لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 5
ابو نصر محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابی، در وسیج نزدیک فاراب در ماوراءالنهر، به سال 259ق/872م ، بنابراین، حدود یک سال پیش از مرگ کندی در بغداد، به دنیا آمد. فارابی، از خانوادهای سرشناس بود و پدر او، دربار سامانیان، از فرماندهان لشکر بوده است، اما همچون سلف خود، کندی ـ که فارابی را از سرمشق او تبعیت کرده بود ـ شرح حال او چندان معلوم نیست. فارابی، در جوانی به بغداد رفت و نخستین معلم او، در این شهر، یوحنابن حیلان بود. آنگاه، او منطق، نحو، فلسفه، موسیقی، ریاضیات و علوم را فرا گرفت. از آثار او چنان بر میآید که زبانهای ترکی و فارسی را میفهمیده است( برابر افسانهها، او، افزون بر عربی، با هفتاد زبان دیگر نیز آشنا بوده است). با گذشت زمان، فارابی، چنان استادی به دست آورد که (پس از ارسطو، معلم اول) معلم ثانی خوانده شد و نخستین فیلسوف بزرگ مسلمانان به شمار آمد. از شواهد چنان بر میآید که برابر نظریه رایج در ایران، این فیلسوف بزرگ شیعه بوده است. در واقع فارابی، در سال330ق/941م، بغداد را بسوی حلب ترک گفته و در کنف حمایت سلسله شیعی حمدانیان قرار گرفت و سیف الدوله حمدانی به او ارج بسیار نهاد. این حمایت شیعی ویژه را نباید تصادفی دانست. این حمایت، زمانی معنا پیدا میکند که در حکمت نبوی مبتنی بر تعلیمات امامان شیعی مشترک است. او پس از اقامت در حلب، مسافرتهایی کرد و تا قاهره رفت و آنگاه، در دمشق، به سال 339ق/ 950م در هشتاد سالگی روی در نقاب خاک کشید.
این فیلسوف بزرگ، اندیشمندی عمیقا دینی و اهل عرفان بود، او، در نهایت سادگی زندگی میکرد و لباس صوفیان بر تن داشت. فارابی که طبیعتی اساسا متامل داشت، از امور دنیوی اعراض میکرد، اما در عوض، سماع موسیقی را بسیار دوست میداشت و خود، نوازندهای چیره دست بود. از او، کتاب الموسیقی الکبیر باقی مانده که شاهدی بر تضلع وی در ریاضیات است و نیز، بدون تردید، مهمترین شرح نظریه موسیقی، در سدههای میانه به شمار میرود. این فیلسوفان موسیقیدان، به سبب خوشبینی سطحی، به جمع میان افلاطون و ارسطو (ی اثولوجیا) نمیپرداخت، همچنانکه او، به جمع میان فلسفه و دیانت نبوی نیز اعتقاد داشت. به نظر میرسد که احساس ژرف معلم ثانی از این اندیشه ناشی بود که حکمت نزد کلدانیان در بینالنهرین ظاهر شد و از آنجا به مصر و آنگاه به یونان انتقال یافت و در یونان مکتوب شد و وظیفه او این است که این حکمت را به کانون اصلی خود بازگرداند.
آثار پر شمار او که شرحهایی بر اثر ارسطو ـ مانند منطبق، طبیعیات، آثار العلویة، مابعد الطبیعه و اخلاق نیکو ماخسی ـ را شامل میشده، اینک از میان رفته است. اینجا، میتوان به ذکر برخی از آثار عمده او بسنده کرد (ر.ک. کتابشناسی): رساله الجمع بین رأیی الحکیمین، کتاب فی اغراض ارسطو طالیس، تلحیض برخی محاورات افلاطون، رساله فیما ینبغی ان یقدم قبل تعلم الفلسفة، مقدمهای بر فلسفه ارسطو، احصاء العلوم که تاثیری ژرف بر نظریه طبقهبندی علوم در فلسفه مدرسی در مغرب زمین داشته است. رساله فیالعقل و المعقول که ذکر آن خواهد آمد و فصوص الحکم که در مشرق زمین، به تفصیل، مورد مطالعه قرار گرفته است. بالاخره، مجموعه رسالههایی که به رسالههای مربوط به «فلسفه سیاسی» فارابی مشهورند مانند آراء اهل المدنیة الفاضلة، السیاسة المدنیة، تحصیل السعادة و تلخیص نوامیس افلاطون.
هیچ دلیل قانع کنندهای برای تردید در صحت انتساب رساله فصوص الحکم وجود ندارد. اشتباه مجموعهای که سابق براین در قاهره چاپ شد و بخشی از این رساله را به عنوانی دیگر به نام ابن سینا منتشر کرد، مبتنی بر چاپی انتقادی نیست. پل کراوس، براین بود که فارابی،در واقع، موضعی ضد عرفانی داشت، سبک و مضمون فصوص با دیگر آثار هماهنگ نبود و نظریه نبوت او صرفا «سیاسی» بود. باری، میتوان ملاحظه کرد که مجموعه اصطلاحات تصوف، به تقریب، در همهجای آثار فارابی پراکنده است، که در نوشتهای غیر از فصوص، فقرهای وجود دارد که پژواکی از گزارش معروف خلسه افلوطین در کتاب اثلوجیا (اغلب به خود میآیم ....) در آن دیده میشود، که نظریه اشراقی فارابی، عنصر عرفانی مسلمی را شامل میشود، البته به شرطی که بپذیریم که عرفان، به ضرورت، مستلزم اتحاد عقل انسانی با عقل فعال نیست، زیرا اتصال نیز تجربهای عرفانی است. ابنسینا و سهروردی، با فارابی، در رد اتحاد توافق دارند، زیرا اتحاد، نتایجی پر تضاد به دنبال دارد. همین طور، میتوان ملاحظه کرد که درک پیوند میان «عرفان» فارابی و مجموعه نظریات وی مشکل نیست: میان آن دو، نه ناهمخوانی وجود دارد و نه فاصله. اگر در فصوص اصطلاحاتی نشات گرفته از مکتب اسماعیلی به چشم میخورد (اصطلاحاتی که مشترک میان همه عرفانهاست)، این مطلب، بیآنکه تردیدی در صحت انتساب آن ایجاد کند، مبین یکی سرچشمههای الهام اوست، سرچشمهای که میان حکمت او، درباره نبوت و پیامبرشناسی شیعی هماهنگی ایجاد میکند. بالاخره، اغراق آمیز خواهد بود که نظریه مدینه فاضله او را به معنای جدید کلمه، «سیاسی» بدانیم. این نظریه، با آنچه ما «برنامه سیاسی» مینامیم نسبتی ندارد. در این باره، با مجموعه شرح حالی که آقای ابراهیم مدکور، سابقا از نظریه فلسفی فارابی به دست داده است، موافقت داریم.
اینجا، تنها میتوان سه نکته از این نظریه فلسفی را برجسته کرد. نخست اینکه نظریه، تمایز منطقی و فلسفی میان ماهیت و وجود را در موجودات مخلوق به او مدیون هستیم. وجود، قوام دهنده ماهیت نیست. بلکه محمول و عارض بر آن است. گفتهاند این نظر در تاریخ فلسفه، آغاز دوره جدیدی بوده است. ابنسینا، سهروردی و فیلسوفان دیگری، قائل به اصالت ماهیت بودهاند. با ملاصدرا شیرازی، در سده یازدهم ق/هفدهم م وضعیت به طور کلی دگرگون شد. ملاصدرا به اصالت وجود قائل شد و از حکمت اشراق، روایتی اصالت وجودی عرضه کرد. این موضع گیری، درباره وجود، از تمایز میان وجود واجب و وجود ممکن ناشی میشود که قائم به ذات نیست، زیرا وجود و عدم آن، مساوی نیست، بلکه به این دلیل، وجود آن، وجوب پیدا میکند که به توسط غیر، یعنی وجود واجب وضع شده است. این نظریه که نزد ابنسینا اهمیتی ویژه پیدا خواهد کرد، ابتدا، به صورتی مجمل توسط فارابی بیان شد.
4. اهمیت ملاحظه را درباره نظریه ویژه دیگری که نظریه عقل و صدور عقل است، میتوان تکرار کرد، نظریهای که نزد فارابی، قاعده الواحد لا یصدر عنه الا الواحد بر آن ناظر است ( خواجه نصیر الدین طوسی، درباره این قاعده، با الهام از فیضان انوار سهروردی، بیآنکه اشارهای به آن کرده باشد، تردید خواهد کرد). صدور عقل اول، از سبب اول و تامل سه گانه آن عقل که در هر یک از مراتب عقول تکرار میشود، هر بار، عقل، نفس و فلک جدیدی را تا عقل دهم را ایجاد میکند. این تطور کیهانی را بعدها ابنسینا، توضیح و بسط خواهد داد. نخستین ماهیات الهی یا افلاک الهی نزد ارسطو، در اندیشه فارابی به «عقول مفارق» تبدیل میشوند. آیا ابنسینا بود که نخستین بار، آنها را «فرشته» نامگذاری کرد و بدگمانی غزالی را بر انگیخت، زیرا تصور قرآنی فرشته را در آن نمیدید؟ آیا این صور ملکی خلاق، با توحید تعارض دارند. تردیدی نیست که اینجا، منظور، ظاهر توحید است که بر احکام شرعی مبتنی است. برعکس، اندیشمندان باطنی و عرفانی، به طور خستگی ناپذیری، نشان دادهاند که توحید در صورت ظاهری آن، در بت پرستی فلسفی سقوط میکند که ادعای فرار از آن را دارد. فارابی، معاصر نخستین اندیشمندان اسماعیلی بود. نظریه عقول دهگانه او، اگر با نظریه باطنی اسماعیلی مقایسه شود، وجهی نو در آن مشاهده خواهد شد. با تحلیل اجمالی مراتب عالم [عقول] دهگانه، در سنت اسماعیلیان فاطمی، گفتیم که آن، از طرح فیلسوفان قائل به صدور از این حیث که مبدع را همچون فوق وجود، ورای وجود و لاوجود، وضع میکند و صدور با عقل اول آغاز میشود، تفاوت دارد. افزون بر این، تکوین عالم، در اندیشه اسماعیلی، دارای عنصری دراماتیکی است که در طرح فارابی و ابن سینا وجود ندارد.
با این همه، صورت دهمین فرشته (آدم سماوی) در اندیشه اسماعیلی، به طور کامل، با عقل دهم که اینجا، نزد فیلسوفان ما، عقل فعال نامیده میشود، مطابقت دارد. این مطابقت، سر انجام، نقش عقل و فعال را در پیامبریشناسی فارابی، به ما بهتر میفهماند، زیرا فارابی، در نظریه عقل و حکیم ـ پیامبر خود، از حد «فیلسوفان یونانی مآب» فراتر میرود. مقایسهای را که در فارابی طرح کرده بود، بسیار مورد توجه قرار گرفت و همگان آن را بازگو کردند: «نسبت عقل فعال به عقل بالقوه، مانند نسبت خورشید به چشم است که در آن بینایی تا زمانی که در ظلمت قرار دارد، بالقوه وجود دارد، اما آنگاه که نور به چشم برسد، بینایی بالفعل میگردد». این عقل که در سلسله مراتب وجودات، نزدیکترین وجود معنوی ورای انسان و عالم انسانی است، همیشه، بالفعل است. این عقل، واهب الصور نامیده شده است، زیرا صور، مواد را به آنها و معرفت این صور را به عقل انسانی بالقوه اضافه میکند.
این عقل انسانی، به عقل علمی و نظری تقسیم میشود. عقل نظری، دارای سه مرتبه است: عقل بالقوه، عقل بالفعل و عقل مستفاد. اینجا نیز امری نو، در معرفت شناسی فارابی ظاهر میشود. عقل مستفاد را به رغم عنوان آن را نمیتوان با Nous epiktetos اسکندر افرودیسی خلط کرد، زیرا نزد اسکندر افرودیسی، حالتی میان عقل بالقوه و بالفعل است. در نظر فارابی، عقل مستفاد، عالیترین حالت عقل انسانی است، حالتی که در آن، عقل انسانی میتواند بدون وساطت حواس، صوری را که عقل فعال به آن اضافه میکند، به شهود و اشراق دریابد. باری، مفهوم عقل فعال و عقل مستفاد، نزد فارابی، مبین نظری متفاوت با نظر ارسطویی صرف است، یعنی تأثیر کتاب اثولوجیا که از طریق آن عناصر نوافلاطونی رسوخ کرد.
در مورد نکته سومی نیز این فیلسوف یونانی مآب، از مکتب ارسطویی صرف متفاوت به نظر میرسد: نظریه نبوت او که عالیترین بحث آثار اوست. نظریه مدینه فاضله فارابی، نظر به منشا افلاطونی آن، تاثیری یونانی در خود دارد، اما پاسخگوی الهامات فلسفی و عرفانی یک فیلسوف اسلامی است. از این نظریه، اغلب، به عنوان «سیاست» فارابی سخن گفته میشود. در واقع، فارابی به هیچ وجه فردی نبود که امروز ما «اهل عمل» مینامیم. او هرگز با مسائل سیاسی از نزدیک آشنایی نداشت. «سیاست» او، بر مجموعه روان شناسی و جهانشناسی او مبتنی است و از آن، قابل تفکیک نیست. به همین دلیل، مفهوم «مدینه فاضله» او، همه ارض مسکون را شامل میشود. مدینه فاضله، برنامه سیاسی «امروزی» نیست. فلسفه سیاسی او را نمیتوان به عبارتی بهتر، فلسفه نبوت نامید.
اگر شخصیت اساسی فلسفه نبوت، یعنی رئیس مدینه فاضله، پیامبر یا امام و نیز سرانجام نظریه در عالم دیگر، مبین الهام عرفانی فارابی است، میتوان گامی فراتر گذاشت. نظریه نبوت فارابی، مبین برخی رگههای اساسی مشترک با فلسفه نبوت بدر تشیع است متاسفانه، نمیتوان این بحث و نتایج آن را اینجا بسط داد. دلایلی که او، در اثبات ضرورت وجود پیامبران میآورد، خطوطی که با آن وجود درونی پیامبر، [یعنی] امام را تعریف میکند، با دلایل و خطوطی مطابقت دارد که چنانچه دیدیم، پیامبرشناسی شیعی بر مبنای تعلیمات امامان معصوم بنا کرده است. پیامبر واضع شریعت، در زمان حیات خود، امام نیز هست. پس از پیامبر، دایره امامت (یا دایره ولایت، یعنی، در دوره اسلامی، نام نبوتی که شریعتی نمیآورد) آغاز میشود. باری اگر حکیم – نبی در اندیشه فارابی نوامیسی را برقرار میکند، این، به معنای شریعت، در اصطلاح کلامی دقیق آن نیست. در این صورت، پیوند این دو پیامبرشناسی، این فکر را که حکیم افلاطونی، حکیم حاکم مدینة فاضله را به امام تبدیل میکند، به صورتی نو ظاهر میسازد.
از سوی دیگر، دیدم که پیامبرشناسی شیعی، در نوعی معرفتشناسی، به اوج خود رسید که میان علم پیامبر و امام قائل به تمیز بود. به همانسان، نزد فارابی، امام ـ پیامبر، رئیس مدینه فاضله، باید به مرتبه والایی از سعادت انسانی رسیده باشد که همان اتصال با عقل فعال است. در واقع، هرگونه الهام و وحی نبوی، از این اتصال ناشی میشود. چنانکه اشاره شد، منظور از وحدت با عقل فعال، اتحاد نیست، بلکه اتصال است. اینک، باید خاطرنشان کرد که بر خلاف حکیم افلاطونی که باید از نظاره معقولات، برای تدبیر امور سیاسی، به عالم محسوسات بازگردد، حکیم فارابی باید به وجودات معنوی دیگر بپیوندد و وظیفه اصلی او این است که اهل مدینه را بسوی این غایت هدایت کند، زیرا سعادت مطلق، از این پیوند ناشی میشود. مدینه فاضله فارابی، همان
«مدینه ابرار در آخر الزمان» است. این مدینه، در معادشناسی شیعی، با وضعیتی مطابقت دارد که در زمان ظهور امام غایب تحقق پیدا خواهد کرد که مقدمه رستاخیز خواهد بود. آیا در این صورت، به «سیاست» فارابی، همان معنایی را میتوان داد که امروزه به این کلمه میدهیم؟
در عوض، درست خواهد بود که بگوییم «شهریاری» که فارابی، همه فضایل انسانی و فلسفی را به او اعطا کرده، همان «افلاطونی که قبای محمد پیامبر را برتن کرده است». یا درستتر خواهد بود که به فارابی بگوییم اتصال به عقل فعال میتواند با عقل امکان پذیر باشد، این، همان مورد فیلسوف است، زیرا این اتصال، منشا همه معرفتهای فلسفی است.این اتصال، با خیال خلاق نیز امکانپذیر است و در این صورت، اتصال منشا همه این وحیها، الهامات و رویاهای نبوی خواهد بود. بالاتر اشاره کردیم که چگونه حکمت نبوی شیعی با اعتبار بخشیدن به معرفت خیالی و عالمی که بوسیله خیال درک میشود، نظریه کاملی، در باب خیال ایجاد کرد. جالب توجه است که نظریه خیال، نزد فارابی نیز دارای اهمیت است. اگر به آثار ملاصدرا شیرازی برگردیم که تعلیمات امامان را توضیح میدهد، دیگر نمیتوان گفت که نظریه نبوت فارابی، تنها در فلسفه مدرسی یهودی (ابن میمون) به جد گرفته شد، زیرا این نظریه، بهطور مبسوطی، در حکمت نبوی شیعی بارور شد.
معرفت شناسی ناشی ارز حکمت نبوی شیعی با توجه به مراتب مشاهده، یا استماع ملک در خواب، بیداری یا در حالتی میان این دو تاسیس شده است. در نظر فارابی، حکیم از طریق تامل نظری، به عقل فعال اتصال پیدا میکند و نبی از طریق خیال و همین خیال، منشأ نبوت و وحی نبوی است.این دریافت ممکن نیست، مگر اینکه جبرائیل، فرشته محمدی یا روح القدس، با عقل فعال یکی شمرده شود. چنانکه پیش از این اشاره شد، این وحدت، به هیچ وجه، به معنای عقلانی کردن روح القدس نیست، بلکه عکس آن درست است. وحدت فرشته معرفت و ملک وحی از الزامات حکمت نبوی است و نظریه فارابی در این راستا قرار دارد. به همین دلیل، بیان اینکه فارابی، برای وحی شالودهای فلسفی ایجاد کرده، رضایت بخش نخواهد بود، همچنانکه درست نخواهد بود که بگوییم او، فیلسوف را برتر از پیامبر میدانسته است. این شیوه بیان، حاکی از بیتوجهی به واقعیت حکمت نبوی است. فیلسوف و پیامبر، با عقل فعال ـ روح القدس اتصال پیدا میکنند. مورد فارابی، به بهترین وجهی، مبین وضعیتی است که اینجا به آن اشاره شد. شاید میان اسلام تشریعی و فلسفه، تضادی غیر قابل حل وجود دارد. رابطه بنیادین، رابطه میان اسلام باطنی (به معنای وسیع واژه یونانی ta eso ) و اسلام ظاهری و قشری است. با توجه به قبول یا رد اسلام باطنی است که تقدیر و نقش فلسفه، در اسلام رقم زده میشود.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 7 صفحه
قسمتی از متن .doc :
چنانکه در تاریخ نهضت های ملی ایرانیان دیده ایم ملت ایران برای رهایی از قید اسارت تازیان از راههای مختلف استفاده کرد که یکی از آنها طریق جنگ و عصیان و دیگری ادبیات و دیگر دین بود. ابو مسلم از جمله کسانی است که در عین توجه به ملیت، درحالیکه قیام او برای تحکیم مبانی ملیت و استقلال ایران مفید و موثر بود از طریق مذهب استفاده بردو با تقویت یکی از مذاهب اسلامی یعنی تشیع بر ضد خلفای اموی که از مخالفین جدی شیعه بوده اند، قیام کرد و آنان را از میان برد تا سرانجام مخالفین جدی ایران و ایرانیان و طرفداران سیادت نژادی عرب یعنی بنی امیه را برانداخت و حکومت را بدست ایرانیان داد. نام و نسب او را در مآخذ مختلف به وجوه گوناگون آورده اند چنانکه بعضی او را ابو مسلم عبدالرحمان بن مسلم و برخی ابو مسلم عبدالرحمن بن عثمان بن سیار و بعضی دیگر ابو اسحاق ابراهیم بن عثمان بن بشار بن شیدوش پسر گودرز دانسته اند و در کتاب محاسن اصفهان( تالیف مفضل بن سعد ما فروخی اصفهانی) وی از نوادگان رهام پسر گودرز از پهلوانان بزرگ شاهنامه شمرده شده است. در مورد محل تولد ابومسلم نیز اختلاف است، چنانکه گروهی وی را از اهل «فریدن» اصفهان دانسته اند و دسته ای وی را از ناحیه «فاتق» اصفهان می دانند که بعدها به خراسان رفته است و عده ای وی را اهل روستای «سنجرد» یا« ماخوان» مرو دانسته اند. ضمناً باید دانست که درایرانی بودن ابو مسلم تردیدی نیست زیرا پدر او اصلاً ونداد هرمز ( بنداد هرمز) نام داشت و پس از آنکه قبول اسلام کرد به عثمان و یا مسلم موسوم گردید. ابو مسلم در کودکی نزد عیسی بن معقل در اصفهان زندگی می کرد، دراین زمان چند تن از مبلغین ابراهیم بن محمد، امام بنی عباس ، نزد عیسی رفتند و چون استعداد و هوش ابو مسلم را مشاهده کردند او را پیش ابراهیم امام در مکه بردند و ابو مسلم در نزد امام به خدمت پرداخت تا سر انجام در سال 128 هجری هنگامی که جوانی نوزده ساله بود از جانب ابراهیم امام مامور خراسان گشت تا در آنجا که در آن زمان از مراکز مهم تشیع بود به تبلیغ شیعه عباس بپردازد. از جمله سفارشهای ابراهیم به ابو مسلم آن بود که: « اگر بتوانی در خراسان هیچکس را که به عربی تکلم کند باقی مگذار.» و ازاین فرمان به خوبی معلوم می شود که بنی عباس پیشرفت خود را تنها در جانبداری از ایرانیان می دانسته اند و ابو مسلم نیز در عین تظاهر به تشیع خالی از تعصب ملی نبود. در این مدت دعوت شیعه بنی عباس مخفیانه انجام می شد اما در سال 129 هجری هنگامیکه ابو مسلم همراه با هفتاد تن از روسای شیعه عازم مکه بود در کومش ( نام قدیم ناحیه سمنا و دامغان) نامه ای از ابراهیم دریافت کرد که فرمان ان نامه چنین بود:« از هر کجا که نامه را یافتی بازگرد و به دعوت آشکار شیعه آل عباس بپرداز.»از این رو ابومسلم به یکی از روستاهای مرو به نام فنین بازگشت و روسای آل عباس را نیز به مرو رود و طالقان و خوارزم و تخارستان و اطراف بلخ فرستاد تا دعوت خود را آشکار سازند. دراین زمان ابو مسلم نامه ای به نصر بن سیار عامل بنی امیه در خراسان نوشت و او را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت کرد اما نصر هجده ماه پس از قیام ابو مسلم سپاهی به سرداری یکی از اطرافیان خود به نام «یزید» برای جنگ با ابو مسلم فرستاد و این سردار در جنگ با سپاه ابو مسلم اسیر شد و سپاهیان نصر گریختند. ابومسلم خلاف معمول نسبت به این اسیر نیکی کرد و در مداوای جراحات وی کوشید. هنگامی که یزید از نزد ابو مسلم می رفت، سردار خراسان گفت: بازگشت این مرد باعث خواهد شد که مردان پرهیزکار نزد ما آیند، زیرا دشمنان ما، ما را بت پرست و خون ریز و معترض به مال و جان مردم معرفی کرده اند و بیان مشاهدات این مرد ما را از این تهمتها بر کنار خواهد داشت. و به این ترتیب نخستین جنگ ابو مسلم با عمال بنی امیه علاوه بر فتح ظاهری منجر به پیروزی بزرگی از لحاظ معنوی برای وی گشت. موضوع مهمی که در آن هنگام در خراسان جلب نظر می کرد اختلافات شدید میان قبایل عرب بخصوص مخالفتهای سخت میان نصر بن سیار و سردسته فرقه یماینین معروف به «کرمانی» بود. ابو مسلم چون دشمنی و سرگرمی شدید این دو فرقه را دید به فکر افتاد که از طرفی بر شدت دشمنی این دو دسته نسبت به یکدیگر بیفزاید و از طرفی از یک دسته بر ضد دسته دیگر استفاده کند و چون یکی را از میان برد دیگری را نیز از پای در آورد. به همین منظور شروع به نوشتن نامه هایی به هر دو طرف کرد. مثلاً نامه ای به کرمانی نوشت و در ان از نصر بن سیار به نیکی یاد می کرد و به پیک خود دستور می داد که از راه سکونت قبایل طرفدار نصر بگذرد و طوری رفتار کند که آنها او را دستگیر کنند و نامه را بخوانند و همین کار را نسبت به طرف دیگر انجام می داد. نتیجه این کار این شد که هر دو طرف دوستار وی گردیدند. از طرف دیگر ابو مسلم در حالیکه مردمان شهرهای مختلف خراسان مانند نسا و ابیورد و مرو رود را با خود همراه کرده بود تصمیم گرفت که در جنگ نصربن سیار و کرمانی شرکت نماید و از یکی برای ضعیف ساختن دیگری استفاده کند. کرمانی در این جنگ به حیله نصر از بین رفت و ابو مسلم بر آن شد تا با پسر کرمانی یعنی علی برای خونخواهی پدرش هم دست شود تا بیش از پیش باعث ضعیف ساختن حاکم دولت اموی در خراسان گردد. مبارزه شدید حاکم اموی خراسان با ابو مسلم از همین هنگام آغاز شد و نصر بن سیار برای مبارزه با سردار جوان ایرانی از دستگاه خلافت در دمشق تقاضای کمک کرد اما مروان خلیفه اموی به علت گرفتاری انقلابات در شام نصر را از فرستادن نیروی کمکی مایوس کرد. این حوادث و مشکلات امویان. فرصت نیکی برای ابو مسلم در تحکیم مبانی نیات خویش و تشدید اشکالات بنی امیه در خراسان به وجود آورد و او را چنان مقتدر ساخت که بسیاری از مردم خراسان گروه گروه به بیعت او در می آمدند. نصر چون از این امر آگاهی یافت پیکی به نزد مخالفین خود مانند پسر کرمانی و شیبان خارجی فرستاد . آنها را به اتحاد در مقابل دشمن مشترک یعنی ابو مسلم فرا خواند. اگر این اتحاد صورت می گرفت فتح ابو مسلم و غلبه ایرانیان غیر ممکن بود اما سردار جوان ایرانی به سرعت در صدد جبران این حوادث بر آمد و علی بن کرمانی و شیبان را با تحریک انان به خونخواهی کرمانی از قبول پیشنهاد نصر بن سیار باز داشت. از این هنگام تا آغاز سال 130 هجری ابو مسلم همواره مشغول ایجاد تفرقه بین قبایل عرب بود به طوریکه با این سیاست ابو مسلم قبایل عرب به دو دسته تقسیم شدند: گروهی طرفدار علی بن کرمانی و دسته ای دیگر به نام مضریین جانب نصر بن سیار را گرفتند و کار اختلاف این دو گروه به جایی کشید که هریک به فکر استمداد از ابو مسلم بر ضد طرف دیگر افتادند و به این منظور منتخبینی نزد ابو مسلم فرستادند. ابو مسلم پیش از دادن پاسخ صریح به منتخبین. با سران سپاه خود صحبت کرد و به آنان تعلیم داد که هنگامی که من بعنوان مشورت از شما سوال کردم همگی جانب علی بن کرمانی را بگیرید زیر اگر به به نصر یاری کنیم حکومت اموی را تقویت کرده ایم. پس از این امر ابو مسلم علی بن کرمانی را به جنگ با نصر تحریک کرد و هنگامی که علی و نصر در مرو سرگرم مبارزه بودند او با سپاهیان خویش به شهر هجوم آورد و بر انجا چیره شد و به طرفین جنگ فرمان داد تا به لشگرگاههای خود باز گردند و علاوه بر این پیکی به نزد نصر فرستاد تا او را به اطاعت از خویش فرا خواند و نصر چون چاره ای ندید شبانه با زن و فرزند و یکی از نزدیکان به حیله از دست ابو مسلم گریخت. پس از فرار نصر ابومسلم عده ای را مامور تعقیب او کرد و سپس به تحکیم وضع خود در مرو و از بین بردن سران قبایل عرب همچون شیبان خارجی و علی بن کرمانی پرداخت. «قحطبه» یکی از سران بزرگ شیعه بنی عباس به همراه خالد بن برمک از خاندان برامکه از کسانی بودند که از طرف ابوسلم مامور تعقیب نصر شدند. آنها در طوس و حوالی نیشابور به پیشرفتهای شگرفی نایل شدند و تمیم پسر نصر را به قتل رساندند و نصر چون از اوضاع اطلاع یافت از نیشابور به کومش و از آنجا به گرگان گریخت. قحطبه نیز در تعقیب وی به گرگان رفت و در جنگ خونینی که در همان سال روی داد باز هم غلبه با خراسانیان بود و گرگان نیز بر قلمرو حکومت ابو مسلم افزوده شد.نصر بن سیار در حال گریز به نواحی مرکزی ایران و با انجام جنگهایی به کمک «ابن هبیره» عامل معروف بنی امیه بر ضد خراسانیان که منجر به شکست او شد نهایتاً به ساوه رفت و در آنجا درگذشت. هنگامیکه خبر فتوحات سریع ابومسلم به ابن هبیره رسید سپاه بزرگی را که در کرمان به فرماندهی ابن ضیاره داشت مامور جنگ با ابو مسلم کرد و در این نبرد که در نزدیکی اصفهان روی داد در مدت کوتاهی سپاه بزرگ ابن هبیره از بیست هزار تن از سپاهیان ابو مسلم شکست خورد و غنائم زیادی نصیب همراهان ابو مسلم گردید.پس از این فتح به سرعت زور و حلوان و مداین و جلولاء و انبار و خانقین و بسیاری از نواحی دیگر به دست سپاهیان خراسان افتاد. سپاه ابومسلم پس از گذشتن از فرات و شرکت در جنگ شدیدی که منجر به کشته شدن قحطبه شد توانست کوفه را نیز فتح کند. در همین اوقات در کوفه ابوالعباس سفاح به جانشینی امام انتخاب شد و به این طریق حکومتی که قسمت اعظم اولیای امور آن ایرانی و یا از معاشرین ایرانیان بودند به وجود آمد و حکومت متعصب و عربی اموی بر لبه پرتگاه فنا رسید. هنگامی که مروان بن محمد خلیفه اموی از کیفیت کار بنی عباس و پیشرفت خراسانیان اطلاع یافت خود با سپاهی عظیم به جنگ آنان شتافت و سفاح نیز سپاه بزرگی از خراسانیان به مقابله مروان فرستاد.دو لشکر در «زاب» به هم رسیدند که نهایتاً با پیروزی خراسانیان پایان یافت و مروان در حالیکه به مصر گریخته بود توسط سپاهیان خراسان که او را رها نکرده بودند کشته شد. پس از کشته شدن مروان و قتل عام بنی امیه دولت عباسیان به قدرت رسید که از همان ابتدای کار در عین همکاری با ایرانیان در فکر بر انداختن سران ایرانی همچون ابومسلم و ابو سلمه بود.آنان ابتدا ابو سلمه را با دسیسه در نزدیکی کوفه کشتند و سپس برای از بین بردن ابو مسلم به تکاپو افتادند. پس از قتل ابو سلمه، سفاح برادر خود ابو جعفر منصور را نزد ابو مسلم به خراسان فرستاد و هنگامی که منصور قدرت و عظمت ابو مسلم را مشاهده کرد هنگام بازگشت برادر خود سفاح را به قتل ابو مسلم ترغیب کرد. - اولین خیانت خلیفه: سفاح برای عملی کردن نقشه قتل ابومسلم. یکی از رجال عرب نژاد به نام سباع بن نعمان الازدی را به خراسان فرستاد. در همان هنگام مردی به نام زیاد بن صالح در ماوراء النهر بر ابومسلم طغیان کرده
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 5 صفحه
قسمتی از متن .docx :
ابو نصر محمد بن طرخان بن اوزلغ فارابی، در وسیج نزدیک فاراب در ماوراءالنهر، به سال 259ق/872م ، بنابراین، حدود یک سال پیش از مرگ کندی در بغداد، به دنیا آمد. فارابی، از خانوادهای سرشناس بود و پدر او، دربار سامانیان، از فرماندهان لشکر بوده است، اما همچون سلف خود، کندی ـ که فارابی را از سرمشق او تبعیت کرده بود ـ شرح حال او چندان معلوم نیست. فارابی، در جوانی به بغداد رفت و نخستین معلم او، در این شهر، یوحنابن حیلان بود. آنگاه، او منطق، نحو، فلسفه، موسیقی، ریاضیات و علوم را فرا گرفت. از آثار او چنان بر میآید که زبانهای ترکی و فارسی را میفهمیده است( برابر افسانهها، او، افزون بر عربی، با هفتاد زبان دیگر نیز آشنا بوده است). با گذشت زمان، فارابی، چنان استادی به دست آورد که (پس از ارسطو، معلم اول) معلم ثانی خوانده شد و نخستین فیلسوف بزرگ مسلمانان به شمار آمد. از شواهد چنان بر میآید که برابر نظریه رایج در ایران، این فیلسوف بزرگ شیعه بوده است. در واقع فارابی، در سال330ق/941م، بغداد را بسوی حلب ترک گفته و در کنف حمایت سلسله شیعی حمدانیان قرار گرفت و سیف الدوله حمدانی به او ارج بسیار نهاد. این حمایت شیعی ویژه را نباید تصادفی دانست. این حمایت، زمانی معنا پیدا میکند که در حکمت نبوی مبتنی بر تعلیمات امامان شیعی مشترک است. او پس از اقامت در حلب، مسافرتهایی کرد و تا قاهره رفت و آنگاه، در دمشق، به سال 339ق/ 950م در هشتاد سالگی روی در نقاب خاک کشید.
این فیلسوف بزرگ، اندیشمندی عمیقا دینی و اهل عرفان بود، او، در نهایت سادگی زندگی میکرد و لباس صوفیان بر تن داشت. فارابی که طبیعتی اساسا متامل داشت، از امور دنیوی اعراض میکرد، اما در عوض، سماع موسیقی را بسیار دوست میداشت و خود، نوازندهای چیره دست بود. از او، کتاب الموسیقی الکبیر باقی مانده که شاهدی بر تضلع وی در ریاضیات است و نیز، بدون تردید، مهمترین شرح نظریه موسیقی، در سدههای میانه به شمار میرود. این فیلسوفان موسیقیدان، به سبب خوشبینی سطحی، به جمع میان افلاطون و ارسطو (ی اثولوجیا) نمیپرداخت، همچنانکه او، به جمع میان فلسفه و دیانت نبوی نیز اعتقاد داشت. به نظر میرسد که احساس ژرف معلم ثانی از این اندیشه ناشی بود که حکمت نزد کلدانیان در بینالنهرین ظاهر شد و از آنجا به مصر و آنگاه به یونان انتقال یافت و در یونان مکتوب شد و وظیفه او این است که این حکمت را به کانون اصلی خود بازگرداند.
آثار پر شمار او که شرحهایی بر اثر ارسطو ـ مانند منطبق، طبیعیات، آثار العلویة، مابعد الطبیعه و اخلاق نیکو ماخسی ـ را شامل میشده، اینک از میان رفته است. اینجا، میتوان به ذکر برخی از آثار عمده او بسنده کرد (ر.ک. کتابشناسی): رساله الجمع بین رأیی الحکیمین، کتاب فی اغراض ارسطو طالیس، تلحیض برخی محاورات افلاطون، رساله فیما ینبغی ان یقدم قبل تعلم الفلسفة، مقدمهای بر فلسفه ارسطو، احصاء العلوم که تاثیری ژرف بر نظریه طبقهبندی علوم در فلسفه مدرسی در مغرب زمین داشته است. رساله فیالعقل و المعقول که ذکر آن خواهد آمد و فصوص الحکم که در مشرق زمین، به تفصیل، مورد مطالعه قرار گرفته است. بالاخره، مجموعه رسالههایی که به رسالههای مربوط به «فلسفه سیاسی» فارابی مشهورند مانند آراء اهل المدنیة الفاضلة، السیاسة المدنیة، تحصیل السعادة و تلخیص نوامیس افلاطون.
هیچ دلیل قانع کنندهای برای تردید در صحت انتساب رساله فصوص الحکم وجود ندارد. اشتباه مجموعهای که سابق براین در قاهره چاپ شد و بخشی از این رساله را به عنوانی دیگر به نام ابن سینا منتشر کرد، مبتنی بر چاپی انتقادی نیست. پل کراوس، براین بود که فارابی،در واقع، موضعی ضد عرفانی داشت، سبک و مضمون فصوص با دیگر آثار هماهنگ نبود و نظریه نبوت او صرفا «سیاسی» بود. باری، میتوان ملاحظه کرد که مجموعه اصطلاحات تصوف، به تقریب، در همهجای آثار فارابی پراکنده است، که در نوشتهای غیر از فصوص، فقرهای وجود دارد که پژواکی از گزارش معروف خلسه افلوطین در کتاب اثلوجیا (اغلب به خود میآیم ....) در آن دیده میشود، که نظریه اشراقی فارابی، عنصر عرفانی مسلمی را شامل میشود، البته به شرطی که بپذیریم که عرفان، به ضرورت، مستلزم اتحاد عقل انسانی با عقل فعال نیست، زیرا اتصال نیز تجربهای عرفانی است. ابنسینا و سهروردی، با فارابی، در رد اتحاد توافق دارند، زیرا اتحاد، نتایجی پر تضاد به دنبال دارد. همین طور، میتوان ملاحظه کرد که درک پیوند میان «عرفان» فارابی و مجموعه نظریات وی مشکل نیست: میان آن دو، نه ناهمخوانی وجود دارد و نه فاصله. اگر در فصوص اصطلاحاتی نشات گرفته از مکتب اسماعیلی به چشم میخورد (اصطلاحاتی که مشترک میان همه عرفانهاست)، این مطلب، بیآنکه تردیدی در صحت انتساب آن ایجاد کند، مبین یکی سرچشمههای الهام اوست، سرچشمهای که میان حکمت او، درباره نبوت و پیامبرشناسی شیعی هماهنگی ایجاد میکند. بالاخره، اغراق آمیز خواهد بود که نظریه مدینه فاضله او را به معنای جدید کلمه، «سیاسی» بدانیم. این نظریه، با آنچه ما «برنامه سیاسی» مینامیم نسبتی ندارد. در این باره، با مجموعه شرح حالی که آقای ابراهیم مدکور، سابقا از نظریه فلسفی فارابی به دست داده است، موافقت داریم.
اینجا، تنها میتوان سه نکته از این نظریه فلسفی را برجسته کرد. نخست اینکه نظریه، تمایز منطقی و فلسفی میان ماهیت و وجود را در موجودات مخلوق به او مدیون هستیم. وجود، قوام دهنده ماهیت نیست. بلکه محمول و عارض بر آن است. گفتهاند این نظر در تاریخ فلسفه، آغاز دوره جدیدی بوده است. ابنسینا، سهروردی و فیلسوفان دیگری، قائل به اصالت ماهیت بودهاند. با ملاصدرا شیرازی، در سده یازدهم ق/هفدهم م وضعیت به طور کلی دگرگون شد. ملاصدرا به اصالت وجود قائل شد و از حکمت اشراق، روایتی اصالت وجودی عرضه کرد. این موضع گیری، درباره وجود، از تمایز میان وجود واجب و وجود ممکن ناشی میشود که قائم به ذات نیست، زیرا وجود و عدم آن، مساوی نیست، بلکه به این دلیل، وجود آن، وجوب پیدا میکند که به توسط غیر، یعنی وجود واجب وضع شده است. این نظریه که نزد ابنسینا اهمیتی ویژه پیدا خواهد کرد، ابتدا، به صورتی مجمل توسط فارابی بیان شد.
4. اهمیت ملاحظه را درباره نظریه ویژه دیگری که نظریه عقل و صدور عقل است، میتوان تکرار کرد، نظریهای که نزد فارابی، قاعده الواحد لا یصدر عنه الا الواحد بر آن ناظر است ( خواجه نصیر الدین طوسی، درباره این قاعده، با الهام از فیضان انوار سهروردی، بیآنکه اشارهای به آن کرده باشد، تردید خواهد کرد). صدور عقل اول، از سبب اول و تامل سه گانه آن عقل که در هر یک از مراتب عقول تکرار میشود، هر بار، عقل، نفس و فلک جدیدی را تا عقل دهم را ایجاد میکند. این تطور کیهانی را بعدها ابنسینا، توضیح و بسط خواهد داد. نخستین ماهیات الهی یا افلاک الهی نزد ارسطو، در اندیشه فارابی به «عقول مفارق» تبدیل میشوند. آیا ابنسینا بود که نخستین بار، آنها را «فرشته» نامگذاری کرد و بدگمانی غزالی را بر انگیخت، زیرا تصور قرآنی فرشته را در آن نمیدید؟ آیا این صور ملکی خلاق، با توحید تعارض دارند. تردیدی نیست که اینجا، منظور، ظاهر توحید است که بر احکام شرعی مبتنی است. برعکس، اندیشمندان باطنی و عرفانی، به طور خستگی ناپذیری، نشان دادهاند که توحید در صورت ظاهری آن، در بت پرستی فلسفی سقوط میکند که ادعای فرار از آن را دارد. فارابی، معاصر نخستین اندیشمندان اسماعیلی بود. نظریه عقول دهگانه او، اگر با نظریه باطنی اسماعیلی مقایسه شود، وجهی نو در آن مشاهده خواهد شد. با تحلیل اجمالی مراتب عالم [عقول] دهگانه، در سنت اسماعیلیان فاطمی، گفتیم که آن، از طرح فیلسوفان قائل به صدور از این حیث که مبدع را همچون فوق وجود، ورای وجود و لاوجود، وضع میکند و صدور با عقل اول آغاز میشود، تفاوت دارد. افزون بر این، تکوین عالم، در اندیشه اسماعیلی، دارای عنصری دراماتیکی است که در طرح فارابی و ابن سینا وجود ندارد.
با این همه، صورت دهمین فرشته (آدم سماوی) در اندیشه اسماعیلی، به طور کامل، با عقل دهم که اینجا، نزد فیلسوفان ما، عقل فعال نامیده میشود، مطابقت دارد. این مطابقت، سر انجام، نقش عقل و فعال را در پیامبریشناسی فارابی، به ما بهتر میفهماند، زیرا فارابی، در نظریه عقل و حکیم ـ پیامبر خود، از حد «فیلسوفان یونانی مآب» فراتر میرود. مقایسهای را که در فارابی طرح کرده بود، بسیار مورد توجه قرار گرفت و همگان آن را بازگو کردند: «نسبت عقل فعال به عقل بالقوه، مانند نسبت خورشید به چشم است که در آن بینایی تا زمانی که در ظلمت قرار دارد، بالقوه وجود دارد، اما آنگاه که نور به چشم برسد، بینایی بالفعل میگردد». این عقل که در سلسله مراتب وجودات، نزدیکترین وجود معنوی ورای انسان و عالم انسانی است، همیشه، بالفعل است. این عقل، واهب الصور نامیده شده است، زیرا صور، مواد را به آنها و معرفت این صور را به عقل انسانی بالقوه اضافه میکند.
این عقل انسانی، به عقل علمی و نظری تقسیم میشود. عقل نظری، دارای سه مرتبه است: عقل بالقوه، عقل بالفعل و عقل مستفاد. اینجا نیز امری نو، در معرفت شناسی فارابی ظاهر میشود. عقل مستفاد را به رغم عنوان آن را نمیتوان با Nous epiktetos اسکندر افرودیسی خلط کرد، زیرا نزد اسکندر افرودیسی، حالتی میان عقل بالقوه و بالفعل است. در نظر فارابی، عقل مستفاد، عالیترین حالت عقل انسانی است، حالتی که در آن، عقل انسانی میتواند بدون وساطت حواس، صوری را که عقل فعال به آن اضافه میکند، به شهود و اشراق دریابد. باری، مفهوم عقل فعال و عقل مستفاد، نزد فارابی، مبین نظری متفاوت با نظر ارسطویی صرف است، یعنی تأثیر کتاب اثولوجیا که از طریق آن عناصر نوافلاطونی رسوخ کرد.
در مورد نکته سومی نیز این فیلسوف یونانی مآب، از مکتب ارسطویی صرف متفاوت به نظر میرسد: نظریه نبوت او که عالیترین بحث آثار اوست. نظریه مدینه فاضله فارابی، نظر به منشا افلاطونی آن، تاثیری یونانی در خود دارد، اما پاسخگوی الهامات فلسفی و عرفانی یک فیلسوف اسلامی است. از این نظریه، اغلب، به عنوان «سیاست» فارابی سخن گفته میشود. در واقع، فارابی به هیچ وجه فردی نبود که امروز ما «اهل عمل» مینامیم. او هرگز با مسائل سیاسی از نزدیک آشنایی نداشت. «سیاست» او، بر مجموعه روان شناسی و جهانشناسی او مبتنی است و از آن، قابل تفکیک نیست. به همین دلیل، مفهوم «مدینه فاضله» او، همه ارض مسکون را شامل میشود. مدینه فاضله، برنامه سیاسی «امروزی» نیست. فلسفه سیاسی او را نمیتوان به عبارتی بهتر، فلسفه نبوت نامید.
اگر شخصیت اساسی فلسفه نبوت، یعنی رئیس مدینه فاضله، پیامبر یا امام و نیز سرانجام نظریه در عالم دیگر، مبین الهام عرفانی فارابی است، میتوان گامی فراتر گذاشت. نظریه نبوت فارابی، مبین برخی رگههای اساسی مشترک با فلسفه نبوت بدر تشیع است متاسفانه، نمیتوان این بحث و نتایج آن را اینجا بسط داد. دلایلی که او، در اثبات ضرورت وجود پیامبران میآورد، خطوطی که با آن وجود درونی پیامبر، [یعنی] امام را تعریف میکند، با دلایل و خطوطی مطابقت دارد که چنانچه دیدیم، پیامبرشناسی شیعی بر مبنای تعلیمات امامان معصوم بنا کرده است. پیامبر واضع شریعت، در زمان حیات خود، امام نیز هست. پس از پیامبر، دایره امامت (یا دایره ولایت، یعنی، در دوره اسلامی، نام نبوتی که شریعتی نمیآورد) آغاز میشود. باری اگر حکیم – نبی در اندیشه فارابی نوامیسی را برقرار میکند، این، به معنای شریعت، در اصطلاح کلامی دقیق آن نیست. در این صورت، پیوند این دو پیامبرشناسی، این فکر را که حکیم افلاطونی، حکیم حاکم مدینة فاضله را به امام تبدیل میکند، به صورتی نو ظاهر میسازد.
از سوی دیگر، دیدم که پیامبرشناسی شیعی، در نوعی معرفتشناسی، به اوج خود رسید که میان علم پیامبر و امام قائل به تمیز بود. به همانسان، نزد فارابی، امام ـ پیامبر، رئیس مدینه فاضله، باید به مرتبه والایی از سعادت انسانی رسیده باشد که همان اتصال با عقل فعال است. در واقع، هرگونه الهام و وحی نبوی، از این اتصال ناشی میشود. چنانکه اشاره شد، منظور از وحدت با عقل فعال، اتحاد نیست، بلکه اتصال است. اینک، باید خاطرنشان کرد که بر خلاف حکیم افلاطونی که باید از نظاره معقولات، برای تدبیر امور سیاسی، به عالم محسوسات بازگردد، حکیم فارابی باید به وجودات معنوی دیگر بپیوندد و وظیفه اصلی او این است که اهل مدینه را بسوی این غایت هدایت کند، زیرا سعادت مطلق، از این پیوند ناشی میشود. مدینه فاضله فارابی، همان
«مدینه ابرار در آخر الزمان» است. این مدینه، در معادشناسی شیعی، با وضعیتی مطابقت دارد که در زمان ظهور امام غایب تحقق پیدا خواهد کرد که مقدمه رستاخیز خواهد بود. آیا در این صورت، به «سیاست» فارابی، همان معنایی را میتوان داد که امروزه به این کلمه میدهیم؟
در عوض، درست خواهد بود که بگوییم «شهریاری» که فارابی، همه فضایل انسانی و فلسفی را به او اعطا کرده، همان «افلاطونی که قبای محمد پیامبر را برتن کرده است». یا درستتر خواهد بود که به فارابی بگوییم اتصال به عقل فعال میتواند با عقل امکان پذیر باشد، این، همان مورد فیلسوف است، زیرا این اتصال، منشا همه معرفتهای فلسفی است.این اتصال، با خیال خلاق نیز امکانپذیر است و در این صورت، اتصال منشا همه این وحیها، الهامات و رویاهای نبوی خواهد بود. بالاتر اشاره کردیم که چگونه حکمت نبوی شیعی با اعتبار بخشیدن به معرفت خیالی و عالمی که بوسیله خیال درک میشود، نظریه کاملی، در باب خیال ایجاد کرد. جالب توجه است که نظریه خیال، نزد فارابی نیز دارای اهمیت است. اگر به آثار ملاصدرا شیرازی برگردیم که تعلیمات امامان را توضیح میدهد، دیگر نمیتوان گفت که نظریه نبوت فارابی، تنها در فلسفه مدرسی یهودی (ابن میمون) به جد گرفته شد، زیرا این نظریه، بهطور مبسوطی، در حکمت نبوی شیعی بارور شد.
معرفت شناسی ناشی ارز حکمت نبوی شیعی با توجه به مراتب مشاهده، یا استماع ملک در خواب، بیداری یا در حالتی میان این دو تاسیس شده است. در نظر فارابی، حکیم از طریق تامل نظری، به عقل فعال اتصال پیدا میکند و نبی از طریق خیال و همین خیال، منشأ نبوت و وحی نبوی است.این دریافت ممکن نیست، مگر اینکه جبرائیل، فرشته محمدی یا روح القدس، با عقل فعال یکی شمرده شود. چنانکه پیش از این اشاره شد، این وحدت، به هیچ وجه، به معنای عقلانی کردن روح القدس نیست، بلکه عکس آن درست است. وحدت فرشته معرفت و ملک وحی از الزامات حکمت نبوی است و نظریه فارابی در این راستا قرار دارد. به همین دلیل، بیان اینکه فارابی، برای وحی شالودهای فلسفی ایجاد کرده، رضایت بخش نخواهد بود، همچنانکه درست نخواهد بود که بگوییم او، فیلسوف را برتر از پیامبر میدانسته است. این شیوه بیان، حاکی از بیتوجهی به واقعیت حکمت نبوی است. فیلسوف و پیامبر، با عقل فعال ـ روح القدس اتصال پیدا میکنند. مورد فارابی، به بهترین وجهی، مبین وضعیتی است که اینجا به آن اشاره شد. شاید میان اسلام تشریعی و فلسفه، تضادی غیر قابل حل وجود دارد. رابطه بنیادین، رابطه میان اسلام باطنی (به معنای وسیع واژه یونانی ta eso ) و اسلام ظاهری و قشری است. با توجه به قبول یا رد اسلام باطنی است که تقدیر و نقش فلسفه، در اسلام رقم زده میشود.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 7 صفحه
قسمتی از متن .doc :
چنانکه در تاریخ نهضت های ملی ایرانیان دیده ایم ملت ایران برای رهایی از قید اسارت تازیان از راههای مختلف استفاده کرد که یکی از آنها طریق جنگ و عصیان و دیگری ادبیات و دیگر دین بود. ابو مسلم از جمله کسانی است که در عین توجه به ملیت، درحالیکه قیام او برای تحکیم مبانی ملیت و استقلال ایران مفید و موثر بود از طریق مذهب استفاده بردو با تقویت یکی از مذاهب اسلامی یعنی تشیع بر ضد خلفای اموی که از مخالفین جدی شیعه بوده اند، قیام کرد و آنان را از میان برد تا سرانجام مخالفین جدی ایران و ایرانیان و طرفداران سیادت نژادی عرب یعنی بنی امیه را برانداخت و حکومت را بدست ایرانیان داد. نام و نسب او را در مآخذ مختلف به وجوه گوناگون آورده اند چنانکه بعضی او را ابو مسلم عبدالرحمان بن مسلم و برخی ابو مسلم عبدالرحمن بن عثمان بن سیار و بعضی دیگر ابو اسحاق ابراهیم بن عثمان بن بشار بن شیدوش پسر گودرز دانسته اند و در کتاب محاسن اصفهان( تالیف مفضل بن سعد ما فروخی اصفهانی) وی از نوادگان رهام پسر گودرز از پهلوانان بزرگ شاهنامه شمرده شده است. در مورد محل تولد ابومسلم نیز اختلاف است، چنانکه گروهی وی را از اهل «فریدن» اصفهان دانسته اند و دسته ای وی را از ناحیه «فاتق» اصفهان می دانند که بعدها به خراسان رفته است و عده ای وی را اهل روستای «سنجرد» یا« ماخوان» مرو دانسته اند. ضمناً باید دانست که درایرانی بودن ابو مسلم تردیدی نیست زیرا پدر او اصلاً ونداد هرمز ( بنداد هرمز) نام داشت و پس از آنکه قبول اسلام کرد به عثمان و یا مسلم موسوم گردید. ابو مسلم در کودکی نزد عیسی بن معقل در اصفهان زندگی می کرد، دراین زمان چند تن از مبلغین ابراهیم بن محمد، امام بنی عباس ، نزد عیسی رفتند و چون استعداد و هوش ابو مسلم را مشاهده کردند او را پیش ابراهیم امام در مکه بردند و ابو مسلم در نزد امام به خدمت پرداخت تا سر انجام در سال 128 هجری هنگامی که جوانی نوزده ساله بود از جانب ابراهیم امام مامور خراسان گشت تا در آنجا که در آن زمان از مراکز مهم تشیع بود به تبلیغ شیعه عباس بپردازد. از جمله سفارشهای ابراهیم به ابو مسلم آن بود که: « اگر بتوانی در خراسان هیچکس را که به عربی تکلم کند باقی مگذار.» و ازاین فرمان به خوبی معلوم می شود که بنی عباس پیشرفت خود را تنها در جانبداری از ایرانیان می دانسته اند و ابو مسلم نیز در عین تظاهر به تشیع خالی از تعصب ملی نبود. در این مدت دعوت شیعه بنی عباس مخفیانه انجام می شد اما در سال 129 هجری هنگامیکه ابو مسلم همراه با هفتاد تن از روسای شیعه عازم مکه بود در کومش ( نام قدیم ناحیه سمنا و دامغان) نامه ای از ابراهیم دریافت کرد که فرمان ان نامه چنین بود:« از هر کجا که نامه را یافتی بازگرد و به دعوت آشکار شیعه آل عباس بپرداز.»از این رو ابومسلم به یکی از روستاهای مرو به نام فنین بازگشت و روسای آل عباس را نیز به مرو رود و طالقان و خوارزم و تخارستان و اطراف بلخ فرستاد تا دعوت خود را آشکار سازند. دراین زمان ابو مسلم نامه ای به نصر بن سیار عامل بنی امیه در خراسان نوشت و او را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت کرد اما نصر هجده ماه پس از قیام ابو مسلم سپاهی به سرداری یکی از اطرافیان خود به نام «یزید» برای جنگ با ابو مسلم فرستاد و این سردار در جنگ با سپاه ابو مسلم اسیر شد و سپاهیان نصر گریختند. ابومسلم خلاف معمول نسبت به این اسیر نیکی کرد و در مداوای جراحات وی کوشید. هنگامی که یزید از نزد ابو مسلم می رفت، سردار خراسان گفت: بازگشت این مرد باعث خواهد شد که مردان پرهیزکار نزد ما آیند، زیرا دشمنان ما، ما را بت پرست و خون ریز و معترض به مال و جان مردم معرفی کرده اند و بیان مشاهدات این مرد ما را از این تهمتها بر کنار خواهد داشت. و به این ترتیب نخستین جنگ ابو مسلم با عمال بنی امیه علاوه بر فتح ظاهری منجر به پیروزی بزرگی از لحاظ معنوی برای وی گشت. موضوع مهمی که در آن هنگام در خراسان جلب نظر می کرد اختلافات شدید میان قبایل عرب بخصوص مخالفتهای سخت میان نصر بن سیار و سردسته فرقه یماینین معروف به «کرمانی» بود. ابو مسلم چون دشمنی و سرگرمی شدید این دو فرقه را دید به فکر افتاد که از طرفی بر شدت دشمنی این دو دسته نسبت به یکدیگر بیفزاید و از طرفی از یک دسته بر ضد دسته دیگر استفاده کند و چون یکی را از میان برد دیگری را نیز از پای در آورد. به همین منظور شروع به نوشتن نامه هایی به هر دو طرف کرد. مثلاً نامه ای به کرمانی نوشت و در ان از نصر بن سیار به نیکی یاد می کرد و به پیک خود دستور می داد که از راه سکونت قبایل طرفدار نصر بگذرد و طوری رفتار کند که آنها او را دستگیر کنند و نامه را بخوانند و همین کار را نسبت به طرف دیگر انجام می داد. نتیجه این کار این شد که هر دو طرف دوستار وی گردیدند. از طرف دیگر ابو مسلم در حالیکه مردمان شهرهای مختلف خراسان مانند نسا و ابیورد و مرو رود را با خود همراه کرده بود تصمیم گرفت که در جنگ نصربن سیار و کرمانی شرکت نماید و از یکی برای ضعیف ساختن دیگری استفاده کند. کرمانی در این جنگ به حیله نصر از بین رفت و ابو مسلم بر آن شد تا با پسر کرمانی یعنی علی برای خونخواهی پدرش هم دست شود تا بیش از پیش باعث ضعیف ساختن حاکم دولت اموی در خراسان گردد. مبارزه شدید حاکم اموی خراسان با ابو مسلم از همین هنگام آغاز شد و نصر بن سیار برای مبارزه با سردار جوان ایرانی از دستگاه خلافت در دمشق تقاضای کمک کرد اما مروان خلیفه اموی به علت گرفتاری انقلابات در شام نصر را از فرستادن نیروی کمکی مایوس کرد. این حوادث و مشکلات امویان. فرصت نیکی برای ابو مسلم در تحکیم مبانی نیات خویش و تشدید اشکالات بنی امیه در خراسان به وجود آورد و او را چنان مقتدر ساخت که بسیاری از مردم خراسان گروه گروه به بیعت او در می آمدند. نصر چون از این امر آگاهی یافت پیکی به نزد مخالفین خود مانند پسر کرمانی و شیبان خارجی فرستاد . آنها را به اتحاد در مقابل دشمن مشترک یعنی ابو مسلم فرا خواند. اگر این اتحاد صورت می گرفت فتح ابو مسلم و غلبه ایرانیان غیر ممکن بود اما سردار جوان ایرانی به سرعت در صدد جبران این حوادث بر آمد و علی بن کرمانی و شیبان را با تحریک انان به خونخواهی کرمانی از قبول پیشنهاد نصر بن سیار باز داشت. از این هنگام تا آغاز سال 130 هجری ابو مسلم همواره مشغول ایجاد تفرقه بین قبایل عرب بود به طوریکه با این سیاست ابو مسلم قبایل عرب به دو دسته تقسیم شدند: گروهی طرفدار علی بن کرمانی و دسته ای دیگر به نام مضریین جانب نصر بن سیار را گرفتند و کار اختلاف این دو گروه به جایی کشید که هریک به فکر استمداد از ابو مسلم بر ضد طرف دیگر افتادند و به این منظور منتخبینی نزد ابو مسلم فرستادند. ابو مسلم پیش از دادن پاسخ صریح به منتخبین. با سران سپاه خود صحبت کرد و به آنان تعلیم داد که هنگامی که من بعنوان مشورت از شما سوال کردم همگی جانب علی بن کرمانی را بگیرید زیر اگر به به نصر یاری کنیم حکومت اموی را تقویت کرده ایم. پس از این امر ابو مسلم علی بن کرمانی را به جنگ با نصر تحریک کرد و هنگامی که علی و نصر در مرو سرگرم مبارزه بودند او با سپاهیان خویش به شهر هجوم آورد و بر انجا چیره شد و به طرفین جنگ فرمان داد تا به لشگرگاههای خود باز گردند و علاوه بر این پیکی به نزد نصر فرستاد تا او را به اطاعت از خویش فرا خواند و نصر چون چاره ای ندید شبانه با زن و فرزند و یکی از نزدیکان به حیله از دست ابو مسلم گریخت. پس از فرار نصر ابومسلم عده ای را مامور تعقیب او کرد و سپس به تحکیم وضع خود در مرو و از بین بردن سران قبایل عرب همچون شیبان خارجی و علی بن کرمانی پرداخت. «قحطبه» یکی از سران بزرگ شیعه بنی عباس به همراه خالد بن برمک از خاندان برامکه از کسانی بودند که از طرف ابوسلم مامور تعقیب نصر شدند. آنها در طوس و حوالی نیشابور به پیشرفتهای شگرفی نایل شدند و تمیم پسر نصر را به قتل رساندند و نصر چون از اوضاع اطلاع یافت از نیشابور به کومش و از آنجا به گرگان گریخت. قحطبه نیز در تعقیب وی به گرگان رفت و در جنگ خونینی که در همان سال روی داد باز هم غلبه با خراسانیان بود و گرگان نیز بر قلمرو حکومت ابو مسلم افزوده شد.نصر بن سیار در حال گریز به نواحی مرکزی ایران و با انجام جنگهایی به کمک «ابن هبیره» عامل معروف بنی امیه بر ضد خراسانیان که منجر به شکست او شد نهایتاً به ساوه رفت و در آنجا درگذشت. هنگامیکه خبر فتوحات سریع ابومسلم به ابن هبیره رسید سپاه بزرگی را که در کرمان به فرماندهی ابن ضیاره داشت مامور جنگ با ابو مسلم کرد و در این نبرد که در نزدیکی اصفهان روی داد در مدت کوتاهی سپاه بزرگ ابن هبیره از بیست هزار تن از سپاهیان ابو مسلم شکست خورد و غنائم زیادی نصیب همراهان ابو مسلم گردید.پس از این فتح به سرعت زور و حلوان و مداین و جلولاء و انبار و خانقین و بسیاری از نواحی دیگر به دست سپاهیان خراسان افتاد. سپاه ابومسلم پس از گذشتن از فرات و شرکت در جنگ شدیدی که منجر به کشته شدن قحطبه شد توانست کوفه را نیز فتح کند. در همین اوقات در کوفه ابوالعباس سفاح به جانشینی امام انتخاب شد و به این طریق حکومتی که قسمت اعظم اولیای امور آن ایرانی و یا از معاشرین ایرانیان بودند به وجود آمد و حکومت متعصب و عربی اموی بر لبه پرتگاه فنا رسید. هنگامی که مروان بن محمد خلیفه اموی از کیفیت کار بنی عباس و پیشرفت خراسانیان اطلاع یافت خود با سپاهی عظیم به جنگ آنان شتافت و سفاح نیز سپاه بزرگی از خراسانیان به مقابله مروان فرستاد.دو لشکر در «زاب» به هم رسیدند که نهایتاً با پیروزی خراسانیان پایان یافت و مروان در حالیکه به مصر گریخته بود توسط سپاهیان خراسان که او را رها نکرده بودند کشته شد. پس از کشته شدن مروان و قتل عام بنی امیه دولت عباسیان به قدرت رسید که از همان ابتدای کار در عین همکاری با ایرانیان در فکر بر انداختن سران ایرانی همچون ابومسلم و ابو سلمه بود.آنان ابتدا ابو سلمه را با دسیسه در نزدیکی کوفه کشتند و سپس برای از بین بردن ابو مسلم به تکاپو افتادند. پس از قتل ابو سلمه، سفاح برادر خود ابو جعفر منصور را نزد ابو مسلم به خراسان فرستاد و هنگامی که منصور قدرت و عظمت ابو مسلم را مشاهده کرد هنگام بازگشت برادر خود سفاح را به قتل ابو مسلم ترغیب کرد. - اولین خیانت خلیفه: سفاح برای عملی کردن نقشه قتل ابومسلم. یکی از رجال عرب نژاد به نام سباع بن نعمان الازدی را به خراسان فرستاد. در همان هنگام مردی به نام زیاد بن صالح در ماوراء النهر بر ابومسلم طغیان کرده