از گز به رستم داد تا به کمک آن اسفندیار را نابود کند. در نبرد بعدی رستم تیر گز را به چشم اسفندیار میزند که تنها نقطهی آسیبپذیر اوست و باعث مرگ او میشود. پس از آنکه اسفندیار تیر را