چکیده
قیس با ظاهری آشفته و پریشان ، در کوچه و بازار ، اشک ریزان در وصف زیبایی های لیلی شعر می خواند ؛ آن چنان که کاملا به نام مجنون معروف می شود و قصه اش بر سر زبان ها می افتد . تنها دل خوشی او این است که شب ها پنهانی به محل زندگی لیلی برود و بوسه ای بر در دیوار آن جا بزند و برگردد .
پدر و خویشاوندان مجنون هرچه نصیحتش می کنند که از این رسوایی دست بردارد ؛ فایده ای نمی بخشد . بالاخره پدر قیس تصمیم می گیرد به خواستگاری لیلی برود . در قبیله ی لیلی پدر و اقوام او ، بزرگان بنی عامر را با احترام می پذیرند اما وقتی سخن از خواستگاری لیلی برای قیس می شود ؛ پدر لیلی می گوید : « وصلت دیوانه ای با خاندان ما پذیرفته نیست ؛ چون حیثیت و آبروی ما را در میان قبائل عرب بر باد می دهد و تا قیس اصلاح نشود و راه و رسم عاقلان را در پیش نگیرد او را به دامادی نمی پذیرم .»
پدر و خویشان مجنون ناامید برمی گردند و او را پند می دهند که از عشق این دختر صرف نظر کن زیرا که دختران زیباروی بسیاری در قبیله ی بنی عامر یا قبائل دیگر هستندکه حاضرند همسری تو را بپذیرند . اما مجنون آشفته تر از پیش سر به بیابان می گذارد و با جانوران و درندگان همدم می شود .
پدر مجنون به توصیه ی مردم پسرش را برای زیارت به کعبه می برد و از او می خواهد که دعا کند تا خدا او را از این عشق شوم رهایی دهد و شفا بخشد . اما مجنون حلقه ی خانه ی خدا را در دست می گیرد و از پروردگار می خواهد که لحظه به لحظه ، عشق لیلی را در دل او بیفزاید تا حدی که حتی اگر او زنده نباشد عشقش باقی بماند و آن قدر برای لیلی دعا می کند ؛ که پدرش درمی یابد این درد درمان پذیر نیست و مأیوس برمی گردد .
در این میان مردی از قبیله ی بنی اسد به نام « ابن سلام » دلباخته ی لیلی می شود و خویشانش را با هدایای بسیار به خواستگاری او می فرستد . پدر لیلی نمی پذیرد و از او می خواهد تا کمی صبر کند تا جواب قطعی را به او بدهد
روزی یکی از دلاوران عرب به نام نوفل در بیابان مجنون را غزل خوانان و اشک ریزان می بیند . از حال او می پرسد . وقتی ماجرای او و عشقش به لیلی را می شنود به حالش رحمت می آورد ؛ از او دلجویی می کند و قول می دهد او را به وصال لیلی برساند . پس با عده*ای از دلاوران و جنگ جویانش به قبیله ی لیلی می رود و از آنان می خواهد لیلی را به عقد مجنون درآورند . اما آنان نمی پذیرند و آماده*ی نبرد می شوند . نوفل جنگ و کشته شدن بی گناهان را صلاح نمی بیند و از درگیری منصرف میگردد . مجنون دل شکسته دوباره رهسپار کوه و بیابان می شود و . . .
تعداد صفحات:3